اولین آفرینش خداوند منّان چه بود ؟
اولین آفرینش خداوند منّان چه
بود ؟
روایات بسیارى از طریق خاصّه و عامّه وارد است مبنى بر اینكه اوّلین مخلوق خداوند «نور» مىباشد. همان طور كه وارد است كه أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَه «روح» است، «قلم» است، و «عقل» است. علّامه مجلسىّ رضوان الله علیه روایت نموده است از حضرت ثامن الحجج علیه السّلام كه در مجلس مأمون در ضمن بحث طویلشان با عِمران صابئى درباره بَدو خلقت فرمودند: وَ النُّورُ فِى هَذَا الْمَوْضِعِ أَوَّلُ فِعْلِ اللهِ الَّذِى هُوَ نُورُ السَّمَوتِ وَ الارْضِ.[1] «و "نور" در این موضع، اوّلین فعل خداوند است؛ آن خداوندى كه وى نور آسمانها و زمین است».
و از «غَوالى اللَئالى» روایت نموده است كه پیغمبر (ص) فرمودهاند: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِى. [2] «نخستین چیزى را كه خدا آفرید، "نور" من بوده است.» و در حدیث دیگرى است كه رسول اكرم (ص) فرمودند: أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ. [3] «نخستین چیزى كه خداوند خلق نموده است، "عقل" است».
و در «خصال» با سند خود روایت كرده است از سِماعه كه گفت: «من در محضر حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام بودم و در نزد وى جمعى از موالیانش حضور داشتند، و ذكر «عقل» و جهل به میان آمد.- تا مىرسد به اینجا كه مىگوید: حضرت أبو عبد الله علیه السّلام گفتند: إنَّ اللَهَ جَلَّ ثَنَآؤُهُ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ- إلخ. [4] «بدرستى كه خداوند جلّ ثنآوه "عقل" را خلق كرد؛ و آن اوّلین مخلوقى مىباشد كه خداوند از یمین عرش خود، از طائفه روحانیّون از "نور" خودش خلقت نموده است.»
و نظیر این عبارت و تعبیر در حدیث حضرت امام كاظم موسى بن جعفر (ع) مىباشد كه در ضمن حدیث طویلى به هشام بن حكم فرمودهاند: «یَا هِشَامُ! إنَّ اللَهَ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ اللَهُ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ». [5] و از عَبادة بن صامت روایت نموده است كه گفت: من از رسول خدا (ص) شنیدم كه مىفرمود: «إنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ. فَقَالَ لَهُ: اكْتُبْ! فَجَرَى بِمَا هُوَ كَآئِنٌ إلَى الأبَدِ، اوّلین چیزى را كه خداوند آفرید قلم بوده است. پس به او فرمان داد: "بنویس! " بنابراین، قلم به تمام مقدّرات و آنچه تا أبد به وقوع مىپیوندد به جریان افتاد». [6]
و از معاویة بن قرّة از پدرش روایت است كه گفت: «رسول خدا (ص) فرمود «ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ». قَالَ: لَوْحٌ مِنْ نُورٍ، وَ قَلَمٌ مِنْ نُورٍ، یَجْرِى بِمَا هُوَ كَآئِنٌ إلَى یَوْمِ الْقِیَمَةِ، ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ، لوحى مىباشد از نور، و قلمى از نور، جارى مىگردد به آنچه به وجود مىآید تا روز بازپسین». [7]
عزیز الدّین نَسَفى گوید:» در حدیث آمده است: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ. و دیگر آمده است: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ. و دیگر آمده است كه: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ رُوحِى. و دیگر آمده است كه: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِى. و مانند این آمده است. [8]
و در جاى دیگر گوید:«در حدیث آمده است: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ. و دیگر آمده است كه: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ. و دیگر آمده است كه: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَرْشُ. و مانند این آمده است».[9]
نخست آفریده خدا، «حقیقت محمّدیّه» است، و شیخ نجم الدّین رازى گوید: «بدانك مبدأ مخلوقات و موجودات، ارواح انسانى بود؛ و مبدأ ارواح انسانى روح پاك محمّدى بود علیه الصّلوة و السّلام، چنانكه فرمود: أَوَّلُ ما خَلَقَ اللَهُ تَعَالَى رُوحِى، و در روایتى دیگر: نُورِى. چون خواجه علیه الصّلوة و السّلام زبده و خلاصه موجودات و ثمره شجره كائنات بود كه لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الافْلَاك؛ مبدأ موجودات هم او آمد و جز چنین نباید كه باشد، زیرا كه آفرینش بر مثال شجره ایست و خواجه علیه الصّلوة و السّلام ثمره آن شجره؛ و شجره به حقیقت از تخم ثمره باشد». [10]
و در جاى دگر گوید: « لطیفهاى سخت غریب روى مىنماید؛ آنكه خواجه علیه الصّلوة و السّلام فرمود: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ، أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ العَقْلُ، أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ رُوحِى؛ هر سه راست است و هر سه یكى است، و بسیار خلق در این سرگردانند تا این چگونه است؟ آنچ فرمود: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَم، آن قلم نه قلم ماست، قلم خداست و قلم خداى مناسب عظمت و جلال او باشد؛ و آن روح پاك محمّدى است و نور او. آنوقت كه حقّ تعالى آن روح را بیافرید و به نظر محبّت بدو نگریست، حیا بر وى غالب شد. روح از حیا شَقّ یافت، عقل یكى شِقّ او آمد». [11]
و در جاى دیگر گوید:«من نسبت خود از دنیا و آخرت و هشت بهشت آن روز بریدم كه نسب أنَا مِنَ اللَهِ درست كردم. لا جرم هر نسب كه به حدوث تعلّق دارد منقطع شود و نسب من باقى ماند؛ كه كُلُّ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ یَنْقَطِعُ إلَّا حَسَبِى وَ نَسَبِى، و دیگران را مىفرمود: فَلَآ أَنسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لَا یَتَسَآءَلُونَ. گوى اوّلیّت و مسابقت در هر میدان، من ربودهام. اگر در فطرت اوّلى بود، اوّل نوباوهاى كه بر شجره فطرت پدید آمد من بودم؛ كه أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِى. و اگر بر دشت قیامت باشد، اوّل گوهر كه سر از صدف خاك برآرد من باشم؛ أَنَا أَوَّلُ مَنْ تَنْشَقُّ عَنْهُ الارْضُ یَوْمَ الْقِیَمَة. اگر در مقام شفاعت جویى، اوّل كسیكه غرقه گشتگان دریاى معصیت را به شفاعت دستگیرى كند من باشم؛ كه أَنَا أَوَّلُ شَافِعٍ وَ مُشَفَّع. و اگر به پیشروى و پیشوائى صراط گویى، اوّل كسیكه قدم بر تیزناى صراط نهد من باشم؛ كه أنَا أَوَّلُ مَنْ یَجُوزُ الصِّرَاطَ. و اگر به صاحب منصبىِ صدر جنّت خواهى، اوّل كسیكه بر مشاهده او درِ بهشت گشایند من باشم؛ كه أَنَا أَوَّلُ مَنْ یُفْتَحُ لَهُ أَبْوَابُ الْجَنَّة. و اگر به سرورى عاشقان و مقتدایى مشتاقان نگرى، اوّل عاشقى صادق كه دولت وصال معشوق یابد من باشم؛ كه أَنَا أَوَّلُ مَنْ یَتَجَلَّى لَهُ الرَّبُّ. این طرفه كه اینهمه من باشم و مرا خود من من نباشم؛ أمّا أنَا فَلا أقولُ أنَا. بیت: چو آمد روى مهرویم، كه باشم من كه من باشم كه آنگه خوش بوم با او، كه من بى خویشتن باشم
مرا گر مایهاى بینى، بدان كان مایه او باشد برو گر سایهاى بینى، بدان كان سایه من باشم [12]
آنكه شنودهاى كه حضرت محمّد(ص) را سایه نبود، ازینجاست كه او همه نور شده بود؛ كه یا أیُّها النّاسُ قَدْ جآءَكُمْ نورٌ مِنْ رَبِّكُم [13] و نور را سایه نباشد. چون خواجه علیه السّلام از سایه خویش خلاص یافته بود، همه عالم در پناه نور او گریختند؛ كه، ءَادَمُ وَ مَنْ دُونَهَ تَحْتَ لِوَآئِى یَوْمَ الْقِیَمَةِ وَ لَا فَخْرَ. نور محمّدى خود اوّل سرحدّ وجود گرفته بود كه أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورِى، اكنون سرحدّ ابد بگرفت كه لَا نَبِىَّ بَعْدِى.
بعد ازینكه آفتاب دولت محمّدى طلوع كرد، ستارگان ولایت انبیاء رخت برگرفتند. آیت شب ادیان دیگر منسوخ گشت، زیرا كه آیت مَلِكِ یَوْمِ الدِّینِ آمد، به روز این را چراغى مىنباید؛ إذا طَلَعَ الصَّباحُ اسْتُغْنِىَ عَنِ الْمِصْباحِ. بیچاره آن نابینا كه با وجود این همه نور از روشنائى محروم است. بیت:
خورشید برآمد اى نگارین دیرست بر بنده اگر نتابد از إدبارست [14]
روایات بسیارى از طریق خاصّه و عامّه وارد است مبنى بر اینكه اوّلین مخلوق خداوند «نور» مىباشد. همان طور كه وارد است كه أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَه «روح» است، «قلم» است، و «عقل» است. علّامه مجلسىّ رضوان الله علیه روایت نموده است از حضرت ثامن الحجج علیه السّلام كه در مجلس مأمون در ضمن بحث طویلشان با عِمران صابئى درباره بَدو خلقت فرمودند: وَ النُّورُ فِى هَذَا الْمَوْضِعِ أَوَّلُ فِعْلِ اللهِ الَّذِى هُوَ نُورُ السَّمَوتِ وَ الارْضِ.[1] «و "نور" در این موضع، اوّلین فعل خداوند است؛ آن خداوندى كه وى نور آسمانها و زمین است».
و از «غَوالى اللَئالى» روایت نموده است كه پیغمبر (ص) فرمودهاند: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِى. [2] «نخستین چیزى را كه خدا آفرید، "نور" من بوده است.» و در حدیث دیگرى است كه رسول اكرم (ص) فرمودند: أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ. [3] «نخستین چیزى كه خداوند خلق نموده است، "عقل" است».
و در «خصال» با سند خود روایت كرده است از سِماعه كه گفت: «من در محضر حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام بودم و در نزد وى جمعى از موالیانش حضور داشتند، و ذكر «عقل» و جهل به میان آمد.- تا مىرسد به اینجا كه مىگوید: حضرت أبو عبد الله علیه السّلام گفتند: إنَّ اللَهَ جَلَّ ثَنَآؤُهُ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ- إلخ. [4] «بدرستى كه خداوند جلّ ثنآوه "عقل" را خلق كرد؛ و آن اوّلین مخلوقى مىباشد كه خداوند از یمین عرش خود، از طائفه روحانیّون از "نور" خودش خلقت نموده است.»
و نظیر این عبارت و تعبیر در حدیث حضرت امام كاظم موسى بن جعفر (ع) مىباشد كه در ضمن حدیث طویلى به هشام بن حكم فرمودهاند: «یَا هِشَامُ! إنَّ اللَهَ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ اللَهُ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ». [5] و از عَبادة بن صامت روایت نموده است كه گفت: من از رسول خدا (ص) شنیدم كه مىفرمود: «إنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ. فَقَالَ لَهُ: اكْتُبْ! فَجَرَى بِمَا هُوَ كَآئِنٌ إلَى الأبَدِ، اوّلین چیزى را كه خداوند آفرید قلم بوده است. پس به او فرمان داد: "بنویس! " بنابراین، قلم به تمام مقدّرات و آنچه تا أبد به وقوع مىپیوندد به جریان افتاد». [6]
و از معاویة بن قرّة از پدرش روایت است كه گفت: «رسول خدا (ص) فرمود «ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ». قَالَ: لَوْحٌ مِنْ نُورٍ، وَ قَلَمٌ مِنْ نُورٍ، یَجْرِى بِمَا هُوَ كَآئِنٌ إلَى یَوْمِ الْقِیَمَةِ، ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ، لوحى مىباشد از نور، و قلمى از نور، جارى مىگردد به آنچه به وجود مىآید تا روز بازپسین». [7]
عزیز الدّین نَسَفى گوید:» در حدیث آمده است: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ. و دیگر آمده است: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ. و دیگر آمده است كه: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ رُوحِى. و دیگر آمده است كه: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِى. و مانند این آمده است. [8]
و در جاى دیگر گوید:«در حدیث آمده است: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ. و دیگر آمده است كه: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ. و دیگر آمده است كه: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَرْشُ. و مانند این آمده است».[9]
نخست آفریده خدا، «حقیقت محمّدیّه» است، و شیخ نجم الدّین رازى گوید: «بدانك مبدأ مخلوقات و موجودات، ارواح انسانى بود؛ و مبدأ ارواح انسانى روح پاك محمّدى بود علیه الصّلوة و السّلام، چنانكه فرمود: أَوَّلُ ما خَلَقَ اللَهُ تَعَالَى رُوحِى، و در روایتى دیگر: نُورِى. چون خواجه علیه الصّلوة و السّلام زبده و خلاصه موجودات و ثمره شجره كائنات بود كه لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الافْلَاك؛ مبدأ موجودات هم او آمد و جز چنین نباید كه باشد، زیرا كه آفرینش بر مثال شجره ایست و خواجه علیه الصّلوة و السّلام ثمره آن شجره؛ و شجره به حقیقت از تخم ثمره باشد». [10]
و در جاى دگر گوید: « لطیفهاى سخت غریب روى مىنماید؛ آنكه خواجه علیه الصّلوة و السّلام فرمود: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ، أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ العَقْلُ، أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ رُوحِى؛ هر سه راست است و هر سه یكى است، و بسیار خلق در این سرگردانند تا این چگونه است؟ آنچ فرمود: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَم، آن قلم نه قلم ماست، قلم خداست و قلم خداى مناسب عظمت و جلال او باشد؛ و آن روح پاك محمّدى است و نور او. آنوقت كه حقّ تعالى آن روح را بیافرید و به نظر محبّت بدو نگریست، حیا بر وى غالب شد. روح از حیا شَقّ یافت، عقل یكى شِقّ او آمد». [11]
و در جاى دیگر گوید:«من نسبت خود از دنیا و آخرت و هشت بهشت آن روز بریدم كه نسب أنَا مِنَ اللَهِ درست كردم. لا جرم هر نسب كه به حدوث تعلّق دارد منقطع شود و نسب من باقى ماند؛ كه كُلُّ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ یَنْقَطِعُ إلَّا حَسَبِى وَ نَسَبِى، و دیگران را مىفرمود: فَلَآ أَنسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لَا یَتَسَآءَلُونَ. گوى اوّلیّت و مسابقت در هر میدان، من ربودهام. اگر در فطرت اوّلى بود، اوّل نوباوهاى كه بر شجره فطرت پدید آمد من بودم؛ كه أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِى. و اگر بر دشت قیامت باشد، اوّل گوهر كه سر از صدف خاك برآرد من باشم؛ أَنَا أَوَّلُ مَنْ تَنْشَقُّ عَنْهُ الارْضُ یَوْمَ الْقِیَمَة. اگر در مقام شفاعت جویى، اوّل كسیكه غرقه گشتگان دریاى معصیت را به شفاعت دستگیرى كند من باشم؛ كه أَنَا أَوَّلُ شَافِعٍ وَ مُشَفَّع. و اگر به پیشروى و پیشوائى صراط گویى، اوّل كسیكه قدم بر تیزناى صراط نهد من باشم؛ كه أنَا أَوَّلُ مَنْ یَجُوزُ الصِّرَاطَ. و اگر به صاحب منصبىِ صدر جنّت خواهى، اوّل كسیكه بر مشاهده او درِ بهشت گشایند من باشم؛ كه أَنَا أَوَّلُ مَنْ یُفْتَحُ لَهُ أَبْوَابُ الْجَنَّة. و اگر به سرورى عاشقان و مقتدایى مشتاقان نگرى، اوّل عاشقى صادق كه دولت وصال معشوق یابد من باشم؛ كه أَنَا أَوَّلُ مَنْ یَتَجَلَّى لَهُ الرَّبُّ. این طرفه كه اینهمه من باشم و مرا خود من من نباشم؛ أمّا أنَا فَلا أقولُ أنَا. بیت: چو آمد روى مهرویم، كه باشم من كه من باشم كه آنگه خوش بوم با او، كه من بى خویشتن باشم
مرا گر مایهاى بینى، بدان كان مایه او باشد برو گر سایهاى بینى، بدان كان سایه من باشم [12]
آنكه شنودهاى كه حضرت محمّد(ص) را سایه نبود، ازینجاست كه او همه نور شده بود؛ كه یا أیُّها النّاسُ قَدْ جآءَكُمْ نورٌ مِنْ رَبِّكُم [13] و نور را سایه نباشد. چون خواجه علیه السّلام از سایه خویش خلاص یافته بود، همه عالم در پناه نور او گریختند؛ كه، ءَادَمُ وَ مَنْ دُونَهَ تَحْتَ لِوَآئِى یَوْمَ الْقِیَمَةِ وَ لَا فَخْرَ. نور محمّدى خود اوّل سرحدّ وجود گرفته بود كه أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورِى، اكنون سرحدّ ابد بگرفت كه لَا نَبِىَّ بَعْدِى.
بعد ازینكه آفتاب دولت محمّدى طلوع كرد، ستارگان ولایت انبیاء رخت برگرفتند. آیت شب ادیان دیگر منسوخ گشت، زیرا كه آیت مَلِكِ یَوْمِ الدِّینِ آمد، به روز این را چراغى مىنباید؛ إذا طَلَعَ الصَّباحُ اسْتُغْنِىَ عَنِ الْمِصْباحِ. بیچاره آن نابینا كه با وجود این همه نور از روشنائى محروم است. بیت:
خورشید برآمد اى نگارین دیرست بر بنده اگر نتابد از إدبارست [14]
اولین آفرینش خداوند منّان چه
بود (2)
همچنین شیخ نجم الدّین رازى آورده است كه:« خَلَقْتُ الْمَلَائِكَةَ مِنْ نُورٍ. [15] و ایضاً آورده است:» این طائفه اصحاب میمنهاند، مشرب ایشان از عالم أعمالست، معاد ایشان درجات جنّات نعیم باشد. معهذا این طائفه را به معرفت ذات و صفات خداوندى به حقیقت راه نیست، كه به آفت حُجُب صفات روحانى نورانى هنوز گرفتارند؛ كه إنَّ لِلَّهِ تَعَالَى سَبْعِینَ أَلْفَ حِجَابٍ مِنْ نُورٍ وَ ظُلْمَة. [16] . و جاى دیگر فرمود كه: حِجابُهُ النّورُ؛ لَوْ كُشِفَتْ لَاحْرَقَتْ سُبُحاتُ وَجْهِهِ ما انْتَهَى إلَیْهِ بَصَرُهُ مِنْ خَلْقِهِ. [17]
لا جرم با این طائفه گفتند: زنهار تا عقلِ با عِقال را در میدان تفكّر در ذات حقّ جلّ و جلا جولان ندهید كه نه حدّ وى است؛ تَفَكَّرُوا فِى ءَالَآءِ اللَهِ وَ لَا تَتَفَكَّرُوا فِى ذَاتِ اللَهِ! [18]
و همچنین در جاى دگر آورده است:» امّا آنچه فرموده است كه ما هر كجا عقل بیشتر مىیابیم عشق بر وى ظریفتر و شریفتر و ثابتتر مىیابیم؛ چنانكه سیّد كاینات صلوات الله علیه عاقلترین موجودات و عاشقترین موجودات بود.
به حقیقت بدانكه نور عقل با كمال مرتبه او، در مثال مشكوةِ جسد و زجاجه دل و روغنِ زیتِ روح؛ به مثابت صفاى زیت است كه یَكَادُ زَیْتُهَا یُضِى ءُ. و اگرچه زیت رُوحانیّت و صفاى آن كه نور عقل است ملئكه داشتند؛ كه خُلِقَتِ الْمَلَائِكَةُ مِنْ نُورٍ و آن زیت بود كه قابل ناریّت نور الهى بود كه وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَار، ولیكن مشكوة جسد و زجاجه دل و مصباح سرّ و فتیله خفىّ نداشتند، كه قابل ناریّت نور الهى نشدند بى این اسباب. و حیوانات را اگرچه مشكوة جسد و زجاجه دل بود امّا زیت روحانیّت و صفاى نور كه آن عقل است نبود، هم قابل نتوانستند آمدن كه فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْه
به نقل از: «كتاب الله شناسی، آیت الله علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی-ره».
همچنین شیخ نجم الدّین رازى آورده است كه:« خَلَقْتُ الْمَلَائِكَةَ مِنْ نُورٍ. [15] و ایضاً آورده است:» این طائفه اصحاب میمنهاند، مشرب ایشان از عالم أعمالست، معاد ایشان درجات جنّات نعیم باشد. معهذا این طائفه را به معرفت ذات و صفات خداوندى به حقیقت راه نیست، كه به آفت حُجُب صفات روحانى نورانى هنوز گرفتارند؛ كه إنَّ لِلَّهِ تَعَالَى سَبْعِینَ أَلْفَ حِجَابٍ مِنْ نُورٍ وَ ظُلْمَة. [16] . و جاى دیگر فرمود كه: حِجابُهُ النّورُ؛ لَوْ كُشِفَتْ لَاحْرَقَتْ سُبُحاتُ وَجْهِهِ ما انْتَهَى إلَیْهِ بَصَرُهُ مِنْ خَلْقِهِ. [17]
لا جرم با این طائفه گفتند: زنهار تا عقلِ با عِقال را در میدان تفكّر در ذات حقّ جلّ و جلا جولان ندهید كه نه حدّ وى است؛ تَفَكَّرُوا فِى ءَالَآءِ اللَهِ وَ لَا تَتَفَكَّرُوا فِى ذَاتِ اللَهِ! [18]
و همچنین در جاى دگر آورده است:» امّا آنچه فرموده است كه ما هر كجا عقل بیشتر مىیابیم عشق بر وى ظریفتر و شریفتر و ثابتتر مىیابیم؛ چنانكه سیّد كاینات صلوات الله علیه عاقلترین موجودات و عاشقترین موجودات بود.
به حقیقت بدانكه نور عقل با كمال مرتبه او، در مثال مشكوةِ جسد و زجاجه دل و روغنِ زیتِ روح؛ به مثابت صفاى زیت است كه یَكَادُ زَیْتُهَا یُضِى ءُ. و اگرچه زیت رُوحانیّت و صفاى آن كه نور عقل است ملئكه داشتند؛ كه خُلِقَتِ الْمَلَائِكَةُ مِنْ نُورٍ و آن زیت بود كه قابل ناریّت نور الهى بود كه وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَار، ولیكن مشكوة جسد و زجاجه دل و مصباح سرّ و فتیله خفىّ نداشتند، كه قابل ناریّت نور الهى نشدند بى این اسباب. و حیوانات را اگرچه مشكوة جسد و زجاجه دل بود امّا زیت روحانیّت و صفاى نور كه آن عقل است نبود، هم قابل نتوانستند آمدن كه فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْه
به نقل از: «كتاب الله شناسی، آیت الله علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی-ره».
پی نوشت ها : [1] «بحار الانوار» طبع حروفى، ج 10، باب
مناظرات الرّضا و احتجاجاته، ص 314، حدیث اوّل
[2] همان مصدر، ج 1، باب حقیقة العقل و كیفیّته و بدو خلقه، ص 97، حدیث هفتم
[3] همان مصدر، ج 1، باب حقیقة العقل و كیفیّته و بدو خلقه، ص 97، حدیث هشتم
[4] همان مصدر، ج 1، كتاب العقل و الجهل، حدیث هفتم، ص 109؛ و حدیث سىام، ص 158
[5] همان مصدر، ج 1، كتاب العقل و الجهل، حدیث هفتم، ص 109؛ و حدیث سىام، ص 158
[6] همان مصدر، ج 57، باب القلم و اللوح المحفوظ و الكتاب المبین، ص 374، حدیث 24 و 25
[7] همان مصدر، ج 57، باب القلم و اللوح المحفوظ و الكتاب المبین، ص 374، حدیث 24 و 25
[8] «الإنسان الكامل» عزیز الدّین نسفى، طبع طهران، قسمت انستیتو ایران و فرانسه با تصحیح ماریژان موله ص 398 و ص 220
[9] «الإنسان الكامل» عزیز الدّین نسفى، طبع طهران، قسمت انستیتو ایران و فرانسه با تصحیح ماریژان موله ص 398 و ص 220
[10] «مرصاد العباد» بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ص 37
[11] همان مصدر، ص 51 و 52
[12] «مرصاد العباد» ص 133 و 134
[13] اقتباس از ذیل آیه 15، از سوره 5: المآئدة: قَدْ جَآءَكُم مِنَ اللَهِ نُورٌ وَ كِتَبٌ مُبِینٌ.
[14] همان مصدر، ص 134؛ و نیز ص 158 و 159
[15] رسالة «عشق و عقل» انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب، طبع 2، ص 40؛ و در ص 111 در تعلیقه گوید:» متّخذ است از «صحیح مسلم» كتاب زهد، «مسند أحمد بن حنبل» ج 6، ص 158 و ص 168، به نقل از «المعجم المفهرس».
[16] این روایت را در «مرصاد العباد» ص 101 و ص 311 ذكر نموده است. و ملّا عبد الرّزّاق كاشانى در شرح «منازل السّائرین» از انتشارات بیدار، در ص 7 و ص 290؛ و معلّق كتاب در ص 415 ذكر كرده است. علّامه محمّد بن محمود آملى در كتاب «نفآئس الفنون» در ج 2، ص 59 و 60 آورده است:» فصل هشتم: در بیان مشاهدات انوار و مراتب آن»: قال الله تعالى: مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى* أَفَتُمَرُونَهُ و عَلَى مَا یَرَى* وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى. بدانكه چون آینه دل به تدریج از تصرّف مصقلة ذكر صقالت یابد و زنگ طبیعت و ظلمت بشریّت ازو محو شود، قابل ظهور انوار غیبىِ قوىتر بود. و آن انوار در بدایت حال كه هنوز خیال را درو تصرّفى باشد، بر مثال شمعى و چراغ و مشعله و آتشها افروخته نماید. و بعد از آن انوار علوى بدید آید، و در ابتدا بصورت كواكب خُرد و بعد از آن بصورت قمر پس بصورت شمس تا كه انوار مجرّد از محالّ ظاهر شود. و چون انوار بكلّى از حجب بیرون آید و خیال را در آن مجال تصرّفى نماند، الوان و اشكال صورت نبندد، پس بیرنگى و شكلى و بى كیفیّت و هیئتى مشاهده افتد؛ چه شكل و لون نور بواسطه آلایش صفات بشرى بود كه نظر روح از پس حجاب خیال ادراك كند و چون با روحانیّتِ صرف افتد و از حجاب خیال بیرون آید آن اشكال و الوان منتفى شود. و هر چند به حكم: اللَهُ نُورُ السَّمَوتِ وَ الارْض مظهر انوار به جملگى حضرت پروردگار است و كثرت و قلّت آن بحسب صفاى قلب و صقالت آن از ظلمت بشریّت، لیكن بواسطه آنكه منشأ مشاهده آن متنوّع است لا جرم ظهور آن بحسب منشأ مختلف باشد.
و از آن انوار هر آنچه به شكل امور سفلى نماید چون بُروق و لوامع و لوائح و مشاعل و قنادیل و مصابیح، آنرا انوار ارضى خوانند؛ و هر آنچه به شكل اجرام علوى نماید همچون كواكب و اقمار و شموس، انوار سماوى.
پس اگر منشأ مشاهده آن، ذكر باشد بصورت برق نماید، و اگر منشأ مشاهده آن معرفت بود بصورت مشكوة و قندیل نماید.
و از اینجاست كه حقّ تعالى فرمود: اللَهُ نُورُ السَّمَوتِ وَ الارْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَوةٍ فِیهَا مِصْبَاح یعنى مظهر انوار سماوى و ارضى حضرت آفریدگار است، و نور عرفان او مر سالك را بصورت مشكوة ظاهر شود. و اگر منشأ مشاهده آن، روحانیّت بود كه بر سماوى قلب به قدر صقالت آن ظاهر شود، به مثال كواكب و اقمار و شموس نماید. مثلًا اگر آینه دل بقدر كوكبى صافى باشد، نور روح به مقدار آن كوكب مشاهده افتد، و اگر آینه دل تمام صافى شود ماه تمام بیند، و اگر از كدورت بقیّهاى باشد ماه ناقص بیند، و چون آینه دل بكمال صفا گیرد و پذیراى نور روح شود، بر مثال خورشید مشاهده افتد؛ و چندانكه صفا زیادتر، خورشید درخشندهتر شود. و اگر ماه و خورشید به یكبار مشاهده افتد، ماه دل بود كه از عكس نور روح منوّر شده باشد و خورشید روح. و گاه بود كه پرتو انوار صفات حقّ عزّ و علا از پسِ حجب روحانى عكس بر آینه دل اندازد، به قدر صفاى آن
[17] در تعلیقه در ص 110 آورده است:» مأخوذ از حدیث نبوى، «صحیح مسلم» باب إیمان ص 293؛ مقدّمه كتاب ابن ماجه، ص 13؛ «مسند أحمد» ج 4، ص 401 و ص 405. اصل حدیث چنین است: حِجابُهُ النّورُ لَوْ كَشَفَهُ لَاحْرَقَتْ سُبُحاتُ وَجْهِه ... «أقول: این روایت را نیز در «مرصاد العباد» ص 310 ذكر كرده است. و ایضاً معلّق كتاب «شرح المنازل» ص 7، در تعلیقه آورده است
[18] رسالة «عشق و عقل» ص 53 و 54

[2] همان مصدر، ج 1، باب حقیقة العقل و كیفیّته و بدو خلقه، ص 97، حدیث هفتم
[3] همان مصدر، ج 1، باب حقیقة العقل و كیفیّته و بدو خلقه، ص 97، حدیث هشتم
[4] همان مصدر، ج 1، كتاب العقل و الجهل، حدیث هفتم، ص 109؛ و حدیث سىام، ص 158
[5] همان مصدر، ج 1، كتاب العقل و الجهل، حدیث هفتم، ص 109؛ و حدیث سىام، ص 158
[6] همان مصدر، ج 57، باب القلم و اللوح المحفوظ و الكتاب المبین، ص 374، حدیث 24 و 25
[7] همان مصدر، ج 57، باب القلم و اللوح المحفوظ و الكتاب المبین، ص 374، حدیث 24 و 25
[8] «الإنسان الكامل» عزیز الدّین نسفى، طبع طهران، قسمت انستیتو ایران و فرانسه با تصحیح ماریژان موله ص 398 و ص 220
[9] «الإنسان الكامل» عزیز الدّین نسفى، طبع طهران، قسمت انستیتو ایران و فرانسه با تصحیح ماریژان موله ص 398 و ص 220
[10] «مرصاد العباد» بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ص 37
[11] همان مصدر، ص 51 و 52
[12] «مرصاد العباد» ص 133 و 134
[13] اقتباس از ذیل آیه 15، از سوره 5: المآئدة: قَدْ جَآءَكُم مِنَ اللَهِ نُورٌ وَ كِتَبٌ مُبِینٌ.
[14] همان مصدر، ص 134؛ و نیز ص 158 و 159
[15] رسالة «عشق و عقل» انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب، طبع 2، ص 40؛ و در ص 111 در تعلیقه گوید:» متّخذ است از «صحیح مسلم» كتاب زهد، «مسند أحمد بن حنبل» ج 6، ص 158 و ص 168، به نقل از «المعجم المفهرس».
[16] این روایت را در «مرصاد العباد» ص 101 و ص 311 ذكر نموده است. و ملّا عبد الرّزّاق كاشانى در شرح «منازل السّائرین» از انتشارات بیدار، در ص 7 و ص 290؛ و معلّق كتاب در ص 415 ذكر كرده است. علّامه محمّد بن محمود آملى در كتاب «نفآئس الفنون» در ج 2، ص 59 و 60 آورده است:» فصل هشتم: در بیان مشاهدات انوار و مراتب آن»: قال الله تعالى: مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى* أَفَتُمَرُونَهُ و عَلَى مَا یَرَى* وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى. بدانكه چون آینه دل به تدریج از تصرّف مصقلة ذكر صقالت یابد و زنگ طبیعت و ظلمت بشریّت ازو محو شود، قابل ظهور انوار غیبىِ قوىتر بود. و آن انوار در بدایت حال كه هنوز خیال را درو تصرّفى باشد، بر مثال شمعى و چراغ و مشعله و آتشها افروخته نماید. و بعد از آن انوار علوى بدید آید، و در ابتدا بصورت كواكب خُرد و بعد از آن بصورت قمر پس بصورت شمس تا كه انوار مجرّد از محالّ ظاهر شود. و چون انوار بكلّى از حجب بیرون آید و خیال را در آن مجال تصرّفى نماند، الوان و اشكال صورت نبندد، پس بیرنگى و شكلى و بى كیفیّت و هیئتى مشاهده افتد؛ چه شكل و لون نور بواسطه آلایش صفات بشرى بود كه نظر روح از پس حجاب خیال ادراك كند و چون با روحانیّتِ صرف افتد و از حجاب خیال بیرون آید آن اشكال و الوان منتفى شود. و هر چند به حكم: اللَهُ نُورُ السَّمَوتِ وَ الارْض مظهر انوار به جملگى حضرت پروردگار است و كثرت و قلّت آن بحسب صفاى قلب و صقالت آن از ظلمت بشریّت، لیكن بواسطه آنكه منشأ مشاهده آن متنوّع است لا جرم ظهور آن بحسب منشأ مختلف باشد.
و از آن انوار هر آنچه به شكل امور سفلى نماید چون بُروق و لوامع و لوائح و مشاعل و قنادیل و مصابیح، آنرا انوار ارضى خوانند؛ و هر آنچه به شكل اجرام علوى نماید همچون كواكب و اقمار و شموس، انوار سماوى.
پس اگر منشأ مشاهده آن، ذكر باشد بصورت برق نماید، و اگر منشأ مشاهده آن معرفت بود بصورت مشكوة و قندیل نماید.
و از اینجاست كه حقّ تعالى فرمود: اللَهُ نُورُ السَّمَوتِ وَ الارْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَوةٍ فِیهَا مِصْبَاح یعنى مظهر انوار سماوى و ارضى حضرت آفریدگار است، و نور عرفان او مر سالك را بصورت مشكوة ظاهر شود. و اگر منشأ مشاهده آن، روحانیّت بود كه بر سماوى قلب به قدر صقالت آن ظاهر شود، به مثال كواكب و اقمار و شموس نماید. مثلًا اگر آینه دل بقدر كوكبى صافى باشد، نور روح به مقدار آن كوكب مشاهده افتد، و اگر آینه دل تمام صافى شود ماه تمام بیند، و اگر از كدورت بقیّهاى باشد ماه ناقص بیند، و چون آینه دل بكمال صفا گیرد و پذیراى نور روح شود، بر مثال خورشید مشاهده افتد؛ و چندانكه صفا زیادتر، خورشید درخشندهتر شود. و اگر ماه و خورشید به یكبار مشاهده افتد، ماه دل بود كه از عكس نور روح منوّر شده باشد و خورشید روح. و گاه بود كه پرتو انوار صفات حقّ عزّ و علا از پسِ حجب روحانى عكس بر آینه دل اندازد، به قدر صفاى آن
[17] در تعلیقه در ص 110 آورده است:» مأخوذ از حدیث نبوى، «صحیح مسلم» باب إیمان ص 293؛ مقدّمه كتاب ابن ماجه، ص 13؛ «مسند أحمد» ج 4، ص 401 و ص 405. اصل حدیث چنین است: حِجابُهُ النّورُ لَوْ كَشَفَهُ لَاحْرَقَتْ سُبُحاتُ وَجْهِه ... «أقول: این روایت را نیز در «مرصاد العباد» ص 310 ذكر كرده است. و ایضاً معلّق كتاب «شرح المنازل» ص 7، در تعلیقه آورده است
[18] رسالة «عشق و عقل» ص 53 و 54

+ نوشته شده در دوشنبه دوم دی ۱۳۹۲ ساعت 21:49 توسط ثنا
|