در نمازم خم ابروی تو یادم آمد
امشب وقتی فرازهایی از دعای جوشن کبیر را می خواندم ، گریه امانم نمی داد ، در دلم این احساس بوجود آمده بود که تمام اشیاء در مقابل خداوند متعال ذلیل هستند ، قدرت و فرمانروایی و سلطنت او بر تمام ذرات و مولکول های این عالم گسترده شده و بساط سلطنت او در جزء جزء این عالم گسترده شده و تمام ذرات عالم در حال تسبیح او هستند ، الا من .
وکانه این را با چشم خود می دیدم.
خدایا من هم دوستت دارم ، یکی از بندگان کوچک و حقیر تو هستم؛ خدایا بر ذلت من در برابر خودت بیفزا . خدایا از این که از تو دور شدم قصد نافرمانی تو را نداشتم و نمی خواستم در مقابل تو قد علم کرده باشم . من مخلوقی از مخلوقات تو هستم . من افتخارم به این است که در مقابل آستان کبریایی ات سر به سجده گذاشته و تو را تسبیح گویم .
کاش حالتی ایجاد می شد که برای تو سر بر خاک گذاشته و صدها سال بدون این که سر از خاک بردارم تو را تسبیح می گفتم ؛ اصلا چرا صدها سال ؟! بلکه تا ابد .
کاش حالتی ایجاد می شد و من برای تو می مردم ، و این گونه عشقم را به تو ثابت می کردم . نه یعنی برای خودم ثابت می شد ، شان تو اجل از این چیزهاست .
خدایا به حق محمد و آل محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - محبت و عشق خودت را در دل من قرار ده ، و روز به روز ساعت به ساعت ، لحظه به لحظه بر این عشق و محبت بیفزا.
خدایا دوست دارم محبت تو طوری در قلب من قرار بگیرد که تمام آنرا پوشانیده و لبریز و سرشار از آن گردد، به طوری که جایی برای چیز دیگری باقی نماند ؛ برای هیچ چیز و هیچ کسی .
خدایا خودت دستم را بگیر ، خودت مرا توبه بده ، خودت توفیق انابه بده ، خودت هم توبه ی مرا قبول کن .