وصال خدا
خدایا خودت دستم رابگیرد و کمکم کن
🍀سر تا پایم را خلاصه کنند
می شوم "مشتی خاک"
که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه
یا "سنگی" در دامان یک کوه
یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس
شاید "خاکی" از گلدان
یا حتی "غباری" بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند :
برای" نهایت"
برای" شرافت"
برای" انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :
" نفس کشیدن "
" دیدن "
" شنیدن "
" فهمیدن "
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشته ام :
برای" قرب "
برای" رجعت "
برای" سعادت "
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
به" انتخاب "
به" تغییر "
به" شوریدن "
به" محبت "
خـــدای مــن:
یک سال گذشت...
هر چه کردم ، دیدی و هر چه بخشیدی و عفو کردی ندیدم
خـــدای مــن:
یک سال گذشت و چهار فصل...
هراسان شدم پناهم دادی ، بیمار شدم شفایم دادی
آرامش و امنیت که رسید ، طبیب و پناه را از یاد بردم
خـــدای مــن:
یک سال گذشت و چهار فصل و دوازده ماه...
پی تقدیری نیکو ، پرسان می گشتم ،
شب قدر مرا خواندی بر سر خوانی
پر از عشق و معرفت تا طلوع فجر گریستم
و دستان ملتمسم به آسمان بلند بود ،
قلم رحمتت بر صحیفه بی تقدیرم خواست که بنگارد تقدیر نیکویی را
هیهات!
با آفتاب فردایش تقدیری دیگر را جست و جو کردم
و بار دیگر آرزوی خیسم خشکید و
بر باد رفت
خـــدای مــن:
یک سال گذشت و چهار فصل و ...
چه گویم ؟!
خـــدای مــن:
سالها گذشت: ده...بیست...سی....سال
هر چه کردم دیدی و هر چه بخشیدی و
عفو کردی ندیدم
خـــدای مــن:
چگونه است که همچنان دوستم داری و به محبت می خوانی ام ؟!
چگونه است که رهایم نمی کنی ؟
چگونه است که هرگز ، هرگز از تو ناامید نمی گردم ؟
این چه رسم خدایی است ؟!
خـــدای مــن:
آوای ملکوتی یا مقلب القلوب و الابصار می آید
تو مرا می خوانی که بخوانمت ؟
این منم با حسرت سالهای رفته یا مدبر اللیل و النهار
این منم با هزاران امید به سال های پیش رو یا محول الحول والاحوال
خـــدای مــن:
بندگی ام را بپذیر ، التماس مرا بشنو :
حول حالنا...حول حالنا...حول حالنا
خدای من آرزویم چه شد ؟ الی احسن الحال
خوب من ، بوی عطر تحویل می آید
چه مبارک تقدیری !
بعضی ها می گن که : مولا یعنی دوست .
ببخشیدا ولی باید برگردن به ۱۴۰۰ سال پیش و پیش پیامبر بگن که
اون جمله اش رو عوض کنن تا مولا بشه دوست .
و الا خودشون رو اذیت نکنن ، مولا در روز غدیر خم سرپرست بوده و
تا روز قیامت هم یعنی سرپرست .
خیلی نمیمــونــ ه زنــده این گـــدای تـــو بی حـــرم
آقــا برا چــی همــ ه باید برن امـــا مــن نـ ر م . . .
|| اذن دخولـــم ||
را از همین جا میخــــوانم ......
ازهمینجا میگویم :
|| ءَ ادخل یا علی بن موسی الـــرضــــ♥ـــا || ....
خاکســـتری ...
نـــ ه ،سیاه شده ام ؟!!!
باشــد ،حرفـــی نیستـــــ !
گلایــــ ه ام اما این استــــــ :
سالهاستـــــ
تو را به رئوفی شناختــ ه ام...
نـــ ه بــ ه عدالت !
حــ ــ ــ ـآشیــ ه :
خـوش بــ ه حـال مشهـدی ها
شهـرشـانـ "زائـر سـرا"سـتـــ ...
|| انی سلـــم لمن سالمکم ||
دارم سعـــی می کــــنم لااقـــل از آن " بــد" هایـــی باشـــم
کــ ه " خــوبــــــ" هــا را دوست دارنــــد.!
" اللهمَّ ارزقنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ "....
حــ ــ ــآشیــ ه :
مـــن را
|| کرب و بلا || یی کن....
دیگر بــ ه
روزهـــای بعـــدش
فکر نمی کنـــم ...
آسمان چشمانم بارانیستــــــ
یادتان هستــــــ
پارســـال
کمــــی قبـــل تـــر
چـــ ه گفتـــم؟!
"مرا بـــ ه نیت جدایی نفرستـید ، قَسمتان میدهــــم، بــ ه حق جوادتان..."
حــ ــ ــآشیــ ه :
چقدردلـــ م تنگ است
هوایِ گوشــ ه ترین سمتِ راستِ حــــ♥ـــرم را دارد...
فدایت ای امام موسی الکاظم که صبر و حلمت حتی اشک دانه های زنجیر را هم درآورده بود به قربان تو عالم و آدم که یک سجده ی " یا رب یا رب یا رب یا رب یا رب .... " ات نگاهدارنده ممکنات و رزاق کائنات و زینت عالم ناسوت بود آن هم نه بر سر سجاده در حجره بلکه در سیاهچالهای کافران. ای ولی خدا .. ای خلیفه خدا .. ای حجت خدا .. که اولیای خدا سر بر ضریح ات که دیواره ی عرش الرحمن است می گذاشتند و اسرار مگو با شما نجوا می کردند و دادند و گرفتند و شنیدند و دیدند و بوئیدند و چشیدند و بردند و ......... یا عبد الصالح ! ای جگرگوشه ی حضرت زهرای شکسته پهلو که وقتی پیکر مطهرت را از زندان بیرون می بردند سرت به دیوارها گرفت و زخمی شد ...می گویند ساق پایت را شکسته اند ...می گویند در خاک فرو برده اندت ...می گویند غلامان سیاه رو بدن پاکت را برداشتنه اند و روی یک تخته پاره در حالی که هنوز غل و زنجیر بر دست و پا و گردنت بود بدون رعایت حرمت شما و حرمت مادرت فاطمه بیرون برده اند و روی پل بغداد رها کرده اند ...می گویند ...چه بگویم...اما همین یکی را بگذار بگویم ای موسی بن جعفر .. ای پدر امام رضا ... ای پدر حضرت معصومه بگذار همین را بگویم که ...می گویند وقتی می خواستند بدنت را از زندان بیرون ببرند روی عبایت رد پاهایی دیده شده است .......
دهــــــــــ مرتبــ ه کـــــم بــــــود
تــــا قیامتـــــــ صــــدا می زنــــم
بـــ ه ♥عَلِـــــیِّ بْــــنِ مُـــــوســـى♥ ...
دست من نیست اگر بی سر و پا آمده ام
دست مــن نیست اگــــر شوق زیارت دارم
قصّه ی پنجــــــره فـولاد و مـــرا می دانــی
مــــن به بوسیدن این پنجـــــره عادت دارم
چسبیـده بـود بــ ه ضریـح و فـریـاد مـیزد
بـا صـدایـی بلـنـدتـر از حـد معمـول:
یـا امام رضا... یا امام غریبــــ... آقا جــــان...
ضلــــع دیگـر ضریــــح، بزرگـــ و بـا خـط خوش نوشتـــ ه بـود:
|| یـا سامـع ||
حــ ــ ــآشیــ ه :
عاشقم گر نیستی لطفی بکن ||نفرتـــــ|| بورز
||بی تفاوتـــ|| بودنتـــ هر لحظه آبـــم میکند....
امشب وقتی فرازهایی از دعای جوشن کبیر را می خواندم ، گریه امانم نمی داد ، در دلم این احساس بوجود آمده بود که تمام اشیاء در مقابل خداوند متعال ذلیل هستند ، قدرت و فرمانروایی و سلطنت او بر تمام ذرات و مولکول های این عالم گسترده شده و بساط سلطنت او در جزء جزء این عالم گسترده شده و تمام ذرات عالم در حال تسبیح او هستند ، الا من .
وکانه این را با چشم خود می دیدم.
خدایا من هم دوستت دارم ، یکی از بندگان کوچک و حقیر تو هستم؛ خدایا بر ذلت من در برابر خودت بیفزا . خدایا از این که از تو دور شدم قصد نافرمانی تو را نداشتم و نمی خواستم در مقابل تو قد علم کرده باشم . من مخلوقی از مخلوقات تو هستم . من افتخارم به این است که در مقابل آستان کبریایی ات سر به سجده گذاشته و تو را تسبیح گویم .
کاش حالتی ایجاد می شد که برای تو سر بر خاک گذاشته و صدها سال بدون این که سر از خاک بردارم تو را تسبیح می گفتم ؛ اصلا چرا صدها سال ؟! بلکه تا ابد .
کاش حالتی ایجاد می شد و من برای تو می مردم ، و این گونه عشقم را به تو ثابت می کردم . نه یعنی برای خودم ثابت می شد ، شان تو اجل از این چیزهاست .
خدایا به حق محمد و آل محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - محبت و عشق خودت را در دل من قرار ده ، و روز به روز ساعت به ساعت ، لحظه به لحظه بر این عشق و محبت بیفزا.
خدایا دوست دارم محبت تو طوری در قلب من قرار بگیرد که تمام آنرا پوشانیده و لبریز و سرشار از آن گردد، به طوری که جایی برای چیز دیگری باقی نماند ؛ برای هیچ چیز و هیچ کسی .
خدایا خودت دستم را بگیر ، خودت مرا توبه بده ، خودت توفیق انابه بده ، خودت هم توبه ی مرا قبول کن .
ابن الحسن
یک دانه ز تسبیح نماز سحرت را،
یک بار به نام من محتاج بیانداز...
قصه ی تنگه ی اُحد راخوانده ای؟؟
فقط چند ضربه ی شمشیر تا پیروزی کامل سپاه رسول الله مانده بود
علی و حمزه (علیهماالسلام) که پشت به هم می دهند و رجز می خوانند، معرکه طوفانی می شود، شخص پیامبر هم در خط مقدم جبهه حضور دارد.
که ناگاه..بصیرت وعمل به تکلیف..ولحظه شناسی جای خودش را داد به
زروق وبرق دنیایی وهواخواهی وغفلت...و
همه با ذکر «الله اکبر» به سمت غنایم هجوم آوردند و تنگه رها شد!
وشدآنچه شد..جنگ مغلوبه شد، حمزه، سیدالشهداء شد، ابوسفیانها فریاد به رجزخوانی بلند کردند
ودل رسول خداآن قدرزخم برداشت..که چاک چاک شد
قصه نگفتم برایتان تاریخ نخواندم..سرتان رادردآوردم که بگویم..همیشه تاریخ تکرارمیشود..حواسمان راجمع کنیم کجای این میدان جنگ ایستاده ایم.
...
زندان ها را دیگران رفتند، کتک ها را دیگران از ساواک خوردند، تبعیدها را "خمینی" ها کشیدند، انقلاب را همین خون شهیدان به بار نشاند، داغ فراق را خانواده شهدا کشیدند،وآن وقت قیافه اش رابعضی هاگرفتندومالک انقلاب شدند..
"مطهری" ها و "بهشتی" ها خودشان را خرج این نظام کردند، رزمندگان هشت سال با همه دنیا جنگیدند، بسیجی ها "همت" به خرج دادند، "باقری" ها طراحی کردند و "باکری" ها عملیات ،
اما عکس هایش را ما گرفتیم ....
خون دلهایش را امام ما "خامنه ای عزیز" از دست دشمنان قسم خورده و دوستان بدتر از دشمن خورد، فتنه ها را عاشورا جمع کرد، 9دی را مردم پابرهنه به حماسه تبدیل کردند
و ما همه اینها را فقط روزی سه مرتبه از اخبار صدا و سیما شنیدیم.
وحالاکه شجره ی طیبه ی انقلاب به بارنشسته..
تهرانی مقدم ها واحمدی روشن ها..راشهیدمیکنند..وماتازه میشناسیمشان..
براستی تنگه ی احد، امروز کجاست؟
بگذارخیالت را راحت کنم..ولایت دارد در وسط میدان نبرد..برصف آمریکاواسراییل میتازد ودل دشمن رامی لرزاند..
من وتو چه کاره ایم/؟
برای انقلاب چه کردیم؟؟؟
حواسمان باشدتنگه ی انقلاب رارهانکنیم..
خون دلــهــــــــــــــا خورده ایم..
برای اینکه فریب شیطان رانخوریم..بصیرت ..وعمل به تکلیف و لحظه شناسی رامرورکنیم..
دیروز داشتیم در انزوای ناامیدی جان می کندیم که تفکر روح الله ما را به خود آورد تا امروز با آدینه های به یادماندنی افتخار و اقتدار، قدرت اسلام را به رخ جهان بکشیم.
باانقلابمان دنیارابیدارکردیم خداکندخودمان
به خواب نرویم..
و این نکته اساسی را هم یادت نرود که دشمن ترین دشمنانت، شیطان است. پس مراقب تنگه قلبت باش!
همه این پست رابهانه کردم تابگویم برای ظهوربایدایستاد..
ولحظه ای غفلت نکرد..
مردی ازتبارفاطمه آواره بیابان هاست..
تامن وتوکاری بکنیم..برای ظهورش التماس..
پانویس..هشدار..اگربابالاآمدن آفتاب ازخوابی بیدارشویم..نمازمان قضاست..
شیطان اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود "من"!...
خدا جونم سلام
خدا جونم درود
خدا جونم مدتیه بی حالم!
مدتیه تو رو فراموش کردم
مدتیه فکر می کنم از تو دور شدم
مدتیه قبض تمام وجودم رو فرا گرفته
خدایا تو را می خوانم به رب فلق
خدایا منتظر روز نه ی ورود نور تو در وجودم هستم
یا ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور ، این فلق را در وجود م ایجاد کن و تاریکی و ظلمت را از وجودم ببر.
یا امّن یجیب ، مضطرّم کن و اذا دعانم باش و سوء را از وجودم ببر.
ای نور هستی !
مطمئنا این ظلمت از سوی حاسدان ( هوای نفس و شیطان ) بر من عارض شده ، تو فالقم باش که سحرت نزدیک است .
الهی من که مجنونم
توئی لیلای عشق ،
دریاب مرا
که هیچ می گردد تمام هستی ام
بی تو...
به ماه خدا نردیک می شویم،
وقت بخشیدن و صاف کردن دل هاست،
پس اگر نگاهی،
صدایی،
زبانی از من بر دلت ترکی انداخته،
به بزرگی میزبان این ماه مرا ببخش؛
شاید فرصتی برای جبران نباشد.
التماس دعا.
جواب آزمایش الهی مون ، درست در نمیاد ؛
اگر از حرام و لقمه اش ناشتا نباشیم ...
«شعف»، بیتاب است و «شوق» بیقرار. ذرات عالم ثانیهشماری میکنند، آسمان منتظر است و نفس زمین در سینه زمان حبس شده،
جمکران دلها رو به سوی سامرا دارد، بوی یاس در تار و پود جانها ریشه دوانیده، «عشق» در قلبها مأوا کرده و بار دگر «امید» متولد شده.
نگاه نرگسها از پشت پنهانیترین گلبرگها، معنویترین اصوات را تا ذوق ابدیت بر ذائفه بشر ریخته و جانش را با عطر یاس آمیخته.
امروز خنده غنچهها زیباتر گشته، پنجره حضور بر قلب هستی باز شده و نسیم ظهور بر قاب گیتی وزیدن گرفته.
مکیترین آیات از فراز منبر فرج، بر مدینه دلها تجلی یافته، «محبت» دست در دست «مودت»، به چشمان مهدی موعود متوسل شده و
نگاه عارفانه «عشق»، در پس نجواهای پنهان آرام گرفته.
با میلاد قائمه گیتی، «عدل» تمامقد ایستاده، «دل» بار عشق بر دوش گرفته و «دعا» بر بال فرشتگان، دخیل اجابت بسته.
مهدی جان! سبزپوش سروقامت! با آمدنت عاشقانت را زیر سایه لطفت مأوا دادی و گرمای دست پرمهر نوازشگرت را بر سر آنها کشیدی.
تمام هستی گیتی! عاشقانت را دریاب که در خلوت بیانتهای خود هزاران بار غزل وصال را زمزمه میکنند.
ای نور مشرقی! مشتاقانت خوب میدانند روزی حصار ثانیهها در هم خواهد شکست و با ظهورت، مشام جانها را با طلوع صبح نگاهت، از دلاویزترین، مست خواهی کرد.
آرامش دل همه ی بیقرارها! هوای نفس، هوای زیستن را از ما گرفته بازگرد و بزدا این غبارها.
ای لحظه خوش عشق! برگرد و منتظرانت را تا بیکران چشم مستت، پذیرا باش تا انتهای دورانها.
برگرد انتظار دل هفت آسمان عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
ترس دشمن از رنگ ها!!!
روزی از سبز ی لباس سپاه
روزی ازسرخی خون شهید
روزی از مشکی چادر
روزی از کیک زرد هسته ای
وامروز از جوهرآبی انگشت هایمان
و به تحقیق می توان گفت كه جوهر آبی امروز یكی از رنگ های خدایی است كه می تواند لرزه بر اندام دشمن بیندازد .
صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ:این است نگارگرى الهى و كیستخوشنگارتر از خدا و ما او را پرستندگانیم(بقره:138)
آقای کاندیدا
فشار اقتصـــادی هست
تحریـــــم هست
گرانـــــی هست
بیکــــاری هست
همه ی این ها هست
امــــــــــا
نامردی ست بخواهی با سوء استفاده از این ها رأی جمع کنی...
من هم حرف قشنگ بلدم....سیاه نمایی بلدم...او هم بلد است...
اما او هیچ وقت سیاه نمایی نمی کند؛او مـــرد عمل است؛
اینقدرها هم که تو می گویی در مضیقــه نیستیم؛
در بدر و خیبریـــم نه شعب ابی طالب...
این مشکلات را با مقاومــت حل می کنیم نه با سازش!
تمام مشکل بشر این است که خیال می کند:
ظهور یکی از راههای نجاتش است!
و حال آنکه: ظهور “تنها راه نجات” است
می دانستی این لبخند هایت خواب خیلی ها را گرفته است؟
می دانی عده ای برای این که دیگر لبخند هایت را نبینند چقدر خرج کرده اند؟
می دانی از این که طرفدارت هستیم زندگی عده ای شده جهنم؟
می دانی راجع تو و ما چه می گویند؟
مهم نیست بالاخره باید کاری کنند دیگر چاره ای جز تخریب ات که ندارند! بگذار کارشان را بکنند شاید آرام شوند ...
شاید سرشان را زیر برف کنند صدای نه سازش نه تسلیم یار امام خامنه ای هستیم را نشنوند...
شاید...
خیلی از لذت ها ،
بهره مندی ها ،
کامجویی ها
مخصوص کسانی است که
بزرگ شده اند !
بالغ شده اند!
به سن فهمیدن رسیده اند!
می توان رویشان حساب کرد!
می توان مسئولیتی را بدیشان سپرد!
.
.
من وتو
ا زمعدود انسانهایی هستیم که
ظرفیت دریافت آخرین وکاملترین دین را داشته ایم
" مبعث " جشن تولد بلوغ ماست!
حیف است بهره مان از این جشن
فقط تعطیلی اش
باشد!!
...
..
.
ای خــــدا...
یعنی میشــــــه تو شنــــاسنــــامه ی ما هـــم یه همچیــن مُهری بــزنن؟؟؟
یعنی میشه؟؟؟
دعا کنیــد شهــید شـــم...
در همهمه و شلوغی این روزهایی که میگذرد،
در دعوت از اشخاص مختلف، در احساس تکلیف کردن آقایان،
فکر کنم یادمان رفته که کسی روزهای زیادیست نیامده؛
شاید اگر با این آب و تاب دعوت از بعضی آقایان، دعوتش می کردیم
تا به حال آمده بود؛
هزار امضا نمی خواست... سیصد و سیزده امضا کافی بود؛
کاش کمی منتظر بودنمان
برای آمدنش، شبیه منتظر ماندن برای آمدن فلان شخص به صحنه ی انتخابات بود؛
شرمنده ایم آقاجان، اگر شما را در این هیاهوی شهر گم کرده ایم؛
خوابی که همه زندگی شده...
و...
زندگی که در خواب می گذرد
این روزها خوابهیایم...
دم از حرف دلم میزند...
دلی که بی دل شد...
از بس ناله کرده
دیشب باز خوابی دیدم...
که...
دل شکسته ام را شکسته تر کرد...
و کاش صبحی در کار نبود...
که ...
خوابی از جنس صحن انقلاب
از جنس گوهر شاد...
خواب دیدم کبوتری شدم
در صحن دلتنگی هایم
نزدیک ایوان طلا
نزدیک پنجره فولاد...
همانجا که نقاره به زانو در می آورد دلم را
دلم را...
همان جا که رضا رضا دل می برد...
آقا جان...
خودت دلتنگی را یادم دادی...
اما...
اما هیچ وقت نگفتی چطور باهاش کنار بیام...
آقا جان می خوام بیام...
و پیشت بمونم
تا...
تا همیشه
رهگذر نوشت:
آقا د ل ت ن گ م ب ر ا ی ت ا ن
دلتنگ باب الجوادتان
آقا می روم از دست رحم کن....
شیطان را بیهوده لعنت و بهانه مکن.
ازادی و آزادی بیان غربیها یعنی :
از هر کسی و هر چیزی و هر شخصیتی خواستند حرف بزنند
و فیلم وکاریکاتورش رو بسازند
وبکشند
به هر کشوری خواستند لشکر کشی کنند
ومردم هر کشوری راخواستند بکشند
ودر هر کشوری خواستند زندان وپایگاه نظامی بسازند
مسلمان کشی و نسل کشی کنند
به تمامی اعتقادات یک کشور یا دنیای اسلام تعرض کنند
فیلم بسازند کاریکاتور بکشند وکسی حق نداشته باشه با انها حرفی بزنه
به پیامبران الهی توهین کنند
قران بسوزانند
سگ اون ها در کشورهای دیگه دارای مصونیت باشه
حالا این طرف قضیه:
هیچ کشوری حق ندارد در مورد هولوکاست که اصلا معلوم نیست وجود داشته باشه حرف بزنه
کسی حق تعرض یا نگاه چپ به سفارتخانه های انها را نداشته باشد
دنیا حجاب نداشته باشه و با حجاب در کشورشان برخورد کنند
بمب اتم بسازند و در ونیا از اون استفاده کنند ولی کسی انرژی صلح امیز هسته ای نداشته باشه.
مغزها به کشور اونها فرار کنند و کسی جلوی اون ها رو نگیره
هم جنس بازی در دنیا باشه
واقعا غرب در چه توحش اخلاقی شدیدی قرار داره !!!!
اگر ما هم اندازه این بچه منتظر بودیم ظهور به سرانجام می رسید
امروزه هر چه در بین کاندیداهای ریاست جمهوری تفحص می کنی
می بینی
خیلی هاشان از سر تکلیف
واحساسی که به تکلیف ختم می شود امدند
تا سر وسامانی به وضعیت فعلی کشور بدهند
ولی بدونید که تکلیف همه ما را سید الشهدا معلوم کرده است
وولایت فقیه چشمه جوشان عشقی است که
همگی ما از ان سیراب می شویم
وهیچگاه تنهایش نمی گذاریم
اگر می توانید با ولایت باشید که بیایید
وگرنه راهی اشتباه را پیش گرفته اید
انهایی که با ولایت زاویه گرفتند را مردم دیگر نمی خواهند
وشماهایی که امده اید بدانید
یک راه برایتان هست
انهم ولایتمداری است.
چی بخوام ؟
چه کسی؟
چه موقعیتی؟
...
که میخواهی بزرگ بخوای که در خانه ی کریم رفتی، کسی که کم نمیگذاره ...
و نمی خوای بشنوی :
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست.
سبک سنگین که میکنی میخوای بزرگترین چیزی که میشناسی رو بخوای،چیزی که اشباعت کنه.
و در نهایت
خودم از او "خودش"را می خواهم.
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی جز دوست تمنایی از دوست نخواهم کرد
و ولی را که چه ذوقی داشته اند آنان که فهمیدند که مهدی (عج)از نفس کشیدن لازم تر است.
که بیاید و برساند همه را به رشد ،و به او...
يا مولاي و يا مُؤَمَّلي وَ يا مُنْتَهي سُؤلي ...
اي مولاي من ! اي تمام آرزويم ! و اي منتهاي خواستنم ...
دیشب مرا با پروانه دلسوخته و عاشق دلباخته، سخنانی به میان رفت. در من آتشی افروخت که هنوزم می سوزم. گاهی بر می خواست و به گرد خورشید رخسار محبوبش می گشت و گاهی از خود بی خود می شد و به زمین می افتاد. نظرش جز به روی معشوقش نبود و هر طرف او را می افکندم، باز به جانب محبوبش نظر داشت.مدتی در زیر چراغ، بیهوش می افتاد. چون به هوش می آمد، باز برمی خواست و به دور محبوبش پر و بال می زد.
از او پرسیدم که: ای عاشق دلباخته جگرسوخته! چرا از دیروز که به پیش ما آمده ای تا به حال به کناری خزیده بودی و حال، چنینی؟
گفت: جلوه معشوق ما را بر این داشت.
پرسیدم : غرضت از این گردش به دور معشوقت چیست؟
گفت: دوست فنای ما می خواهد.
پرسیدم: چرا یکباره خود را به آتش نمی افکنی؟
گفت: چه کنم؟ من او را برای خود می خواهم، نه خود را برای او!
گفتم: این نه رسم عاشقی ست.
گفت: چه کنم؟ پای بند زیبایی خودم و معشوق مرا به خود راه نداد.
پرسیدم: چرا به زمین می افتی؟
گفت: ما را تاب دیدار او نیست. هر چند به دور وجودش می گردم و التماس می کنم، مرا از خود دور می کند و دستی به سینه ام می زند که برو! تو نامحرم این بزمی، خود خواهان را در این بزم راه نباشد.
عشق از اول سرکش و خونی بود پا گریزد هر که بیرونی بود
پرسیدم: چه می شود که مدتی به زمین می افتی و حرکت نمی کنی؟
گفت: اگر چه من نامحرم هستم. لیک لن ترانیش هم به من لذت می بخشد، که مدتی از خود بی خود می شود.
پرسیدم: چرا با این که تو را می راند دست از دامنش نمی کشی؟
گفت : آه! آه! که این نه رسم عاشقی ست
پرسیدم: چرا سخن نمی گویی، همیشه روز ها مهر سکوت به دهان زده به گوشه ای خزیده ای؟
گفت : آرزوی وصال یار ما را چنین و چنان کرد. گله از دوست بسی بی شرمی ست. دوست هجران ما خواهد.
گفتم: درس عشقی به من بده.
گفت: برو! از من چه می خواهی؟ این سخن با شمع گو که از سرشب تا به صبح به پای می ایستد و می سوزد و می گرید تا نابود گردد.
عاشق سوخته دل تا به بیابان فنا نرود در حرم دل نشود خاص الخاص
آن که جان داد به شمشیر تو جانانه شود
آنکه مست تو شود ساقی پیمانه شود
آنکه از عشق تو دیوانه نشد عاقل نیست
عاقل آن است که از عشق تو دیوانه شود
پاسی از شب نرفته بود که او را به کناری نهادم. باز برگشت و دیده به محبوبش دوخت.
پرسیدم : این چه حالت است؟
گفت: ما را انتظار دیدار دوست به این حال وا داشت.
چون خورشید طالع گشت. او را به کناری یافتم باز هم به همان حالت؛ آرام و خاموش، به انتظار محبوب.
یکی از دوستان به پیش من آمد. به او قصه شب گذشته را گفتم و او را به پیشش آوردم. پس از مدتی نظر کردم دیدم او را پامالش کرده اند. پر و بالش شکسته و بر بستر بیماریش افکندند.
از پروانه پرسیدم: این چه حالت است که در تو می بینم؟
با صدای ضعیف گفت: ما را از در خود راندند و لگد قهر بر سرما زدند که برو! هر کس را بدین درگاه راه نباشد.
مرا به حال او رأفت افتاد. عصر آن روز او را به کناری یافتم در حالی که بال و پری در او نمانده بود. چون دست به او زدم تنها خاکستری به دستم باقی ماند.
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است.
ما خون دلها خورده ایم ، قرارمان برای نسل نوجوان و جوان این نبود!
من آنروز یک عشق داشتم ؛ پیروزی یا شهادت ، بعضی ها امروز هر ساعت ، عاشق و معشوق آدم های غریبه می شوند و به سادگی دل می دهند و دل ربایی می کنند!
من آنروز از گل و لای و خاک سنگرها بر لباسهای ساده ام لذت می بردم و بعضی ها امروز از شلوارهای لی خاک نما و پاره پوره خارجی !
من آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ ، چفیه بر سر می انداختم تا نسوزم ، بعضی ها امروز رو سری از سر انداخته اند که موی سر به نامحرم نشان داده و بسوزند ودیگران راهم بسوزانند !
من آنروز در خط مقدم برادران غریبه زیادی را می دیدم و به همه می گفتم : خدا قوت، نه خسته برادر! ، بعضی ها امروز برای طرح دوستی ، فقط با عجله از همه می پرسند : ASL?
من در شب قبل از عملیات بر دستانم حنا می زدم تا در جشن پیروزی یا شهادت شرکت کنم ، بعضی ها امروز بر چهره شان هفت قلم مواد آرایشی خارجی می زنند تا به نامحرم بگویند : من های کلاسم ، نگاهم کنید !
من آنروز در وصیت نامه ام می نوشتم : خواهرم حجاب تو بر علیه دشمن از خون من موثر تر است ، بعضی ها امروز حتی در پروفایل شان می نویسند : همیشه به روز هستم ، دوره و زمانه عوض شده و عشق من مد گرایی و تقلید از غربی هاست .
من آنروز در بیسیم از بچه های پشتیبان می خواستم از طرفم برای دشمن نخود و آجر و سنگ ( آتش) بفرستند ، بعضی ها امروز به هر ناشناسی می گویند : برایم شارژ بفرست !
من آنروز مشامم از بوی دود و باروت پر بود و برای رسیدن به هدفم ، از آن لذت می بردم ، بعضی ها امروز از بوی الکل در انواع ادکلن های خارجی !
من آنروز خشاب و اسلحه ام را برای نابودی دشمن در بغل گرفته بودم و بعضی ها امروز سگ های نجس تزئینی گران قیمت را !
من آنروز در جبهه ، اوقات فراغتم را در چاله هایی قبر مانند ، قرآن می خواندم و اسغفار می کردم و لذت می بردم ، بعضی ها امروز در چت رو م ها به دنبال عشق ناشناس و گمشده ساعتها به بطالت ، پرسه می زنند و روم عوض می کنند !
من آنروز در هنگام عملیات ، در گوشی بیسیم ، یا زهرا(س) و یا حسین(ع) می گفتم و بعضی ها امروز در گوشی خود ،از نفس ، عشق ، ناز و فدایت شوم به نامحرم و ناشناس!
من آنروز یک دست لباس خاکی داشتم وبا آن احساس غرور ، زیبایی و عزت و شکر خدا می کردم ، بعضی ها امروز لباس های رنگارنگ خارجی و صورتی تزئین شده اما خود انگاره ای زشت که هیچگاه با تغییر مد ،از خودشان راضی نمی شوند !
من آنروز با بند انگشتانم ، با ذکر استغفرالله وقت می گذراندم و بعضی ها امروز با دگمه های بیجان موبایل برای اس ام اس های عاشقانه جدید و یا کلیدهای کیبورد برای ارسال پیام های عمومی دعوت به دوستی در روم ها !
من آنروز باد گیرم را تا روی دست و پا می کشیدم تا شیمیایی نشوم ، بعضی ها امروز شلوار و مانتوی کوتاه را انتخاب کرده اند که فضا را هم آلوده کنند !
من آنروز در خط مقدم حتی مراقب عطسه هایم بودم که حضور گروهانم را به دشمن راپرت ندهم ، بعضی ها امروز بی واهمه در خیابان قه قه می زنند و با بزک وآرایش و البسه رنگارنگ ، جلب تو جه نامحرم کرده و می گویند : مرا نیز به حساب آورید ، آدمم !
من آنروز قبل از عملیات از حلالیت خواهی از همرزمانم و بعد از عملیات ، از شکر خدا و یاد دوستان شهیدم صحبت می کردم و بعضی ها امروز از پایان سریال های عاشقانه فارسی وان و من و تو و مارک نوشیدنی های سر میز آنها !
من آنروز بعد از عملیات از بلندگوهای گوشه و کنار خط ، بهر نبردی بی امان ... را می شنیدم ، و بعضی ها امروز با سیستم گوش خراش ماشین بابا ، آهنگ های رپ با الفاظ رکیک به محارم !
من آنروز از اطلاعات شخصی خود و دسته و گروهانم مراقبت می کردم تا دشمن از آن سوء استفاده نکند ، بعضی ها امروز حتی مشخصات و عکس های شخصی و خانوادگی شان را بی پروا در فیس بوک و توئیتر منتشر کرده تا نامحرمان و بیگانگان هم آن را ببینند !
من آنروز در خط مقدم ساعت ها بیدار می ماندم تا دشمن غافلگیرمان نکند بعضی ها امروز ساعتها برای ملاء عام و مد نمایی ، خود را تزئین می کنند تا نا محرمان را غافلگیر کنند!
من آنروز به شوق شرکت در عملیات یا به یاد همسنگران شهیدم اشک می ریختم و قصد انتقام از دشمن را داشتم ، بعضی ها امروز برای شکستهای عشقی شان افسرده اند و قصد انتقام از تمام آدمها و زمین و زمان را دارند !
من آنروز سرنگ ضد شیمیایی بر بدن خود شلیک می کردم ، بعضی ها امروز ، گونه بر رخ خود تزریق میکنند تا به چشم بیایند !
من آنروز خواب را بر چشمانم حرام می کردم تا ذلیل حمله غافلگیرانه دشمن نشوم ، بعضی ها امروز خواب را با نگاه به مانیتور کوچک موبایل برای اعلام تعهد به نامحرم ، بر خود حرام کرده اند!
نه ! این قرارمان نبود ! ما رفتیم تا شما نیز راهمان را ادامه دهید ، رفتیم تا امنیت امروز را به ارمغان بیاوریم و تو بتوانی عفت و حجاب فاطمی را بر گزینی ! رفتیم تا دشمن ، نتواند حیای شما را به بی حیایی تبدیل کند ،رفتیم تا اطاعت کنیم از قرآن و رسول و اولی الا مر ، تو هم مراعات کن ! بر گرد و اندکی بیاندیش ؛ ... ما خون دلها خورده ایم !
کمی در زنگ تفریح هایمان به جای تفریح به خودمان فکر کنیم
این روزها شیطان فریاد میزند : آدم پیدا کنید سجده میکنم....
قحطی آدم آمده آن هم از نوع خوبش....
چقدر خوب است به جای اینکه بنشینیمو بگوییم دوستدار امام زمانیم
کاری برایش انجام دهیم هرچند کوچک
چرا همیشه کودکانمان هزاران شعر را حفظ میکنند اما در حفظ دعای فرج یک پایشان لنگ است...؟
چرا همیشه مردمانمان بازیگران را خوب میشناسند ولی وقتی حرف امام زمان میشود هیچ شناختی از او ندارند...؟
کمی به خودمان فکر کنیم و جامعه ای که پیش روی ماست
شاید پشت در قلبمان مهمان عزیزی منتظر باشد بیشتر از این منتظرش نگذاریم
با تشکر از منتظر و کامنت خوبش
شهرنشینان هفت شهر عشق در قهقهه مستانه شان آموختند:
وادی عشق، بسی دور و دراز است ولی طی شود جاده صد ساله به آهی، گاهی
چه دعایی کنمت بهتر از این،
که کنار پسر فاطمه هنگام اذان،
سحر جمعه ای از سال جدید،
پشت دیوار بقیع،
قامتت قد بکشد در دو رکعت،
به نمازی که نثار حرم و گنبد بر پا شده حضرت زهرا بکنی...؟!!
پروردگارا!از شر زمزمه های شیاطین انسانی به تو پناه می برم .
که گوشت انسان زنده را می خورند و آبرویش را می نوشند
هنگامی که ترنم باران دنیا را از مقابل چشمانت برمیدارد
و دست خداوند را می بینی که بر سر بنده ی عاصی اش کشیده می شود
و تو دوست داری در این لحظه برگردی به سوی خدا
و سیر بنگری آرامش دهنده ات را،
اما چشمت و حتی قلب تو ظرفیت دیدار رویش را ندارد.
پس دستش را برسرخویش حس میکنی
و به بوی طریقش دل خوش میکنی
"در فقه میگوییم هر وقت دیوارهای شهر از دید تو پنهان شد،
باید نماز را شکسته بخوانی؛
حالا شدی مسافر.
یا میگوییم آنگاه که دیگر صدای اذان را نشنیدی،
آن وقت مسافری.
حالا ما میگوییم آنگاه که آوا و آهنگهای هواهای نفسانی
به گوش دلت نرسید،
آن موقع تو مهاجری!
آنگاه که دیوارههای شهر مادیت از دیدت پنهان شد،
تا دیوارههای تعیّنات را میبینی،
تا در بیت مُظلم نفس هستی،
تا اذان کَثَرات به گوش دلت میرسد،
هجرت نکردهای
و مسافر نیستی!
دین، هجرت است
و معنای دینداری هم عدم تعلق به امور مادی و دنیایی است
نیمه شب هست و الان بیاد پیرمردی افتادم که دیروز دیدمش و بهانه ای شد تا کمی با تو حرف بزنم .
نمی دونم شاید خودت بهانه ای جور کردی تا سراغت در این نیمه شب باهات حرف بزنم .
دیروز پیر مردی ازم تقاضای کمک مالی کرد .
دیدم همه از دور بر پیر مرد فراری هستند و پیف پیف می کنند . متوجه شدم به بوی غیر قابل تحمل لباس و پیراهن پیر مرد دلیل این کارشون هست با وجود بوی بدش ، ردش نکردم و باهاش صحبت کردم .
پیر مرد می گفت کارت شناساییش به من می ده در ازاش چند تومان پول بهش بدم تا ....
قبول کردم و پولی که می خواست بهش دادم و رفت ...
با خودم گفتم ممکنه دیگه بر نگرده و به قول معروف زیاد بهش پول دادم و لازم نبود اینقدر بهش بدم .
اما معبود من ، الان به این فکر می کنم که حکایت اون پیر مرد در مقابل من ، مثل داستان من هست در پیشکاه و آستان اسمانی ات ....
یک بنده رو سیاه و گناهکار که بوی تعفن گناه و غفلت از وجودش زبانه می کشه و اگر اطرافیانش متوجه این الودگیش بشن ، همگی ازش فرار خواهند کرد و تحملش نمی کنند ...
اما تو ای سلطان و پروردگار من ....
تنها تویی که توی این سالها من تحمل کردی و همیشه بی حساب به من لطف داشتی و من تنها نذاشتی و همیشه همراهم بودی ...
با وجود این همه عصیان ، غفلت و گناه بازهم به من این فرصت می دی که ازت گدایی کنم و تو هم مثل یک پادشاه سخاوتمند و مهربان پذیرای خواسته هام بودی ....
عزیر من ، مونس و خدای مهربان و خطاپوش من ....
شیرینی گدایی و این لحظه ها رو از من نگیر و باز هم با من مدارا کن و ....
زیباترین ،
دل نشین ترین ،
با مسمی ترین ،
جذاب ترین و
قشنگ ترین
سین هفت سین زندگیم :
سلام برفاطمه
به راه بياييم تا ...
از راه بيايد
اللهم عجل لوليک الفرج
ای کاش که همنشین گلها باشیم , از نسل بزرگ موج و دریا باشیم ,
ای کاش که در رکاب آقا یک تن , ازسیصد و سیزده نفر ما باشیم.
التماس دعا
زینب جان ....
شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما بی حسین
شدن تو بود و شرمنده تر آنکه تو بی حسین شدی
و ما حسینی نشدیم ...
پس ؛
به "تدبيرش" اعتماد کن ،
به "حکمتش" دل بسپار ،
به او "توکل" کن ؛
و به سمت او "قدمي بردار" ،
خدایا چون تو می پسندی من با حیایم
خدایاهمه جوان ها رو به خصوص تمام دخترهای
با حیای مسلمان رو عاقبت به خیر بفرما ...
انشاالله
خودی که به درد خدا نخورد، بیخود است.
خدا را در شکستن اراده ها دیدم.
خود را خط می زنم، تا هر چه هست خدا باشد.
«و من یتوکل علی الله، فهُوَ حسبُه».
همین که خدا هست، کافیست.
گفتم که به پیری رسم و توبه کنم
اینقدر جوان مرد و یکی پیر نشد....
یه شب تا صبح تو ایوون طلا
یه شب تا خود صبح با امام رضا
من و مشهد و غریب الغربا
ای خدا...
از دست این فردا ...
خدایا...
بعد از آن همه صفا
بعد آن ...
هشت کبوتر...
هشت لاله پر پر...
هشت پیکر بی سر
زیر بارون
زیر بارون آسمون
زیر بارون دلامون
ای خدا...
از دست این فردا
پ ی نوشت:
آقا دلتنگم برایتان
د ل ت ن گ
ه م ی ن
غم نوشت:
شب گذشته من و او چه خواب خوبی بود
در آن سیاهی شب آفتاب خوبی بود
همیشه موقع دیدار او دلم می ریخت
اگر چه ترس نبود اضطراب خوبی بود
خدایا .. قَسَمِت می دم ..
به حقِ سبزه و گلت ..
به شور و مستیِ نوایِ بلبلت ..
به آبِ روانِ رود و به قشنگیِ جنگلهایِ پُر سرود ..
به آسمان و زمینِ تو .. به گردشِ زمانِ تو ..
که تو ای خدایِ من .. ای خدایِ دل ..
بگیر تو رنج و درد .. از دلهایِ بنده هایِ خود ..
بده به تک تکِ دلهایِ بنده هات ..
شوقِ نفس کشیدن در هوایِ مستانه ی بهار..
بگیر از تنِ بنده هایِ بیمارت هر چه درد ..
بگیر از دلهایِ بندگانِ فسرده ات .. اشکِ سرد ..
بگیر دستِ بنده هایت را در این بهار ..
بگذار تا که این بهار .. بهارِ آرزو باشد .. برایِ بنده هات ..
خدایِ من .. خدایِ دل ..
بشنو دعایِ مرا .. در این ساعتهایِ پایانِ زمستانت..
لبریز کن .. دلها را ..
از حسِ حضورِ خود ..
تا همه عاشقانه و در نهایت سلامتیِ جسم و جان زندگی کنند ..
خدایا .. دست بنده هایت را هیچوقت رها نکن ..
بی تو ..
دلها فسرده است ..
بی تو ..
لبخندها کمرنگ و پشتِ بنده ها خالیست ..
بتاب بر دلهای تاریک و تنهای سرد ..
خدایا .. صدایِ مرا میشنوی؟؟
بشنو ..
چنان که من صدایت را در تک تکِ ثانیه هایِ دلم می شنوم ..
در تک تکِ نشانه هایِ تو ..
از صدایِ گنجشکانت گرفته تا .. رقصِ بید ..
خدایا ..
بگذار این بهار .. آغازِ بهتری باشد برایِ جهانِ تو ..
ممنون از خداییت ..
ممنون که با منی ..
ستايش خداوندي را سزاست كه از اسرار نهان ها آگاه است ، و نشانه هاي آشكاري در سراسر هستي بر وجود او شهادت ميدهند،
هرگز برابر چشم بينندگان ظاهر نميگردد.
نه چشم كسي كه او را نديده مي تواند انكارش كند و نه قلبي كه او را شناخت مي تواند مشاهده اش نمايد.
در والايي و برتري از همه پيشي گرفته...
پس، از او برتر چيزي نيست و آنچنان به مخلوقات نزديك است كه از او نزديك تر چيزي نمي تواند باشد.
مرتبه ي بلند او را از پديده هايش دور نساخته و نزديكي او با پديده ها ، او را مساوي چيزي قرار نداده است.
عقل ها را بر حقيقت ذات خود آگاه نساخته ، اما از معرفت و شناسايي خود باز نداشته است.
پس اوست كه همه ي نشانه هاي هستي بر وجود او گواهي ميدهند و دلهاي منكران را بر اقرار به وجودش واداشته است،
خدايي كه برتر از گفتار تشبيه كنندگان و پندار منكران است...
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
اگر خلق عالم علي را مي شناختند ، دوستش ميداشتند و اگر خلق عالم علي را دوست ميداشتند ، جهنم آفريده نميشد . . .
اللهم احفظ
سمعنا
و ابصارنا
و افواهنا
و قلوبنا...
آنقدر این دعا را میخوانم که نه دیگر گوشهایم صدایی غیر از صدای سخن عشقت بشنود،
و نه چشمهایم غیر روی ماهت ببیند،
و نه زبانم جز صدا زدنت باز شود،
و نه جز تو کسی را در قلبم راه دهم...
مشهد؛ ایستگاه راه آهن
سوار تاکسی میشی و راه می افتی
توی ذهنت شروع میکنی به مرور خاطرات سفر قبلی...
وقتی به خودت میای، میبینی رسیدی اول خیابان امام رضا (ع)
ناخودآگاه دستت رو میذاری روی سینه و می گی " السلام و علیک یا انیس النفوس"
و اجازه میدی که اشک ها، دل رو غسل بدن...
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اماما، عاشق توييم و دوستدار دوستاران تو و خاك پاى منتظران تو، اما فسوسا كه خود، خانه دل را براى انتظار تو مهيا نساخته ايم .
اماما، با مژگان نروبيده ايم گرد راه را، با اشك ، نشسته ايم غبار دل را.
اماما، نروبيده ايم غبار گناه از دل ، اما عاشقيم ، نمى دانيم اين عشق سوزان ، در كجاى جانمان جاى گرفته كه بى تابمان كرده .
اماما، شرمنده ايم كه خانه دل را براى حكمرانى تو، پاك نساخته ايم .
اماما، از كاروان عاشقان تو، عقب مانده ايم . مركب راهوار نداريم كه به اين كاروان شورانگيز، دست يابيم .
اماما، راه ، پيچاپيچ است و پر از گردنه هاى هراس انگيز، ما، بى پا افزار و توشه ، سرگردان .
اماما، خمينى آمد و گزيد و برد و ما پس مانده ها و وازده ها، ترسيم كه هيچگاه به آن آستان جلال راه نيابيم و غبار شويم و در هوا معلق و سرگردان ، نه آرامشى ، نه قرارى ، نه پناهى و نه منزلى .
اماما، بيم آن را داريم در عمق شب ، گم شويم و گرفتار رهزنان .
اماما، مى دانيم كه خود، خود را به وادى هول انگيز بلا افكنده ايم ، اما هنوز، كورسويى از چراغ عشق ، در جانمان سو سو مى زند.
اماما، دريا آشنايان ، به عمق درياى عشق فرو رفتند و ما در ساحل مانده ايم ، نه چشمى كه آن همه زيبايى را ببينيم و نه انسى با امواج كه با آنها در آميزيم و نه پرتوى از عشق كه به جان حقيقت راه يابيم .
اماما، عشق ، رخى نمود و جلوه اى كرد، ولى ما سرگرم بوديم و از شربت گواراى عشق ، ما را بهره اى نرسد.
اماما، نسيم عشق وزيد و ما در غفلت بوديم ، اينكه بى نصيبى از نسيم عشق ، چگونه از اين بيابان آتشناك رهايى يابيم و جانهاى پژمرده خود را با نسيم دل انگيز صبح ، شاداب كنيم .
اماما، راه دشوار است و رهزن ، بسيار و عجبا همه در لباس مهر و محبت و راهنما و دل مى سوزانند و به نرمى و گرمى ، راه مى بندند كه ما راه مى نمايانيم .
اماما، بوجهل ها، بسيار شده اند. همانان كه تا ديروز خسى بودند و اسير باد، امام اينك كه با پايمردى روح خدا، پايبند شدند و استقرار يافتند، به خود مى خوانند.
اماما، ((بولهب ))ها نيز بسيار شده اند. لهيب كينه هاشان ، سركش است و سوزنده . توان ديدن هيچ زيبايى را ندارند، دوست دارند، همه چيز را خاكستر ببينند.
اماما، ((حمالة الحطب ))ها، روزان و شبان ، هيزم كشى مى كنند، تا آتشهاى كينه ها را بگيرانند و هميشه آنها را سوزنده و سركش نگهدارند.
اماما، رسوايان و ناخالصان رانده شده ، ناصافان تصفيه شده ، دوچهرگان نقاب افكنده شده ، مرتجعان زمين گير شده ، كژانديشان تارانده شده و... در بيغوله ها و تاريك خانه ها پناه گرفته اند و در كار غيبت مردان حاضر در صحنه هاى كارند و جهاد و به سخره گرفتن مردان راسخ در دين .
اماما، فسونگران ، گروه گروه در ويرانه ها گردهم آمده اند و بر گرهها مى دمند، تا گره در كار زمينه سازان انقلاب جهانى تو اندازند و سرعت اين حركت مقدس را كند كنند.
اماما، خدعه ها و ترفندها بسيار به كار بستند و مى بندند تا عاشقان تو را از راهى كه برگزيده اند، باز دارند و نگذارند نور حق ، جلوه كند.
اماما، با اين همه ، عشق به تو، چنان سوزان است و حركت آفرين كه در جلو راه مردان و زنانى كه به عشق تو مى زيند، هيچ مانعى و هيچ بازدارنده اى ، تاب مقاومت ندارد، همه ، مى سوزند و بر باد مى روند.
اماما، تا پيش از طلوع خورشيد 57، تصوير روشنى از حركت جهانى تو نداشتيم كه چگونه مليونها انسان ، سر بر آستان تو مى سايند و به امر تو عاشقانه سر مى دهند و جگر گوشه هاى خود را تقديم مى دارند، در تو ذوب مى شوند و بسان پولاد، مقاومند، صخره وش جلوى دشمن تو صف مى بندند، زمين زير گامهايشان ، به لرزه درمى آيد، در عين حال چهره هاى آرامى دارند و لبهاى خندان و دستان يتيم نواز و قلبهاى پر از مهر و صفا.
اما، در فجر 57 و پس از طلوع خورشيد گرمابخش در بهمن سرد، به بهار خرم و شاد، كه همه آلاله ها در پاى تو مى ريزند، همه گلهاى سرخ سرخ بر تو لبخند مى زنند، همه مرغان نغمه خوان به عشق تو مى سرايند، همه چشمه ها، به عشق تو مى جوشند، گل و گياه به عشق تو جان مى گيرند و طراوت و شادابى مى يابند، ايمان آورديم .
ايمان آورديم كه ((دجال ))ها رسوا مى شوند.
ايمان آورديم كه ((سفيانى ))
ها سر به نيست مى شوند.
ايمان آورديم كه فرياد تو، نداى حيات بخش نو، مهرورزيهاى تو، كران تا به كران را در خواهد نورديد و فوج فوج ، به سوى تو خواهند آمد و تو را چو نگينى در آغوش خواهند گرفت .
اماما، نسيمى از بوستان عشق تو، در اين ملك وزيد، حيات آفريد، مردگان را زنده كرد و شورى عظيم انگيخت ، اگر خدا لطف كند و تو از پرده به درآيى و پا در اين ملك گذارى و آن نسيم دل انگيز، شبان و روزان بوزد، چه خواهد شد؟ آيا مرگ هم معنى خواهد داشت ؟ يا همه چيز و همه كس به آب حيات دست خواهند يافت و رقصان و پاى كوبان به سوى وادى ايمن ، وادى بى خزان ، وادى بى مرگ ، ره خواهند سپرد و در آن سرزمين بى گزند، جاودانه خواهند زيست .
اماما، به عشق تو، صفحه صفحه اين صحيفه را نگاشته ايم و با اشك فراق تو آن را آراسته ايم ، اميد آن داريم كه به جمع ما، از سر مهر نظر افكنى و در هنگامه ها راهمان بنمايى .
ای فرزند آدم ،
من بی نیازی هستم که نیازمند نمیشوم ،
مرا در آنچه به تو امر کرده ام اطاعت کن ، تا تو را آنچنان بی نیاز کنم که نیازمند نشوی ؛
ای فرزند آدم ،
من زنده ای هستم که نمیمیرم ،
مرا در آنچه به تو امر کرده ام اطاعت کن ، تا تو را زندگی بخشم که نمیری ؛
ای فرزند آدم ،
من به هرچه میگویم "باش" میشود ،
مرا در آنچه به تو امر کرده ام اطاعت کن ، تا تو را چنان قرار دهم که به هر چیزی بگویی "باش" بشود...
آقا جان !
اگر ما را به خیمه گاهت راهی نیست ، حرفی نیست ... ، تنها پیراهنت
را که با عطر وجودت در آمیخته است . بر صورتمان افکن ، باشد
تا بیناییمان را به دست آوریم ، و به مسرت درآییم ، و در امن و
امانت پناه گیریم
وقتي که جمعه فرا مي رسد،انگار حس قريبي در دلم به انتظار مي نشيند و چشمانم را به شوق ديدن يار باز مي کند .وقتي جمعه فرا مي رسد،اي آقاي من،دلم
مي خواهد که با پاي پياده همراه نسيم تا حريم زيبايت،که همان «« جمکران »» عاشق مقدس من و توست،بيايم؛قطره هاي اشک را بر پهنه صورتم بنشانم و
تو را همانند عاشقان فرياد بزنم .اي مهدي ( عج )،تو اي مسيحاي وجود،ديگر در فراق دوري تو دل هايمان آرام و قرار ندارد .پس اي مهدي ( عج ) اي
خوشبوترين گل نرگس دنيا؛بگو که کي مي آيي ؟ که مژده آمدنت را همه جهانيان بدانند .اي مولا؛مي شود که آيا من شاهد شکوه قامت زيبايت باشم و نغمه
عشقت طنين انداز دل هاي خسته و تاريک ما باشد ؟ تو را همانند رخساره ماه بر خواب چشمانمان تماشا کنيم وصبا بوي آمدن تو را براي ما به ارمغان
بياورد ؟ پس اي امام آخرين،بگو که کي ظهور مي کني ؟ تو اي مهربان من،تو اي مرهم دل هاي شکسته،تو اي شفابخش چشم هاي خسته و بي تاب،بگو که :
کجايي و کدامين جمعه مي آيي؟
مولاي من، مهدي جان!دوست داشتم از همان اول، اذان عشق تو
را در گوشم زمزمه كرده بودند. اي كاش از ابتدا مرا براي تو نذر كرده، حلقه ي
غلامي ات بر گوشم افكنده بودند.
كاش كامم را با نام تو برميداشتند و حِرز تورا همراهم مي كردند.
مهدي جان، دوست داشتم با نام نامي تو زبان باز ميكردم.
اي كاش در كلاس اول دبستان، آموزگارم، الف باي عشق تورا برايم هجّي ميكرد ونام
زيباي تورا سرمشق دفترچه ي تكليفم قرار ميداد.
در دوره ي راهنمايي، هيچ كس مرا به خيمه ي سبز تو راهنمايي نكرد.
در سال هاي دبيرستان كسي مرا با تو كه مدير عالم امكان هستي پيوند نزد.
در كتاب جغرافي ما، صحبتي از((ذي طوي )) نبود.
در كلاس تاريخ كسي مرا با تاريخ غيبت، غربت و تنهايي تو آشنا نساخت.
در درس ديني به ما نگفتند ((باب الله))و(( دَيان دين)) حق تويي.
دريغ كه در كلاس ادبيات، آداب ادب ورزي يه ساحت قدس تورا گوش زد نكردند!
افسوس كه در كلاس نقاشي، چهره ي مهربان تو را برايم به تصوير نكشيدند!
چرا موضوع انشاي ما به جاي علم بهتر است يا ثروت، از تو و از ظهور تو و روش هاي
جلب رضايت تو نبود؟! مگر نه بي تو ،نه علم خوب است و نه ثروت
اي كاش در كنار انواع و اقسام فرمول هاي پيچيده ي
رياضي ،فيزيك ،شيمي ،فرمول ساده ي ارتباط باتورا نيز به من ياد مي دادند.
وقتي براي كنكور درس مي خواندم كسي مرا براي ثبت نام در دانشگاه معرفت و
محبت امام زمان تشويق نكرد .
از فضاي نيمه بسته ي مدرسه ،وارد فضاي باز دانشگاه شدم. در دانشكده وضع از
اين هم اسف بار تر بود.
بازار غرور و نخوت پرمشتري بود و اسباب غفلت فراوان وفراهم.
مولاي من! در دانشگاه هم كسي برايم از تو سخن نگفت، پرچمي به نام تو افراشته
نبود. كسي به سوي تو دعوت نميكرد. هيچ استادي برايم اوصاف تورا بيان نكرد.
كاركرد دروس معارف اسلامي و تاريخ اسلامي ، جبران كسري معدل دانشجويان
بود! نه اينكه از تبليغات مذهبي و اروهاي زيارتي و سياحتي نباشد... كم وبيش ي
يافت ميشد، اما در همين عرصه ها نيز تو سهمي نداشتي و غريب و مظلوم و از ياد
رفته بودي.
پس از فراغت تحصيل دغدغه ي زندگي مجالي براي فكر كردن به تو برايم باقي
نگذاشته بود.
[color=#C71585] اينك در عمق ضمير خود، تورا يافته ام. چندي است با
ديده ي دل تورا پيدا كرده ام .گويي دوباره متولد شده ام.
اگر كسي همچون من پس از عمري غفلت به تو رسيد، حق دارد احساس تولدي
دوباره كند. حق دارد از تو بخواهد از اين پس او را رها نكني و در فتنه هاي آخرالزمان
از او دست گيري.
حق دارد به شكرا نه ي اين نعمت پيشاني ادب بر خاك بسايد و بگويد :
الحمد لله الذي هدانا لِهذا و ما كُنا لِنَهتدي لَولا ان هدانَا الله.
توسط : نرگس
سلام مولای عزیزم....
هنوزم شرم دارم که برایت نامه بنویسم.
از شرمی که دارم دیگر نمیتوانم عاشقانه صدات بزنم...میترسم نگاهم نکنی...
آقا اجازه یه یه حرف بزنم :
بخدا دلم واسه غربتتون داره میترکه...
نمیدونم چی بگم...
از این ادما....از این وضع مردم....نه نمیخوام خودمو جدا ازشون بدونم....چون میدونم چقد به قلبت زخم زدم....
هنوزم وقتی یادم میاد که نتونستم اونی شم که میخواستی و اومدم جمکرانت داغوون میشم...
دیگه باید بشینم و روزا و سالارو بشمارم تا ببینم کی میتونم رو خاک جمکرانت بوسه بزنم...
آقا میدونی که دیگه نمیخوام اون ادم سابق شم...میخوام بشم یکی که بتونم از غصه هات بکاهه...
دلم گرفته.....دلم بدجور واسه غروب پنجشنبه جمکرانت تنگه...
کاش یه بار دیگه....فقط یه بار دیگه میومدم و به گنبد جمکرانت خیره میشدم....
آقاجونم....بذار به خودم جرات بدم و میگم که دلم برایت تنگ شده...
میدونم خودمونی شدم زود ، اما آقا میدونی که جز تو کسیو ندارم...
دارم خودمو از لجن زاری که توش گیر کردم میارم بیرون...کمکم کن...
دلم گرفته...بدجور گرفته....
این روزا عجیب یاد شما و غصه هاتون میفتم....
و چقد شرم میکنم که نمیتونم کمی از غماتون بکاهم...
اللهم عجل لولیک الفرج...
آه از دل پر رنج علی
توسط:علي سلام اقا پس كي مياي
الهم عجل لوليك الفرج
عجیبه... اینکه بغضی توی گلو دارم و نمیتونم حرف بزنم ولی نمیدونم چرا دستام هم نمیتونن بنویسن...!
دلم گرفته ... خستم ... خدا هم از دستم خسته شده ... کسی رو جز تو ندارم... مگه تو پیش ما نیستی ؟ مگه ما رو نمیبینی؟ مگه تو همونی نیستی که واسه ما گریه میکنی؟
کمکم کن...
فقط یه چیز میخوام ... نذار به گناه بیوفتم...نذار...
خودت که وضعمو میبینی ... آره تو راست میگی خودمم مقصرم ... خودمم احمقم... ولی دستمو بگیر ... این همه آدما که دستشونو میگیری... منم یکیش ... بزرگواری کن و نبین بدی هامو...گناهامو ... حتی شده از ترحم ... دستمو بگیر...
ترحمتم عشقه
آخ دلم میخواد یه روز بیای ... هیشکی نباشه فقط من باشم و تو ... دلم میخواد بشینم یه بغل سیر تو دامنت گریه کنم دلم میخواد محکم بگیرمت که همیشه پیش من باشی... که نری ... که دوباره انتظار نکشیمـــــ
حداقل یه شب بیا به خوابم ... دست رو سرم بکش ... تشنه ی محبت توام نه من که تمام شیعه هات...
آقا جون دوست دارم
توسط:یه خسته
سلام
آفا جون میدونم سرت شلوغه تو این دنیای حیرت . همه گرفتارن همه مشکل دارن ...آقا جون دلم بد گرفته - چرا نیستی ؟ چرا پیدات نمیکنم ؟ انقدر ازم متنفری که نظری بهم نداری؟
آقا جون خودت خوب میدونی که چقدر تنهام - تنها مونسم یاد توست ....
بعضی وقتها انقدر از زمونه دلم میگیره که هوس خود کشی به سرم میزنه. آخه تا کی عذاب ؟ تا کی انتظار ؟ آقا جون دوست دارم. کمکم کن تنهام . دردم زیاده ...به خدا روحم خسته است - خسته....
دیگه طاقت اینهمه بدو بدوی الکی رو ندارم ... شفاعتم رو پیش خدا میکنی؟
یا یه دری نشونم بده یا خلاصم کنه از این دنیا که دیگه طاقتش رو ندارم...
دوست ندارم دست به کاری بزنم که بعدش پشیمونی داشته باشه برام...
آقا جون....
درخواست یه دوست از شما:
توسط:نرگس
سلام به همه منتظران مهدی(عج).....
من بین پاکیم 4 ساله فاصله افتاده اما میخام برگردم به همون حالای خوشم....
امسال اولین سال کنکورم بود...ولی هیچی نخوندم..دارم برا سال 92 میخونم....
تو هدفم دوسدارم به کسایی که الان نمیتونم آینده کمک کنم...
من خیییییییییییییلی گناه کردم و هنوز روم نمیشه با آقا حرف بزنم،طول میکشه تا اونو از خودم راضی کنم.....
توروخدا....تورو به مقدساتتون....دعا کنین سال 92 پزشکی قبول شم....
تو این ماه شعبان واین رمضان که داره میاد هر وقت حال خوشی بتون دس داد خواهش میکنم دعاااااااااااام کنین پزشکی رو بیارم.......
توسط:احمد
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم الرزقنا شهادت
آقا جان ! یا صاحب الزمان
میخوام بهت بگم آقا غلط کردم.. یه غلطی کردم یه گناهی کردم آقا نفهمیدم..
ترسم از این نیست که تو منو عذابم کنی ترسم اینه که تو برام گریه کنی ....
توسط:گنهکار
سلام. خوشبحالت که انقد منتظری!!!!
من که گندش رو در آوردم...حتی تا دیروزم گناه کردم اون کارایی که بش قول دادم دیگه انجام ندم...حالم از خودم بهم میخوره...
تو رو خدا هرکی اینو میخونه واااااسم دعا کنه از ته دل...خواهش میکنم..
میدونم دیگه حسابی خدا ازم ناراحته که دوس نداره حتی یه کلمه باش حرف بزنم
...بخدا ازخودم متنففففففففرم.............
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای بر ممممممممممممممممممن.................
توسط:ن......
سلام.......
دیروز میلاد آقا بود تو تلویزیون مولودی گوش میدادم اشک میومد تو چشام اما روم نمیشد یعنی به خودم اجازه ندادم بگم آقا دلم واست تنگ شده..میدونم هیشکی به اندازه ی من غلط نکرده،چقد قول دادم و زدم زیرش دلشو شکوندم...وای که چقد از خودم متنفرم...تموم دلخوشیم این بود که میرم جمکران و آدم میشم..گفتم میرم میبینم و آدم میشم اما نشد...گفتم میام اونیکه تو میخای میشم امانشد...هرکاری کردم نشد...گفتم میام دلمو میبندم به ضریحت ومیرم اما چی شد؟ خودم که اومدم هیچی، دلمو هم کندم آوردم...واااااای که چقد دلم خونه...یادش بخیر اون موقع ها 15 سال بیشتر نداشتم اما به عشقش اشک میریختم اما حالا چی؟اون موقع حجابم فاطمی بود...چادر که سرم میکردم هیچ فرقی بین ظاهر وباطنم نمیدیدم اما حالا فقط ظاهرم بچه مثبته وهر غلطی میکنم.تازه اول جونیمه اماحتی حال نماز شب خوندنم ندارم ونماز واجبمو رفع تکلیفی میخونم...
خستم..........خستم......... دلم برا آغوشش تنگ شده ولی جرات گفتنشو ندارم........ دعاااااااااااااااااااااااااااااااااام کنین.
توسط:پاییز مریم
کسی ارام می اید
نگاهش خیس عرفان است
قدمهایش پر از معنا
دلش از جنس باران است
کسی فانوس بر دستش
به سان نور می اید
امید قلب ما روزی
ز راه دور می اید
اللهم عجل لولیک الفرج
توسط:زهرا امیدوارم که هرچی از خدا میخوای بهت بده همه ی ما ممکنه تو زندگی اشتباه بکنیم اما نمیشه گفت ادم بدی هستی هر کس به اندازه خودش خوبه خواهر گلم
توسط:میلاد غلامی
ما با انتظارت نشسته ایم. نه اشتباه است به انتظارت ایستاده ایم و همیشه درحال تلاشیم تا تو بیایی.