جنگ نا متقارن

 

 

در سالهاي اخير جنگ نامتقارن بيش از پيش در كانون توجه قرار گرفته و بسياري از مباحث جاري در حوزه نظامي، از اين مقوله تأثير گرفته است. اغلب از اصطلاح نامتقارن براي توضيح مجموعه عوامل پيدا و پنهان در نبردهاي آتي بين دو كشور غير همطراز استفاده مي‌شود. اين كاربرد، بر ابهام معنايي آن بيش از پيش مي‌افزايد. در عين‌حال، اين مسئله از واقعيت ديگري نيز خبر مي‌دهد، كه بخش نظامي از يكسو تحت تأثير تحولات بيروني و از سوي ديگر به دليل دگرگونيهاي دروني، وضعيت متفاوتي پيدا كرده است. بر اين مجموعه بايد گسترش عوامل رواني و فرهنگي را نيز افزود كه مفهوم نامتقارني را پيچيده‌تر مي‌كند. چنين تحولاتي، فرهنگ را به صورتي روزافزون بسط مي‌دهد و از درون همين گسترش است كه مسائل تازه‌اي پيش روي جامعه و مسئولان حوزه فرهنگي ـ نظامي قرار مي‌گيرد. بنابراين در زمينه‌اي اين چنين بسط يابنده و در حال دگرگوني، سياستگذاري فرهنگي مفهومي ثابت نخواهد داشت، رويكردها و برداشتهاي تازه‌اي در مورد سياستگذاري فرهنگي در جنگ نامتقارني نياز است تا آن را با شرايط در حال دگرگوني متناسب كند. در اين مقاله به اهداف و دامنه سياستگذاري و هم بر فرآيند آن اشاره مي‌شود تا ضمن حفظ گوهر بنيادين اهداف خود، بنا به مقتضيات اجتماعي، فرهنگي و سياسي تعبيري متناسب از اهداف ارائه كند.

مقدمه
طرح موضوع جنگ نامتقارن در ادبيات كنوني دفاعي و تحليلهاي راهبردي امنيت دفاعي و ملي كشورها نشانه اهميت موضوع است. تعريف جنگ نامتقارن، ويژگيهاي آن، بررسي عامل رواني در دفاع نامتقارن و ذكر نقاط قوت امريكا در عراق و در نهايت تعامل دفاع نامتقارن با الگوي نبرد علوي و عاشورايي و تحليل مؤلفه‌هاي اين ارتباط از مباحث اين مقاله است. در شرايط كنوني كه تهديدات دشمن عليه كشور تغيير رويه داده و شدت گرفته است، ارائه الگويي براي دكترين دفاع نامتقارن فرهنگي و عمليات رواني و ويژگيهاي آن، موضوعي است كه كارشناسان سياسي ـ نظامي را به بحث و بررسي فرا مي‌خواند. در اين مقاله به اختصار به اين موضوع پرداخته‌ايم.

مفهوم جنگ نامتقارن
هرچند مفهوم جنگ نامتقارن به تازگي در ادبيات نظامي راهبردي دنيا خصوصاً غرب و امريكا وارد شده است ولي مطالعه كتابهاي تاريخ جنگها نشان مي‌دهد مفهوم جنگ نامتقارن ريشه در ادبيات كهن دفاعي دارد. مروري بر انديشه‌هاي سن تزو در كتاب هنر جنگ و يا گفته‌هاي ماكياول در كتاب خطابه‌ها اين ريشه‌ها را به خوبي نشان مي‌دهد.
واژه نامتقارن معمولاً با واژه‌هايي همچون عدم تقارن، نامتعارف و يا نامتناسب مترادف و هم‌معني مي‌باشد.
عدم تقارن: وقتي دو اردوگاه جنگي از لحاظ منابع انساني و منابع مادي كاملاً يا نسبتاً معادله برابري ندارند به گونه‌اي كه در يك طرف عنصر قوي و در طرف ديگر عنصر ضعيف قرار دارد، مفهوم عدم تقارن شكل مي‌گيرد. اما موضوع نامتقارن و عدم تقارن با يكديگر قابل جمع نيستند.
نامتعارف: هرچند امروزه واژه نامتعارف در مقوله سلاحهاي نامتعارف، مفهوم سلاحهاي استراتژيك را يافته است ولي واژه نامتعارف، مفهوم معمول و عادي نبودن را به ذهن تداعي مي‌كند.
نامتناسب: شايد نزديك‌ترين واژه به مفهوم نامتقارن باشد كه به معناي فقدان تناسب معمول نظامي بين دو جبهه نبرد است. نامتناسب در منابع انساني بين دو جبهه يا در منابع مادي دو طرف درگير است ولي برداشت معمول در نامتناسب، نامناسب بودن را نيز به همراه دارد كه با واژه نامتقارن سنخيتي ندارد. پديده نامتقارن در بسياري از پديده‌هاي علمي جهان نيز مشاهده مي‌شود حتي در تئوريهاي تشكيل جهان از ديدگاه فلسفه علم فيزيك ذرات، تئوريهاي ميدان و حلقه و يا در مباحث تئوريهاي مولكولي ساختار مواد و نظريه كوانتوم نيز پديده نامتقارن مطرح است. اسپين الكترونها در مكانيك كوانتوم هايز بزگي نيز نوعي پديده نامتقارن را در دنياي هسته اتم به نمايش مي‌گذارد. در مفاهيم اسلامي و در تاريخ جنگهاي صدر اسلام نيز به نوعي مفهوم جنگ نامتقارن ديده مي‌شود. آيه مباركه قرآن كريم «كم من فئه قليله، غلبت فئه كثيره باذن الله» شايد بياني از اين مفهوم باشد. نص صريح قرآن كريم در آيات جنگ بدر، غلبه يك نفر از شما بر 10 نفر و بعد پيروزي يك نفر به 3 نفر از دشمن، نيز از همين مبحث است. در زماني كه دشمنان پيامبر با همه امكانات و تجهيزات رزمي زمان خود به مقابله با اسلام پرداختند، ياران رسول‌الله(ص) با تجهيزات اندك ولي روحيه و انگيزه سرشار از ايمان به خدا و يقين به آخرت و روحيه شهادت‌طلبي توانستند اسلام را تا دروازه‌هاي تمدن روم و ايران باستان هدايت كنند.

ويژگيهاي جنگ نامتقارن
جنگ نامتقارن كه در يك طرف آن عنصري به ظاهر قوي و در طرف ديگر آن عنصر ضعيف قرار دارد ويژگيهايي دارد:
1ـ فقدان وجود تناسب معمول نظامي بين دو جبهه درگير؛
2ـ تضاد منافع حياتي دو جبهه؛
3ـ بيشترين بهره‌برداري از نقاط ضعف دشمن در جبهه قوي و به حداكثر رساندن برتريهاي خودي در جبهه ضعيف؛
4ـ توجه ويژه به ابعاد رواني، عمومي و بسيج نيروها؛ و
5ـ دستيابي به اهداف راهبردي با استفاده از منابع كم و تأكيد به اصل كمترين هزينه در مقابل بيشترين بهره.

نمونه‌هايي از جنگ نامتقارن
بيروت ـ 1983
عمليات استشهادي عليه نظاميان امريكايي در بيروت نمونه‌اي از جنگ نامتقارن است كه طرف (به ظاهر ضعيف) با كمترين امكانات در حمله و تهاجم به طرف (به ظاهر قوي) با بيشترين توان نظامي، توانست با بهره‌گيري از نقاط ضعف دشمن، ضربه سهمگيني وارد كند. تفنگداران گردان ساحلي امريكا آماج هدف قرار گرفتند و نتيجه استراتژيك آن خروج نيروهاي امريكايي از لبنان بود.

فلسطين اشغالي
ارتش متجاوز رژيم اشغالگر قدس با همه تجهيزات و امكانات مدرن خود و با حمايتهاي اطلاعاتي ـ مالي امريكا به جنگ مردمي رفته است كه تنها سلاح آنها سنگ است. دختري شهادت‌طلب با عمليات استشهادي به جنگ تجهيزات و امكانات دشمن مي‌رود. نتيجه استراتژيك آن راهبرد، پيروزي و تداوم مقاومت ملت فلسطين است.

جنگ اول خليج فارس
با توجه به توسعه ميدان جنگ هشت‌ساله بين عراق و ايران از خشكي به ساحل و دريا و آماج هدف قرار گرفتن سكوهاي نفتي جمهوري اسلامي، جنگ نفتكشها، براي هدف قرار دادن توان اقتصادي عراق در خليج‌فارس آغاز شد در اثناي جنگ نفتكشها امريكا در حمايت از كشور عراق كشتي‌هاي نفتكش را تحت حمايت قرار داد و حتي در عبور از تنگه هرمز پرچم آنها را تعويض كرد. كشتي بريجتون با حضور 250 خبرنگار خارجي براي پشتيباني تبليغي و عمليات رواني نخستين كشتي‌اي بود كه از تنگه هرمز عبور كرد. زماني كه كشتي امريكايي بريجتون منفجر شد در حقيقت قدرت نظامي امريكا در افكار عمومي جهان ضربه خورد.

جنگ ايران و عراق
از جمله جنگهاي نامتقارن در دهه‌هاي اخير جنگ ايران و عراق است كه دشمن با استفاده از حداكثر منابع مادي و مالي ابرقدرتها و استفاده فراوان از سلاحهاي نامتعارف و با توجه به نامتناسب بودن وضعيت نظامي ايران در مقابل عراق ـ كه تحقق كامل ويژگيهاي جنگ نامتقارن بود ـ به ايران حمله كرد اما رزمندگان ايران توانستند با استفاده از روحيه شهادت‌طلبي، دشمن را شكست دهند.

واشنگتن ـ حادثه 11 سپتامبر
صرف نظر از تحليلهاي مختلف از چگونگي حادثه 11 سپتامبر و تبعات آن، عمليات هوايي در قلب امريكا با قدرت هوايي بالا كه از جنگ جهاني دوم تاكنون آماج هدف قرار نگرفته بود، جنگي نامتقارن بود كه مؤلفه‌هاي غافلگيري، خلاقيت و حداكثر بهره‌برداري از نقاط ضعف كشور هدف را، در خود پنهان داشت.

تأثير قدرتمند عامل رواني در جنگ نامتقارن
رويكردهاي نامتقارن مي‌توانند با به كارگيري ماهرانه عامل رواني، تأثير قدرتمندي داشته باشند. اين رويكردها كه مستقيماً اراده دشمن را هدف قرار مي‌دهند، مي‌توانند كمبود تجهيزات يا ديگر كاستيها را جبران كنند. هرچند ممكن است روش اين رويكردها تاكتيكي باشد، اما تأثير روان‌شناختي آن را بايد در سطح استراتژيك جستجو كرد. اين ويژگي يعني تمركز مداوم بر تأثير استراتژيك، مشخصه اصلي و متمايز جنگ نامتقارن است، جنگي كه با اتكا بر عنصر رواني، رويكردي مبتكرانه را به كار مي‌گيرد.
با نگاه به دو تهاجم اخير منطقه يعني تجاوز امريكا به افغانستان و عراق و اشغال آن دو كشور، بهره‌گيري از عامل رواني از طرف دشمن براي تحميل اراده و خواست خود به طرف مقابل به خوبي آشكار مي‌شود. مرحله اصلي اين دو جنگ، مرحله عمليات رواني آن بود كه مدتها قبل از حمله هوايي و زميني آغاز شده بود. براي طراحي دفاع نامتقارن فرهنگي در مقابله با تهديد امريكا بررسي و تجزيه و تحليل نقاط ضعف و قوت اين كشور در خصوص اين دو نبرد در شرايط كنوني ضروري به نظر مي‌رسد. هر چند به نظر اغلب كارشناسان، اين دو جنگ، جنگ تبليغاتي و عمليات رواني بود. در يك نگاه نقاط قوت امريكا در طراحي عمليات رواني عليه عراق را در چند محور مي‌توان ارزيابي كرد:
1ـ برتري رسانه‌اي براي به دست آوردن حمايت افكار عمومي در داخل امريكا، سطح بين‌المللي، منطقه‌اي و داخل عراق؛
2ـ برتري اجراي برنامه‌هاي فريب و نيرنگ؛
3ـ همسوسازي جهاني و ايجاد ائتلاف بين‌المللي عليه عراق؛
4ـ بسيج افكار عمومي داخلي براي كسب حمايتهاي لازم مالي و منابع انساني؛ و
5ـ بهره‌گيري از عمليات رواني گسترده در سطوح استراتژيك، عملياتي و تاكتيكي.

محورهاي عمده جنگ تبليغاتي امريكا عليه عراق
امريكا براي تأمين اهداف خود در منطقه خليج فارس و تأمين منافع خود تحت عنوان حفظ و پاسداري از منافع ملي خود در جهان در قالب دكترينها و سياستهاي مردم فريب، محورهايي را به عنوان اجراي عمليات آفند رواني انتخاب كرد:
1ـ جنگ طلب معرفي كردن عراق در افكار عمومي جهان و منزوي ساختن رژيم عراق؛
2ـ استفاده از ابزار رعايت نكردن حقوق بشر و فقدان دمكراسي در كشور هدف براي جلب افكار عمومي دنيا؛
3ـ بزرگ‌نمايي وجود سلاحهاي كشتار جمعي و هسته‌اي در عراق (كه هرگز پيدا نشد!)؛
4ـ تبليغ حمايت از مردم عراق در مقابل رژيم بعث براي تشديد جدايي مردم از حكومت؛
5ـ تبليغ گسترده مبني بر انهدام زيرساختهاي دفاعي عراق براي ايجاد روحيه يأس و نااميدي در نظاميان عراقي و تضعيف قدرت مقابله آنان؛ و
6ـ جداسازي فرماندهان ارشد ارتش بعث از صدام و اطرافيانش با تطميع و وعده‌هاي كلان مالي و رفاهي و خارج ساختن آنها از عراق در لحظات نخستين تهاجم.

جنگ نامتقارن
به طور خلاصه مي‌توان گفت پرهيز از قرينه‌‌سازي با نقاط قوت دشمن و حداكثر بهره‌برداري از نقاط ضعف دشمن از ويژگيهاي جنگ نامتقارن است. جنگ نامتقارن در زمان هجوم دشمن قوي به سوي طرف ضعيف مفهوم مي‌يابد. طرف ضعيف با پرهيز از قرينه‌سازي با نقاط قوت دشمن، سعي مي‌كند از نقاط ضعف او بهره زيادي ببرد. طرف ضعيف با اجراي عمليات تأخيري، تشكيل هسته‌هاي مقاومت و مقابله كوتاه اما پرحجم با گسترش در همه مناطق مي‌تواند طرف قوي را از دسترسي به اهداف خود با مشكل مواجه سازد يا به آن ضربات سختي وارد سازد. جنگ نامتقارن علاوه بر ابعاد نظامي، ابعاد رواني نيز دارد. در جنگ اخير امريكا و عراق، طرف قوي با استفاده از ابزار رسانه‌اي، اجراي عمليات رواني تهاجمي تمام عياري را بر عليه عراق طراحي كرد به گونه‌اي كه قبل از آغاز تهاجم نظامي، جنگ پايان يافته بود. پس براي حفاظت و جلوگيري از سقوط رواني بايد تدابيري انديشيد. مهم‌ترين عامل در جنگ نامتقارن، انسان است. در اين جنگ انسان عنصر تعيين‌كننده است كه مسئوليت حمله كردن و اجراي عمليات به عهده اوست.
بنابراين عامل اصلي در دفاع نامتقارن نيروي انساني است كه؛
1ـ ايمان كامل به اهداف و آرمانهاي خود و اعتقادات قوي دارد.
2ـ تجهيزات مناسب، سبك و قابل حمل دارد.
3ـ اختيار و تصميم‌گيري در كوچك‌ترين واحد درگير به عهده اوست.
4ـ با اصول جنگ چريكي و پارتيزاني آشنايي كامل دارد.
5ـ در مقابل مشكلات لجستيكي نسبتاً مقاوم و قادر به ادامه حيات است.
6ـ براي تداوم مقاومت و ايستادگي پشتوانه مردمي دارد.
در كنار عوامل فيزيكي دفاع نامتقارن، عامل روحيه و عامل قدرتمند رواني غيرفيزيكي اهميت دوچندان دارد. دشمن يا طرف قوي نيز در هجوم خود براي قطع پشتوانه مردمي و تضعيف روحيه نيروي مدافع، به عمليات رواني، تبليغ گسترده، طولاني و عميق اقدام مي‌كند. اين عمليات با استفاده از ابزار قدرتمند رسانه‌ها و قبضه افكار عمومي، تخريب وحدت ملي، تضعيف روحيه مقاومت، القاي نااميدي و تشديد فشارها و مشكلات براي رسيدن به اهداف خود را سبب مي‌شود.

تعامل الگوي نبرد علوي يا نبرد عاشورايي با جنگ يا دفاع نامتقارن
الگوي نبرد علوي با ويژگيهاي دفاع براساس آرمانهاي والاي ديني و ملي و آمادگي رواني تا سرحد شهادت وجود ظرفيت رواني براي تحمل سختيها تعريف شده است ولي آيا مي‌توان بين الگوي نبرد علوي و جنگ نامتقارن ارتباطي پيدا كرد، مؤلفه‌هاي اين ارتباط كدام است؟ در زير به پاره‌اي از ويژگيهاي مشترك اشاره مي‌شود.
1ـ به حداكثر رساندن برتريهاي خودي و حداكثر بهره‌برداري از نقاط ضعف دشمن.
2ـ دستيابي به اهداف راهبردي و تأكيد بر اصل كمترين هزينه در مقابل بيشترين بازده.
3ـ توجه ويژه به ابعاد عمليات رواني و عوامل برتري‌ساز غيرفيزيكي در نبرد.

ويژگيهاي متفاوت جنگ نامتقارن و نبرد علوي
1ـ در مفهوم جنگ نامتقارن پرهيز از قرينه‌سازي با نقاط قوت دشمن و حداكثر بهره‌برداري از نقاط ضعف آن نهفته است ولي در مفهوم نبرد علوي علاوه بر آن، ظرفيت عمل در بدترين شرايط و تكليف‌گرايي به جاي نتيجه‌گرايي نيز پنهان است.
2ـ مقوله جنگ نامتقارن مبحثي عمومي است كه ممكن است ايدئولوژي و آرمانگرايي در نوع عمل آن باشد يا نباشد ولي در مفهوم نبرد علوي يا نبرد عاشورايي مبناي كارزار و اساس آن بر ايدئولوژي و فرهنگ شيعي بنيان نهاده شده است.
3ـ در جنگ نامتقارن ممكن است اصل عمل، شيوه اتخاذ شده و يا نتايج آن را فرهنگ اسلامي تأييد نكند ولي نبرد علوي چون برخاسته از تفكر اسلامي است كمتر دچار انحراف و يا محل ترديد است.
4ـ تفاوت اساسي ديگر بين دفاع نامتقارن و نبرد علوي يا عاشورايي، مفهوم نتيجه‌گرايي است. در بخشهاي قبلي گفته شد يكي از ويژگيهاي جنگ نامتقارن تأثير و نتيجه استراتژيك آن است، در نبرد علوي يا عاشورايي براي رزمنده ميدان دفاع نيز، پيروزي در مقابل دشمن مهم است ولي عمل به تكليف مهم‌تر است. ممكن است به ظاهر پيروزي در كار نباشد ولي عمل به تكليف و يا شهادت در راه خدا مكمل اين نبرد است و در نهايت پيروزي واقعي را ترسيم مي‌كند. فلسفه شهادت‌طلبي رزمنده مسلمان و يا عمليات استشهادي از چنين تفكري نشئت مي‌گيرد.
5ـ در جنگ يا دفاع نامتقارن رسيدن به هدف ممكن است از تمامي راههاي در دسترس اجرا شدني باشد ولي در نبرد علوي يا عاشورايي برخي شيوه‌هاي غيرانساني حتي در مقابل دشمن قوي نيز راهي ندارد. به نظر مي‌رسد الگوي نبرد علوي يا نبرد عاشورايي، فصل مشروع جنگ يا دفاع نامتقارن را پوشش مي‌دهد و نسخه تكميلي آن براي فرهنگ اسلامي است.

دفاع فرهنگي و پدافند عمليات رواني
يكي از اركان جنگ نامتقارن توجه ويژه به موضوع عمليات رواني در افكار عمومي و بسيج مردمي در محيطهاي داخلي و بيروني است. از آنجايي كه دشمن در تداوم راهبرد خود در قالب طرح خاورميانه بزرگ، اهداف سلطه خود را همچنان دنبال مي‌كند و هم اكنون در مرزهاي غربي و شرقي كشور، حضور پيدا كرده است، تشديد جنگ رواني و عمليات رواني خود را از مدتها قبل با سه محور ذيل آغاز كرده است:
الف. جلوگيري از دستيابي ايران به دانش صلح‌آميز هسته‌اي؛
ب. دمكراسي و آزادي
ج. سلاحهاي كشتار جمعي.
پدافند عمليات رواني و دفاع فرهنگي در مقابله با اين تهاجم يكي از اركان جنگ نامتقارن است كه مي‌تواند اين ابعاد و ويژگيها را داشته باشد:
1ـ آماده‌سازي رواني و آرماني منابع انساني كه با بينش، بصيرت و آگاهي حيله‌هاي دشمن را خنثي كند.
2ـ ساماندهي زيرساختهاي مناسب فرهنگي و عمليات رواني در ابعاد منابع انساني و منابع مادي براي مقابله با تهديد.
3ـ فضاسازي عمومي در سطح جامعه و افكار بين‌المللي براي حفظ پشتوانه‌هاي مردمي.
4ـ پي‌گيري عمليات رواني دشمن و اجراي عمليات پدافند و پيشگيري از تأثير آن بر روي مخاطب.
5ـ اجراي عمليات آفند رواني بر ضد دشمن در سطوح مختلف.
پدافند فرهنگي نامتقارن با توجه به اصول پنج‌گانه ذكرشده نيازمند تعيين وظايف و حوزه مسئوليتها در سطوح مختلف است.

سطح راهبردي
در اين سطح دفاع فرهنگي نامتقارن وظيفه سياستگذاري، هدايت، هماهنگي، پشتيباني و نظارت كلان را بر عهده دارد. وظايف سازمانها و ارگانهاي ذيربط و چگونگي تعامل آنها در اين سطح تعريف مي‌شود.
سطح راهبردي سه مؤلفه دارد.
الف. سطح راهبردي ملي (كشوري)
ب. سطح راهبردي در مراتب كلان نيروهاي مسلح
ج. سطح راهبردي در داخل نيروهاي مسلح

سطح عملياتي
دفاع فرهنگي و عمليات رواني در سطح عملياتي، سياستها و برنامه‌هاي مشخص شده در سطح راهبردي را با توجه به وضعيت مأموريت و منطقه درگيري و بحران محقق مي‌سازد.
سطح عملياتي نيز دو مؤلفه دارد.
الف. سطح عملياتي كلان هر يك از سازمانهاي نيروهاي مسلح
ب. سطح عملياتي نيرويي در هر يك از سازمانها

سطح تاكتيك
در اين سطح عمدتاً يگانهاي صف، مانند لشكرها و مناطق و نواحي بسيج اجراي مأموريت را به عهده دارند. سطح تاكتيك محور اصلي مأموريت و درگيري (فيزيكي و غيرفيزيكي) در دفاع نامتقارن است و نيازمند سرمايه‌گذاري و دقت بيشتري است. البته در اين سطح برخي اقدامات متمركز نيز قابل پيش‌بيني است مانند تشكيل يگان واكنش سريع فرهنگي كه به صورت متمركز وارد عمل مي‌شود. اين سطح نيازمند آموزش و تجهيزات مناسب خود است.

سطح تكنيك
اين سطح معمولاً براي كوچك‌ترين واحدهاي درگير تعريف مي‌شود و بيشتر به روحيه و روان رزمندگان و اجراي اقدامات دفاعي محدود و ميداني توجه مي‌شود.


خلاصه و نتيجه‌گيري
تحليل نهايي موضوعات اشاره شده در اين مقاله، اين نتايج را به دست مي‌دهد:
1ـ جنگ نامتقارن جنگي نوظهور نيست، در متون كهن نمونه‌هاي فراواني از اين نوع جنگ را مي‌توان مشاهده كرد.
2ـ هرچند جنگ نامتقارن با عدم تقارن از جنبه منابع انساني و منابع مادي برابر است ولي موضوع نامتقارن با عدم‌تقارن قابل جمع نيست.
3ـ ويژگيهاي جنگ نامتقارن بر فقدان تناسب معمول نظامي بين دو جبهه و وجود تضاد منافع حياتي بين آنها و به حداكثر رساندن برتريهاي خودي در جبهه ضعيف تأكيد دارد.
4ـ نمونه‌هاي فراواني از جنگ نامتقارن را در دهه اخير مي‌توان يافت.
5ـ عامل رواني از طريق به‌كارگيري ماهرانه آن مي‌تواند تأثير به‌سزايي در شكست اراده دشمن در صحنه نبرد داشته باشد و تأثير رويكردي تاكتيكي آن، پيامدهاي استراتژيك در پي خواهد داشت.
6ـ محورهاي عمده عمليات رواني امريكا عليه عراق بر پايه انشقاق بين مردم و مسئولان عراق استوار بود.
7ـ با استفاده از الگوي نبرد علوي و تكليف‌مداري مي‌توان از نقاط ضعف دشمن بهره بيشتري برد.
8ـ در الگوي نبرد علوي بايد اصول اخلاقي اين نبرد عليه دشمن رعايت گردد.


 

قدر این بوسه را باید دانست

قدر این بوسه را باید دانست

اقا جان تولدت مبارک

به ظاهر زائرم اما زیارت را نمی فهمم

من بیچاره لطف آشکارت را نمی فهمم


تو از من بیشتر مشتاق دیداری و من حتی

به دل افتادن گاه و گدارت را نمی فهمم


زیارت نامه می خوانم دلم از نور لبریز است

"اگر چه گاه معنای عبارت را نمی فهمم"


تو پرواز مرا در اوج می خواهی و می دانی

من از بس در قفس بودم اسارت را نمی فهمم


به جای غربت تو ازدحام صحن را دیدم

غریبی آه درد بی شمارت را نمی فهمم

...
به هر زائر سه جا سر می زنی- دلگرمی ام این است

زیارت نه ولی قول و قرارت را که می فهم

+ آقام ... تــــولدت مبارک :(


عفو عایشه  

روش برخورد امام على علیه السلام با دشمن قبل از آغاز نبرد، پیامبرگونه بود، كه تلاش در هدایت آنها داشت،و پس از آغاز تجاوز دشمن ، قاطعانه ریشه هاى فساد را بَر مى كند،
اما پس از اِتمام جنگ و تسلیم دشمن باز هم پدرانه ، و با بزرگوارى و محبّت برخورد مى كرد.
در جنگ جمل عایشه آن همه از مردم را فریب داد كه هزاران خون بى گناهان ریخته شد، و فتنه ها پدید آمد، و شعارهاى دروغین فراوانى را مطرح كرد، و مردم را برضدّ حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام شوراند.
امّا آنگاه كه امام على علیه السلام پیروز شد، او را عفو كرد،
و كریمانه از زشتى هاى او چشم پوشید.
و دوازده هزار درهم به عایشه عطا فرمود تا به مدینه باز گردد،
و چهل زن از قبیله عبدالقیس را فرمان داد تا لباس رزم پوشیده، كلاه برسر گذارند و عایشه را به مدینه برسانند.
چون چهل تن از زنان عبدالقیس لباس رزم برتن و كلاه خُود برسر، و نقاب بر چهره داشتند، و عایشه از این شیوه اطّلاع نداشت ، در طول راه نگران بود و مى گفت :
«چون به مدینه رسم از على شكایت خواهم كرد
پس از آنكه عایشه را به منزلش در مدینه رساندند، نقاب ها و كلاه خودها را از روى و سر باز كردند،
وقتى عایشه فهمید همه آن محافظان زن بودند، بسیار شرمنده شد و از بزرگوارى على علیه السلام در شگفت ماند، گرچه كینه هاى درونى او درمان نیافت

در باب خندیدن

در باب خندیدن






ما چند نوع خنده داریم؟ خنده مثبت و خنده منفی، خنده بد وخنده خوب، خنده زیاد، خنده‌ای كه آدم جك گو باشد، خنده در تشییع جنازه، خنده‌هایی كه تأیید خطی باطل باشد، خنده مسئولین، خنده در مسجد، خنده غفلت، خنده نیش دار، خنده بخاطر فرار از قانون و قانون شكنی و. . .

در مورد خنده زیاد داریم «لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحینَ»(قصص/76) خنده نباید مستانه باشد. حالا سیزده بدر است، عید است، تولد امام زمان است، خوشحالی سر جایش، اما مستانه نباشد. «من كثر بكائه» كسی كه زیاد بخندد، در قیامت هم زیاد گریه خواهد كرد، خنده معمولی خوب است اما «كَثْرَةُ الضَّحِكِ تُمِیتُ الْقَلْبَ»(كافى، ج‏2، ص‏664) حضرت فرمود: خنده زیاد، ایمان را محو میكند و «كَثْرَةُ الضَّحِكِ تَمْحُو الْإِیمَانَ»(وسائل‏الشیعه، ج‏12، ص‏118) و قلب را می‌میراند. ما باید بخندیم اما نه آنچنان قهقهه‌ای كه صدای مظلومین دیگر به گوشمان نرسد. نه خنده‌ای كه مسلمانی را دست اندازیم. گاهی كسی را دست می‌اندازند. كوتاهی، یا بلندی را پیدا میكنند، گردی را پیدا میكنند، نقص عضوی را پیدا می‌کنند، یا كسی که بد حرف میزند، بد راه میرود، او را دست می‌اندازند و میخندند. خنده اینها به قیمت ریختن آبروی مسلمان است. قهقهه‌ای كه صدای مظلومین را نشنویم. باید مواظب این خنده‌ها باشیم. «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُبْغِضُ الضَّحَّاكَ»(تحف‏العقول، ص‏392) نباید زیاد بخندیم.


اما خنده‌هایی كه جك گویی است. پیامبر فرمود: یا اباذر! «وَیْلٌ لِلَّذِی یُحَدِّثُ فَیَكْذِبُ لِیُضْحِكَ بِهِ الْقَوْمَ»(أمالى‏طوسى، ص‏537) وای به حال كسی كه برای مردم به دروغ قصه می‌گوید «فَیَكْذِبُ» دروغ می‌گوید «لیُضْحِكَ» برای اینكه مجلس را گرم كند، آسمان و ریسمان را به هم می‌دوزد. دروغی شاخدار می‌گوید تا مردم بخندند. سه مرتبه پیامبر در این حدیث فرمود: وای بر كسی كه حاضراست دروغ بگوید تا مردم بخندند. شاه این كارها را می‌كرد. من عكس شاه را دیدم كه شب عید یك حاجی فیروزه درست میكرد. یك مسلمان خود را سیاه می‌كند برای اینكه چند ریال بگیرد. خوب چرا دیگرخودت را سیاه میكنی؟ بعد در این عكس آتشی روشن بود و شاه به عنوان چهارشنبه سوری در حال پریدن از روی آن بود. حالا فراموش نكنیم كه اوضاع چگونه بود؟ ما به بت پرستان انتقاد می‌كنیم. ایران قدیم، وضعشان از بت پرستان بدتربود. چون بت پرستان سنگ می‌پرستیدند و ما به آتش احترام می‌گذاشتیم. رحمت به گور پدر سنگ. آب روی سنگ بریزی از بین نمیرود ولی آتش با یك سطل آب خاموش می‌شود. اصلاً خدای ما خاكستر می‌شد. باز رحمت به گور اعراب كه سنگ می‌پرستند. سنگ پرستی به مراتب از آتش پرستی بهتر است. پیغمبر سه مرتبه فرمود: «وای بر كسی» كه خود را دلقك كند تا دیگران بخندند.


گفته‌اند در تشییع جنازه نخندید. داریم اگر كسی خط انحرافی دارد، «مَنْ ضَحِكَ فِی وَجْهِ عَدُوٍّ لَنَا مِنَ النَّوَاصِبِ وَ الْمُعْتَزِلَةِ وَ الْخَارِجِیَّةِ وَ الْقَدَرِیَّةِ وَ مُخَالِفِ مَذْهَبِ الْإِمَامِیَّةِ وَ مَنْ سِوَاهُمْ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ طَاعَةً أَرْبَعِینَ سَنَةً»(مستدرك‏الوسائل، ج‏12، ص‏322) اگر كسی در صورت دشمن اسلام بخندد «لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ طَاعَةً أَرْبَعِینَ سَنَةً» اگر چهل سال عبادت كند، خدا قبول نمی‌كند. برای اینكه با خنده‌اش یك نفر طاغوت را تشویق كرد. امام صادق(ع) به یك نفر گفت: اگر تو حكومت بنی عباس را تأیید نمی‌كردی، آنها ما را خانه نشین نمی‌كردند، مواظب خنده‌ها باشیم. گاهی وقتها كسی یك سیلی میزند، به او می‌گوییم دستت درد نكند. روز قیامت می‌گویند: آقای قرائتی تو سیلی زدی! میگویم: نه والله من نزدم. می‌گویند: نزدی اما گفتی دستت درد نكند. كسی كه بزند و كسی كه كمك كند و آن كسی كه بگوید دستت درد نكند، سه نفر در گناه شریك هستند.


خنده مسئولین: «كثرة الضحك توحش الجلیس و تشین الرئیس»(غررالحكم، ص‏222) كسی كه مسئول یك اداره و مؤسسه است، اگر زیاد بخندد، دیگر پشمی به كلاهش نیست. یعنی بقیه او را دست می‌اندازند. به قول بزرگواری كه می‌گفت: «لا یرون فی كلاهه پشما»! می‌گفت: تواضع خوب است اما اگر آدم بخواهد زیاد شل بگیرد دیگر نمی‌تواند مسئول باشد، رئیس باشد. رئیس باید از یك ابهتی برخوردار باشد نه كه ژست بگیرد. نه! ژست نگیرد اما دلقك هم نباشد.


در مورد خنده غفلت در سوره «وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ»(مطففین/1) چند آیه داریم. افرادی هستند كه حزب اللهی‌ها را دست می‌اندازند. «إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَكُونَ»(مطففین/29) قرآن در سوره مطففین میگوید مجرمین به مؤمنین می‌خندند. در همین عید دختران حزب اللهی رو میگیرند و دخترخاله‌ها و دختر عمه‌ها و خویش و قوم می‌خندند. «وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغامَزُونَ»(مطففین/30) وقتی عید دور هم جمع می‌شوند، غمزه می‌آیند، چشمك می‌زنند تا یكی می‌گوید آقا وقت نماز است، من بروم نماز بخوانم، با ابرو می‌گویند: «شیخ شده است». مجرمین غمزه می‌آیند و می‌خندند. «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهینَ»(مطففین/31) مجرمین دور هم كه می‌نشینند صفحه كوك میكنند. «فَكِهینَ» یعنی فكاهی میگویند. نبودی، دختر یا پسر فلانی آمد و همه انس داشتیم و. . . یك مقدار متلكها را باید شنید. بعد هم نسبت ارتجاع میدهند. «وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ»(مطففین/32) قرآن میگوید: مجرمین كه به مؤمنین میرسند، می‌گویند اینها گمراهند. پس ببینید اگر مسلمانها بخواهند دینشان را حفظ كنند، چهار متلك می‌شنوند: «یَضْحَكُونَ» می‌خندند. «یَتَغامَزُونَ» غمزه می‌آیند. «فَكِهینَ» فكاهی می‌گویند. «لَضالُّونَ» نسبت ارتجاع و گمراهی می‌دهند.


خب چه كنیم؟ میگوید طوری نیست. این متلك‌ها را بشنو اما دینت را از دست نده. این خیلی مهم است. شما همینطور كه اهل نماز هستی، اهل نماز باش. تكان نخور. نگو حالا اینجا اینگونه می‌شوم، خوب هر جا می‌خواهد باشد. بعد یك عده هم خوشحالی می‌كنند. خوب شد كه ما جبهه نرفتیم، فلانی رفت، الان مفقود، اسیر یا شهید است یا بچه‌اش اینطور است. ما كه الحمدلله تمام بچه هایمان نزدمان هستند. قرآن درباره اینهایی كه خوشی می‌كنند كه جبهه نرفته‌اند هم در یك آیه می‌گوید که این خنده‌های مرگبار است. اینها كه خوشی میكنند كه خوب شد در رفتیم. «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ»(توبه/81) خوشی میكنند كه به جبهه نرفتند. بعد قرآن میگوید: اینها نخندند. «فَلْیَضْحَكُوا قَلیلاً وَ لْیَبْكُوا كَثیراً»(توبه/82) نمیخواهد بخندید كه جبهه نرفتید. او كه رفت شهید شد الان نزد حضرت ابرهیم است. او كنار سفره سعادت است. ما كنار سفره سماقیم. چون هفت سین ما باید هفت سین داشته باشد. سركه و سبزی و سنجد و سیر و سماق و سركه. خلاصه ما كنار سركه و سماق هستیم و او كنار سعادت و شرف است. خیلی نمیخواهد غصه بخوریم كه هستیم. چند هزار لیتر آب دیگر خواهیم خورد و بالاخره میرویم. اما خوشا به حال آنهایی كه مقاومت كردند و نگذاشتند اجنبی در مملكت ما حكومت كند. آنها برنده هستند و این ما هستیم كه باید عید به خانه آنها برویم و در خانه آنها را بوسیم و احوالشان را بپرسیم و بعضی افراد هم خوشی میكنند كه ما نیش زدیم كه امیرالمؤمنین می‌فرماید: «الْمِزَاحُ یُورِثُ الضَّغَائِنَ»(تحف‏العقول، ص‏85) بسیاری از كینه‌ها بخاطر یك شوخی است. حالا این شوخی و خنده تو باعث كینه شد. امام صادق می‌فرماید: «الْمِزَاحُ السِّبَابُ الْأَصْغَرُ»(كافى، ج‏2، ص‏665) مزاح و شوخی هم فحشی كوچك است. مواظب باشیم تعادل خود را حفظ كنیم. نوع خنده ما قهقهه نباشد.

«والسلام علیكم و رحمه الله و بركاته»

در باب گریه کردن

در باب گریه کردن







در باب «خنده و گریه» خیلی بحث و مطالعه شده است. اصولاً بعضی گریه را بد می‌دانند و بعضی اصلاً گریه نمی‌كنند. چشمشان خشك است. پس سه نوع آدم داریم. افرادی كه گریه نمی‌كنند، افرادی كه گریه را بد می‌دانند و افرادی كه می‌خواهند گریه كنند ولی نمی‌توانند. اصلاً گریه قداست دارد یا نه؟ گریه مقدس است. ارزش گریه به قدری است كه در زیارت امام داریم: «وَ عَبْرَةَ مَنْ بَكَى مِنْ خَوْفِكَ مَرْحُومَةٌ»(كامل‏الزیارات، ص‏39) خدایا اگر چشمی از ترس تو گریه كرد، مورد لطف قرار می‌گیرد. امام باقر می‌فرماید: «لَوْ أَنَّ عَبْداً بَكَى فِی أُمَّةٍ لَرَحِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تِلْكَ الْأُمَّةَ بِبُكَاءِ ذَلِكَ الْعَبْدِ»(كافى، ج‏2، ص‏482) یك نفر در یك قافله اهل مناجات و گریه باشد، (به خاطر آن یك نفردل شكسته و آن قلب آماده و چشم گریان در خانة خدا) به خاطر او خدا به همه امت لطف می‌كند. گریه به قدری خوب است كه امام صادق فرمود: زمانی که حالت منقلب شد و به گریه افتادی فوراً دعا كن. ساعت گریه دعا مستجاب می‌شود و امام سجاد در یك حدیث فرمود: دو قطره خیلی مهم هستند. قطرة خون در راه خدا و قطرة اشك در دل تاریك. قطرة خونی كه در روز روشن در جبهه‌ها و قطرة اشكی كه در شب تاریك ریخته می‌شود، خیلی مهم هستند. به همین خاطر حدیث داریم روز قیامت همه چشم‌ها گریان است مگر سه نوع چشم: چشمی كه از ترس خدا بگرید. چشمی كه نگاهی به نامحرم كرد، چون دید گناه می‌كند و شهوت است چشمش را بست. یا شب بیدار شد و از ترس خدا گریه كرد. امام صادق می‌فرماید: هر چیزی وزنی دارد. تنها چیزی كه وزنش معلوم نیست، اشك است. یك قطرة اشك چشم از نظر وزن خیلی كم است. اما: «إِنَّ الْقَطْرَةَ تُطْفِئُ بِحَاراً مِنْ نَارٍ»(كافى، ج‏2، ص‏481) یك قطره اشك دریاهای آتش را خاموش می‌كند. امام صادق فرمود: «إِذَا اغْرَوْرَقَتِ الْعَیْنُ بِمَائِهَا لَمْ یَرْهَقْ وَجْهاً قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ»(كافى، ج‏2، ص‏481) چون آیه‌ای داریم: «وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ»(یونس/26) افرادی هستند كه روز قیامت، غبار روی صورتشان را می‌گیرد و رنگشان تاریك می‌شود. اما اگر چشم كسی پر از اشك شد، دیگرچنین روزی نخواهد داشت و پیغمبر فرمود: «یَا عَلِیُّ أَرْبَعُ خِصَالٍ مِنَ الشَّقَاءِ جُمُودُ الْعَیْنِ وَ قَسَاوَةُ الْقَلْبِ وَ بُعْدُ الْأَمَلِ وَ حُبُّ الْبَقَاءِ»(خصال صدوق، ج‏1، ص‏243)

اگر دیدی كسی گریه نمی‌كند، معلوم است شقاوت دارد. آخر بعضی كسی را مسخره می‌كنند و می‌گویند تا حرفی می‌شود فوراً گریه می‌كند، مثل بچه ها، مثل زنها و. . . خوب مگر بد است آدم مثل زنها باشد؟ خوب است انسان مثل بچه‌ها باشد و زود گریه‌اش بگیرد. اینكه می‌گویند گریه بد است. گریه در برابر دشمن بد است. اما در ترحم و امثالش خوب است كه انسان زود گریه كند.


امیرالمؤمنین كه در خیبر را با یك دست كند، كسی كه جرأتش در جبهه همه را متحیر می‌ساخت، مثل زن گریه می‌كرد. مثل كودك گریه می‌كرد. گریه شرف و كمال است. اگر كسی گریه نمی‌كند، قساوت قلب دارد. پیامبر فرمود: یا علی! «مِنَ الشَّقَاءِ جُمُودُ الْعَیْنِ» اگر كسی گریه نمی‌كند شقاوت دارد. شقاوت چطور پیدا می‌شود؟ گناه كه زیاد شد، انسان شقاوت پیدامی كند. انسان دفعه اول كه گناه می‌كند، ناراحت است. گاهی خواب از سرش می‌پرد. مرتب در فكر است كه من چه غلطی كردم. این چه گناهی بود؟ چرا چنین شد؟ حیف بودم. خلیفه خدا بودم. حزب اللهی بودم. مسلمان بودم. تو شیعه امیر المومنین(علیه السلام) بودی. بعد گناه طوری می‌شود كه اصلاً برایش عادی می‌شود. خدای نكرده كار به جایی می‌رسد كه دیگر از گناه لذت هم می‌برد و اینها خطراتی است كه برای انسان پیش می‌آید.
اصل گریه مقدس است اما ببینیم خدا در قرآن گریه را تعریف كرده یا نه! در سوره مریم قرآن از افرادی كه در حال گریه سجده می‌كنند، تعریف می‌كند. «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِیًّا»(مریم/58) در این آیه قرآن می‌گوید، افرادی آدمهای خوبی هستند، تا آیات قرآن را می‌شنوند به سجده می‌افتند و اشك می‌ریزند. در سوره اسراء باز تعریف می‌كند و می‌گوید یك سری افرادی هستند كه «وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَ یَزیدُهُمْ خُشُوعاً»(اسراء/109) افرادی هستند که اهل گریه هستند.


ما خلبانی داشتیم كه شهید شد. سلام و صلوات خدا بر او باد. یك خلبان شهید كه در گردان خلبانان بود. ایشان دعای ندبه را نوار كرده بود و ضبط را می‌گذاشت و به سجده می‌رفت و دعای كمیل را در حال سجده می‌خواند و بسیار گریه می‌كرد. آدم‌هایی بودند كه روز شیر بودند و شب عارف و زاهد. به هر حال امام صادق فرمود: بهترین حالات انسان، حالتی است كه در سجده گریه كند.


امام سجاد وقتی نزدیک ماه رمضان می‌شد از ماه شعبان شروع به آماده كردن خود می‌كرد. آدم باید آماده شود. شما خلبانها را كه دیده اید، هواپیما یك مرتبه نمی‌تواند بلند شود، بر عکس هلی كوپتر یك مرتبه بلند می‌شود. هواپیما باید یك مقداری در این خیابانهای فرودگاه، در آن باند حركت كند تا آماده پرواز شود و ما هم اگر بخواهیم ماه رمضان پرواز كنیم باید از ماه شعبان مقداری در باند فرودگاه حركت كنیم. نماز هم همینطور است. نمازی هم كه یك مرتبه «الله اكبر» بگویی، منظورم همین نمازی است كه ما می‌خوانیم. اگر خواستیم در نماز پرواز داشته باشیم، باید اول كمی در باند حركت كنیم. اذان، اقامه، بعد كمی تأمل «یَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاكَ الْمُسِی‏ءُ وَ قَدْ أَمَرْتَ الْمُحْسِنَ أَنْ یَتَجَاوَزَ عَنِ الْمُسِی‏ءِ وَ أَنْتَ الْمُحْسِنُ وَ أَنَا الْمُسِی‏ءُ»(البلدالأمین، ص‏6)

خدایا یك مجرم و یك بی نهایت كوچك به تو رو می‌كند و در خانه بی نهایت می‌آید. ذلیلی در خانه عزیزی می‌آید. ضعیفی در خانه قوی می‌آید. جاهلی در خانه عالمی. كمی آمادگی و بعد باید گفت: «الله اكبر». بعد پرواز می‌كنیم. اینكه نمازهای ما پرواز ندارد برای این است که یك مرتبه بلند می‌شویم و یك مرتبه هم سقوط می‌كنیم. اگر خواستیم پروازكنیم، باید مقداری هم حركت كنیم. خلبان در باند فرودگاه یك مرتبه خاموش نمی‌كند. همه مسافران پیاده می‌شوند ولی خود خلبان می‌نشیند. موتور هواپیما بعد از نشستن هم باید مدتی روشن باشد. ما نباید بگوییم: «السَّلَامُ عَلَیْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ» برخیزیم و برویم. كجا رفتی؟ بایست، باید كمی موتور روشن باشد. تعقیبی، دعایی، ذكری، وردی و. . .
ماه رجب و شعبان، ماه آمادگی است. چطور بچه مدرسه ایها اول برای مقدمه دبستان به آمادگی می‌روند؟ ماه شعبان ماه آمادگی برای ماه رمضان است. اگر نباشد خانم‌ها، خانه تكانی كنند، انبارها، انبار گردانی كنند. بازاریها سرمایه گذاری كنند، اگر بناست آدم شب عید نگاهی به زندگی خود بكند، به خودمان نگاهی بكنیم. امیرالمومنین فرمود: «مِنْ كَرَمِ الْمَرْءِ بُكَاؤُهُ عَلَى مَا مَضَى مِنْ زَمَانِهِ»(كنزالفوائد، ج‏1، ص‏93) مرد كریم و بزرگوار كسی است كه بنشیند و بر گذشته هایش گریه كند. سال تمام شد. عید نوروز چه می‌كنیم؟ تخمه می‌شكنیم. این كه كاری ندارد. لباس نو می‌پوشیم؟ تازه مثل درختها می‌شویم كه شكوفه می‌دهند. لباس نو را درختها هم می‌پوشند. ما به عنوان انسانیت باید كاری كنیم كه نه درختها می‌كنند و نه میشها و آن این است كه من از سال پیش تا به حال چند كتاب مطالعه كرده ام؟ چند محروم را، دلشان را به دست آورده ام؟ چه تصمیم خیری گرفته ام؟ آقا پشت بام ما كاهگل بود، شیروانی كردیم. همه این‌ها درست اما خودت چه كردی؟ حاجی رفت مكه، سرش را تراشید و برگشت. پرسید خوب سرت حاجی شد، خودت چطور؟ گیرم به مكه رفتی و سر را تراشیدی. كله تو حاجی شده است. خودت چه؟ آقاشب عیدی درها را رنگ كردیم. خب در خانه شما رنگی شده است. خودت چه؟ اتاق را سفید كردیم. قلبت چه؟ شب عید نمی‌خواهی، خانه تكانی كه می‌كنی، غبارروبی هم بكنی؟ كینه كسی را نداشته باشیم. تلفن بزنیم كه آقا شب عیداست، ماه شعبان است، در آستانه ماه رمضان است، از همه مهمتر در آستانه تولد امام زمان علیه السلام هستیم. شمامی دانید كه شب نیمه شعبان، شب قدر است و روایاتی داریم كه شب نیمة شعبان شب قدر است. هم شب تولد امام زمان است و هم احتمال شب قدر دارد. بنا بر این از كسانی كه سال پیش، شب نیمه شعبان بودند و امسال در بین ما نیستند، یادی بكنیم. خب لباس بچه‌های شما نو است. پس بچه‌های همسایه‌ها چه؟ بچه‌های محرومین چه؟


امیرالمومنین فرمود: كریم كسی است كه بنشیند و كمی به خود فكر كند. نكند هر روز دستمال كاغذی یا پارچه دست گرفتیم و روی تلویزیون را پاك كردیم اما ازسال پیش تا به حال خانه یك خانواده شهید سر نزدیم. دستی به سر تلویزیون كشیدیم و دستی به سر یتیم نكشیدیم. یادمان نرود، در و دیوار عید می‌شود، درختها عید می‌كنند، میش‌ها عید می‌گیرند، چمن‌ها سبز می‌شود، درختها سبز می‌شود، ما لباس نو می‌پوشیم، تخمه می‌خوریم، دید و بازدید می‌رویم. اینها همه خوب هستند اما «مِنْ كَرَمِ الْمَرْءِ» كرامت و بزرگواری به آن است که: «بُكَاؤُهُ عَلَى مَا مَضَى مِنْ زَمَانِهِ»


چند نوع گریه داریم، گریه بر فرزند، گریه یتیم، گریه بر امام حسین، گریه وقت قرآن خواندن، گریه فراغ، گریه شوق، گریه حیله، گریه بی فایده و. . . اینها گریه‌های مختلف است.
اما گریه بر فرزند اشكال ندارد. بعضی خیال می‌كنند اگر در داغ فرزند گریه كنند زشت است. گریه بر فرزند اشكال ندارد. پیامبر اكرم بچه‌ای به نام ابراهیم داشت كه از دنیا رفت و پیغمبر زار زار گریه می‌كرد. گفتند: یا رسول الله! زشت است است شمای پیغمبر گریه می‌كنید. فرمود: نه! «تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَ یَحْزَنُ الْقَلْبُ وَ لَا أَقُولُ إِلَّا مَا یَرْضَى رَبُّنَا»(تحف‏العقول، ص‏37) دلم می‌سوزد، چشمم هم گریه می‌كند، اما چیزی كه خلاف رضای خداست نمی‌گویم. این گریه اشكال ندارد. امام صادق فرمود: هیچ چشمی محبوب‌تر از چشمی نیست كه در عزای حسین گریه كند و اگر قطره اشكی برای امام حسین رخته شد، «وَ قَدْ وَصَلَ فَاطِمَةَ وَ أَسْعَدَهَا عَلَیْهِ وَ وَصَلَ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ أَدَّى حَقَّنَا»(كامل‏الزیارات، ص‏80) انسان با حضرت فاطمه بیعت كرده است، با رسول خدا بیعت كرده است، حق ائمه را پیدا كرده است و چشمی كه در عزای حسین گریه كرده است، در قیامت گریان نخواهد بود. در مورد گریه یتیم حدیث داریم قَالَ الصَّادِقُ(ع): «إِذَا بَكَى الْیَتِیمُ اهْتَزَّ لَهُ الْعَرْشُ»(من‏لایحضره‏الفقیه، ج‏1، ص‏188) اگر یتیمی گریه كند، عرش خدا به لرزه در می‌آید. یكی از برنامه‌های عید را این قرار دهید كه به خانه‌های یتیمان بروید و اگر لباسهای بچه‌های یتیم خیلی جالب نیست، شما با بچه‌ای كه لباس جالب پوشیده است به خانه آنها نروید. حدیث داریم: خداوند قسم خورده است و فرموده: به عزت و جلال خودم قسم، اگر یك یتیم كه گریه می‌كند را آرام كنید، من بهشت را برایتان واجب می‌كنم. بیایید چنین معاملاتی بكنیم. دائم نگوئیم سكه چقدر و پیكان چقدر و. . . بیاییم و بگوییم «الحمدلله» من امسال، عید به خانه 5 بچه یتیم رفتم. 5 یتیم را دعوت كردم. گریه یتیم را آرام كردن به قدری عزیز است كه علی بن ابی طالب، امیرالمؤمنین(ع) به بچه‌ای رسید و خواست او را بخنداند، دید او غم زده است. حضرت امیر هر چه خواست چیزی بگوید، دید او همین طور غم زده نشسته است. بازانوها و دستانش راه رفت و صدای بزغاله در آورد تا یتیم خندید. كسی آمد و گفت: آقا زشت است. تو ولی مسلمین، رئیس حكومت اسلامی، صدای بزغاله در می‌آوری؟ بد است. فرمود: علی بن ابی طالب صدای بزغاله در بیاورد، مهم نیست اما مهم است یك یتیم بخندد. گریه بر فرزند اشكال ندارد. گریه بر امام حسین بهترین كمال است و از گریه یتیم عرش خدا به لرزه در می‌آید.


دیگر چه نوع گریه‌ای داریم؟ یكی از گریه ها، گریه كودك است. حدیث داریم: «أَنَّ الْبُكَاءَ أَصْلَحُ لَهُ وَ أَجْمَلُ عَاقِبَةً»(توحیدالمفضل، ص‏53) امام صادق(ع) فرمود: كوچكترها كه در قنداق گریه می‌كنند، بگذارید گریه كنند. بخاطر اینكه بچه وقتی متولد می‌شود، دو نوع رطوبت در بدن دارد. یك رطوبت در بدنش است و رطوبت دیگری در مغزش است. با گریه رطوبت‌های مغزش بیرون می‌آید و با آبی كه از دهانش بیرون می‌آید رطوبت بدن او بیرون می‌آید. امام صادق فرمود: اگر بچه نوزاد گریه نكند، رطوبت‌هایی در مغزش می‌ماند كه در بزرگی خل می‌شود. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «لَا تَضْرِبُوا أَطْفَالَكُمْ عَلَى بُكَائِهِمْ»(علل‏الشرائع، ج‏1، ص‏81) اگر بچه هایتان گریه می‌كنند، كمكشان نكنید. بنابراین، گریه كودك یك ارزش است.


نوع دیگر، گریه وقت خواندن قرآن است. امام حسین(ع) وقتی آیات عذاب را می‌خواند، گریه می‌كرد. امام حسین خیلی گریه می‌كرد. در مكه در بیابان عرفه بقدری كرد كه آن كسی كه نگاه می‌كرد گفت: دیدم شنی كه زیر چانه مبارك امام حسین است‌تر شده و پیامبر فرمود: «اتلوا القرآن وابكوا» قرآن را بخوانید، گریه هم بكنید. با حال بخوانید. ماه رمضان نزدیك است. برادرها ده سال از انقلاب می‌گذرد. زشت است شما قرآن را كه باز می‌كنید، نتوانید بخوانید. بیایید قبل از رسیدن ماه رمضان یك برنامه ریزی كنید و مساجد به عوض سخنرانی، قرائت قرآن بگذارند. این چه مانعی دارد؟ انجمن اسلامی‌ها قرائت قرآن بگذارند. ما خیال می‌كنیم دعای بیست و چهارم و شانزدهم و اینها را باید بخوانیم. این دعاها را نخوانیم، طوری نیست. در پاكستان پانصد هزار حافظ قرآن داشته باشیم و در ایران پانصد هزار نفر را نداشته باشیم كه بتوانند روی قرآن را درست بخوانند، تا چه رسد به حفظ قرآن. بیاییم از زبیده، دختر 9 ساله‌ای در روستاهای سیستان و بلوچستان كه كل قرآن را حفظ كرده، یاد بگیریم.
یكی از حفاظ بصره خواب پیغمبر را دید. پیامبر در خواب به او گفت: تو خوب قرآن می‌خوانی. «هذه القرائة، أین البكاء» پیغمبر فرمود: این قرائت قرآن تو خوب است ولی قرآن كه میخوانی گریه نمی‌كنی! باید با حال قرآن بخوانید. منتهی گریه کردن داد زدن نیست. پیامبر فرمود: اگر گریه كردی و دلت سوخت، «مَهْمَا یَكُنْ مِنَ الْعَیْنِ وَ الْقَلْبِ فَمِنَ اللَّهِ وَ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ مَهْمَا یَكُنْ مِنَ الْیَدِ و اللِّسَانِ فَمِنَ الشَّیْطَانِ»(مستدرك‏الوسائل، ج‏2، ص‏467) اگر آن سوز از چشم و دل بود، یعنی دلت سوخت و اشكت جاری شد، «فَمِنَ اللَّهِ» او خدایی است «وَ مَهْمَا یَكُنْ مِنَ الْیَدِ و اللِّسَانِ» اما اگر زد بر سرت و جیغ كشیدی، آن دیگر«فَمِنَ الشَّیْطَانِ» مناجات اصولاً از نجوا یعنی صحبت آهسته است. آمدند نزد رسول اكرم و گفتند ما داد بزنیم یاآهسته گریه كنیم؟ فرمود: «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ»(بقره/186) وقتی دعا می‌كنید، آهسته دعا كنید. بعضی از اینها كه دعا می‌كنند، آدم می‌فهمد او چه مشكلی دارد. در مسجد آدم دعا می‌كند. خدایا قرض مقروضین را ادا كن. یك دفعه یك نفر میان جمعیت بلند می‌گوید: «الهی امین» همه می‌فهمند كه او قرض دارد. تا می‌گویند خدایا مثلاً چه كن؟ او كه بلندتر آمین می‌گوید، مشکلش را معرفی می‌كند. أیها الناس بدانید كه من این گرفتاری را دارم. نباید آمین و دعای ما طوری باشد كه كسی بفهمد. اگر بحث گریه مطرح است، منظور گریه مخفی است.


گریه بی فایده چیست؟ روایت داریم افرادی در قیامت گریه می‌كنند. در قیامت چند موقف داریم. یكی از گمركها و مواقف قیامت، «موقف البكاء» است. گریانند ولی آنجا دیگر گریه فایده ندارد. درباره گریه فراغ هم در قرآن داریم. آدم گاهی در فراغ یك نفر گریه می‌كند. حضرت یعقوب در فراغ یوسف گریه كرد. «وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا أَسَفى‏ عَلى‏ یُوسُفَ وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظیمٌ»(یوسف/84) یعقوب به قدری گریه كرد كه نور چشمش را از دست داد. امام حسن گریه می‌كرد. گفتند: چرا گریه می‌كنی؟ فرمود: یكی برای حوادث برزخ. یكی هم برای «فِرَاقِ الْأَحِبَّةِ» فراغ دوستانم. رسول اكرم آمد بر سر قبر مادرش آمنه «فبكی» گریه كرد. فاطمة زهرا بعد از آنكه دید، خط رهبری از امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب به کس دیگر منتقل شد، خیلی منقلب شد، خیلی منقلب بود و گریه می‌كرد، یك روز گفت: من برای اذان بلال دلتنگ شده ام، بلال هم دیگر اذان نگفته بود. هر كاری كردند كه اذان بگوید. گفت: من به شرطی اذان می‌گویم كه پیش از نماز رسول خدا باشد. من برای نماز دیگران اذان نمی‌گویم. گفتند: بگو «الله اكبر» گفت: در آن هم آدم باید خط سیاسی داشته باشد. هر الله اكبری ارزش ندارد. بالاخره یك روز گفتند: بلال، تو مؤذن پیغمبر بودی. فاطمة زهرا دلش می‌خواهد یك اذان بگویی. گفت: باشد. بخاطر فاطمه می‌گویم. رفت شروع كرد به اذان گفتن. مثل سرودهایی هست كه دهة فجر به مناسبت سالگرد انقلاب می‌خوانند. تا آن سرودها را آدم می‌شنود، یاد حال و هوای اول انقلاب می‌افتد، تا بلال اذان گفت، فاطمة زهرا یاد زمان پدرش افتاد و وسط اذان غش كرد. آمدند و گفتند: بلال، بس است. دیگر اذان نگو. گاهی انسان در فراغ گریه می‌كند. گریه بر فراغ طوری نیست.


نوع دیگری از گریه، گریه شوق است. به دستور مأمون الرشید مأمورین حكومت عباسی امام رضا(ع) را از مدینه به مرو می‌‌آوردند. در نیشابور، مردم نیشابور دور امام جمع شدند. حدیث داریم دهها هزار نفر مردم نیشابور، تا حضرت را دیدند، گریه كردند. این گریه، گریه شوق است. یك روز رسول اكرم امیرالمؤمنین را ندیده بود، اشاره به لباسش كرد. گفتند این لباس را چه كسی به تو داده است. گفت: كسی كه دارای چنین كمال‌هاست آنقدر تعریف كرد و بعد شروع به گریه كردن كرد. گفتند چه مشكلی داری؟ گفت: چند روزی است علی بن ابی طالب را ندیدم. رسول اكرم خیلی به علی بن ابی طالب عشق می‌ورزید. یك روز حضرت علی آمد و نشست. هوای مكه و مدینه داغ بود و حضرت عرق كرده بود. پیشانی حضرت امیر عرق داشت. حضرت رسول دست گذاشت روی پیشانی امیرالمؤمنین و عرقهایش را گرفت. بعد گفت: این عرق حضرت علی بن ابی طالب است و به بدنش مالید، به لباسش مالید و گفت: تبرك است.


اما گریه حیله هم داریم. گاهی برای حیله گریه میكنند. مادرشوهر گریه می‌كند كه پسر را علیه خانمش بشوراند. خانم گریه كند كه پسر را علیه مادرش بشوراند. گریه‌های حقه بازی است. به نظر شما در قرآن گریه حیله هم داریم؟ بله. یك آیه در این رابطه می‌خوانیم «وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْكُونَ»(یوسف/16) یعنی آمدند و یوسف را به چاه انداختند. بعد گریه كردند كه یوسف را گرگ خورده است. این گریه حیله است. جرم شناسان اداره آگاهی، گفتند ما گاهی برای اینکه قاتل را پیدا كنیم می‌بینیم تشییع جنازه چه کسانی هستند؟ چون گاهی خود قاتل می‌آید و پشت جنازه بر سرش می‌زند، ما می‌فهمیم كه او قاتل است. یكی از راههای جرم شناسی این است كه چه كسی بیشتر از همه گریه می‌كند؟ می‌گوییم: او خودش است. البته نه همیشه. ولی گاهی هم اینطوری است. حرف زدن خیلی مشكل است. خوب از مسأله گریه بگذریم و وارد خنده شویم.


«والسلام علیكم و رحمه الله و بركاته»


داستان عشق؛ سلیمان نبی و گنجشکان


داستان عشق؛ سلیمان نبی و گنجشکان






روزی گنجشک نری به یک گنجشک ماده - که نسبت به او بی تفاوت بود - گفت؛ «چرا حاضر نیستی با من زندگی کنی؟ من اگر بخواهم می توانم قبّه و بارگاه سلیمان را با نوک خود بکنم و در دریا بیندازم.» باد این سخن را به گوش سلیمان رساند، آن حضرت لبخندی زد و حکم کرد که هر دو را حاضر کنند.

سلیمان به گنجشک نر گفت؛ «آیا ادعایی که کردی می توانی انجام دهی؟»

گفت؛ «نه یا رسول خدا ! ولیکن به این وسیله مثل هر موجود دیگری می خواستم خود را نزد زن خود زینت دهم و بزرگ نشان دهم، عاشق را به خاطر آنچه می گوید نمی توان سرزنش کرد.»

سلیمان به گنجشک ماده گفت؛ «چرا آنچه را از تو می خواهد انجام نمی دهی در حالی که او ادعای عشق و محبت به تو می کند؟»

گنجشک ماده گفت؛ «ای پیامبر خدا! او مرا دوست ندارد، دروغ می گوید و ادّعای باطل می کند، زیرا گنجشک دیگری را هم دوست دارد.»

سخن آن گنجشک در دل سلیمان اثر کرد و بسیار گریه کرد و چهل روز از محل عبادت خود بیرون نیامد و دعا می کرد که خدا دل او را از آلودگی محبت غیر خود پاک کند و مخصوص محبت خود گرداند.»


منبع: بحارالانوار، ج 14، ص 95

عارفان و عاشقان: آخوند ملامحراب گیلانی


آخوند ملا محراب گیلانی حکیمی بزرگوار و عارفی مرتاض و فیلسوف مشهور و از حکمای بزرگ شیعه در نیمه دوم قرن دوازدهم و ابتدای قرن سیزدهم هجری قمری هم عصر با دوران زندیه و قاجار است. ملامحراب اصلاً اهل گیلان بود و برای تحصیل قبل از سال ۱۱۷۳ ق وارد اصفهان شد.

ملا محراب در اصفهان حداقل از دروس دو استاد برجسته عرفان و حکمت آن دوره یعنی ملا اسماعیل خواجویی و ملا قطب الدین نیریزی بهره برد. البته شبهه ذَهَبی بودن ملا محراب صحت ندارد. گفته می‌شود که ملامحراب پس از درگذشت خواجویی، در حکمت به درس ملامحمد بیدآبادی حاضر گشته و از وی نیز استفاده فراوان می‌نماید. از شرح حال منظومی که ابوالقاسم راز برای ملا محراب نقل می‌کند معلوم می‌شود ملا محراب قبل از حضور در درس عرفان نی ریزی، فلسفه خوانده بود و تحصیل وی نزد او در غیر از اصفهان بوده و قبل از ۱۱۷۳ نیریزی او را به اصفهان می‌فرستد«به اصفهاهان بفرمودیش مأمور»، و ملا محراب در اصفهان چهل اربعین انجام می‌دهد که قاعدتا بین ۴ تا ۵ سال طول کشیده است. و می‌نویسد شب‌ها بیدار بود و روزها تدریس داشت ان هم «درس دین»، و درباره مقامات و فضل وی می‌گوید:«مقامات و کراماتش فزون است. که از عقل و بیاناتش برون است» و عاقبت می‌گوید بسیاری از ملا محراب شرف هدایت یافتند.

زنوزی می نویسد: ملامحراب در زهد و انزوا و اِعراض از ماسوی وحید عصر و در مرتبه فضیلت، خصوص مرتبة علوم عرفا، یگانه زمان و فرید دوران بود. .در توانایی تعبیر خواب ملا محراب، صاحب قصص العلماء نقل می‌کند که پدرم در خواب دید که در بهشت است و از نهر آبی یک در و مروارید بر می‌دارد. این خواب را برای ملا محراب حکیم بازگو نمود. ملا محراب انسانی اهل دل بود و از غیب خبر می‌داد و خواطر افراد را می‌خواند و در علم تعبیر خواب نیز دستی داشت. وقتی پدرم خواب را برای ایشان تعریف نمود ایشان اندکی درنگ کرده و سپس فرمودند در تقدیر توست که با زنی از خاندان سادات ازدواج خواهی کرد و از وی فرزندی نصیب تو می‌گردد که از مشاهیر علما خواهد شد و از اولیای الهی خواهد بود. پدرم نیز بعدها با یک سیدهٔ اصفهانی ازدواج کرد و من متولد شدم و همیشه این را مد نظر داشت که من همانی هستم که ملا محراب خبر داده بود.

ملامحراب زمانی از اصفهان به قصد زیارت سیدالشهدا(ع) به کربلا می‌رود، هنگام زیارت در بالاسر نشسته و مشغول دعا و زیارت بود. او متوجه شد که شخصی که در علم چندان پایه‌ای نداشت در مسجد بالاسر، نماز جماعت می‌خواند، او با حکیمان و عرفاء مخالف بود. بعد از نماز، حکیمان عارف شیعی را نام می‌برد و هر یک را صد مرتبه لعن می‌کرد. یک تسبیح ملاصدرا را، یک تسبیح ملامحسن فیض و یک تسبیح ملامحراب را. ملامحراب گفت: این شخص کیست که او را لعن می‌کنی؟ گفت: او ملامحراب اصفهانی است. ملامحراب گفت: چرا او را لعن و نفرین می‌کنی؟ او در پاسخ گفت: چون به «وحدت واجب الوجود» معتقد است. ملامحراب گفت: حالا که به وحدت واجب الوجود اعتقاد دارد، او را لعن کن تا چنین اعتقادی پیدا نکند. مرحوم میرزای نائینی در کتاب تنبیه الامه ی خویش وقتی از مشروطه یاد می‌کند می‌نویسد دیگر گذشت زمانی که مردم بر اثر نادانی و قشری گرایی ملا محراب را لعن می‌کردند.

حکیم ملا محراب گیلانی مدت‌های مدید در اصفهان به تدریس پرداخت به گونه‌ای که در منابعی چند وی را ملامحراب اصفهانی نام نهاده‌اند. از این جهت مکان اصلی تدریس وی شهر زیبای اصفهان بوده است. در اینکه وی چه تدریس می نموده است؟ قاعدتا بایستی همان علوم معقول یعنی فلسفه و عرفان بوده باشد. مرحوم سید جلال آشتیانی می‌نویسد که ملا محراب از محضر استادش خواجویی، علاوه بر معقول، علوم نقلی را نیز خوانده است مرحوم زنوزی خویی صاحب موسوعهٔ عظیم ریاض الجنه می‌نویسد من نزد ملامحراب، اسفار ملاصدرا و مثنوی مولوی بلخی را خوانده‌ام. با این بیان معلوم می‌شود ملامحراب در اواخر زندگی در فلسفه اسفار و در عرفان مثنوی را درس می گفته است. ملا محراب با اینکه علاوه بر فلسفه در عرفان هم دارای تبحر بسیار بوده ولی شاید بر اثر تدریس زیاد حکمت و فلسفه است که در برخی منابع از جمله روضات الجنات وی را به عنوان «ملا محراب حکیم» یاد کرده‌اند.

شاید به علت تدریس وقتی برای ملامحراب نمی مانده که صرف نگارش کتب علمی نماید و یا اینکه شاید معتقد بوده تمام حرف‌ها را بزرگان در کتاب‌ها نوشته‌اند و دیگر نیازی به تکرار مکررات نیست! در هر حال فقط یک کتاب از ملامحراب باقی مانده است به نام سفینه النجاة، که ما حتی از موضوعش هم خبر نداریم. آقابزرگ تهرانی می‌گوید این کتاب در بین کتاب‌های سید محمد یزدی در اصفهان است چنانکه من در فهرست کتب خریداری شده برای وی این اسم را دیده‌ام.

مرحوم گیلانی در طی ده‌ها سال تدریس شاگردان بسیاری تربیت نمود و به حوزه‌های شیعه هدیه نمود و برخی از انها از بزرگان حکمت و عرفان عصر و منطقه خویش بوده‌اند که برخی از آنها عبارتند از:

  • سلیمان تنکابنی؛ پدر مرحوم محمد تنکابنی صاحب قصص العلماست که عالمی مهذب و طبیبی کاردان بود.
  • ملامحمد جعفر لنگرودی لاهیجی.
  • حاج محمد جعفر کبودرآهنگی،
  • حاجی ابراهیم کلباسی اصفهانی. اصل این کلمه کرباسی است ولی طبق غلط مشهور کلباسی جا افتاده است.
  • میرزا حسن زنوزی
  • ملا علی سمنانی
  • ملا حسن نائینی
  • ملا محمداسماعیل ازغدی
  • ملا کرمعلی سبزواری (داماد ملا محراب)
  • سید جلیل جمال السالکین
  • سید محمد قریشی
  • درویش لطف علی
  • میر محمد صادق خاتون آبادی، غیر از جد شهید بهشتی است که به همین نام است.
  • سید قریش قزوینی. (می گویند وی جانشین و نایب ملا محراب است. هر چند ملا کرمعلی نیز در این وسط به عنوان جانشین معرفی شده چنانکه جمال السالکین نیز) امام قلی نخجوانی از خواص اصحاب سید قریش بود و سید حسین قاضی (پدر سید علی قاضی عارف کبیر) نیز از اصحاب و شاگردان خاص امامقلی است.
  • ملا ولی الله صهره

ملا محراب گیلانی در سال ۱۲۱۷ ق در اصفهان درگذشته و در تکیه روضاتی تخت فولاد دفن ‌گردید. ملا حسن گیلانی و در این اواخر سید محمد علی روضاتی نیز در کنار ملا محراب و در همین تکیه دفن هستند.

منابع:

  • مقدمه انوار جلیه، عبدالله زنوزی، مقدمه جلال الدین آشتیانی، ص۲۵ تا ۴۱.

  • تذکرة السّالکین، نامه های عرفانی آقا محمد بیدآبادی، تألیف علی صدرایی خویی، ص 15 و 16.

  • فهرس اعلام الذریعه، علی نقی منزوی و....، ج۳، ص۱۹۷۸.

  • الکرام البرره، آقابزرگ تهرانی ،ج سوم، ص۲۹۳.

  • حکیم متأله بیدآبادی، ص۶۲.

  • ریحانه الادب، مدرس تبریزی، ج۱، ص۳۶۸.

  • آثار حکمای الهی ایران؛ جلال الدین آشتیانی، ج۴، ص۳۶۸.

  • گلشن ابرار، مخطوط، ج۱۲، شرح حال ملا محراب گیلانی. محمد علی نجفی.

  • ریحانةالادب‏، مدرس تبریزی، ج ۵ صفحه. ۲۶۶ و ۳۸۵

  • گلشن ابرار، پژوهشکده باقرالعلوم، ج۵، ص۱۶۰.

  • دایره المعارف بزرگ اسلامی، جلد۱۳، مقالهٔ شماره ی.۵۳۴۷

  • ریاض الجنه، میرزا حسن زنوزی، ج۴، ص۲۵۹.

  • نخبگان علم و عمل ایران، محقق داماد، ص۳۱۷.

  • مرآه الشرق، صدرالاسلام خویی ، ج اول، ص۴۰۰.

  • شرح مجموعه گل، ص۴۱

  • قصص العلماء، محمد تنکابنی، ص۷۱، قصص العلماء به تصحیح خوانساری، ص۷۵.

  • تاریخ حکمای متاخر بر صدرالمتالهین، صدوقی سها، ص۲۱۳؛

  • اثر آفرینان، ج۵، ص۱۳۸

  • الذریعه، آقابزرگ تهرانی، ج۱۱، ص۲۰۳

  • الذریعه، ج۲۰، ص۲۶۹.
  • نقباء البشر، آقابزرگ تهرانی، ج۳، ص ...

 

امشب عجیب دلتنگ جاده های منتهی به مشهدت شده ام...

جریان چیست؟

به دلم نگاه کرده ای؟

دلتنگِ نفس کشیدنم...

هوای مسموم این شهر نفسم را بریده است...

فقط هوای حرم توست که آرامم می کند...
چه اعجازی در هوایت نهفته است، ایها الرئوفــــ ؟
دیرگاهی است که نفس هایم به شماره افتاده...
دلتنگ هوای حرمت شده ام باز ...

جنگ چریکی

 

 

تعریف چریک

از لحاظ لغوی ،چریک جنگ کوچک میباشد و از نظر معنا ،یک عنصر نظامی یک (جنبش مقاومت)است که با عده ای از افراد ملت بر علیه دولت محلی و یا نیروهای اشغالگر فعالیت مینمایند.

جنگهای چریکی

جنگهای چریکی عبارتند از : عملیات نظامی و شبه نظامی که بوسیله نیروهای آموزش دیده بومی در سرزمین تحت اشغال رو به اجرا گذاشته میشود و تنها یک شیوه استراتژیک در مبارزه است آنچه مقدم بر شیوه مبارزه میباشد مسئله ایدئولوژی ، رهبری و حمایت مردمی از یک جنبش است .

جنبش مقاومت

عبارتست از حرکت سازمان یافته گروهی از یک ملت که با انگیزه مشخص و برای رسیدن به اهداف و آرمانهای خاص ،رهبری میشود .

تاریخچه

اولین جنگ چریکی ثبت شده 360 سال قبل از میلاد در چین بود هنگامیکه امپراطور هوانگ در جبهه ای وسیع با نژاد (میائوبرمیری تسی یائو )درگیر شده بود بوقوع پیوست.در این نبرد امپراطوری هوانگ در نتیجه استفاده از عوامل چریکی بر دشمن فائق گشت و در زمان انقلابهای آمریکا و فرانسه و جنگ شبه جزیره ای در سال 1808 صورت وجودی بخود گرفت.در سال 1812 جنگجویان نا منظم قزاق در خاک روسیه به نیروهای منظم روسیه کمک شایان نموده و عقبه ارتش فرانسه را قطع و ارتش بزرگ فرانسه را در هم شکست.

نمونه هایی از جنگهای چریکی

اسپانیا

زمانیکه ارتش نیرومند ناپلئون قصد تسخیر اسپانیارا داشت دهقانان و مردم محلی برای مقابله با ارتش ناپلئون بکاربرده شدند و به این ترتیب یک نیروی آموزش دیده پراکنده با تجهیزات کم و ناقص توانست هفت سال در مقابل یک دشمن قوی که نیروهای متعلم و دولتهای مقتدر را به لرزه در آورده بود ،مقاومت کند.

روسیه

پارتیزانهای روسی در خطوط مواصلاتی آلمانها که با سرعت به سمت مسکو پیشروی میکردندچنان خطراتی را برای نیروهای آلمانی پیش آوردند که اهمیت آن کمتر از مقاومت نیروهای منظم روسی در مقابل حملات کوبنده آلمانها نبود که مقر هماهنگی آن در مسکو و پایگاه عملیاتی آن در منطقه دشمن بود و قابل ذکر است که در حلول دو شب متوالی 8600 هدف را منفجر نموده اند.

فرانسه

پس از اشغال فرانسه توسط آلمان نازی نهضت مقاومتی در سراسر فرانسه توسط افسران و افراد متخصص آموزش دیده و توانستند در عملیات نامنظم لشکر ده هزار نفری زرهی آلمان را که بسوی فرماندهی در حرکت بود بطور کامل از بین ببرند.

جمهوری اسلامی ایران

جمهوری اسلامی ایران برای اولین بار بزرگترین جنگ چریکی قرن را در اوائل جنگ بنام ( فتح یک ) در عمق 150 کیلومتری مرز ایران و عراق در منطقه کرکوک توسط واحدهای نامنظم چریکی خود انجام داد که تلفات بیشمار و تجهیزات و امکانات متعدد دشمن را توانست منهدم و از بین ببرد.

ماهیت جنگ چریکی

الف ) جنگ چریکی با اهداف آزادیبخش

جنگ چریکی آزادیخواهانه توسط مردم یک کشور و در جهت کسب استقلال و آزادی مردم آن کشور بر علیه نیروهای اشغالگر خارجی دولت دست نشانده خارجی و دولتهای مستبد و یا بر علیه نیروهای مشترک خارجی و داخلی اجرا میگردد.نمونه جنگ چریکی آزادیخواهانه یک ملت بر علیه اشغالگر بیگانه را در الجزایر بر علیه دولت دست نشانده خارجی و در افغانستان و لبنان و فلسطین مشاهده شده و میشود.

ب ) جنگ چریکی با اهداف استعماری

کشورهای استعمارگر جهان همواره در پی تسلط بر ملتهای ممالک مترقی و انقلابی جهان بوده و هستند و جهت رسیدن به این هدف اقدامات همه جانبه ای در ابعاد سیاسی ، نظامی ، اقتصادی ، فرهنگی بر علیه کشورهای مورد نظر اعمال میدارند.یکی از شیوه های استعمار ایجاد گروهها بصورت آشکار یا مخفی و با خط مشی سیاسی ، نظامی و یا سیاسی نظامی در کشورهای مورد نظر میباشد.این گروهها سعی میکنند افکار و عقاید حکومتی را توسعه دهند که نمونه های جنگ چریکی با اهداف استعماری که توسط گروههای وابسته به ابرقدرت شرق و غرب بر علیه جمهوری اسلامی ایران اعمال شده است را توسط سازمان منافقین ، چریکهای فدائی ، حزب منحله دمکرات و گروهک کومله ، ... میتوان نام برد که بحمد الله همگی با شکست مواجه شده است و نمونه های دیگر در کشورهای نیکاراگوئه و کوبا را میتوان نام برد.


 

اهداف،شرایط،مشخصات و اصول عملیات چریکی

 

 

اهداف جنگ چریکی

هدف کلی جنبش مقاومت واژگونی رژیم و یا اخراج و بیرون راندن نیروهای اشغالگر است.جنبش مقاومت جهت نیل به این هدف کلی از طریق جنگهای چریکی اقدام می کند که این اهداف عبارتند از :

الف ) کم کردن قدرت رزمی دشمن .

ب ) پائین آوردن ظرفیت صنعتی دشمن .

شرایط لازم برای عملیات موفقیت آمیز چریکی

1 – پشتیبانی غیر نظامی

2 – کمک خارجی

3 – زمین مناسب

4 – فرماندهی متمرکز

5 – انضباط

6 – استفاده از تبلیغات

7 – تلاش اطلاعاتی

8 – اراده مقاومت

مشخصات جنگهای چریکی

1 – غافلگیری : عبارتست از ضربه زدن به نقاط ضعف دشمن در زمان و مکان و شرایطی که هرگز دشمن انتظار آنرا نداشته باشد .

2 – شدت عمل : چریک با تمرکز نیرو و قدرت آتش در زمان و مکان معین با شدت و بی رحمی وارد عمل میشود (بمنظور پائین آوردن روحیه دشمن )

3 – تحرک : برای حفظ ابتکار عمل و جلوگیری از غافلگیر شدن ،چریک بایستی تحرک کافی داشته باشد تا بتواند به نقطه ای حمله نماید که دشمن انتظار آنرا ندارد و همچنین پخش شدن سریع و بموقع نیروها پس از اجرای عملیات جهت احتراز از مواجهه یا تمرکز نیروهای ضد چریک نیاز به تحرک فوق العاده ای دارد و برای نیل به این هدف ، چریک بایستی سبک حرکت کند و جهت تجدید تدارکات از بومیان محلی کمک بگیرد.

4 – پراکندگی : تفرق نیروها از مشخصات اصولی عملیات چریکی است.نیروهای چریک معمولاً عملیات خود را با مقیاس کوچک ولی در منطقه وسیعی اجرا می کند.

(جنگ چریکی جنگی است که پس از وارد ساختن ضربه غافلگیر کننده ،بلافاصله با عقب نشینی همراه است و وقتیکه تحت فشار قرار گرفتند ممکن است بین غیر نظامیان متفرق شده و سپس در محلی که قبلاً تعیین گردیده است دور هم جمع شوند)

اصول عملیاتی جنگهای چریکی

1 – حمله به اهداف آسیب پذیر با قدرت و نیروی قابل ملاحظه

2 – اجتناب از درگیری قطعی با نیروی دولتی

3 – تمرکز سریع برای اجرای عملیات رزمی و سپس تفرقه فوری بمنظور رهائی از واکنش

4 – اختلاط با مردم بومی

5 – کلیه عملیات آنها بر مبنای غافلگیری نیروهای ضد چریک اجرا میگردد

6 – عملیات پدافندی چریک شامل عملیات تأخیری ، ایذائی و اقدامات فریبنده است

7 – اکثراً هنگام حمله به تأسیسات لجستیکی ، فرودگاهها از آتش جنگ افزارهای دوربرد استفاده نموده و پس از وارد آوردن خسارت فرار میکنند

8 – داشتن اطلاع کامل از گسترش و نقل و انتقالات دشمن و گرفتن تصمیم بر مبنای شناسایی کامل

9 – خودداری از اسیر گرفتن ،مگر در مواردی که بمنظور بازجوئی و یا کسب اطلاعات باشد

10 – عقب نشینی سریع از مسیر اولیه بعد از انجام عملیات به منطقه تجمع

 
 

" اللهمَّ ارزقنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ "....


|| انی سلـــم لمن سالمکم ||
دارم سعـــی می کــــنم لااقـــل از آن " بــد" هایـــی باشـــم
کــ ه " خــوبــــــ" هــا را دوست دارنــــد.!

" اللهمَّ ارزقنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ "....



حــ ــ ــآشیــ ه :


مـــن را
|| کرب و بلا || یی کن....
دیگر بــ ه

روزهـــای بعـــدش
فکر نمی کنـــم ...

آسمان چشمانم بارانیستــــــ

آسمان چشمانم بارانیستــــــ
یادتان هستــــــ
پارســـال
کمــــی قبـــل تـــر
چـــ ه گفتـــم؟!

"مرا بـــ ه نیت جدایی نفرستـید ، قَسمتان میدهــــم، بــ ه حق جوادتان..."



حــ ــ ــآشیــ ه :

چقدردلـــ م تنگ است
هوایِ گوشــ ه ترین سمتِ راستِ حــــ♥ـــرم را دارد...

هــوای خــود ِ خــودتـان

دلــ م ..
نــه هــوای ِگنـبـد ِطلـایـی تــان را
نــه هـــوای صـحـن ورواق هــای تــان را
نــه هــوای مـسجـد ِ گـوهــر شـادتان را
نــه هــوای ِ نـقــاره خـانــ ه تــان را
کـه هــوای خــود ِ خــودتـان را کـرده اسـتـــ ...

آنـجـا ، کـه بـگـویـم :
” الـسلـامُ عَـلَیـکَ یــا عَلـیَّ بـنَ مـوسـی ، اَیُّـهَـا الـرّضــا “
و شـمـا ، بـشنـویـد و جـوابـم را بـدهـیـد !!
کـه :اَنــتـَــ تـَسمَـعُ کَلـامــی،وَ تــرّدُ سَلـامـی
اُطـلُبنــی..

حــ ــ ــآشیــ ه :
میدونم
پاتـــــوق هرچـــی || دل شکستــ ِس ||حرمــ♥ــه...

جهت یابی در شرایط خاص

 

یكی از اولین چیزهایی كه هر فرد مدافع یا نظامی و چریك برای جنگیدن و حتی كوهنوردی و صحرا نوردی لازم است بداند جهت یابی در هر شرایطی است.


بهتر است بدانید هوا همیشه آفتابی نیست و شب ها هم همیشه نور ستارگان را در اختیار ندارید. به امید قطب نما هم نباشید چون وسیله ای است خراب شدنی و بهترین كار یاد گرفتن جهت یابی است.
بهترین روش جهت یابی آشنایی با اقلیم منطقه و بادهای فصلی منطقه درگیری است. مثلا برای جنگی كه فرضا با اشرار بلوچستان در گرفته اگر سربازی راهش را گم كند در فصل تابستان می تواند به راحتی جهت یابی كند بدین گونه كه در آن منطقه بادهای گرم و خشك همیشه در فصل تابستان از جنوب شرقی به شمال غربی میوزند. تنها این نكته را به خاطر داشته باشید كه در مناطق پر از گودال و كوهستانی ممكن است جهت باد در سطح زمین خلاف جهت باد باشد. پس همیشه در مورد بادهای دائمی در منطقه ای كه هستید اطلاعات كسب كنید.

یكی دیگر از روش های جهت یابی كه به كماندوها آموزش داده می شود جهت یابی از روی لانه مورچه هاست. مورچه های بزرگ بیابان معروف به مورچه خاكی یا خر مورچه یا مورچه گاز گیر ( در لحجه های مختلف ) می توانند بسیار مفید باشند. با تعقیب كردن یكی از آن ها تا لانه شان بروید و ورودی آن را پیدا كنید. لانه این مورچه ها سوراخ شان اكثرا رو به شمال است. یعنی متمایل به شمال است. علت آن هم نتابیدن مستقیم نور آفتاب به داخل لونه شان است.

روش بعدی شناسایی پوشش گیاهی تپه هاست. به تپه ها نگاه كنیدو سمتی كه به طرف جنوب است خشكتر و كم گیاه تر از سمتی است كه رو به شمال است. ( در دشت های ایران ) ممكن است در ابتدا فكر كنید غیر ممكن است اما با علم به این مسئله اگر به تپه ها و كوه ها نگاه كنید متوجه خواهید شد. اگر در بیابان هستید و پوشش گیاهی وجود ندارد می توانید از آفتاب جهت یابی كنید اما اگر هوا ابری شده ( به تازگی ) و می خواهید جهت یابی كنید با پیدا كردن یك تپه پر شیب در جهت های مختلف روی خاك شیب دست بگذارید و حرارت آن را بسنجید و تمام اطراف تپه را نه به صورت پیوسته...بلكه به صورت 180 درجه امتحان كنید ( ابتدا دست بگذارید سپس در سمت مقابل این كار را امتحان كنید ) نحوه جهت یابی به این صورت است كه در تپه های پر شیب طرفی كه رو به شمال است خاكش خنك تر از طرفی است كه رو به جنوب است.

روش بعدی بسیار نادر است اما با اینحال در وضعیتی ممكن است ناچار باشید. اگر زنبوری دیدید به حركت آن دقت كنید. اگر مسنقیم پرواز می كرد بدانید یا به سمت لانه می رود یا به سمت گل. اما اگر در محیطی پروازی رقص مانند به نمایش می گذاشت ( دور از لانه ) در حركت آن دقیق شوید. زنبورهای در جستجوی گل در حركات مارپیچی خود برای مدتی به سمت شمال پرواز می كنند ( چند ثانیه ) بعد ناگهان چند دور دور خود می چرخند و حركت نا منظمی را آغاز می كنند و بعد از مدتی ناگهان رو به شمال می كنند و مدتی مستقیم به سمت شمال می روند و این كار را پیاپی انجام می دهند.

روش دیگر از روی شناسایی پرنده های مهاجر است. در دشت های مركزی ایران به طور معمول در بهار اكثر پرنده ها از جنوب به شمال و در پاییز از شمال به جنوب پرواز می كنند ( در دسته های چند تایی)

روش بعدی هم بسیار نادر است و آن جفت گیری سمندر هاست. اكثر سمندر ها در حین جفت گیری در روز معمولا رو به جنوب با هم جفت گیری می كنند اما به خوبی این نكته هم قید شده كه این روش اصلا قابل اطمینان نیست.

اگر سوسك مصری دیدید كه گلوله ای از پهن خشك را می غلطاند و با خود می برد اگر دو سوسك بودند بدانید كه ( در ایران ) به سمت غرب می روند اما اگر یك سوسك بود ممكن است به هر جهتی برود.

روش دیگر از روی لانه مورچه های سرخ است. اگر لانه ای از مورچه های سرخ پیدا كردید به جهت سوراخ آن اعتماد نكنید بلكه لانه را بدون تخریب قسمت های زیرین بكنید. اگر توانستید حفره ای را كه لاروهای مورچه قرمز در آن نگهداری می شوند پیدا كنید به فاصله 50 سانت اطراف آن را كنده و سعی كنید دومین محل نگهداری لارو ها را پیدا كنید. اگر هر دو محل متعلق به 1 لانه باشند محل این 2 قسمت نگهداری لارو ها در امتداد شمال جنوب است. یعنی اگر خطی را بین 2 محل نگهداری رسم كنید آن خط امتداد شمال جنوب را نشان می دهد.

روش بعدی چشیدن خاك است. اگر توانستید مسیری باقی مانده از یك جریان قدیمی آب مانند نهر یا جوب خشك شده ای را در روی یك شیب پیدا كنید ( در بیابان ) اگر خاك پایین شیب آن شور تر از خاك بالای شیب بود بدانید كه شیب به سمت جنوب است. اما اگر شورتر نبود دلیل بر به سمت شمال بودن شیب نیست.

در شب یك مار صحرایی را دنبال كنید. ( بسیار مواظب باشید به آن نزدیك نشوید چون هم خطرناك است و هم اگر نزدیك شوید تغییر جهت داده یا حمله یا فرار كند ). اگر اثر مانده بر شن ناشی از حركت آن كه مانند زیگزاگ است نا متقارن بوده و شیب زیگزاگ های یك طرف ( راست ) از زیگزاگ های چپ بیشتر بود بدانید مار به سمت شرق ( طلوع آفتاب بعدی ) حركت می كرده است. اما اگر زیگزاگ حركت آن منظم بود می تواند به هر جهتی باشد.


ابواب سه گانه در سیر و سلوك


ابواب سه گانه در سیر و سلوك



باب نخست:

1- به قول شریف امام حسن عسگری(ع): به درستی که رسیدن به خدا سفری است که به جز با شب زنده داری طی نمی شود. اگر انسان در شب بیدار باشد همانطور که اقای شیخ حسنعلی نخودکی و بهجت و علمای اهل معرفت همه بوده اند مطمئناً به درجات ما فوق تصورخواهد رسید و علوم الهیه پیدا خواهد کرد.

2- خواندن حتی الامکان 1000 مرتبه سوره قدر در روز که باعث باز شدن چشم باطنی و مشاهدات روحانیه و درجات رفیعه می شود. در صورت نتوانستن، 700 بار و یا 400بار و یا70 بار ولی هرچه بیشتر بهتر خواهد بود.

3- خواندن 1000 صلوات در روز جمعه که باعث پاک شدن گناهان 80 ساله می شود.

4- خواندن 70 حمد و هدیه به حضرت رسول(ص)و بعد حضرت علی (ع) و خاندان عصمت و طهارت(ع) که باعث کمک های عجیبه می شود.

5- خواندن1000 بار سوره توحید که باعث اضافه شدن معرفت و علم و... می شود.

6- خواندن هر روزه نماز جعفر که باعث پاک شدن گناهان می شود.

7- خواندن هر روزه زیارت عاشورا.

8- خواندن نماز وحشت برای مومنین ومومنات در شب های جمعه که باعث نجات انها و دعا برای خواننده نماز می شود.

9- دعا برای اصحاب ائمه (ع) در قنوت نماز شب کردن.

10- ترک معصیت و اتیان واجبات در اول وقت.

11- دوری از گناهان زبانی مثل غیبت ودروغ و... که بهترین راه سکوت است.

12- دعای عهد خواندن هر روز.

13-صلوات و نماز و اعمال دیگر هدیه والدین کردن در زندگی و مردگی.

باب دوم:

14-دعای فرج کردن و انتظار فرج کشیدن همیشه و ورع وتقوا داشتن.

15-سکوت داشتن در موارد بی فایده و بیهوده مگر درمورد دفاع از حق خود الصمت افضل العبادات(سکوت بهترین عبادات است).

16- دعای سیفی صغیر را خواندن.

17-طلب علم (انما العلم ثلاثة:ایة محکمة اوفریضة عادله اوسنة قائمه): این است و جز این نیست،:علم سه تاست: خداشناسی(فقه اکبر)،علم اخلاق(فقه اوسط)، علم احکام و فقه(فقه اصغر).

18- دوری از ظلم به غیر(مثل زدن کوچکتر و بی احترامی به بزرگتر و مظلمه و دین برگردن).

19-دوری از اتلاف عمر و ذکر و فکر و.

20-دعا کردن با شرایط آن(حضور قلب،گریه در سجده و.......)

21-خواندن تاریخ اسلام از صدر تا به الان.

22-دوری از سخن چینی و بخل.

23-فکر کردن در امور عرفانی (قیامت وبرزخ و......).

24-احترام خاصه به پدر ومادرو دوری از عقوق والدین(نگاه تند و اوف گفتن تا به بی احترامی و فحش وکتک زدن).

25-توسل به امام زمان در اول نماز.

26- عیادت و تشییع و احترام و سلام و دیدن و صله رحم با مومن کردن.

27-پاک کردن خود از رذیله کبر (اشیاء پست حمل کردن-اطاعت کسی که دوستش نداری-فکر پستی خود کردن که از نطفه آفریده شده است).

28-دوری از فریفته شدن به خود یا همان غرور.

باب سوم:

29-خلوت گزیدن نه کل روز بلکه برای مدتی (ذکر و.......).

30-صوم ایام البیض(13و14و15ماه ها و پنجشنبه اول و چهار شنبه وسط و پنجشنبه آخر).

31-تعقیب نماز های خمسه (نماز صبح 70 بار لا فتی الا علی ولاسیف الا ذو الفقار برای غلبه برنفس اماره-نمازعصر 10 قدر و70 استغفار-نماز عشاء ایه امن الرسول تا اخر سوره بقره).

32-دوری از ابرو بردن و فحش وافترا.

33-توسل به ائمه(علیهم السلام.

34-توکل علی الله.

35-تفویض امور الی الله.

36- رضاء به قضاء الله.

37-عمل با اخلاص و دوری از ریاء.

38-دوری از خوردن پول حرام وشبهه ناك.

39-رضایت والدین در همه موارد.

40-زیارت ندبه را با توجه به معانی در صبح جمعه خواندن.

41-مراقبه و محاسبه.

42-مشارطه و مواخذه(به باب اول ودوم نیز مراجعه کنید و حتماً مطالعه فرمایید).

والسلام علی من اتبع الهدی

تار عنکبوت؛ گریزگاهی از جهنم

تار عنکبوت؛ گریزگاهی از جهنم



 

مردی که در آستانه فرو افتادن در جهنم بود، به ناگاه فرشته ای را در برابر خود دید که به او گفت: «یادت می آید روزی را که در راهی عنکبوتی را دیدی و برای این که او را له نکنی راه خود را کج کردی و از سمت دیگری عبور کردی؟»

فرشته لبخندی زد و ناگهان تار عنکبوتی پایین آمد تا مرد تار عنکبوت را بگیرد و تا بهشت بالا رود. در همین حین جهنّمیان دیگری هم که فرصتی برای نجات خود یافته بودند به سمت تار عنکبوت دست دراز کردند تا بالا بروند، اما مرد در بیم از اینکه تار عنکبوت پاره شود و خود بیفتد، دست آنها را پس زده و مانع دست یافتن آنها به تار عنکبوت می شد.

ناگهان تار عنکبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد. فرشته با ناراحتی گفت: «تو تنها راه نجاتی را که داشتی –با فکر خودخواهی و از یادبردن دیگران- از دست دادی. دیگر راه نجاتی برای تو نیست.»

.......... و بعد فرشته ناپدید شد . . .

سرعت اجابت دعاء در حق دیگران

سرعت اجابت دعاء در حق دیگران



یك كشتی در سفری دریایی در میان طوفان دریا شكست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شناكنان خود را به جزیره كوچكی برسانند. دو نجات یافته هیچ چاره ای به جز دعا كردن و كمك خواستن از خدا نداشتند. چون هر كدام شان ادعا می كردند كه به خدا نزدیك ترند و خدا دعایشان را زودتر استجاب می كند، تصمیم گرفتند كه جزیره را به دو قسمت تقسیم كنند و هر كدام در قسمت متعلق به خودش دست به دعا بر دارد تا ببینند كدام زود تر به خواسته هایش می رسد.ا

نخستین چیزی كه هردو از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را بالای درختی در قسمت خودش دید و با آن گرسنگی اش را بر طرف كرد. اما سرزمین مرد دوم هنوز خالی از هر گیاه و نعمتی بود.

هفته بعد دو جزیره نشین احساس تنهایی كردند. مرد اول دست به دعا برداشت و از خدا طلب همسر كرد. روز بعد

نجات یافته كشتی شكسته دیگری که یك زن تنها بود شناکنان به طرف بخشی كه مرد اول قرار، رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هنوز هیچ همراه و همدمی نداشت.ا

بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بیشتری نمود. روز بعد مثل اینكه جادو شده باشه همه چیزهایی كه خواسته بود به او داده شد. اما مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت. سرانجام مرد اول از خدا طلب یك كشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترك كنند. صبح روز بعد مرد یك كشتی كه در قسمت او در كناره جزیره لنگر انداخته بود، پیدا كرد. مرد با همسرش سوار كشتی شد و تصمیم گرفت جزیره را بدون مرد دوم كه تنها ساكن آن جزیره دور افتاده بود، ترك كند. در عین حال، با خودش فكر می كرد كه مرد دوم شایسته دریافت نعمتهای الهی نبوده، زیرا چرا كه هیچیک از درخواست های او از طرف پروردگار پاسخ داده نشده بود.
اما در همان هنگام كه كشتی آماده ترك جزیره بود مرد اول ندایی از آسمان شنید: «چرا همراه خود را در جزیره تنها گذاشته و او ترك می كنی؟»
مرد اول پاسخ داد: « نعمت ها تنها برای خودم است، چون من تنها كسی بودم كه برای آنها دعا و طلب كردم ، دعا های او مستجاب نشد و سزاوار هیچ كدام نیست».
آن ندای آسمانی سرزنش كنان ادامه داد: «تو اشتباه می كنی او تنها كسی بود كه من دعاهایش را مستجاب كردم، وگرنه تو هیچكدام از نعمتهای مرا دریافت نمی كردی»
مرد پرسید: « به من بگو كه او چه دعایی كرده كه من باید بدهكارش باشم؟ »
پاسخ برآمد که: «او هموارده دعا می كرد كه همه دعاهای تو مستجاب شود !!!»

درخت دوستی بنشان !

درخت دوستی بنشان !



دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند. بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آنها از سر خشم؛بر چهره دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود؛سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید،روی شنهای بیابان نوشت: «امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد.»

آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و كنار برکة آبی استراحت کنند. ناگهان شخصی که سیلی خورده بود، لغزید و در آب افتاد. نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت، بر روی صخره ای سنگی این جمله را حکّ کرد: « امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.»

دوستش با تعجب پرسید: «بعد از آنکه من با سیلی ترا آزردم، تو آن جمله را روی شنهای بیابان نوشتی، اما حالا این جمله را روی تخته سنگ حکّ میکنی؟»

دیگری لبخند زد و گفت:« وقتی کسی مارا آزار می دهد، باید روی شن های صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبّتی در حق ما می کند باید آن را روی سنگ حکّ کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد.»

زندگی به مثابه نوشیدن یک فنجان قهوه !

زندگی به مثابه نوشیدن یک فنجان قهوه !



گروهی از فارغ التحصیلان پس از گذشت چند سال و تشكیل زندگی و رسیدن به موقعیت های خوب كاری و اجتماعی طبق قرار قبلی به دیدن یكی از اساتید مجرب دانشگاه خود رفتند. بحث جمعی آن ها خیلی زود به گله و شكایت از استرس های ناشی از كار و زندگی كشیده شد. استاد برای پذیرایی از میهمانان به آشپزخانه رفت و با یك قوری قهوه و تعدادی از انواع قهوه خوری‌های سرامیكی، پلاستیكی و كریستال كه برخی ساده و برخی گران قیمت بودند بازگشت. سینی را روی میز گذاشت و از میهمانان خواست تا از خود پذیرایی كنند . پس از آنكه همه برای خود قهوه ریختند استاد گفت: اگر دقت كرده باشید حتما متوجه شده اید كه همگی قهوه خوری های گران قیمت و زیبا را برداشته اید و آنها كه ساده و ارزان قیمت بوده اند در سینی باقی مانده‌اند. البته این امر برای شما طبیعی و بدیهی است. سرچشمه همه مشكلات و استرس‌های شما هم همین است. شما فقط بهترین ها را برای خود می‌خواهید. قصد اصلی همه شما نوشیدن قهوه بود اما آگاهانه قهوه خوری های بهتر را انتخاب كردید و البته در این حین به آن چه دیگران برمی داشتند نیز توجه داشتید. به این ترتیب اگر زندگی قهوه باشد، شغل، پول، موقعیت اجتماعی و نظایر آن ها همان قهوه خوری های متعدد هستند. آنها فقط ابزاری برای حفظ و نگهداری زندگی اند، اما كیفیت زندگی در آنها فرق نخواهد داشت. گاهی، آن قدر حواس ما متوجه قهوه خوری‌هاست كه اصلا طعم و مزه قهوه موجود در آن را نمی فهمیم . پس دوستان من، حواستان به فنجان ها پرت نشود... به جای آن از نوشیدن قهوه خود لذت ببرید .

تحول قدسی در زندگی حكیم جهانگیر خان قشقایی(ره)


تحول قدسی در زندگی حكیم جهانگیر خان قشقایی(ره)



تولد

یکی از کسانی که در سایه کرم قدسی خداوند راه یافت و نگین اهل محفل شد حكیم جهانگیر خان قشقایی(ره) بود. در اوصاف ایشان گویند که ایشان تا 40 سالگی اهل علوم و معارف معنوی نبوده و در تمول و بهره مندی، روزگار را در رفاه و سرگرمی می گذراند. جهانگیر خان قشقایی در سال 1243 هـ . ق. در خانواده‌ای تحصیل كرده به دنیا آمد. پدرش محمد خان نام داشت و از ایل قشقایی، طایفة دره شوری، تیره جانبازلو و از ساكنان «وردشت» سمیرم[1] و مادرش اهل «دهاقان»، از شهرهای تابع سمیرم بود.

تحصیل

جهانگیرخان از هنگام تولد، در كنار مادرش می‌زیست و در اوایل كودكی خود از كوچ كردن با ایل، ممنوع بود.
شوق بسیاری به تحصیل داشت. چندی كه از عمرش گذشت و بزرگ شد، با ایل در كوچ كردن ییلاق و قشلاق، همراه شد، پدرش معلم خصوصی برایش استخدام كرده بود كه در سفر به آموزش وی می‌پرداخت. استعداد و قابلیت وی در كسب علم تا حدی بود كه احساس كرد ماندن در ایل و حركت با آنها در كوچ زمستانی و تابستانی، با تحصیل او سازگاری ندارد، بنابراین تصمیم گرفت از آنها جدا شود و در اصفهان بماند و به تحصیل بپردازد.[2]

ورود به حوزة علمیه

دربارة چگونگی گرایش و نحوة ورود حكیم جهانگیرخان قشقایی به حوزة علمیه، سخنانی گفته شده است كه در خور توجه است. استاد «قدسی» به نقل از «جلال الدین همایی»، فرزند میرزا ابوالقاسم محمد نصیر (همای شیرازی كه متخلص به «طرَب» بود)، دربارة جریان آشنایی حكیم قشقایی با همای شیرازی در ابتدای ورودش به اصفهان می‌نگارد:

«در برخوردی كه بین همای شیرازی (پدربزرگ جلال الدین همایی كه نام كامل او رضا قلی و متخلص به همای شیرازی بود) با حكیم قشقایی پیش می‌آید. حكیم قشقایی از مرحوم همای شیرازی نشانی تارساز را جویا می‌شود. ایشان ضمن راهنمایی وی به سوی تارساز، در اثنا سؤال و جواب متوجه می‌شود كه (این مرد میان سال) آیتی از هوش و درایت و ذكاوت است. به وی می‌گوید: با این استعداد حیف است ضایع شوی. میل داری درس بخوانی؟ جهانگیر خان پاسخ می‌دهد: از خدا می‌خواهم. بدین ترتیب حكیم قشقایی( به راهنمایی همای شیرازی در چهل سالگی راهی مدرسه طلاب می‌گردد و در سلك دانشوران علوم دینی جای می‌گیرد(.»[3]
صفای باطن و فطرت پاك آن حكیم الاهی بود كه چنین تحول غیرقابل تصوری را خداوند در زندگی وی به وجود آورد. حكیم جهانگیر خان بعد از نصیحت «هما» به او می‌گوید: «نیكو گفتی و مرا از خواب غفلت بیدار نمودی. اكنون بگو چه باید كنم كه خیر دنیا و آخرت در آن باشد؟»[4] آن عارف فرزانه چنان كه گفته شد، وی را توصیه به فراگیری دانش می‌كند.[5] همت بلند حكیم قشقایی سبب می‌شود كه بعد از گذشت 40 سال ـ كه بهار جوانیش در ایل قشقایی سپری شده بود ـ بقیة عمر شریفش را به یادگیری علوم مختلف ـ به ویژه فلسفه، حكمت، عرفان، فقه، اصول، ریاضی و هیئت، بگذراند.[6]

هم چنین نقل می‌كنند:

«در حالی كه متأثر از گفتة شخص راهنما بوده است؛ در بازار (اصفهان) مشاهده می‌كند جماعتی در اطراف شخصی، با خضوع و خشوع حركت می‌كنند و ادای احترام می‌نمایند. علت را جویا می‌شود؟ می‌گویند: وی یكی از علمای اصفهان است. حكیم جهانگیر خان در اراده‌اش مصمم‌تر می‌شود و با جدیت پی تحصیل دانش می‌رود.»[7]
استاد همایی در خصوص ارتباط پدرش با حكیم جهانگیر خان می‌نویسد:

«طرب با جهانگیر خان رابطه دوستی و ارادتمندی داشت كه پیوند اصلی آن موروثی بود. به دلالت این كه همای شیرازی (عارف، شاعر) از جهت هدایت و تشویق و ترغیب جهانگیر خان به تحصیل و ترك زندگانی ایلی بر وی حقی بود.»[8]

مورخ دیگری چنین نوشته است:

«در یكی از تابستان‌ها كه ایل قشقایی به ییلاق سمیرم آمده بود، جهانگیر خان نیز مانند سایر افراد ایل كه برای خرید و فروش و رفع حوائج شخصی خود به اصفهان می‌آمدند، او هم به اصفهان آمد؛ و در ضمن تارش هم خراب شده بود و می‌خواست آن را تعمیر نماید. از شخصی سراغ تارساز را گرفت و او یحیی ارمنی، تارساز معروف مقیم جلفا(ی) اصفهان را به او نشان داد. ضمناً به او گفت: برو پی كار بهتری و علم بیاموز، از تار زدن بهتر است. گفتة آن شخص به جهانگیر خان خیلی اثر كرد. او در مدرسة صدر حجره‌ای برای خود گرفت و با یك عشق و علاقه مفرطی پی تحصیل رفت و رتبه‌اش به جایی رسید كه یكی از بزرگان از حكما و فقها و مدرسین اصفهان شد.»[9]

همت بلند دار كه مردان روزگار

از همت بلند به جایی رسیده‌اند

تحصیل در اصفهان

حكیم قشقایی در قسمت شرقی مدرسة صدر بازار اصفهان، حجره شمارة دوم بعد از ایوان سكونت داشت.[10]
او با آخوند كاشی (متوفا: 1332 هـ . ق.) هم مباحثه بود. آنان ارتباط قلبی خاصی با هم داشتند. هر دو از شاگردان آقا محمد رضا قمشه‌ای بودند. بعد از رحلت حكیم قشقایی، حكیم خراسانی و سپس آیت الله صادقی در این حجره تدریس می‌كردند.[11]

هجرت به تهران

جهانگیر خان كه سالها شاگرد علامه آقا محمد رضا قمشه‌ای بود، پس از هجرت استادش از اصفهان، به شوق استفاده از محضر وی به تهران می‌رود. او دربارة استادش می‌گوید:

«همان شب اول خود را به محضر او رساندم. وضع لباسهای او علمایی نبود، به كرباس فروشهای سِدِهْ می‌ماند. حاجت خود را به دو گفتم. گفت:‌میعاد من و تو فردا در خرابات. خرابات محلی بود در خارج خندق قدیم تهران. در آن جا قهوه‌خانه‌ای بود كه درویشی آن را اداره می‌كرد. روز بعد اسفار ملاصدرا را با خود بردم. او را در خلوتگاهی دیدم كه بر حصیری نشسته بود. اسفار را گشودم. او آن را از بر می‌خواند. سپس به تحقیق مطلب پرداخت. مرا آن چنان به وجد آورد كه از خود بی‌خود شدم، می‌خواستم دیوانه شوم. حالت مرا دریافت. گفت: آری! قوت می، بشكند ابریق را.»[12]

شیوه زندگی

حكیم قشقایی از هنگامی كه وارد حوزة علمیه اصفهان شد، تا موقعی كه خاكیان را بدرود گفت، با همان لباس سادة ایل قشقایی شامل كلاه پوستی، موهای نسبتاً بلند[13] سر و صورت و پالتو پوست، زندگی را در حجره سپری نمود و در همان حجره دعوت حق را لبیك گفت و به دیار باقی شتافت.

وفات

آیت الله جهانگیر خان در 85 سالگی، در رمضان سال 1328 هـ . ق در اصفهان فوت كرد.
این حكیم فرزانه پس از 45 سال تحصیل، تدریس، سیر و سلوك و تربیت شاگردان، خاكیان را بدرود گفت و در جوار قرب الهی آرمید.

شاید او برای تأسی به استادش، آقا محمد رضا قمشه‌ای این گونه لباس می‌پوشید. بعضی از شاگردان حكیم قشقایی مثل حاج آقا رحیم ارباب و شیخ غلام حسین ربانی چادگانی نیز تغییر لباس ندادند. حكیم قشقایی هنگام اقامة نماز جماعت ـ به علت استحباب گذاشتن عمامه در موقع نماز ـ كلاه از سر برمی‌گرفت و با شالكمر عمامه‌ای درست می‌كرد و بر سر می‌نهاد.[14]

عدم استفاده از سهم امام

«حكیم قشقایی از مال الاجارة زمینی كه داشته است؛ روزگار می‌گذرانده.[15] و از سهم امام و شهریه استفاده نمی‌كرده است. مال الاجارة زمین كشاورزی متعلق به وی درشهر دهاقان سالی 40 تومان و از زمین روستای آغداش، 15 الی 20 تومان، برای وی می‌فرستاده‌اند.»[16]

استادان:

1. معروفترین استاد حكیم قشقایی، فیلسوف نامی و حكیم صمدانی، محمد رضا (صهبا) قمشه‌ای (متوفا: 1306 ه.ق) از حكما و عرفای اصفهان بوده است. استاد مطهری (ره) دربارة‌ او می‌نویسد:

«وی مردی به تمام معنی وارسته و عارف مشرب بود، با خلوت و تنهایی مأنوس بود و از جمع گریزان. در جوانی ثروتمند بود و خشكسالی 1288 هـ . ش. تمام مایملك منقول و غیرمنقول خود را صرف نیازمندان كرد و تا پایان عمر درویشانه زیست. حكیم قمشه‌ای در اوج شهرت آقا علی حكیم مدرس زنوزی و میرزا ابوالحسن جلوه به تهران آمد و با آن كه مشرب اصلیش صدرایی بود، كتب بوعلی را تدریس كرد و بازار میرزای جلوه را كه تخصصش در فلسفه بود، شكست؛ به طوری كه معروف شد: جلوه از جلوه افتاد. حكیم قمشه‌ای در تهران از دنیا رفت و در شهر ری و در گورستان مشهور به ابن بابویه، نزدیك مزار حاجی آخوند محلاتی مدفون شد.»[17]
2. مولی حسین علی تویسركانی (متوفا: 1286 هـ . ق.)

یكی دیگر از استادان حكیم قشقایی، حاج مولی حسین علی تویسركانی است.[18] كه در حوزة علمیة اصفهان به تدریس مشغول بود و بسیاری از مردم مقلد وی بودند. كشف الاسرار (11 جلد) در شرح شرایع، شرح بر جامع عباسی، فصل الخطاب در اصول و رساله‌ای در ردّ اخباریّه از آثار اوست. وی در اصفهان از دنیا رخت بر بست و به دیار باقی شتافت و در تخت فولاد اصفهان، در ایوان بقعة تكیه آقا حسین خوانساری مدفون گردید.[19]
3. حاج شیخ محمد باقر نجفی مسجد شاهی وی از شاگردان سید محمد باقر شفتی در اصفهان و شیخ مرتضی انصاری در نجف بود.[20]

4. ملا حیدر صباغ لنجانی (متوفا 1288 هـ . ق.) که حكیم جهانگیرخان قشقایی علوم عقلی را نزد او فرا گرفت.[21]
5. میرزا محمد حسن نجفی (متوفا: 1317 هـ . ق.) حكیم قشقایی شرعیّات را نزد این مجتهد عالی مقام فرا گرفت. میرزا محمد حسن نجفی از شاگردان سید ابراهیم قزوینی، شیخ مرتضی انصاری و میرزای شیرازی بود.[22]
6. ملا اسماعیل اصفهانی درب كوشكی (متوفا: 1304 هـ . ق).[23]

7. میرزا عبدالجواد حكیم خراسانی (متوفا: 1327 هـ . ق).[24]

منابع:

[1] . سمیرم نام یكی از شهرهای استان اصفهان و در 180 كیلومتری اصفهان واقع شده است.
[2] . حدیقة الشعراء، ج 1، ص 388.
[3] . شعوبیه، ص 113.
[4] . زندگانی حكیم جهانگیر خان قشقایی، ص 23.
[5] . تاریخ حكما، ص 84.
[6] . اصفهان، لطف الله هنرفر، ص 299.
[7] . فصلنامه عشایری ذخایر انقلاب، شماره 4، سال 1367، ص 127.
[8] . دیوان طرب، مقدمه، ص 69.
[9] . شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، ج 1، ص 284.
[10] . نشریه انجمن فلسفه، سال اول، شماره 2، ص 57 و 63.
[11] . زندگانی حكیم جهانگیرخان قشقایی، ص 45 و 54.
[12] . خدمات متقابل اسلام و ایران، ج 2، ص 220 و 221.
[13] . تاریخ حكما و عرفا و متأخرین صدرالمتالهین، ص 85.
[14] . تاریخ اصفهان و ری، ص 315.
[15] . سیمای فرزانگان، ج 3، ص 42.
[16] . تاریخ حكما، ص 85.
[17] . مجله یادگار، سال سوم، شماره اول، ص 77.
[18] . اصفهان، ص 229.
[19] . دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 307.
[20] . تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر، سید مصلح الدین مهدوی، ج 1، ص 313.
[21] . تاریخ اصفهان، جابری انصاری، ج 3، ص 71.
[22] . دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 226.
[23] . همان، ص 135.
[24] . همان، ص 68.

سفرهای چهار گانه سلوک الی الله (به بیان آیت الله محمدرضا قمشه ای-ره)

سفرهای چهار گانه سلوک الی الله (به بیان آیت الله محمدرضا قمشه ای-ره)



همتم بدرقه ی راه کن ای طائر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

حكیم محمدرضا قمشه‏ای اصفهانی متخلص به «حکیم صهبا» در حدود سال 1202 ش (1241 ق) در قمشه اصفهان به دنیا آمد و مقدمات علوم را در همان‏جا فراگرفت. سپس برای تكمیل معلومات به اصفهان رفت و در محضر بزرگانی همچون حاج ملامحمد جعفر لاهیجی، میرزا حسن نوری، آقاسید رضی لاهیجی به مدارج والایی در عرفان، فلسفه و حكمت دست یافت. حكیم قمشه‏ای پس از آن در اصفهان به تدریس كتب عرفانی پرداخت و در اواخر عمر در مدرسه صدر تهران مشغول تدریس بود. او در تدریس شرح فصوصِ الحكَم، شرح اشارات و اسفار ملاصدرا، یگانه روزگار بود و شاگردان فاضلی در محضرش پرورش یافتند كه حكمایی همچون میرزا ابوالفضل كلانتری، میرزاجهانگیز خان قشقایی، میرزا عبداللَّه ریاضی، میرزا هاشم اشكوری، شیخ علی نوری، شیخ محمد بروجردی، میرشهاب‏الدین تبریزی، ملاعلی سمنانی و میرزا علی محمد اصفهانی از زمره آنانند كه همگی بر شاگردی این عارف وارسته و حكیم برجسته افتخار می‏كردند. این حكیم بزرگوار كه معاصر حاج ملاهادی سبزواری فیلسوف شهیر آن دوران بود، سرانجام در هفدهم مهرماه 1267ش برابر با اول صفر 1306 ق در حدود 65 سالگی در تهران درگذشت و در قبرستان ابن بابویه در ری مدفون شد. الاسفارُ الاربِعَه و تحقیقها، حاشیه اسفار ملاصدرا و حاشیه بر شرحِ تمهیدُ القواعد از جمله آثار اوست.

مرحوم آقا محمد رضا (ره) شخصى اهل ذوق بود و هنگام تدریس عرفان،حال خاصى پیدا مى‏کرد و گفته‏اند در این موقع زیبایى و گیرایى بیان او به حدى مى‏رسید که مستمعان مستعد را از خود بیخود مى‏کرد.آن چنان داد سخن مى‏داد که بعد از دقایقى به خود مى‏آمدند و از آن حالت سُکر و جَذَبه که در وقت شنیدن بیانات استاد به ایشان دست مى‏داد، خارج مى‏شدند.

استاد متأله علامه حسن زاده آملى: «... غبطه مى‏خورم که در ایّام جوانى فرموده‏هاى استاد خود را درباره آقا میرزا محمّد رضا یادداشت نکردم. در مسجد امام (امروز) به منبر مى‏رفته و تدریس مى‏کرده و جمعیت در حدود 500 و 800 یا 1000 نفر از علما پاى درس عرفان او جمع مى‏شدند.»

مرحوم قمشه اى(ره) در تشریح سفرهاى چهارگانه مى گوید: سفر معنوى به حسب اعتبار ارباب شهود چهار قسم است:

الف ) سفر از خلق به سوى حق

در سفر اول كه از خلق و كثرات به سوى حق و وحدت است ، سالك تمام حجاب هاى ظلمانى و نورانى كه بین او و حقیقتش ازلاً و ابداً وجود دارد، در نوردیده و ادامه این راه را بى حجاب مى رود. به تعبیر دیگر، در این سفر از مقام نفس در مقام قلب و از مقام قلب در مقام روح و از مقام روح به مقصد اقصا و بَهجَت كبرا ترقى مى كند. این همان مقام جنت مُزلفه است كه براى اهل تقوا حاصل مى شود، چنان كه خدا در قرآن فرمود: (و اُزلفت الجنة للمتقین غیر بعید، سوره ق، آیه 31)؛ متقین از آلودگى هاى مقام نفس كه حجب ظلمانى اند و هم چنین از انوار قلب و اضواى مقام روح كه حجب نورانى اند، رهایى یافته اند، زیرا مقامات كلى انسان سه مقام است و این كه گفته شده بین عبد و رب هزار حجاب است، باز گشت آن به این سه مقام كلى است. بنابر این، چون سالك بر اثر رفع آن حجاب ها به مقصد رسید، جمال حق را مشاهده مى كند و ذات خودش را در حق فانى مى بیند و سلطان (فاینما تولوا فثم وجه الله، ان الله واسع علیم. سوره بقره، آیه 115 ) در او ظهور مى كند. چون سالك ذاتش را در حق تعالى فانى كرده است ، سفر اول او به انتها مى رسد و وجودش ، وجود حقانى مى شود، محو بر او عارض شده و شَطَح از او صادر مى شود و هر گاه عنایت الهى او در یابد، محو او زایل شده و صحو شامل او مى شود و به عبودیت خود و ربوبیت حق اقرار مى كند.

ب ) سفر از حق به سوى حق به حق

وقتى سفر اول به نهایت رسید، سالك شروع به سفر دوم مى كند، و آن سفر از حق به سوى حق به حق است . مقصود از به حق این است كه سالك در سفر اول ، ولى شده و وجودش وجود حقانى مى شود، لذا در سفر اول قید به حق وجود نداشت و تنها سفر من الخلق الى الحق بود، لكن چون در سفر اول وجود حقانى كسب كرده ، در سفرهاى سه گانه بعدى مقید به قید حق شده است . در این سفر، سلوك از موقف ذات به سوى كمالات واجبیه ، یكى پس از دیگرى شروع مى شود تا این كه جمیع آن كمالات را مشاهده كند و همه اسما را بداند، جز اسماى مستاءثره در نزد حق سبحانه را كه علم آن مخصوص ذات حق است . پس سالك در این مقام به ولایت تام نایل شده و ذات ، صفات و افعال او در ذات ، صفات و افعال حق فانى مى شود، پس به حق مى شنود و به حق مى بیند و به حق راه مى رود و به حق حركت مى كند.

باید توجه داشت كه از مقامات هفت گانه سالك (مقام نفس ، قلب ، عقل ، روح ، سر، خفى و مقام اخفى ) مقام سر، فناى ذات سالك در ذات بارى ، مقام خفى ، فناى صفات و افعال اوست در صفات و افعال بارى و مقام اخفى، فناى فنائیت اوست. به عبارت دیگر، سر فنا در ذات است كه منتهاى سفر اول و مبداء سفر دوم است . خفا نیز فناى ذر الوهیت است كه مقام اسما و صفات است . لذا فرمود: لا اله الا الله وحده ، وحده و اخفى فنا از آن دو فناست ، پس دایره ولایت تمام شده ، سفر ثانى به انتها مى رسد، فنایش منقطع مى شود و سفر سوم را شروع مى كند.

ج ) سفر از حق به سوى خلق به حق

مقصود از كلمه بالحق همان است كه در سفر دوم گفته شد. سالك در این سفر از این موقف كه من الحق است در مراتب افعال ، سلوك مى كند، محوش زایل مى شود و صحو تام برایش به دست مى آید، به بقاى الله باقى مانده و در عوالم جبروت ، ملكوت و ناسوت سفر مى كند. همه عوالم را به اعیان و حظى لوازمشان مشاهده مى كند و برایش حظى از نبوت حاصل مى شود. بنابراین ، معارفى از ذات ، صفات و افعال حق خبر مى دهد كه نبى نامیده مى شود، احكام و شرایع را از نبى مطلق مى گیرد و تابع وى مى شود. در این هنگام سفر سوم او پایان مى پذیرد. سفر چهارم را شروع مى كند.

د) سفر از خلق به سوى خلق به حق

سالك در این سفر، خلایق و آثار و لوازمشان را مشاهده مى كند، منافع و مضارشان را در عاجل و آجل (دنیا و آخرت )، رجوعشان را الى الله و كیفیت رجوع و آن چه مانع و عاتق و داعیشان است ، مى داند. پس به نبوت تشریعى ، نبى مى شود و به آن چه سعادت و شقاوتشان بدان است خبر مى دهد. در این مرحله همانند مراحل گذشته ، همه امور بالحق است ، چرا كه وجودش حقانى است و التفاتش به خلق او را از توجه به حق باز نمى دارد.

به نقل از: «حضرت علامه حسن زاده آملى ، نصوص الحكم بر فصوص الحكم فارابى ، ص 308، فص 51. »

عارفانه ای از میرزا احمد نهاوندی(مرشد چلویی)

عارفانه ای از میرزا احمد نهاوندی(مرشد چلویی)



میرزا احمد نهاوندی ملقب به «مرشد چلویی» بین سال های ۱۲۶۵ تا ۱۲۷۰ه.ش چشم به جهان گشود. وجه تسمیه این لقب شغل ایشان در ادارة یک چلوکبابی و ارشاد مردم در ضمن آن بود.

جناب مرشد از کباب ها و گوشت طبخ شده لقمه هایی گرفته و به دهان شاگردانی که برای بردن غذا برای کارفرمای خود آمده بودند، می گذاشت و می فرمود: «این ها از غذایی که می برند، نمی خورند. من به این ها اول می خورانم تا حسرت نخورند و یا دچار دست کجی نشوند.»

به خلاف عرف متداول کاسبان، جناب مرشد در مغازه خود نوشته ای با این مضمون نصب کرده بود که: « نسیه می دهیم، حتی به شما. وجه دستی هم می دهیم به قدر قوّت».

با این وصف مغازه چلوکبابی حاج مرشد چندبار طعمه حریق شده و سوخت. ایشان طبع شعر داشته و اشعاری نیز از وی با عنوان «دیوان سوخته» بر جا مانده است. مشروح سرگذشت این کاسب حبیب الله در کتابی به نام «بهترین کاسب قرن» به نگارش درآمده است.

میرزا اسماعیل دولابی(ره) و شیخ رجبعلی خیاط (ره) از دوستان بسیار صمیمی و عرفانی ایشان بودند.

سر انجام این پیر خوش ضمیر و این عارف خادم، در ۲۵ شهریور۱۳۵۷ه.ش به گونه ای ویژه به سمت حضرت معشوق بال گشود. ماجرای رحلت ایشان از این قرار است که لحظه های آخر ناگهان چشم گشوده و فرمود: «خودم می آیم!» و سپس چشم از این عالم فانی فرو بست.

رابطه سوره حمد با ابواب هشتگانه بهشت

رابطه سوره حمد با ابواب هشتگانه بهشت




سوره مبارکه حمد عصاره معارف قرآن کریم را در بردارد و از این جهت این سوره را «ام الکتاب » و «فاتحة الکتاب» نامیدند‌. سوره حمد که نخستین سوره قرآن قرار گرفته است به فاتحة الکتاب، سبع المثانی، سئوال، شفا، نور نیز مشهور است. در کلامی از پیامبر گرامی اسلام (ص) نقل شده است: فضیلت سوره حمد مانند فضیلت حاملان عرش است، هر کس آن را قرائت کند، ثوابی مانند ثواب حاملان عرش به او داده می شود. ابن عباس از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده است که: سوره حمد دو سوم قرآن کریم است.

آثار و برکات سوره

پیامبر اکرم(ص) فرمودند: سوره حمد بر هیچ دردی خوانده نشد مگر اینکه دردش آرام می گیرد. همچنین امام صادق (ع) فرمودند: هرکس که بیماری به او برسد و هفت بار سوره حمد را بر خود بخواند، آن بیماری و درد از او برطرف می شود و اگر چنین نشد آن را هفتاد بار بخواند و من ضمانت می کنم که عافیت می یابد.

در روایات اسلامی ایجاد برکت از جمله برکات خواندن سوره حمد عنوان شده است و در کلامی از پیامبر اکرم (ص) آمده است: هرکس، هنگامی که وارد خانه خود می شود، سوره حمد و توحید را قرائت نماید خداوند فقر را از خانه او دور کرده و برکت زندگی او را به حدّی زیاد می کند که به همسایگانش نیز می رسد.

در آیات قرآن سوره حمد به عنوان یک موهبت بزرگ به پیامبر (ص) معرفى شد، و در برابر کل قرآن قرار گرفته است، آنجا که مى فرماید: «وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ »؛ ما به تو سوره حمد که هفت آیه است و دو بار نازل شده دادیم همچنین قرآن بزرگ بخشیدیم. هـمـچـنـین در حدیثى از امام صادق (ع ) مى خوانیم : "شیطان چهار بار فریاد کشید و ناله سرداد نـخـستین بار روزى بود که از درگاه خداوند رانده شد، سپس هنگامى بود که از بهشت به زمین تـنـزل یافت، سومین بار هنگام بعثت محمد(ص) بعد از فترت پیامبران بود و آخرین بار زمانى بود که سوره حمد نازل شد".


سوره حمد در بردارنده اصول سه گانه دین

آیت الله جوادی آملی در بخشی از تفسیر سوره حمد به اصول سه گانه معارف قرآن اشاره کرده و می گوید: معارف قرآن کریم به سه بخش تقسیم می ‌شود، بخشی ناظر به توحید است، بخشی ناظر به معاد است، و بخشی هم ناظر به نبوت و رسالت که رابط بین مبدأ و معاد است. و این بیان امیرالمؤمنین (ع) که فرمود «رحم الله امرأ عرف من أین و فی أین و الی أین» ناظر به همین اصول سه گانه است که فرمود: کسی از رحمت خاصهٴ خدا برخوردار است که مبدأش را و معادش را و راهی که بین مبدأ‌ و معادش هست را بشناسد. راهی که بین مبدأ و معاد است همان مسأله رسالت و وحی و دین است. مبدأ و معاد هم آغاز و انجام هستی انسانهاست.

سوره مبارکه «حمد» این اصول سه گانه را به خوبی دربردارد،‌ بنابراین «ام الکتاب» خواهد بود. بخشی از این سوره ناظر به مبدأ است و آن «الحمد لله رب العالمین» اصل ذات اقدس اله و توحید ربوبی حضرتش و اتصاف حضرتش به رحمانیت مطلقه و رحیمیه است اینها ناظر به مبدأ است. مسألهٴ قیامت را به عنوان «مالک یوم الدین» بیان فرمود که این راجع به معاد است مسأله بین مبدأ و معاد را با آیه «ایاک نعبد و ایاک نستعین» که طی این صراط را با آیات دیگر روشن‌تر فرمود اشاره کرده‌اند، که ناظر به وحی و رسالت و دین و راهی است که بین مبدأ و معاد است.


ارتباط سوره حمد با درهای بهشت در سخن صدر المتألهین

آیت الله جوادی آملی در بخشی دیگر از تفسیر قرآن به ارتباط سوره حمد با درهای بهشت در سخن صدر المتألهین اشاره کرده و می گوید: این سوره مبارکه فاتحه با آن مقدمه‌ای که انسان در هنگام قرائت یا هنگام نماز انجام می‌دهد، شامل 8 بخش از درهای هشتگانه بهشت است. از این جهت که بهشت دارای ابواب ثمانیه است،‌ دارای هشت در است، اگر کسی سوره مبارکه حمد را در نماز با آن آداب معینی که گفته‌اند قرائت کند، از هر دری از این درهای هشت‌گانه وارد بهشت می شود.

یکی در معرفت است، که انسان قبل از این سوره می ‌گوید «إنی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض»با معرفت شروع می کند و از در معرفت وارد بهشت می ‌شود. وقتی آیه مبارکه «بسم الله» را می ‌گوید از در ذکر وارد بهشت می ‌شود. وقتی آیه مبارکه «الحمد لله رب العالمین» را می ‌گوید از در شکر وارد بهشت می ‌شود.

وقتی «الرحمن الرحیم» را می‌گوید از در رجا وارد بهشت می‌شود. وقتی «مالک یوم الدین»را می گوید از در خوف وارد بهشت می‌شود . چون بهشتیان کسانی ‌اند که «یدعون ربهم خوفا و طمعا» وقتی «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را می گوید از راه اخلاص و عبادت خالصه وارد بهشت می ‌شود. وقتی «اهدنا الصراط المستقیم» را می گوید از راه دعا وارد بهشت می ‌شود.

وقتی «صراط الذین انعمت علیهم» را می‌ گوید از راه ائتسا و اقتدای به انبیا و اولیای الهی وارد بهشت می‌شود. چون خدای سبحان انسان را امر کرد که به اینها اقتدا کنید «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة» یا نسبت به بزرگان دیگر فرمود: «لقد کان لکم فیهم اسوة حسنة» باب اقتدای به سیره سلف صالح یعنی انبیا و اولیای الهی. این را هم بعضی از بزرگان اهل تفسیر فرمودند که از مجموع مقدمه این سوره و آیات هفتگانه این سوره انسان می ‌تواند به یکی از این درهای هشتگانه‌ بهشت سعادت وارد بشود.

تقسیم سوره حمد بین خدا و عبد

مطلبی هم که به عنوان حدیث از رسول خدا (ص) نقل شده است این است که این سوره مبارکه بین عبد و مولا تقسیم شده است. این سوره بین خدای سبحان و بین عبد تقسیم شده است. قسمتی از این سوره مال خداست، قسمتی از این سوره مال عبد است. آنجا که سخن از حمد و ثنا و خضوع و خشوع است سهم خداست آنجا که سخن از دعا و مسئلت و طلب و خواستن است نصیب عبد است. که این سوره مقسومهٴ بین العبد و المولا.

از «الحمد لله» تا «ایاک نستعین» از آن خداست از «اهدنا الصراط المستقم» تا پایان از آن عبد است. و چون خدا وعده داد فرمود «فاذکرونی اذکرکم» شما به یاد من باشید من به یاد شمایم ...اگر مصلی با خدا مناجات می ‌کند، پس به یاد خداست و اگر کسی به یاد خدا بود،‌ خدا هم به یاد اوست. چون فرمود «فاذکرونی اذکرکم» گاهی انسان به یاد نعمتهای خداست «اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم» آن مال متوسطین از بندگان است گاهی انسان به یاد خداست،‌ چون هر نعمتی نسبت به ذات اقدس اله غیرقابل قیاس است. گاهی انسان به یاد خداست نه تنها به یاد نعمت او چون اگر به یاد نعمت او باشد، خود را هم می ‌بیند، متنعم را هم می ‌بیند.


استحباب حمد در پایان سوره حمد

از نظر سنت فقهی مستحب است کسی که سوره‌ مبارکه حمد را در نماز می ‌خوانند، چه امام چه مأموم و چه منفرد،‌ چه مأموم و چه منفرد، مستحب است بگوید «الحمد لله رب العالمین». چه انسان در نماز جماعت مأموم باشد چه در نماز فرادی منفرد باشد مستحب است که این سوره که تمام شد بگوید «الحمد لله رب العالمین». این به عنوان یک فتوای فقهی است.

سوره حمد شفا‌بخش بیماریهای تن و جان

مطلب سوم این است که در روایات از امام باقر (ع) رسیده است کسی را که سوره حمد شفا نداد هیچ چیزی شفا نمی دهد. این هم به معنای شفای از مرض ظاهری است هم شفای از بیماریهای درونی. اما درباره شفای از مرض ظاهری،‌ 7 بار سوره مبارکه حمد را انسان قرائت کند، یقینا منتج خواهد بود. مجرب هم هست.

اما عمده، شفای از دردهای درونی است که قرآن برای همان شفای دردها نازل شده است که «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة» یا فرمود:‌ «شفاء لِما فی الصدور» اگر قرآن شفای ما فی الصدور است،‌ و اگر بیماریهای صدر جهل است و رذایل اخلاقی، اگر قرآن جهل و دیگر رذایل اخلاقی را درمان می ‌کند، عصاره همه درمانها در سوره مبارکه حمد است. اگر کسی مشکلات علمی اش را یعنی آن جهل دینی ‌اش را با سوره حمد درمان نکند و رذایل اخلاقیش را سوره‌ حمد معالجه نکند دیگر سور او را درمان نخواهند کرد.

«من لم یبرأه الحمد لم یبرأه شیء» از امام باقر مرحوم کلینی(رض) نقل کرد که امام باقر(ع) فرمود:‌ کسی را که حمد درمان نکند چیزی او را شفا نمی‌بخشد. و اساس قرآن شفای از آن رذایل اخلاقی و عقائد بد است. گرچه خدا فرمود: «و ننزل من القرآن ما هو الشفاء» اما فرمود قسمت مهم این شفاء، شفای دل است. فرمود: «شفاء لما فی الصدور» آنچه که در صدر انسان از امراض است قرآن آن بیماریها را درمان می‌کند. و نمونه‌هایی از بیماریهای دل را هم قرآن بیان کرده است. جهل را کینه و عداوت را و دیگر رذایل اخلاقی را قرآن مرض دل می ‌داند.

صراط المستقیم؛ راه انبیا و صدیقین، صلحا و شهدا

مطلب بعدی آن است که در این سوره مبارکه با یک اصرار فراوانی ما همسفری انبیاء‌ را از خدا مسئلت کردیم. چون همه آن مقدمات، تجلیل، تکریم، تحمید و امثال ذلک خضوع ما در پیشگاه خدای سبحان بود برای اینکه این خضوع و این عرض ادب، بی ‌طمع نیست ما چیز می‌خواهیم از خدا. و سند خواستن اینکه از او می طلبیم همان محامدی است که در صدر سوره مطرح است او «الله» است او «رب العالمین» است او «الرحمن» است او «الرحیم» است او «مالک یوم الدین» است او معبود است او مستعان است از او نخواهیم پس از چه کسی بخواهیم. اما چی می ‌خواهیم؟ همسفری سالکان حق را می ‌خواهیم یعنی راهی را که انبیاء و اولیاء می روند می طلبیم. که عرض می ‌کنیم «اهدنا الصراط المستقیم». و تنها برای خود نمی خواهیم برای همه مؤمنین و همراهان مسئلت می ‌کنیم.

ادب نماز و ادب قرآن این است که انسان برای دیگران هم مسئلت کند. چه آنجا که مسئله دعاست چه آنجا که مسئله تحیت و درود است. چه آنجا که به عنوان «اهدنا» که دعاست، البته قرآن است به صورت دعا، چه آنجا که بعنوان «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین» است که دعا نیست درود است و این درود در غیر حالت خودش اگر بگوییم نماز باطل است چون سلام اگر عمدی باشد مبطل نماز است. چون سلام کلام آدمی است در حقیقت،‌ سلام دعا نیست سلام تحیت است. سلام درود است اگر بیجا گفته شد،‌ سجدهٴ‌ سهو دارد و اگر عمدا گفته شد نماز را باطل می کند چون سلام دعا نیست ذکر نیست،‌ قرآن نیست.

قرآن و ذکر و دعا است که اگر انسان عمدا هم در نماز بگوید مجاز است اما سلام تحیت است، درود است چون درود است نباید در متن نماز قرار بگیرد، در پایان نماز قرار گرفت. اما در آنجا هم به ما گفته‌اند بگویید «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین». یعنی ما که از تو مسئلت کردیم گفتیم «اهدنا»، «ایاک نعبد و ایاک نستعین» بر ما درود بفرست که سلامت را از خدای سبحان مسئلت می ‌کنیم سلامت از مرض را.

آیت الله جوادی آملی در بخش پایانی تفسیر سوره حمد می گوید: اگر چنانچه قسمت مهم خواسته‌های ما در این سوره که خدای سبحان به ما آموخت، طی راهی است که انبیاء و صدیقین و شهداء و صالحین در آن راه‌اند، به استناد آن بحثهای گذشته که در سورهٴ نساء فرمود: «و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین أنعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین» پس ما راه آنها را می ‌طلبیم می گوییم «اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم». حالا ببینیم همسفر آنها هستیم یا نه.

حکایت آفرینش به بیان ساده(10)


حکایت آفرینش به بیان ساده(10)



همانگونه که گفته شد، در روز موعود قوم قابیل همراه با مقداری از محصولات کشاورزی خود و هابیل همراه با قوچی به عبادتگاه امدند و هدایای خود را تقدیم کردند.

«ابلیس» که بر نفس «قابیل» به علت ایجاد نطفه خلقتش با فریب آدم و حوا تسلط داشت در هر چیز او را می فریفت و رفتار و گفتار او را در اختیار داشت و قابیل نیز به راحتی تمامی فریب های او را عملی می کرد و همین شایعه که خداوند هدایای او را می خورد و هدایای هابیل را بر می گرداند نیز توسط ابلیس در دل قابیل و قومش انداخته شده بود. ولی هرگز ابلیس نتوانسته بود هابیل را که در زمان توبه آدم و حوا و در نام خدا خلق شده بود را فریب دهد. بارها او را وسوسه نموده بود ولی هابیل هر بار در نام خدا خود را رها می کرد.

همه مشغول عبادت بودند تا ببینند کدامین هدیه نزد خدا مقبول واقعه می گردد و کدامین راه به خدا نزدیکتر است که ناگهان اسمان شکافته شد و نوری پدیدار گشت و قوچ در میان نور محو شد.

بعد از ستایش خداوند آدم برای مردم از مقبولیت هدیه هابیل گفت و از اینکه اگر هدیه را همراه با نیت پاک و دور از هوسهای ابلیس تقدیم کنید نزد خداوند پذیرفته می شود. قابیل با وسوسه های ابلیس خشمگین شد و با قوم خود به محل سکونتشان برگشتند و این بار با هدایت ابلیس به نوعی خرافه گرایی روی آوردند و این خرافه گرایی اولین و شروع خرافات بعدی در میان انسانها بود

این بار ابلیس بر آنان اینگونه بیان داشت که خداوند قوچ هدیه داده شده را بعلت گرسنگی خورده است و همین خوردن گوشت توسط خداوند تا قرنها بعد نیز در میان قوم یهود رواج یافت تا جایی که در آیات عهد عتیق نیز بر آن تاکید شده است. اینگونه خرافات را که عده ای خاص بنام «کابالاها» تا قرنها بعد در میان مردم رواج میدادند و خدا را به نیازهای مختلف برای نیازهای خودشان تعریف می کردند و از مردم در ابتدا محصولات و گوشت طلب می کردند، تا خدا بخورد. بعدها این هدایا را به چیزهای دیگر همانند طلا و نقره و اشیا قیمتی ارتقاء دادند و هم اینک نیز در مسیحیت نیز مرسوم است. در صورتی که قوچ ناپدید شده اهدایی هابیل بعدها توسط خداوند برای قربانی کردن به نزد ابراهیم فرو فرستاده شد و او قوچ را بجای اسماعیل قربانی کرد.

«قابیل» بعد از پذیرش هدیه هابیل نفرتش بیشتر شد تا جایی که با فریب ابلیس به فکر کشتن او افتاد. روزی ابلیس بر قابیل ظاهر شد و به او گفت «هابیل» در صحرا تنها است اگر می خواهی انتقام بگیری بهترین موقع است و هیچ کس هم از عمل تو آگاه نمی شود. قابیل که منتظر فرصت مناسب بود به صحرا رفت با سنگی به سر هابیل زد و اورا کشت بعد با کندن چاله ای اورا مدفون و به محل خود برگشت.

«ابلیس» بر مردم ظاهر گشت و داستان کشته شدن هابیل را برایشان بازگو کرد و از آنان خواست به خونخواهی هابیل قابیل را بکشند. قابیل که متوجه فریب خوردنش شده بود از منطقه گریخت و در کوهستان های اطراف مخفی گشت و از خداوند طلب بخشش و یاری نمود. خداوند نیز بعد از مدتی او را بخشید و به او فرمان داد به میان قوم خویش برگردد. قابیل شرمسار از عمل خود به امر خدا به نزد آدم آمد.

مردم که فهمیدند قابیل برگشته است به نزد ادم آمدند تا تکلیف خود را بدانند. آدم به آنان گفت امر خداوند چنین است اگر خون بیگناهی ریخته شود باید خونش ریخته شود، اما در مورد قابیل چنین فرمان داده که او را اگر کسی بکشد تا هفتاد نسل بعدش دچار انتقام خواهد شد. پس به فرمان خداوند تن دهید که برای برطرف ساختن حیله ابلیس و جلوگیری از نابودی پدرانتان است و هیچ کس حق ریختن خون قابیل را ندارد.

حکایت آفرینش به بیان ساده (9)

حکایت آفرینش به بیان ساده (9)



«قابیل» به سن ۳۰ سالگی رسیده بود که خداوند زنی از جنس جنیّان که گویند نام وی «یهودا» بود برای او فرستاد که زشت صورت و از خلق خوی بدی برخودار بود. او دوقلوزا و پسرزا بود و همه ساله دو کودک پسر بدنیا می آورد. «هابیل» حدوداً پانزده سال بعد از ازدواج قابیل، با زنی که از جنس پری و بسیار زیبا و خوش خلق به نام «اقلیما» ازدواج کرد. او نیز دوقلو زا و دخترزا بود. از زمانی که زنی از جنس پری برای هابیل آمد، قابیل با تحریک ابلیس از اینکه خدا برای او زنی نازیبا، بدخلق و از جنس جن فرستاده بود، آتش حسادت درونش روشن شد.

فرزندان قابیل نیز در سن سی سالگی با دختران هابیل بترتیب ازدواج کردند و همین امر موجب گسترش نسل شان گردید. نسل آنها با ازدواج دختران و پسران زیاد شد بطوری که قابیل برای خود منطقه ای دیگر برگزید و تعدادی از مردم که بیشتر کشاورز بودند را با خود به آن منطقه برد. هابیل نیز با توجه به اینکه دامدار بود نزد آدم و حوا ماند و آنها را تا لحظه مرگ ترک نکرد.

آدم از روزی که در زمین ساکن شده بود طبق فرمان خداوند مکانی را به جهت عبادت معین کرده بود و همه ساله از تمامی محصولات چه غلات و چه دامها مقداری برای خوراک حیوانات و پرندگان بخاطر رضایت خداوند در آن مکان می گذاشت و همین امر موجب شده بود این رسم در میان همه اجرا شود و هدایا را به جهت قبولی همه ساله به این مکان بیاورند.

محصولات کشاورزی را قوم قابیل به جهت اینکه بر روی زمین کار می کردند هدیه میدادند و از طرف آدم و حوا و هابیل و کسانی که نزد انها ساکن بودند به جهت اینکه بیشتر دامپروری می کردند حیوانات را در این منطقه رها می کردند.

همین هدیه کردن محصول و دام در میان دو قوم و تحریکات ابلیس باعث شد تا هر یک مدعی پذیرش هدیه خود از طرف خدا گردند و هر قوم ادعا کند به خدا نزدیک ترند. این اولین اختلاف اندیشه در میان بشر بود.

با گذاشتن هدایا پرندگان تمامی محصولات را می خوردند و دامها گاهی توسط حیوانات گوشتخوار دریده می شدند و گاهی بعلت رام بودن به گله برمی گشتند همین برگشتن دام ها باعث شده بود در میان قوم قابیل این طور تصور شود که خدا هدیه هابیل و افرادش را نپذیرفته و دام ها را برگشت داده است. این امر موجب اختلافات شدیدی در میان دو طایفه گردید.

در میان قابیلیان اینگونه تصور و شایعه شده بود که خدا هدایا را می خورد و چون هدیه انها همه توسط خدا خرده میشود پس انها به خدا نزدیکترند. کار به حکمیت آدم کشیده شد تا ببینند کدام روش به خدا نزدیک تر است و آدم به فرمان خداوند دستور داد تا هابیل و قابیل هدایای خود را در روزی خاص تقدیم کنند هر هدیه ای که از طرف خدا پذیرفته شد بقیه قوم بر همان آئین بمانند.

در روز معین قابیل با مقداری محصول و هابیل با یک راس قوچ در محل حاضر شدند و هدایا را بر محل مخصوص گذاشتند و هر دو قوم طبق فرمان ادم مشغول عبادت شدند.

حکایت آفرینش به بیان ساده(8)

حکایت آفرینش به بیان ساده(8)



مار به سمت ادم و حوا که تمام زشتی های بدنشان نمایان شده بود رفت و آن ها رو به مخفی شدن در میان درختان انجیر که کوتاه تر بود، راهنمایی کرد .آدم مقداری برگ چید و با آن خود و حوا را پوشاند. خداوند که نظاره گر بود، ندا در داد ای آدم مگر نگفتم فریب دشمن خود «ابلیس» را نخور، که خواهی مرد !؟ پس چرا با خوردن از میوه ممنوعه، زندگی جاودانی در این باغ را با فنا شدن در زمین معاوضه کردی و تن خود را این چنین آلوده کردی؟

آدم گفت : «پروردگارا من فریب ابلیس را نخوردم بلکه این زنی را که از من خلق کردی مرا فریب داد.»

خدا به حوا گفت : «ای زن از چه جهت نافرمانی کردی؟»

حوا گفت : «خدایا این مار مرا به هوس و شهوت درونی خویش اگاه کرد.»

خداوند به میکائیل امر کرد تا دست و پای مار را قطع کند و به مار گفت این سزای نافرمانی تو، از این به بعد بر شکم خویش راه برو. تو پاشنه این آدم ها را خواهی گزید و آنان نیز سر تو را خواهند کوبید.

و به حوا گفت : «بخاطر این نافرمانی با ضعف جسمانی خود تحت سیطره مرد خواهی بود و با درد زایمان خواهی کرد.»

و به میکائیل امر نمود آنها را از باغ دور کن تا در زمین با کار و زحمت چیزی بدست آورند و بخورند.

میکائیل با فرمان الهی خشم خویش را نمایان کرد. آدم و حوا از وحشت پا به فرار گذاشتند و از ترس از یکدیگر دور شدند. حوا از در جنوبی باغ که بسوی منطقه خشک و بی آب علف «حجاز» فعلی باز می شد، گریخت. آدم نیز از در شرقی باغ که در محدوده «هندوستان» فعلی بود، خارج شد. باز نیاز است متذکر شویم که در باغ زمان و مکان معنا نداشت و خروج آن ها از این دو در تنها بر زمین معنی پیدا می کرد.

با خروج آدم و حوا، باغ شروع به جدا شدن از زمین کرده و به سوی بالا رفتن نمود.

آدم و حوا در زمین دور از هم سرگردان مانده و به امر خدا برای آن ها مقداری غذا فرستاده شد و خداوند به بعضی از فرشتگان مأموریت داد تا به آن ها طرز زندگی بر زمین خاکی را بیاموزند.

هر کدام به نوعی در تنهایی با هدایت فرشتگان زندگی خود را شروع کردند و رام کردن، شکار کردن، و کشاورزی نمودن را فرا می گرفتند.

آدم با کمک فرشتگان دو گاو را رام کرد و به وسیله راهنمایی فرشتگان به سمت سکونتگاه حوا، از سمت سرزمین هند به طرف غرب سفرش را اغاز کرد در راه با جمع کردن چند راس گوسفند و بز دامداری را نیز فرا گرفت و ضمن حرکت، آن ها را در چراگاه ها می چراند و به سمت زیستگاه حوا به پیش می رفت.

حوا نیز به همراه کودکی- «قابیل»- که زائیده بود به کمک فرشتگان بیشتر در کار کشت و کشاورزی مشغول بود و پرندگانی را نیز تکثیر می کرد و از آن ها بهره می برد.

آدم بعد از طی سفری سخت و طولانی به حوّا و «قابیل» رسید و انها را با خود به کناره خلیج فارس فعلی آورد و زندگی در کنار آنها را اغاز کرد و تا اخر عمر هرگز فریب ابلیس را نخورد. چون آن ها در برخورد با سختی و شدائد زندگی زمینی، شیطان را باعث دانسته و او را لعن می کردند.

ابلیس نیز بارها بر آنها ظاهر شد و وسوسه های مختلف را بر آنان عرضه داشت ولی هر دو با توجه به تمام این سختی ها، تنها او را از خود می راندند.

بعد از مدتی باز حوا حامله شد و «هابیل» را زایید.

حکایت آفرینش به بیان ساده(7)

حکایت آفرینش به بیان ساده(7)



ابلیس که می دانست- چون به حکم خدا- جز در شهوت و مال اجازه شریک شدن با انسان را ندارد و از حربة ثروت و مال نیز نمی تواند بر آنها سود برد، چون انها در رفاه مطلق بودند، لاجرم به شهوت رو آورد و درباره آن با حوا شروع به گفتگو نمود. البته باز نیاز است در مورد تن ادمی در باغ به این نکته اشاره شود که تمامی بدن چیزی شبیه به ناخن ها بود و بعلت خلوص، مواد احشائی داخلی بدن وجود نداشت( این اجزا بعد از خوردن سیب بعلت ناخالصی و نیاز به تخلیه شکل گرفت و تا پیش از آن آدم تقریبا شبیه به فرشتگان بود).

ابلیس از درون مار به حوا گفت: «تو در زمانی که ادم سجده شد، نبودی من تو را از آن زمان اگاه می کنم تا بدانی که چه هستی و برای چه خلق شدی».

حوا که تمایلش برای شنیدن زیاد شده بود گفت: «بگو بدانم.»

ابلیس گفت: «همه خلقت را خداوند جفت آفریده، تو هم جفت آدمی، مگر نمی دانی؟»

حوا گفت: «ما در کنار هم در آرامش هستیم.»

ابلیس گفت: «انگار تو اصلا چیزی نمی دانی، بگذار نشانت دهم که منظور من چیست.»

بعد یک «گوی» را بدست مار داد گفت به حوا نشان بده حوا درون گوی نگریست و آمیزش تمامی حیوانات را مشاهده کرد.

ابلیس گفت : «دیدی این است آرامش تو و لذت از زندگی و بعد هم تولید مثلی همانند خودت و بعد از آن هم سجده شدن مجدد شما توسط فرشتگان.»

حوا که با دیدن ان صحنه ها تحریک شده بود پرسید: «چگونه میتوان آمیزش و تولید مثل کرد ؟»

ابلیس با اشاره به محوطة ممنوعة باغ، گفت : «کافی است از آن درخت، میوه ای بخوری.»

حوا گفت: «خدا ما را از دست زدن و خوردن آنها منع کرده و گفته اگر بخوریم خواهیم مرد.»

ابلیس به مار گفت سیبی بچین و مار سیبی چید و به حوا گفت: «ببین من میخورم سمی نیست، که شما را بکشد. اگر سمی بود مرا نیز می کشت. شما حتما فرمان خدا را بد شنیده اید. فکر کردید گفته از آن نخورید او گفته به آن دست نزنید. من برایت می چینم تو بخور. دست نزن آن وقت می توانی به آن لذتی که گفتم برسی و با ادم آمیزش کنی.»

حوا که از دیدن صحنه های آمیزش حیوانات عقل از دست داده بود، گازی به سیبی که مار در دست گرفته بود، زد وقتی مزه سیب را چشید آن را از مار گرفت و کامل خورد. با خوردن میوه زمینی تن حوا از درون شروع به شکل گرفتن احشاء بخاطر هضم و دفع فضولات میوه فاسد شدنی نمود و پوستة تن بخاطر شکل گیری عروق و منفذهای دفع عروق از تن فرو ریخت

حوا که تغییر را احساس می کرد، پرسید: «پس چرا این گونه شد؟»

ابلیس گفت: «چیزی نیست، این سیب را هم به آدم بده تا بخورد آنوقت این تغییرات را حس نمی کنی. این احساس موقتی است، بخاطر این است که هنوز آدم آن را نخورده است.»

حوا فورا سیبی از مار گرفت به ادم که خفته بود نزدیک شد و او را از خواب بیدار و سیب را به طرفش گرفت آدم که نمی دانست این سیب از درختان وسط باغ چیده شده را گرفته و گازی به آن زد و درون او نیز شروع به تغییر نمود .

ادم با خوردن سیب به حوا که در حال تغییر شکل دادن بود و پوسته تنش در حال فرو ریختن بود، نگریست و گفت: «با خود چه کردی چرا تنت این گونه در حال عریان شدن است؟»

حوا گفت: «چیزی نیست بدن تو هم در حال تغییر است، احساس نمی کنی؟»

آدم گفت: «چرا احساس می کنم، چرا چنین شدیم؟»

حوا با شهوتی که درونش شکل گرفته بود با طنازی به ادم نزدیک شد و گفت : «این یک تغییر معمولی برای آرامش بیشتر من و تو است!»

آدم که حوا را در آن حال دید خود نیز از درون با شهوتی روبرو شد و هر دو با ورود شهوت، از عقل تهی گشتند و بعد از آمیزش که عقل برگشت متوجه لخت بودن خود شدند و با برگهای انجیر خود را پوشانیدند.

ابلیس که به خواسته خود رسیده بود به مار گفت فوراً خارج شو می خواهم از درونت خارج شوم و مار به سرعت بطرف درب باغ حرکت کرد. مار بعد از خروج ابلیس از درونش فورا به درون باغ برگشت تا شاید بتواند به طریقی کاری را که انجام داده بود سروسامان دهد یا طوری آن را بپوشاند که دیگران نفهمند.

تذکّر: (البته در ادامه داستان آفرینش باید متذکر شد که تمامی این رویدادها پیش از شروع در علم خداوند نگارش شده بود و اجرای آن ها همه تحت اراده مطلق خود خالق بود (اینکه بعضی ها با تحریف عهد عتیق میگویند خدا در باغ قدم میزد و متوجه شد که ابلیس آدم و حوا را فریب داده، ناشی از بی خردی نویسندگان آن است).

حکایت آفرینش به بیان ساده(6)

حکایت آفرینش به بیان ساده(6)



ابلیس مشغول یافتن تمهیداتی برای ورود به باغ بود. او به «مار» مراجعه کرد که (که در آن زمان) دارای دو پاه و دو دست بود و سری همانند شتر داشت و نیشش جانکاه و مامور حفاظت از دروازه ورود به باغ بود. ابلیس خواستار ورود شد اما مار از ورود او جلوگیری کرد.

ابلیس که می دید نمی تواند از راههای عادی وارد شود، دست به فریبکاری زد و به مار گفت: «من بر این آدم از خاک خلق شده سجده نکردم، حال میخواهم آنها را ببینم شاید پشیمان شوم و توبه کنم».

مار گفت : «من مأمورم تا از ورود تو و افرادت جلوگیری کنم هیچ چیز هم باعث نمی شود به تو اجازه ورود دهم، پس فوراً دور شو!»

ابلیس گفت : «مگر نشنیدی خداوند فرموده اگر پشیمان شوم او مرا خواهد بخشید و به مقامی برتر از گذشته دست پیدا می کنم؟»

مار گفت : «شنیده ام اما تو تا توبه نکنی و خدا ترا نبخشد حق ورود نداری.»

ابلیس گفت: «من هم همین را می گویم، قصد توبه دارم چون می دانم اشتباه کرده ام می خواهم از نزدیک این ادم و حوا را ببینم و به عظمت خلقت انها پی ببرم و انها را سجده کنم. حال اجازه ورودم بده، وقتی توبه کردم و بخشیده شدم و به مقامی والا رسیدم قول می دهم تو را حمایتت کنم تا تو نیز به مقامی والا برسی.»

مار گفت: «من هرگز اجازه ورود به تو نمی دهم چون قادر نیستم. وانگهی تو تا از در ورودی گذر کنی فورا از انجا رانده می شوی و من هم به خاطر ورود تو محکوم. پس از من چنین مخواه که هیچ حقّی ندارم و تنها قدرت من جلوگیری از ورود شماست نه چیز دیگر.»

ابلیس گفت : «یعنی تو نمی خواهی به من پشیمان کمک کنی تا مورد بخشش حضرت حق قرار گیرم؟»

مار گفت: «من دوست دارم در مورد توبه به تو کمک کنم، اما قادر نیستم خواسته تورا عملی کنم تو که خود حاکم بر هر چیزی که خالق به تو تنفیض کرده بود، هستی و می دانی جز چیزی که به ما داده شده، نمی توانیم عمل دیگری انجام دهیم.»

ابلیس گفت : «می دانم، حق با توست اما اگر راهی جهت کمک به توبه من باشد، انجام می دهی؟»

مار گفت : «اگر قادر به اجرا باشم حتماً کمکت می کنم»

ابلیس گفت : «بر همان خدای قادر سوگند می خوری در توبه کردن من مرا یاری کنی؟»

مار گفت : «بله چه چیز بهتر از توبه تو و رضایت خالق؟»

ابلیس گفت : «درود خدا بر تو، اگر مرا در توبه کردن یاری دهی، من هم قول می دهم که بعد از توبه و رسیدن به مقامی والاتر از گذشته تو را معاونت دهم و از خدا بخواهم بخاطر کمک به توبه من تورا مقامی والا دهد.»

مار گفت : «اگر راهی باشد حتما انجام میدهم تا توبه کنی.»

ابلیس گفت : «تو می گویی من حق ورود ندارم خود تو که می توانی به باغ وارد شوی.»

مارگفت : «من حق ورود دارم امّا تو نداری.»

ابلیس گفت : «راهی برای ورود من هست، اگر تو یاری دهی و هیچکس هم متوجه ورود من نمی شود.»

مار پرسید : «چه راهی ؟!»

ابلیس گفت : «دهانت را باز کن ! من درون تو قرار می گیرم تو به آدم ساخته شده نزدیک می شوی و من آنها را مشاهده می کنم. بعد خارج می شویم و من توبه می کنم و به مقام برتر خود می رسم و تو را بدین جهت پاداشی نیکو می دهم.»

مار گفت : «نه من هرگز چنین نمی کنم اگر بیکباره تو از من خارج شوی و محافظین داخلی تورا ببینند من هم مجازات خواهم شد.»

ابلیس گفت : «من قصد توبه دارم، نه نابودی که بخواهم از تو خارج شوم. قول می دهم تنها نظاره گر آنها باشم و هرگز دست به نابودی خود و تو نزنم. حال قول بده در این امر بزرگ توبه مرا یاری می دهی و خدا را در نهایت از خود راضی می گردانی.«

مارگفت: «حال که چنین است می پذیرم تنها مشاهده انها نه چیز دیگر.»

ابلیس گفت : قول شرف میدهم پس دهان خود بگشا تا وارد شوم و تو نزدیک انها شو

مار که بر اثر تحریکات ابلیس فریب خورده بود دهان بگشود و ابلیس به درونش راه یافت و مار بطرف ادم و حوا نزدیک شد. آدم خفته و حوّا هم نظاره گر اطراف بود. ابلیس از مار خواست تا به حوا نزدیک شود مار نیز نزدیک شد و ابلیس گقت دهان بگشا تا اورا ببینم.

مار گفت: «دهان می گشایم اما قول دادی خارج نشوی چون خارج شدنت باعث نابودی ما می شود».

ابلیس گفت : «بله می دانم قبلاً قول دادم که خود و تو را نابود نکنم».

مار دهان گشود و ابلیس مشغول تماشای حوا شد، امّا بیکباره حوا را به پیش خود فرا خواند.

مار گفت : «تو قول دادی فقط تماشا کنی.»

ابلیس گفت : «اگر بیش از این سخن گویی، از تو بیرون می آیم و نابودت می کنم. پس تخمل کن تا کار خود را انجام دهم.»

مار که دید فریب خورده بالاجبار هر چه ابلیس می گفت را بالاجبار انجام می داد تا ابلیس از درونش خارج نشود. حوّا که دید مار صدایش میزند به او نزدیک شد و پرسید: «چه میخواهی؟» ابلیس از درون مار شروع به صحبت کردن با حوا شد.

حکایت آفرینش به بیان ساده(5)

حکایت آفرینش به بیان ساده(5)



«آدم خلق شده» در باغ عدن مشغول به گردش شد و بر همه چیز به صورتی دیگر می نگریست، و هر چه را می یافت کنجکاوی می کرد. فرشتگان که رفتار کنکاش گرانه اورا دیدند متوجه عطمت خلقت خداوند شدند و هر روز بیشتر شکرش را می کردند تا اینکه خداوند روزی آدمی را فرا خواند و در حضور تمامی ملائک آنچه بصورت وحی بر او آموخته بود، را به نمایش گذاشت و آدمی تک به تک ملائک را با نام صدا زد و بر تمامی جانوران و گیاهان و مخلوقات نامی نهاد.

آنگاه خداوند به فرشتگان فرمود ایا کسی در میان شما هست که همانند آدمی باشد همه به سجده افتادند و گفتند خدا تو بهتر میدانی ما بر چه چیزی اگاهی داریم انچه خود به ما اموختی همان را می دانیم نه بیشتر. اینک یکی از معانی که خداوند فرموده بود: «من از خلقت این آدم چیزی می دانم که شما نمی دانید»، بر همه مشخص شده بود.

تن آدمی با تن فعلی او از لحاظ پوسته فرق داشت. بدن او در میان چیزی از جنس همین ناخنی که هم اینک بر انگشتان انسان است،پوشیده شده بود. این ناخن فعلی تنها چیزی است که از آن باغ بعد از خروج با آدمی باقی ماند (ناخن خویش را ببینید خوب دقت کنید).

آدم بعلت خوی خلق و روان خویش بعد از مدتی خسته شده و نوعی افسردگی در نتیجة تنهایی به او دست داد. از این رو خداوند او را به خواب عمیقی فرو برد که امروزه ما آن را بیهوشی یا کُما می نامیم. سپس یکی از دنده های او را گرفته با ان زنی خلق کرد. ادم که از خواب برخاست جفت خود را با تمامی زیبای های خلقت در او مشاهده کرد. فورا فهمید که او از خودش می باشد به همین جهت نامش را حوا گذاشت. هر دو در باع رفت امد می کردند روزی از روی کنجکاوی به قسمت وسط باغ رسیدند، میوه ها و گلهای زیبایی را در آنجا مشاهده کردند اما آنها را از ورود به ان قطعه منع کردند و نگذاشتند وارد شوند. انها برگشته، اما حوا هنوز در فکر ان قطعه بود و از ادم پرسید چرا نگداشتند ما بدانجا رویم؟ ندا در رسید: «آی آدم هرگز بر آن قطعه وارد مشو و از میوه های ان هرگز نخور، اگر نافرمانی کنی خواهی مرد. در همین باغ گردش کنید و از همه نعمات برخوردار شوید و جاودانه در آن بمانید».

بعضی ها مدعی اند که در انجا درخت جاودانگی نیز وجود داشت که ایده ای کاملاً اشتباهی است چون در آن باغ برین، آدم و حوا فاسدپذیر نبودند که بخواهند از آن بخورند تا نابود نشوند. پس مشخصاً این گفتار اندیشه بی دلیل بعضی ها بیشتر نیست.

ابلیس در بیرون باغ مشغول بود و از درون باغ نیز هیچ خبری نداشت تا اینکه روزی به باغ نزدیک شد و جفت ادم را نیز با او دید. هرچه کرد نتوانست به درون باغ وارد شود. از این رو مشغول پیدا کردن راهی برای ورود به باغ گردید.

حکایت آفرینش به بیان ساده(4)

حکایت آفرینش به بیان ساده(4)



همانگونه که ذکر آن رفت ابلیس بخاطر وحشتش از خلقت آدمی و از دست رفتن حکومت و پادشاهی اش بر آسمانها و زمین که خداوند بخاطر ستایش های بیش از حدش به او اعطا کرده بود، دست به هر عملی زد تا از خلقت آدمی جلوگیری کند و حتی بارها خدمت خداوند عرضه داشت: «آیا می خواهی موجودی خلق کنی که در زمین فساد کند؟!» و خداوند می فرمود: «چیزهایی از این خلقت می دانم که شما نمی دانید».

سرانجام، زمان تکمیل خلقت فرا رسید و آدمی جسم پوشید و خلقتش کامل گشت. «جان» یا همان «خون» در درونش جریان یافت، اما همانند یک حیوان بود نه آدمی که خداوند در نطر داشت. از این رو امر فرمود: «هر گاه از روح خویش درونش دمیدم همه بر او سجده کنید».

ابلیس به جنیان و فرشتگان تحت امرش فرمان داده بود که چون خداوند از عدالت دور گشته و چیزی از خاک خلق کرده را بر ما که از آن برتریم پیشی داده و امر به سجده نموده، بخاطر همین بی عدالتی سجده نکنید و هر کس که سجده کند او را مجازات می کنم. عدهای از جنیان و فرشتگان پذیرفتند چون از قدرت ابلیس باخبر بودند و تعدادی نیز گفتند امر خداوند بر امر تو برتر است پس ما از امر خداوند پیروی می کنیم.

در زمانی که آدمی به امر خداوند بر زمین نشست خداوند از «روح» خویش بر او دمید آدم «آدم» گشت و بر پا ایستاد و در همین زمان همه فرشتگان و جنیان به سجده رفتند جز ابلیس و تعدادی از یارانش.

خداوند فرمود: « شما را چه می شود که از فرمان سربرتافتید و سجده نکردید؟»

ابلیس در پاسخ برآمد: «چون در عدالت نبودی و آدمی از خاک آفریده را بر ما برتر نهادی همین دلیل عدم سجده ما بود».

خداوند فرمود: «چون کبر و غرور شما را فرا گرفت از باغ خارج شوید و تا هنگام مرگ در انجا بمانید»، و به امر خداوند توسط «میکائیل» همگی آنان از باغ بیرون رانده شدند.

در زمین ابلیس و لشکریانش بر اجنه ساکن زمین رجوع کرده و آنها را دعوت به اطاعت از ابلیس کردند عده ای پذیرفتند و عده ای سر از اطاعت برتافتند. ابلیس و لشکریانش که از خلوص باغ خارج شده و برزمین فساد پذیر وارد شده بودند، فنا پذیر گشته و مرگ را نزدیک می دیدند. ابلیس به خداوند عرضه داشت ما را از مرگ و فساد دور ساز. خداوند فرمود: «مرگ بهترین چیز برای شماست شاید بعد از مرگ و برخاستن در روز رستاخیز مورد عفو قرار گیرید».

ابلیس گفت: «ما روز واپسین را نمی خواهیم اگر هنوز بر عدلی آن همه ستایش ما را پاداشی عطا کن !»

خداوند فرمود: «چه میخواهی؟» ابلیس گفت: «زنده بودن تا روز آخرین را تا بتوانم به تو ثابت کنم این آدمی را که خلق کردی مرا به خدایی می گیرد و نه تو را».

خداوند فرمود: «رویتان سیاه باد ! این مهلت به شما داده شد بر فرزندان آدم با تمام لشگریانت بتاز ولی هرگز نخواهی توانست کسی را که در نام من پناه برده گمراه کنی هر کس از فرزندان آدم هم که ترا همراهی کرد در روز رستاخیز در اتشی سهمگین خواهم افکند. سهمت از آن همه ستایش این باد که بر فرزندان ادمی در مال و فرزند شریک باشی تا روز آخرین».

آنان بیکباره چهره های آنها از زیبایی دور گشت و چهره ای مخوف یافتند. از چهره های خود نزد خداوند شکایت بردند خداوند فرمود توبه کنید تا از چهره زیباتر و مقامی والاتر بهرمند شوید. عدّه ای که از خشم خداوند به وحشت افتاده بودند، توبه کردند و به خدمت خداوند باز گشتند. اما ابلیس گفت هرگز چنین نخواهم کرد من خود خدا خواهم بود و خدایی خودم را به ثبوت خواهم رساند. سپس ابلیس که از مرگ و نیستی نجات یافته بود مشغول ترسیم نقشه های خود برای فریب ادم گشت.

حکایت آفرینش به بیان ساده(3)


حکایت آفرینش به بیان ساده(3)



ابلیس-که تا پیش از انسان سلطنت بر اسمان ها را در اختیار داشت- رئیس محافظان باغی قرار گرفت که خداوند خاک خلقت موجودات و آدم را در آن آماده می نمود. روزی به یکباره با فرمانی روبرو شد که قطعه خاکی در وسط باغ- که توسط «عزرائیل» آورده شده بود-از تحت حفاظت او خارج و در اختیار دو فرشته از کروبیان به نام های «جبرئیل» و «میکائیل» قرار گرفته است. این امر ابلیس را به کاووش واداشت تا بفهمد دلیل اینکه حفاطت این قطعه از او گرفته شده چیست. بارها سعی کرد بر این خاک نزدیک شود ولی نتوانست. از «جبرئیل» و «میکائیل» دلیل بودن خاک در آن قطعه را جویا شد، اما باز جوابی نگرفت.

در عین حال اخبار حاکی از آن بود که موجودی خلق خواهد شد که به نیابت از خداوند بر تمامی عالم خلقت حکمرانی خواهد کرد. ابلیس که قبلاً طی شورش جنّیان، حکومت زمین را از دست داده بود، به صرافت افتاد تا مبادا حکومت خود بر آسمان ها را از دست بدهد. همین موضوع او را -که دچار نوعی خود بزرگ بینی گشته بود-از درون دچار نوعی نفرت به موجودی که در آینده خلق می شد، نمود.

تا زمانی که خداوند شروع به خلق حیوانات گوناگون نمود، ابلیس نیز نظاره گر خلقت های جدید بود تا خلقت حیوانات به پایان رسید . روزی ابلیس که در درون خویش از حسرت و خشم می سوخت، به آن قطعه خاک که شکل تن آدمی را به خود گرفته بود، نزدیک شده و در یک بزنگاه آب دهان خود را بر روی آن انداخت و به سرعت دور شد. «جبرئیل» فوراً آب دهان ابلیس را همراه با مقداری خاک برداشت. گفته شده است جای همین برداشتن همان قسمت ناف ادمی است. خداوند از همان آب دهان ابلیس و خاک همراه آن برای خلقت سگ استفاده کرد. حکمت پروردگار برای خلقت سگ نیز بر این منوال بود که سپس ابلیس به کنار گله اسبانی رفت که در آن باغ مشغول چرا بودند و آنها را از اینکه در اینده موجودی خلق می شود که از شما سواری می گیرد و در جنگ ها شما را به کشتن می دهد، بیم داد و گفت اگر می خواهید چنین نشود بر خاک یورش برید و آن خاک را پایمال کنید. اسبان نیز فریب خوردند و به سوی خاک آدم تاختند. در همین موقع سگ که از همان آب دهان ابلیس و خاک خلق شده بود با پارس کردن اسبان را از خاک دور نمود.

سپس خداوند مار را که در آن زمان هنوز دست و پا داشت و هیکلی تقریباً شبیه شتری با دستان کوتاه و دم دراز داشت، مامور دروازه باغ کرد که بعدها همین مار فریفته ابلیس شده و در فریب دادن حوا توسط ابلیس شرکت کرد. با اتمام خلقت حیوانات خداوند بر ادمی نظر کرد و جسمش را شکل داد و به فرشتگان فرمان داد زمانی که او را از کمر راست کردم و از روح خود درونش دمیدم و ایستاد همه سجده کنید.

همین موضوع باعث شد ابلیس دیگر طاقت از کف دهد و وارد عمل شود. از این رو به سراغ فرشتگان و جنیان تحت امر خویش رفت و گفت (نعوذ بالله) خداوند عدالت خویش را از دست داده از ما می خواهد بر موجود پستی که از خاک خلق می شود سجده کنیم من به شما دستور می دهم هر کس سجده کند مورد عذاب و خشم من قرار خواهد گرفت. شماری از ملائک و جنّیان که از فرمانروایی او بر خود وحشت داشتند، قول همکاری دادند ولی تعدادی نیز با او به مخالفت پرداختند و قدرت خدا را برتر دانستند

در ساعت موعود فرمان جمع شدن صادر شد ادم که دراز کشیده و کاملا بیهوش بود به یک باره با امر حضرت حق کمر راست نمود و خداوند از طریق بینی او روح خویش را بر درون آدم دمید.

حکایت آفرینش به بیان ساده(2)


حکایت آفرینش به بیان ساده(2)




با اراده خداوند در روز اول دنیای فعلی، خورشید در حجم و اندازه خود شروع به فعالیت کرد و با خلق درختان و گیاهان باغی در قطعه زمینی که در قسمت اول مکانش ذكر شد، خلق کرد. خاکی که برای خلق موجودات از زمین آورده شده بود، در قسمت وسط باغ که کاملا شبیه زمین بود قرار دادند تا با پوسیده شدن اماده خلق موجودات جدید گردد.

از نظر محیطی، درون خود باغ تمامی مواد خوراکی خالص بود و با خورده شدن هیچگونه مواد زائدی نداشت که نیاز به دفع توسط جسم را داشته باشد و به همین دلیل موجودات خلق شده در آن هرگز نیازی به دفع مواد نداشتند و به همین سبب نیازی به مقعد و راه خروج پسماندهای بدنی پیش نمی آمد به همین علت بدن موجودات خلق شده راه خروجی در بدن نداشتند. اما چنانچه از میوه و خوراکی های زمین می خوردند بعلت اینکه فاسد شدنی بود و باید مواد زائد دفع شوند، به جایی برای خروج نیاز یافته و بهمین علت دیگر موجودات خلق شده، حق حیات در این باغ نداشتند ( همین موضوع بعدها باعث اخراج آدمی که از خلقتش در اینده بحث می کنیم شد نه چیزهای دیگری که بعضی ها عنوان می کنند و اینکه بعضی ها ادعا می کنند برای اینکه آدم به درخت جاویدان دست نیابد از ان باغ اخراج گردید حرفی بی سند و بی پایه میباشد).

علاوه بر اینکه در این باغ مواد و موجودات فاسد شدنی نبود، گذشت زمان هم در آن مطرح نبود. به همان علت نه تولید مثلی بود و نه جنبه نر و ماده ای که بعضی ها مطرح می کنند (در آینده خلقت نیز انسان ها طبق مشخصه های داده شده از جانب خالق برایشان لذائذ دیگر جنبه زن و مردی ندارد و تولید مثلی نیست که نیاز به الت تناسلی باشد و در انجا ادم واقعا ادم است نه چیز دیگر). پس آدمی در آن شرایط نه زن و نه مرد بود از لحاظ اندامی زن نمایه های خود را داشت و مرد هم نمایه های خود، ولی هیچ کدام دارای الات تناسلی نبودند تنها از لحاظ جسمانی و روحیه متفاوت بودند. بعدها نیز وقتی حوا فریب خورد و از روئیدنی های وسط باغ مصرف کرد بعلت همان مواد فاسد شدنی دارای راه خروج مواد زائد در بدن شد و الت تناسلی را آن هنگام پیدا کرد و این پیدا شدن زشتی های بدن باعث شد تا خود را بپوشاند نه چیز دیگر که بعضاً عنوان می شود

خاکی که قرار بود حیوانات از آن خلق گردند در همان قطعه وسط باغ قرار گرفت و به دو قسمت تقسیم شد و موجوداتی از جنس جن مشغول کار و کشت بروی ان خاک شدند تا خاک عمل امده و حیوانات و آدم از آن خلق گردند. در یک قسمت درختان و کشت وزرع و در قسمت دیگر تنها گلهای خوش بو کاشته شده بود. در قسمت اول که زرع می شد برای ساخت موجودات و جای گل کاری شده برای خلق انسان در نظر گرفته شده بود. ابتدا از قسمتی که جای کشت و زرع عادی بود، خاک برای خلق حیوانات اماده گشت و خداوند تمامی جانوران را خلق نمود، و آنها به صورت جفت از باغ جهت تکثیر و بارور شدن به زمین منتقل می شدند، تا اینکه خلق جانوران و حیوانات در این مرحله به پایان رسید.

البته خلق جانوران با دادن «جان» به اجساد آن ها صورت می گرفت و جسم آدم علاوه بر قرار دادن «جان»، «روح» نیز در آن دمیده شد که خداوند «جان» را همان «خون» می نامد که هم در اجساد حیوانات وجود دارد هم در جسم آدمی، اما «روح» خدا تنها درون جسم آدمی دمیده شد که «روح» پیامی است از جانب خدا مبنی بر نوع جنسیت مقدار عمر مشخصات کامل جسمانی از قبیل رنگ چشم و مو و پوست و چیزهای دیگر همانند تمامی لحظات عمر و تمامی رخدادها یا بقولی همان فرمول ژن که تمامی مشخصات جسمی شخص را مشخص می کند.

حکایت آفرینش به بیان ساده (1)

حکایت آفرینش به بیان ساده (1)



خداوندگار عالم همه صفحات خلقت را در دفتر خود-که از آن با عناوینی چون «لوح محفوظ» یا «اُم الکتاب» و یا «کتاب مبین» یادشده است- پیشاپیش درج نموده بود. گفته می شود بعد از «عقل اول» یا «خلق اول»، نخستین آفرینش خداوند «قلم» بوده که (بدین واسطه حرمتی خاص نزد همگان یافته) و همیشه به آن اشارت رفته است. پس از آن خلقت «حرف» و «کلمه» بود که خداوند با ان سایر وجوه خلقت را اغاز کرد. همین «کلمه» را می توان امر افریدگار مبنی بر شکل گیری هر چیزی دانست. آفرینش کائنات در هفت روز به ترتیب ذیل صورت گرفت:

1-در روز اول خداوند روشنی را اراده کرد و خورشید در حجم فعلی شروع به درخشش نمود و روز و شب خلق گردید.

2-در روز دوم خداوند میان زمین و اسمانها فلکی را فرمان داد تا فضایی با همین فضای فعلی شکل گرفت و اب و هوای معتدلی بر زمین حاکم گردید که مورد نیاز موجودات اینده بود.

3- در روز سوم با زلزله های پی در پی قاره ها نمایان گشت و گیاهان در آن رویید و رویش همین گیاهان باعث ایجاد تعادل اب و هوا گردید و زندگی جانوری را در بعد جدید امکان پذیر ساخت.

4- در روز چهارم ماه و ستارگان را در مدار خاص خود قرار داد و ستارگان را نشانه ای برای حرکت و راه یابی و روزشمار و سال شمار قرار داد و نظمی اینچنین عظیم در زمین اسمانها قرار داد تا ساعت و حرکت چهار فصل اغاز گردد و از همین نظم در زمانهای معین جزر و مد ها شکل گیرد ماههای سال مشخص و شروع حرکت زمانه و یا بقولی شروع تیک تاک ساعت شکل گرفت و همین زمانهای معین در رسیدن و رشد کردن گیاهان و میوه ها و مواد خوراکی مورد نیاز موجودات اغاز گردید.

5- در روز پنجم در دریاها موجودات دریایی خلق گردید و پرندگان در اسمان پرواز خود را اغاز کردند و هر گونه موجود دریایی و بالدار در این روز خلق گردید.

6-روز ششم تمامی چهار پایان و حشرات و موجودات دیگر را خلق و انها بصورت جفت شروع به تکثیر و زاد و ولد نمودند در اخرین ساعات این روز خداوند به فرشتگان امر نمود تا خاک از زمین آورده را در باغی که به باغ عدن یا فردوس برین معروف است و این باغ در سر حد رودهای فرات و جیهون و فشیون و حدقل قرار داشت قرار دهند تا ادم را خلق کند و این باغ همانگونه که گفته شد در همین زمین قرار داشت نه در اسمانها که بعضی مدعی ان هستند ولی تفاوت ان با زمین در نوع خالصی مواد ان بود بطوری که در زمین همه چیز فنا پذیر و فاسد شدنی و در محدوده باغ همه چیز خالص و غیر فاسد شدن و هیچ چیزی بنام زمان در ان مطرح نبود و چیزی در ان رشد نمیکرد هر چیز بصورت خلق شده ان بود. مثلاً ادم خلق شد در همان سنی که خلق شده بود باقی میماند و اینکه بگویم برایش زمان میگذشت مطرح نبود همیشه در همان حال خلق شده نگه داشته میشد چون همه چیز خالص بود پس اگر خوراک یا میوه هایی را میخورد دیگر چیزی بعنوان پسماند وجود نداشت که بخواهد دفع کند و همین امر باعث می شد تا ادم بتواند در باغ عدن ساکن باشد.

7-روز هفتم خداوند فارغ از تمامی خلقتهای عظیم خود به خلقت عرش خویش پرداخت و هم اینک نیز در حال گسترش آسمان ها می باشد.

جنگ نرم در بازی کالاف دیوتی


جنگ نرم ینعی این

ببینید چطوری با ناخود آگاه ما بازی میکنند!!!؟

خراب کردن مسجد توسط پرندگان خشمگین

54265730271477999290.jpg

به نام علی در لوگوی این بازی توجه کنید!!!!؟

21114464578156441432.jpg


بازی کالاف دیوتی حدیثی از امام صادق(ع) که در قاب عکس کار شده است


به محل نصب تابلو دقت کنید!!!!!!؟


63733420596539836462.jpg


استفاده از درب کعبه در چند نقطه ی این بازی


03416259299663176796.jpg


استفاده از کلمه الله در کف زمین این بازی

به سم کارکتر ها توجه کنید


12966468997232095148.jpg


نام فاطمه زهرا که با زیرکی در این بازی کار شده


17106006738464056786.jpg


این بار در بازی اویل قرآنی که در اتاق یکی از روسای گروه تروریستس وجود دارد


64081022608989307473.jpg


به کلمه ی الله زیر پای شخصیت ها توجه کنید

شباهت کفپوش با کفپوش مسجدالنبی

شباهت طراحی بنا با مسجدالنبی


56998704574937452514.jpg


موجوداتی که پس از حل معما الله اکبر می گویند


08502478494778775392.jpg


وباز هم کلمه ی الله در این بازی به وفور یافت میشود


10698854896084829663.jpg


استفاده از درب مسجدالنبی در بازی!!!!؟


04212925823427560436.jpg


و در آخر فکر میکنم حرفی برای گفتن نباشه وخودتون قضاوت کنید؟؟؟؟؟

شعشة نورانیة فی اعجاز عدد فاطمة

شعشة نورانیة فی اعجاز عدد فاطمة

شعشعةنورانیة:عددفاطمه135است،به اضافهءعددقطب(111) برابراست باعدد246.که جمع صغیرآن برابراست باعدد12که عددجمع صغیر"الله"نیز12است.وهمچنین جمع صغیرعددقلب علی(30)به اضافهءقطب فاطمه(9)برابراست باعدد12،عددعاشق ومعشوق نیزچنین است.(رسالهءفاطمه درآئینهءریاضیات اسلامی.بندچهارم)

عدد"حجةالله"برابراست با477،که جمع آن برابراست باعددقطب اعظم که قلب فاطمه است.وعددلفظ"حجج"برابراست باعدد14،که طه نیز 14است،وجمع آن برابراست باعدد5که قطب وسیط دائرهءعظیمهءحروفیهءقطب اعظم است وبه تعدادحروف فاطمه است.پس یقین شدکه فاطمه،حجةالله علی الحجج است.(بندهفتم همان رساله)

چكیده ای از آداب مخصوص شاگرد در مقابل استاد

چكیده ای از آداب مخصوص شاگرد در مقابل استاد

چكیده ای از آداب مخصوص شاگرد در مقابل استاد، برگرفته شده از كتاب المُرادُ مِن مُنیَةُ المُرید با اندكی تلخیص و تصرف


1- شناخت استاد واقعی

مهمترین و پرارزش ترین آداب و وظائف معلم و شاگرد درباره استاد، این است كه باید او - پیش از هر چیز - درباره كسى كه در محضر او تلمذ میكند، و حسن خلق و آداب و آئین هاى رفتار خود را تحت رهبرى او فراهم مى كند، مطالعه و بررسى نماید، ؛ زیرا اگر ما در نظر گیریم كه استاد مى خواهد شاگرد خود را تربیت كند، و آلایشها و خویهاى پست ، و ریشه هاى رذائل اخلاقى را از دل و جان او بزداید و بر كند، و خلقهاى نیكو و فضائل اخلاقى را جایگزین آن ها سازد، این كار و كوشش استاد درباره شاگردش ، همانند كار و كوشش زارع و كشاورزى است كه مى خواهد خس و خار را از زمین كشاورزى ، ریشه كن ساخته و گیاههاى هرز و زیان بخش را از محیط كشاورزى خود از بیخ و بن بر كند تا كشته و زراعت او به خوبى از زمین سر بر آورده و به نحو مطلوبى بروید و رشد و نمو و بركت و فزونى آن ، كامل گردد (و در سایه این كوشش ، به محصولى مرغوب و مطلوب دست یابد).


هر استادى نمى تواند واجد چنین اوصاف و خصوصیاتى باشد. استادانى كه واجد شرائط مذكور باشند شدیدا در اقلیت قرار دارند؛ زیرا استاد واقعى حقا جانشین پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) و نائب رسول خدا است . هر فرد عالم و دانشمندى ، در خور احراز مقام نیابت از رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) نیست .
بنابراین سالك باید استادى را انتخاب كند كه از لحاظ اهلیت و شایستگى در حد كمال بوده و دیندارى او محرز، و مراتب شناخت و معرفت او مسلم و به پاكدامنى معروف باشد.

تذكر :سالك باید از آنگونه اساتیدى بپرهیزد كه معلومات خود را از لابلاى كتابها - بدون آن كه آن را نزد اساتید فن بخوانند - فراهم آورده اند؛ چون این احتمال قویا وجود دارد كه چنین استادانى در فهم متون علمى از تحریف و تصحیف و اشتباه و لغزش ، مصون نباشند؛ و در نتیجه ، شاگردان را نیز بلغزانند.


یكى از دانشمندان سلف گفته است : اگر كسى شخصا بینش دینى خود را از بطون متون علمى - و استاد نادیده - فراهم آورد، در حقیقت ، سعى و اهتمام خویش را در تضییع و تباه سازى احكام دینى ، مصروف داشته است.
دانشمند دیگرى مى گوید: از ((صفحیون یا صحفیون )) بر حذر باشید، یعنى از كسانى كه شخصا - و بدون آنكه در محضر استاد بنشینند و از درس او مستفیض گردند - مطالب را از لابلاى كتب علمى و نوشتارها، استخراج و استنباط مى كنند؛ از اینگونه اساتید دورى گزینید، زیرا تباهكاریها و لغزانندگى آنان از اصلاحات و درستكارى هاى آنها فزونتر است .


2 - باید استاد را به عنوان پدر واقعى و روحانى تلقى كرد

سالك باید بر این اساس بیندیشد كه استاد او، پدر واقعى و روحانى وى ، (و خود او به منزله فرزند روحانى او است ). پدر (و فرزند) روحانى از پدر (و فرزند) جسمانى ، با ارزش تر و ارجمندتراند.
بنابراین باید سالك در اداء حق ابوت و وفاء به حقوق تربیت استاد - علاوه بر رعایت ادب در حق او به شدت ، ساعى و كوشا باشد. و بیش از دیگران به او احترام گذارد.

3- استاد را باید به عنوان پزشك معالج جان و روان برشمرد

سالك باید با این اعتقاد به خویشتن بنگرد كه او فردى مبتلا به بیمارى نفسانى است ؛ زیرا مرض و بیمارى عبارت از انحراف جسم از مجراى طبیعى است و نیز باید معتقد باشد كه استاد، پزشك درمان بخش بیمارى او است ؛ زیرا او سعى مى كند روح و روان سالك را به مجراى طبیعى آن بازگرداند. به همین جهت به هیچوجه ، شایسته نیست كه از فرمان و اشاره او سرپیچى كند. مثلا اگر به سالك گفت : فلان كتاب را بخوان ، و درس و اعمال خود را به فلان مقدار محدود ساز و بدان قناعت كن . اگر سالك از این فرمان استاد سر باز زند، به منزله بیمارى است كه با پزشك معالج خود در طرز درمان خویش به جدال و مخالفت برمى خیزد و او را تخطئه مى كند. (بدیهى است كه چنین بیمارى هرگز درمان نخواهد شد).

4 - ارج نهادن به استاد و تجلیل از مقام علم و دانش

سالك باید با دیده تكریم و احترام به استاد خویش بنگرد، و از عیوب او چشم پوشى كند. (یعنى با دل و زبانش از او خرده گیرى نكند)؛ زیرا اگر شاگرد با چنین دیدگاهى احترام آمیز به استاد خود بنگرد مى تواند به بهره گیرى از استاد و نفوذ و ثبات بیان و گفتار او در ذهنش كمك نماید.


یكى از علماء سلف - آنگاه كه روانه جلسه درس و محضر استاد مى شد - مقدارى صدقه به فقیر مى داد و مى گفت : خدایا عیب معلم و استادم را از نظرم مخفى نگاهدار و بركات علم و دانش او را از من برنگیرد.


5 - تواضع و فروتنى در برابر استاد

باید سالك- فزون تر از آن مقدارى كه ماءمور به تواضع و فروتنى نسبت به علماء و دانشمندان ، و دیگر اصناف مردم است - در برابر استاد خود، متواضع و فروتن باشد. او باید در برابر مقام علم و دانش نیز اظهار خاكسارى كند تا در سایه این فروتنى و خاكسارى ، به علم و معرفت دست یابد. باید او بداند كه اظهار ذلت و خاكسارى در برابر استاد، نوعى عزت و سرفرازى است . خضوع شاگرد در برابر استاد، افتخارى است براى او، و تواضعش ‍ موجب رفعت و بلندپایگى او مى گردد.

6 - لزوم ترجیح راءى و نظریه استاد بر راءى و نظریه خود

سالك نباید راءى و نظریه استاد را مردود ساخته و با او با چهره و رفتار و گفتارى آمرانه مواجه گردد. او نباید بر خلاف نظریه استاد، اشاره كند. باید چنین بیندیشد كه استاد او حق و صواب را بهتر از او مى شناسد. بلكه او باید در تمام امور زندگى ، مطیع و منقاد استاد بوده و زمام تمام شئون حیاتى خود را كاملا در اختیار او قرار دهد، و در برابر اندرز و نصیحت او مطیع بوده و در هر حال ، جویاى رضا و خوشنودى او باشد. اگرچه راءى و نظر او با راءى و نظر استاد، در این زمینه ها تفاوت داشته و روش استاد، دلخواه او نباشد.
با راءى و نظر استاد به مسابقه نپردازد، و پیش از راءى او نظریه اى را انتخاب نكند، و با او در تمام شئون زندگى خویش مشورت نموده و به دستور او گردن نهد. قلبا و لسانا از نظریه و تدبیر استاد پا فراتر نگذارد.
یكى از فضلاء مى گوید: ((اشتباه و لغزش عمل و گفتار یك مرشد و راهبر، نافع تر و سودمندتر از گفتار و عمل حق یك مسترشد و ره جو است كه حق و صواب را با نظر شخصى خویش مى شناسد، و آن را ارزیابى مى كند، و با عالم و معلم به مشورت نمى پردازد))
در داستان موسى و خضر (علیهماالسلام ) نكته بیدارگرى در این زمینه دیده مى شود، (به این معنى كه موسى (علیه السلام ) رفتار خضر (علیه السلام ) را اشتباه آمیز مى پنداشت ؛ در حالى كه رفتار به ظاهر لغزنده و اشتباه آمیز خضر (علیه السلام )، هماهنگ با واقعیت غیرقابل گریز، و صد در صد مطابق با حق بوده است ؛ چون موسى (علیه السلام ) فكر مى كرد كه خضر (علیه السلام ) اشتباه مى كند، و تصور مى نمود كه راءى و نظر خود او بر حق است ).

7- تحمل جور و تندرویهاى استاد

باید شاگرد در برابر جور و جفاى استاد و تندرویهاى اخلاقى او، خویشتن دارى و شكیبائى خود را حفظ كند. این حالت روانى و اخلاقى استاد نباید مانع ملازمت و همبستگى شاگرد با او گردد و شاگرد، حسن نیت خود را نسبت به استاد از دست دهد، و نباید در او این عقیده به وجود آید كه استاد او فاقد كمالات علمى و اخلاقى است .
باید سالك اعمال و رفتار به ظاهر ناپسند استاد را با بهترین و دلپسندترین و درست ترین وضع ، توجیه و تاءویل كرده و آنرا به عنوان رفتارى مقرون به صواب تلقى نماید. فقط افراد كم توفیق قادر نیستند گفتار و رفتار استاد را درست و به نحو احسن ، توجیه و تاءویل نمایند. افراد موفق ، همواره كار بزرگان علم و دین را - به خاطر آگاهى هاى عمیقشان - توجیه مى كنند و به عمق اعمال و صحت رفتارشان آگاهند.
اگر شاگرد - از لحاظ اخلاقى - خشم و تندروى از استاد مشاهده نمود باید خود، عذرخواهى را آغاز كند، و از او پوزش بطلبد، و نسبت به آنچه موجب چنین پیش آمدى گشت ، توبه و استغفار نماید، و تقصیر را به خود نسبت دهد، و خویشتن را در این زمینه سزاوار ملامت و سرزنش بداند؛ زیرا اگر سالك با چنین گذشتى ، تندرویهاى اخلاقى استاد را پاسخ گوید مى تواند بیش از پیش ، مهر و مودت استاد را درباره خویش پایدار نگاهداشته و قلب او را بهتر تسخیر نماید. نتیجه چنین عكس العمل خوش آیند شاگرد، این است كه منافع فزونترى را - در امر دین و دنیا و آخرت - به سوى خویشتن جلب مى نماید.

8- باید در انتظار استاد و شرفیابى از محضر او بسر برد

باید شاگرد بكوشد - پیش از حضور استاد - در جلسه حاضر گردد، و خود را به چنین پیشتازى ها و مبادرت ها از لحاظ حضور در جلسه، تمرین و عادت دهد، و خویشتن را وادار سازد كه همواره پیش از استاد در جلسه حضور یابد.
اگر سالك سعى كند كه در كنار خانه استاد به انتظار بنشیند تا او از خانه خویش بیرون آید و همراه او در جلسه حضور بهم رساند - در صورتى كه چنین كارى با سهولت ، امكان پذیر باشد - كارى بجا و شایسته تر است . شاگرد باید بكوشد كه حضور او در جلسه به تاءخیر نیفتد تا در نتیجه ناگزیر شود كه پس از حضور استاد، در جلسه حاضر گردد و استاد را در انتظار خود رها كند؛ زیرا اگر - بدون ضرورت قطعى و عذر موجه - استاد را در انتظار آمدن خود قرار دهد و در حاضر شدن، سهل انگارى كند، مسلما خویشتن را در معرض خشم و نكوهش قرار مى دهد. از خدا مى خواهیم كه ما را از گزند چنین خشم و نكوهشى حفظ فرماید.


والسلام

جریان شناسی افشاگران؛

جریان شناسی افشاگران؛
مسئله افشاگری در نظام اسلامی از موضوعاتی که دارای جنبه‌های مختلفی است، گاهی بر اساس تکلیف شرعی است، گاهی برای تسویه حساب سیاسی، گاهی برای ایجاد حاشیه امن و گاهی برای برچسب زدن و لکه دار کردن دیگران و گاهی بلوف و یا دروغی است برای ترساندن رقبا و منتقدین.
دیدبان:افشاگری در تاریخ سیاسی، از موضوعاتی است که همواره در این حوزه وجود داشته و به همراه خود حواشی فراوانی داشته است و لزوما مختص به موضوعات سیاسی نیست بلکه تمامی موضوعات اعم از اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و ... را شامل می شود، تاریخ سیاسی انقلاب اسلامی نیز از ابتدای پیروزی انقلاب تا به حال، از این پدیده مستثنی نبوده و همواره مصادیقی از افشاگری‌های مختلف دیده شده است، از افشاگری‌هایی که بر اساس تکلیف شرعی انجام شده است تا افشاگری‌هایی بر پایه دروغ و خلاف منافع ملی و مردم.

عموما دولت‌ها و اشخاص برای قرار دادن خود و حزب مطبوعشان در حاشیه امن، منافع شخصی، گروکشی سیاسی، تسویه حساب شخصی و گروهی، ادعای افشاگری می‌کنند و در پاره‌ای از مواقع، حتی به افشاگری‌های نادرست، دروغین، مبهم، غیر اخلاقی و خلاف قانون متمسک می‌شوند که نه تنها به نفع خود نیست بلکه به ضرر منافع ملی تمام خواهد شد و جز روسیاهی چیزی برای شخص یا گروه افشا کننده ندارد.

از سوی دیگر، گاهی اوقات مسوولان بنابر مصلحت و نفع عمومی، اقدام به افشای بعضی از ناگفته‌ها می‌کنند تا هم با مردم اتمام حجت بشود و هم به تکلیف خود عمل کرده باشند، کما اینکه امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری بارها خطاب به متخلفان و مسوولانی که خود را به تجاهل و تغافل زده‌اند، هشدار داده‌اند که در صورت عدم اصلاح رفتار، بر اساس مصلحت و نفع مردم و جامعه، مسائلی را با مردم بازگو خواهند کرد.

آنچه در این نوشتار به دنبال بررسی آن هستیم، دسته بندی و معرفی مصادیقی از انواع افشاگری‌ها در نظام جمهوری اسلامی ایران است.

افشاگری‌هایی از نوع تکلیف شرعی

یکی از انواع افشاگری هایی که در انقلاب اسلامی اتفاق افتاده و خواهد افتاد، افشاگری و یا تهدید به افشاگری توسط رهبر و ولی فقیه است.

امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری بارها بواسطه اقدام اشتباه و بعضا خلاف قانون و شرع مسوولین، هشدارهای جدی به متخلفین داده اند تا به اصلاح فتار خود بپردازند و در پاره ای از مواقع، بر اساس تکلیف شرعی و قانونی خود و با اجتهادی که در امور دینی کسب کرده اند، مسائلی را با مردم در میان گذاشته و به صورت عمومی اعلام کرده اند.

نمونه‌ای از هشدار مقام معظم رهبری خطاب به مسوولین

حضرت آیت الله خامنه‌ای بارها خطاب به مسولان و نخبگان سیاسی هشدار داده‌اند که در صورت عدم توجه به منافع عمومی و قانون اساسی، با مردم صریحتر صحبت خواهند کرد، به عنوان مثال، ایشان روز 29 خرداد سال 1388 در فتنه 88 خطاب به معترضین و نخبگانی که با ادعای تقلب و اقدامات غیر قانونی، شیرینی حماسه سیاسی 22 خرداد را در کام مردم تلخ کردند، می‌فرمایند: " من از همه این دوستان، این برادران، می‌خواهم بنا را بر برادرى بگذارید، بنا را بر تفاهم بگذارید، قانون را رعایت كنید. راه قانون باز است. راه محبت و صفا باز است، از این راه بروید. و امیدوارم خداى متعال توفیق بدهد كه همه از این راه بروند. خب، همه پیشرفت كشور را می‌خواهند. جشن پیروزى چهل میلیونى را این برادران گرامى بدارند و نگذارند دشمن این جشن را خراب كند؛ همچنانى كه دشمن می‌خواهد خراب كند. البته اگر كسانى بخواهند راه دیگرى را انتخاب بكنند، آنوقت بنده دوباره خواهم آمد و با مردم صریحتر از این صحبت خواهم كرد."[1]

افشاگری‌های شرعی

1- شاید یکی از اولین افشاگری‌های تاریخ معاصر انقلاب اسلامی، افشاگری‌ اسناد بدست آمده از لانه جاسوسی توسط دانشجویان خط امام است.

اسنادی که خیانت بسیاری از فریب خوردگان و نفوذیان انقلاب را برای مردم آشکار می‌کرد، حال و هوای افشای عوامل خارجی در همکاری با سفارت آمریکا به حدی بود که مردم در شعارهای خود اعلام می‌کردند "دانشجوی خط امام افشا کن افشا کن" و از سوی دیگر، با دخالت نهادهای انقلابی، افشای اسناد و اسامی منافقین و فریب خوردگان تا حدودی قانون‌مند و مهندسی شده انجام گرفت.، شهید باهنر درباره افشای اسناد لانه جاسوسی می‌فرمایند: افشاگری دانشجویان مسلمان پیرو خط امام بکلی ممنوع نشده است و این دانشجویان تحت ضوابطی جدید و پس از بررسی و تشخیص دادگاه های صلاحیت دار می توانند افشاگری کنند[2]




2- یکی از مصادیق افشاگری‌هایی که در دهه اول انقلاب اتفاق افتاده است، نامه امام خمینی (ره) به آیت‌الله منتظری بوده است، لازم به توضیح است که حضرت امام با وجود اصرار زیاد بر انتشار این نامه از رسانه ها، با تقاضا و صلاحدید مسئولان کشور مبنی بر عدم انتشار در آن زمان موافق فرمودند. با این حال، برای اولین بار نسخه ای از آن توسط حجت الاسلام فاکر در اختیار روزنامه جمهوری اسلامی قرار گرفت و در تاریخ 1/9/76 در روزنامه مذکور به چاپ رسید و مورد تأیید دفتر نشر آثار امام نیز قرار گرفت.

ایشان در نامه اول خود به آقای منتظری، سه مطلب مهم را با مردم در میان می‌گذارند، اول اینکه ایشان با قائم مقامی آقای منتظری از ابتدا مخالف بوده‌اند، دوم اینکه ایشان راضی به نخست وزیری بازرگان نبوده و سوم اینکه امام خمینی برخلاف شایعات آن زمان، نه تنها موافق ریاست جمهوری بنی صدر نبودند بلکه به ابوالحسن بنی صدر رأی هم ندادند.



"و الله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولی در آن وقت شما را ساده‌لوح می‌دانستم كه مدیر و مدبر نبودید ولی شخصی بودید تحصیل‌كرده كه مفید برای حوزه‌های علمیه بودید و اگر این گونه كارهاتان را ادامه دهید مسلما تكلیف دیگری دارم و می‌دانید كه از تكلیف خود سرپیچی نمی‌كنم. و الله قسم، من با نخست‌وزیری بازرگان مخالف بودم ولی او را هم آدم خوبی می‌دانستم. و الله قسم، من رای به ریاست جمهوری بنی‌صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم"[3]

ایشان در انتهای خود با توجه به محورهای اشاره شده در نامه خود به آقای منتظری، دلیل خود بر علنی کردن ناگفته ها را اینگونه بیان می‌کنند: "من كار به تاریخ و آنچه اتفاق می‌افتد ندارم؛ من تنها باید به وظیفه شرعی خود عمل كنم. من بعد از خدا با مردم خوب و شریف و نجیب پیمان بسته‌ام كه واقعیات را در موقع مناسبش با آنها در میان گذارم"[4]

3- یکی دیگر از مصادیق افشاگری تکلیفی، بیانات مقام معظم رهبری درباره رابطه با آمریکاست، ایشان در تازه‌ترین بیانات، در کنار مشخص کردن نظر منفی خود درباره رابطه و مذاکره با آمریکا، گوشه‌ای از ناگفته‌های سیاست خارجی دولت‌های قبلی و فعلی جمهوری اسلامی درباره رابطه با آمریکا افشا می‌کنند و می‌فرمایند: "همین‌جا من این را بگویم كه از جمله‌ی تاكتیكهای تبلیغاتی اینها این است كه گاهی شایع میكنند كه از طرف رهبری، كسانی با آمریكائی‌ها مذاكره كردند؛ این هم یك تاكتیك تبلیغاتیِ دیگر و دروغ محض است. تا كنون از سوی رهبری، هیچ‌ كس با آنها مذاكره نكرده است. در چند مورد، در طول سالهای متمادی، در دولتهای گوناگون، كسانی بر سر موضوعات مقطعی ــ كه ما هم مخالفتی نداشتیم ــ با آنها مذاكره كرده‌اند؛ اما مربوط به دولتها بوده است. البته همانها هم موظف بوده‌اند كه خطوط قرمز رهبری را رعایت كنند؛ امروز هم موظفند و باید رعایت كنند"[5]

افشاگری‌هایی از جنس اعتراف

یکی دیگر از مصادیق افشاگری در تاریخ انقلاب، افشاگری متخلفان و محکومین در دادگاه‌های انقلاب اسلامی بوده است، به نحوی که بعد از اثبات جرم و اتهام توسط دادگاه صالحه، بر اساس مصلحت جامعه و مردم، گوشه‌ای از اعترافات محکوم در رسانه ملی پخش می‌شده است.

1- یکی از مصادیق افشاگری اعترافی، افشای نام آیت‌الله شریعتمداری در کودتای آمریکایی صادق قطب زاده است، قطب زاده پس از دستگیری توسط نیروهای انقلاب، در اعترافات تلویزیونی خود علاوه بر افشای اسامی همکاران و مرتبطین کودتا، به نقش شریعتمداری در تأیید کودتا اشاره می‌کند و می‌گوید: در بین مراجع فقط با واسطه‌ای با شخص آیت الله شریعتمداری مسأله را درمیان گذاشته شده بود... من از طریق آن دو واسطه مطلع شده بودم که این مطالب - مسأله اصل براندازی - به نظر ایشان رسیده بود... ایشان (شریعتمداری) گفتند که من قبل از انجام برنامه کاری نمی‌توانم بکنم و بعد از انجام برنامه، بنده خود ایشان را تأیید می‌کنم و اقدام می‌کنم.[6]



2- یکی دیگر از مصادیق این نوع افشاگری، اعترافات مهدی هاشمی (معدوم) درباره اقدامات و خیانت‌های بوده است که توسط باند مهدی هاشمی انجام گرفت، مهدی هاشمی در اعترافات خود، سواستفاده از ساده لوح بودن آقای منتظری را افشا می‌کند و می‌گوید: گزارشاتی به آقا می نوشتم که معتقد بودم کارساز است و در همین جا باید عرض کنم من، با گزارشاتی که به آقا می نوشتم، در حقیقت از اعتماد پاک و بی شائبه فقیه عالی قدر نسبت به خودم، سوء استفاده کردم. من می خواستم با نوشتن این نامه ها و گزارشات به خدمت ایشان، در حقیقت افکار خودم را القاء کنم و خط بدهم"[7]



3- اعترافات متهمین فتنه 88 در دادگاه انقلاب اسلامی و نام بردن از مسوولین سابق و فرزندانشان، مصداقی از این نوع افشاگری است.

افشاگری‌های سیاسی

از دیگر انواع افشاگری در تاریخ انقلاب، افشاگری هایی توسط اشخاص و گروه های سیاسی در جهت گروکشی و تسویه حساب سیاسی است که در خیلی از موارد، نه تنها به نفع کلیت نظام نیست بلکه به ضرر منافع عمومی انقلاب و مردم است.

1- افشای ماجرای مک فارلین، یکی از مصادیق مهم افشاگری سیاسی است، که حتی می توان نام تسویه حساب های سیاسی را بر آن نهاد؛ ماجرا از این قرار بود که بیت آیت الله منتظری از طریق قربانی فر – واسطه مذاکرات مک فارلین – از این ماجرای محرمانه آگاهی یافتند؛ قربانی فر که احساس می کرد به او توجهی نشده، همه ماجرای مک فارلین را در نامه ای چند ده صفحه ای برای آیت الله منتظری، به اعتبار اینکه او قائم مقام رهبری است، نوشت و با عنوان محرمانه برای وی فرستاد؛ آیت الله پس از مطالعه آن را در اختیار دیگر اعضای بیت قرار داد؛ نامه محرمانه به مهدی هاشمی هم رسید؛ او هم از اینکه بیت و خود او در جریان این ماجرای محرمانه و بسیار مهم قرار نگرفته اند بر آشفت و از طریق روزنامه الشراع لبنان جریان را افشا کرد؛ منتظری در خاطرات خود می گوید: " افشای ماجرای مک فارلین هم در مجله الشراع لبنان ... بوسیله سید مهدی [هاشمی] انجام شد». آیت الله منتظری به صراحت عنوان می کند که نامه هایی را که از قربانی فر دریافت کرده بود "سید مهدی [هاشمی] توسط یکی از دوستانش به الشراع رسانده بود"[8] این نامه ها در حالی از سوی دفتر آیت الله منتظری به یک روزنامه خارجی داده شد که در هر دو نامه عنوان "به کلی سری" وجود داشت.[9]

2- بیت آیت الله منتظری مخصوصا سعید منتظری و هادی و مهدی هاشمی افشاگری های دیگری نیز در طول دوران قائم مقامی منتظری داشته اند؛ از آن جمله است افشاگری علیه دکتر هادی نجف آبادی و آیت الله سیدصادق روحانی. هر دو هم دلیل روشنی داشت؛ دکتر هادی نجف آبادی در یک سمینار علیه مهدی هاشمی موضع گرفته بود؛ سیدصادق روحانی هم منتظری را شایسته رهبری نمی دید و اعلام مخالفت کرد. این اعلام مخالفت ها کافی بود تسویه حسابی علیه این افراد صورت گیرد؛ در این حال سعید منتظری و مهدی هاشمی دست به افشای مدارک و اسنادی که از ساواک بدست آمده بود، علیه این دو نفر کردند، و حتی در مواردی دست به سند سازی نیز زدند. این افشا کردن ها که به منظور تسویه حساب صورت گرفته بود لطماتی به وجهه این دو نفر وارد کرد. مهدی هاشمی در اعترافات خود به این امر اشاره کرد؛ آقایان حمید روحانی، کروبی و امام جمارانی نیز در نامه ای به منتظری به نقش سعید منتظری در این اتفاقات اشاره کردند.[10]

افشاگری‌های مطبوعاتی

آغازگر مسیر افشاگری های مطبوعاتی را باید مهدی نصیری دانست؛ همو که در سال 74 نشریه صبح را راه اندازی و مسیر حق طلبانه ای را در پیش گرفت و یکی از تاثیرگذارترین نشریات کشور نام گرفت. در روزهای پایانی عمر دولت کارگزاران نشریاتی مانند شلمچه نیز راه اصلاح وضع آن روز را چنین مسیری می دانستند، و کیهان نیز وارد این عرصه شد. اما با شروع دوران دوم خرداد، و راه اندازی زنجیره ای روزنامه ها و نشریات، این اتفاق وارد وادی خطرناک و انحرافی شد. نشریات زنجیره ای برای تخریب رقبای خود از فضای باز سیاسی آن روزها حداکثر بهره ها را بردند و در انزوای رقیب به هر کاری دست می زدند. تخریب چهره های رقیب تحت عنوان افشاگری – که اغلب هم بدون هیچ سند و مدرکی صورت می گرفت، از جمله فعالیت های آن روزهای روزنامه های زنجیره ای است. سلسله مطالب اکبر گنجی که عنوان محرمانه را نیز یدک می کشید و هیچ گاه منابع و اسناد آن ارائه نشد، از جمله مواردی است که به لجن پراکنی و تهمت زنی ذیل عنوان محرمانه علیه نظام و مسئولان آن می پرداخت.



از دیگر افشاگری‌های صورت گرفته می‌توان به افشاگری حسین شریعتمداری علیه خاتمی یاد کرد؛ ملاقات سید محمد خاتمی با جورج سوروس یهودی از مشهورترین این افشاگری هاست.

افشاگری‌هایی از جنس دروغ

این نوع از افشاگری، اغلب بواسطه مسوولان دولتی و نخبگان سیاسی برای قرار گرفتن در حاشیه امن و سو استفاده از شرایط موجود است و از سوی دیگر، گاهی اوقات برای امتیاز گرفتن از رقبا و ساکت کردن منتقدین و مخالفین است.

1- شدت افشاگری ها از سوی بنی صدر و در زمان ریاست جمهوری وی، به حدی بود که چهره هایی مانند مقام معظم رهبری، آقای هاشمی رفسنجانی و شهید بهشتی بارها نسبت به رواج آن هشدار داده بودند، بنی صدر حتی برابر تذکرات امام (ره) نیز به خود نیامد و در یکی از صحبت های خود مشخصا اعلام کرده بود: "مردم از رئیس جمهورشان انتظار افشاگری دارند و من این کار را برای مردم کردم و بازهم خواهم کرد"[11]



التهاب‌آفرینی و تنش‌زایی بنی‌صدر تا جایی ادامه یافت که در نهایت بنی‌صدر در مراسمی که به ‌مناسبت سالروز درگذشت محمد مصدق در دانشگاه تهران برگزار شده بود، بعد از توهین به سران انقلاب به خصوص شهید بهشتی، به دروغ درباره شکنجه در زندان‌های انقلاب می‌گوید: در قانون اساسی ما شکنجه مگر حرام نشد؟ ممنوع نشد؟ ما شکنجش می کنیم.[12]

سخنرانی بنی صدر در دانشگاه تهران (دانلود)

2- یکی دیگر از مصادیق افشاگری های دروغ، سخنان توهین آمیز مهدی کروبی یکی از محکومین فتنه 88 است که بدون هیچ گونه سند و مدرکی، علیه نظام اتهاماتی را را مطرح کرد و هیچگاه دلیل موجهی برای حرف خود درباره اعمال غیر اخلاقی نسبت به زندانیان در جمهوری سالامی ایران ارائه نکرد.



3- یکی دیگر از مصادیق افشاگری‌های دروغین، برچسب زنی و اتهام زدن به رئیس جمهور قانونی کشور توسط دیگر نامزدها و حامیانش به خصوص میرحسین موسوی در فتنه 88 است، به گونه‌ای که بدون هیچگونه سند و مدرکی آقای احمدی نژاد و بدنه دولتی را به رمالی و جادوگری متهم کردند.



4- در سال 87 عباس پالیزدار به تبعیت از دولتی که او هوادارش بود یکی از تاریخی ترین افشاگری های اخیر را کلید زد. پالیزدار با عنوان دبیر کمیته تحقیق و تفحص مجلس شورای اسلامی، در جمع دانشجویان دانشگاه بوعلی همدان حاضر شد و اتهامات اقتصادی بزرگی را به برخی چهره‎‎های شناخته شده سیاسی کشور وارد ساخت و جریان حامی دولت به واسطه این افشاگری ها شعار مبارزه با فساد در دولت سر می دادند اما با ورود قوه قضائیه به ماجرا، در نهایت پالیزدار اعتراف کرد که بیشتر اتهاماتی که به افراد وارد کرده است بی پایه و اساس بوده است. او با حکم قوه قضائیه در رابطه با اتهامات دروغین، ضمن اظهار پشیمانی، از تعدادی از شاکیان خود، رضایتنامه و حلالیت اخذ کند.



افشاگری‌هایی از جنس خیانت

یکی دیگر از انواع افشاگری، فاش کردن اسناد و اقدامات طبقه بندی شده نظام اسلامی است که نباید به صورت علنی بازگو شود و در صورت افشای آنها، عملا منافع ملی تهدید شده و خیانت به انقلاب و کشور محسوب می‌شود.

1- یکی از مصادیق این نوع افشاگری، ماجرای انتشار سند طبقه بندی شده وزارت اطلاعات در روزنامه سلام است که نتیجه‌ای جز خیانت و تهدید منافع عمومی نداشت.

در تیرماه 1378، كمیسیون فرهنگی مجلس پنجم ، طرحی را با عنوان "اصلاحیه قانون مطبوعات" در چهار بند به تصویب رساند تا به نوعی بتواند نفوذ بیگانگان و آزادی بی قید و شرط قلم به دستان مزدور علیه انقلاب اسلامی را مهار کند.

روزنامه سلام هم در 15 تیر یعنی یك روز مانده به مطرح شدن اصلاحیه در صحن علنی مجلس ، اقدام به انتشار سند محرمانه منتسب به وزارت اطلاعات نمود و با تیتر درشت نوشت : "سعید اسلامی پیشنهاد اصلاح قانون مطبوعات را داده است"

بعد از انتشار این سند طبقه بندی شده در روزنامه سلام و به تبع آن توقیف روزنامه، مطبوعات زنجیره‌ای دولت اصلاحات اقدام به لجن پراکنی علیه نظام کردند و نتیجه این مسئله، تنها و تنها نفوذ بیگانگان به داخل کشور و فتنه 18 کوی دانشگاه یا همان 18 تیر 78 بود.



2- یکی دیگر از افشاگری‌های خیانت آمیز به کشور، خیانت مجلس ششم علی الخصوص یکی از نمایندگان حزب مشارکت در مجلس ششم است.

ماجرای نطق شرم آور و انباشته از خیانت یك عضو فراكسیون مشاركت (احمد شیرزاد) از تریبون مجلس ششم كه ادعا كرد ایران 19 سال درباره برنامه هسته ای دروغ گفته و اكنون دم خروس بیرون افتاده است، مصداق بارز افشاگری خیانت علیه انقلاب است.

این نطق دقیقا مقارن با دم تكاندن گروهك تروریستی منافقین و طرح ادعای نظامی بودن برنامه هسته ای ایران انجام گرفت؛ ادعایی كه دروغ بودن آن به مرور زمان و با بازرسی های گسترده بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی ثابت شد.



افشاگری از جنس بی اخلاقی

متاسفانه از دیگر مصادیق بی اخلاقی در نظام اسلامی، افشاگری‌هایی است که عملا اخلاق و اصول اسلامی در آنها رعایت نمی‌شود و نتیجه این افشاگری‌ها چیزی جز تهمت زدن به افراد و اقدام بر خلاق قانون اساسی نخواهد بود.

1- یکی از مصادیق بارز این نوع افشاگری، ادعاها و برچسب زنی‌های نامربوط نامزدهای ریاست جمهوری در انتخابات سال 1388 است به گونه‌ای که در مناظره‌های انتخاباتی از اشخاصی نام برده شد که هیچ نقشی در مناظره نداشتند و نمی‌توانستند مقابل ادعاهای مطرح شده از خود دفاع کنند.

2- از جدیدترین مصادیق بی اخلاقی در افشاگری‌های انجام گرفته در تاریخ انقلاب، ماجرای استیضاح "شیخ الاسلام" وزیر کار و رفاه اجتماعی دولت دهم بود. در این استیضاح، آقای احمدی نژاد برخلاف اصول اسلامی و قانون اساسی، اقدام به پخش فیلمی از برادر رئیس مجلس شورای اسلامی کرد که هیچ ارتباطی با ماجرای استیضاح نداشت و عملا توهینی به نمایندگان و مردم محسوب می‌شد.



مقام معظم رهبری درباره این ماجرا فرمودند: " رئیس یك قوه به استناد یك اتهامِ ثابت نشده و مطرح نشده‌اى در دادگاه، دو قوه‌ى دیگر را متهم كرد؛ این كار بدى بود، این كار نامناسبى بود؛ اینجور كارها، هم خلاف شرع است، هم خلاف قانون است، هم خلاف اخلاق است، هم تضییع حقوق اساسى مردم است. یكى از حقوق اساسى مهم مردم این است كه در آرامش روانى و در امنیت روانى زندگى كنند؛ در كشور امنیت اخلاقى برقرار باشد. اگر یك فردى متهم به فساد است، نمی شود به خاطر او انسان دیگران را متهم كند؛ حتّى اگر ثابت هم میشد، چه برسد به اینكه ثابت نشده است، دادگاهى نرفته، محاكمه‌اى نشده. به استناد متهم كردن یك نفر، انسان بیاید دیگران را، مجلس را، قوه‌ى قضائیه را متهم كند؛ این كار درست نیست، این كار غلط است. بنده فعلاً نصیحت میكنم"[13]

افشاگری‌هایی از جنس بلوف

از دیگر مصادیق افشاگری، افشاگری‌هایی است که هیچگاه بازگو و افشا نمی‌شوند و گروه سیاسی تنها برای ایجاد حاشیه امن و اخطار دادن به رقبا، هشدار به افشاگری می‌کند.

1- از مصادیق افشاگری‌های دروغین، ماجرای لیست 300 نفره در جیب آقای احمدی نژاد است، ایشان از ابتدای دوره ریاست جمهوری در سال 84 تا اواخر دوره دوم ریاست جمهوری، همواره از وجود لیست مفسدین اقتصادی کشور سخن می‌گفت، اما بعد از جدی شدن قوه قضائیه و نامه حجت الاسلام اژه‌ای دادستان کل کشور برای پیگیری لیست 300 نفره رئیس جمهور، حتی یک اسم هم از جیب ایشان بیرون نیامد!



[1] - http://www.leader.ir/langs/fa/index.php?p=bayanat&id=5613

[2]- اطلاعات ، 20بهمن 1358، صفحه 12

[3]- صحیفه امام خمینی (ره) ج 21 ص 330

[4]- همان

[5]- بیانات در حرم مطهر رضوی (1/1/92)

[6]- روزنامه جمهوری اسلامی 20/ 8/ 1368

[7]- مصاحبه مهدی هاشمی در تاریخ 18/9/1365 در سیمای جمهوری اسلامی

8. خاطرات منتظری، ج1؛ صص 607-608

9. همان، ج2 ، ص 1077 و 1093

[10]. خاطرات آیت الله منتظری ، ج2، 1254 -1255

[11] - http://namehnews.ir/News/Item/25946/2/

[12]- etedaal.ir/fa/news/48625

[13]- بیانات در دیدار مردم آذربایجان‌ (28/11/91)

یازده اصل سلوك

یازده اصل سلوك

عبارت است از: هوش در دم، نظر بر قدم، سفر در وطن، خلوت در انجمن، یاد کرد، بازگشت، نگاهداشت، یادداشت، وقوف عددی، وقوف زمانی و وقوف قلبی.

و اینک به شرح آن کلمات می پردازیم:

1- هوش در دم:

هوش دردم آن است که «هر نفسی که از درون برآید باید که از سر حضور و آگاهی باشد و غفلت به آن راه نیابد». حضرت خواجه بهاء الدین : فرموده اند که: «بنای کار سالک را بر ساعت کرده اند تا دریابنده نفس شود، که به حضور می گذرد، یا به بر رفت». ونیز «بنای کار در این راه بر نفس می باید کرد. چنان که اشتغال به وظیفه اهم زمان حال از تذکر ماضی، و تفکر در مستقبل، مشغول گرداند، و نفس را نگذارد، که ضایع گردد، و در خرق و دخول نفس، و حفظ مابین النفسین، سعی نماید، که به غفلت فرو نرود و برنیاید». مولانا سعد الدین کاشغری : گفته است: «هوش در دم یعنی، انتقال از نفسی به نفسی، می یابد که از سر غفلت، نباشد، و از سر حضور باشد. وهر نفسی که می زند از حق سبحانه خالی و غافل نبود». علاء الدین آبیزی : متوفی 892، از اصحاب سعد الدین کاشغری : و مولانا عبدالرحمان جامی :، گوید: «در طریقه خواجگان (قدس الله تعالی ارواحهم)، هوش در دم، اصل اعظم است، اگر دمی به غفلت گذرد، آن را گناه بزرگ دانند، تا حدی که بعضی کفر شمرند، شعر شیخ عطار :، تأیید این قول می کند، که می فرماید: هر آن کو غافل از حق یک زمان است در آن دم کـــافر است اما نهــان است اگـر آن غــافــلی پیـوســـته بــودی در اســـلام بــر وی بســته بــودی».

2- نظر بر قدم:

نظر بر قدم آن است که «سالک را در رفتن، و آمدن در شهر و صحرا، و همه جا، نظر او بر پشت پای او، باشد تا نظر او پراکنده نشود، و به جایی که نمی باید نیفتد». زیرا که مبتدی، چون نظرش به نقوش و الوان اطراف خود افتد، حالش از خود، می گردد و تباه می شود، و از رسیدن به مقصود باز می ماند. چه سالک مبتدی، توانایی حفظ قلب را ندارد، و چون نظرش بر مبصرات افتد، دلش از جمعیت بیرون می شود، و خاطرش را پراکندگی می رباید. و به گفته ی فخر الدین کاشفی :: «می شاید که نظر بر قدم، اشارت به سرعت سیر سالک بود، در قطع مسافات هستی، و طی عقبات خود پرستی؛ یعنی نظرش به هر جا که منتهی شود، فی الحال قدم بر آن نهد، و آن که ابومحمد رویم : ، گفته است که: أدَبُ المُسَافِرَانِ لایُجَاوَزُ هِمَّةَ قَدَمِهِ، اشارت به این معنی است». حضرت شیخ عبدالرحمن جامی : نیز در منقبت حضرت خواجه بهاء الدین نقشبند : ، به دو اصطلاح هوش در دم، و نظر بر قدم، چنین اشاره کرده است: کــم زده بـی همــدمی هــوش، دم در نگـــذشــته نظـرش، از قــــدم بس که ز خود، کرده به سرعت سفر بـاز نـمانـــده قدمــش، از نـــظر

3- سفر در وطن:

«سفر در وطن آن است که سالک در طبیعت بشری سفر کند، یعنی از صفات بشری به صفات ملکی، و از صفات ذمیمه به صفات حمیده، انتقال فرماید». حضرت امام ربانی مجدد الف پانی شیخ احمد سرهندی : گوید: این کلمه مبارکه، سفر در وطن، عبارت است؛ از سیر انفسی. و منشأ حصول اندراج نهایت در بدایت است، که از خصایص طریقه علیه نقشبندیه است، و این سیر اگر چه در دیگر طرق نیز هست، و لیکن آنان را جز در نهایت، و بعد از سیر آفاقی حاصل نشود، و اما سالک این راه آغازش از این سیر است، و در ضمن آن، سیر آفاقی را نیز طی می کند. سعد الدین کاشغری : در باره سفر در وطن گوید: «شخص خبیث به هر جای که انتقال کند، خباثت از وی زایل نمی شود، تا انتقال نکند از صفات خبیثه، و پوشیده نباشد که، احوال مشایخ طریقت (قدس الله اسرارهم) در اختیار سفر و اقامت، مختلف افتاده است. بعضی از ایشان در بدایت سفر کنند، و در نهایت مقیم شوند، و بعضی در بدایت و نهایت سفر کنند، و بعضی در بدایت مقیم شوند، و در نهایت سفر کنند، و بعضی در بدایت و نهایت مقیم باشند، و سفر نکنند، و هر طایفه را از این چهار فرقه، در سفر و اقامت، نیتی صادق و غرضی صحیح است. اما در طریقه خواجگان (قدس الله اسرارهم) در سفر و اقامت، آن است که، در بدایت حال چندان سفر کنند، که خود را به ملازمت عزیزی رسانند، پس در خدمت وی مقیم شوند، و اگر هم در دیار خود، کسی را از این طایفه یابند، ترک سفر کرده، به ملازمت وی شتابند، و سعی جمیل، در تحصیل ملکه آگاهی، به تقدیم رسانند. ناصر الدین عبیدالله احرار : گفته است: «در سفر، مبتدی را جز پریشانی دل هیچ حاصل نیست. سفر وقتی مبارک است که، صفت تمکین حاصل شده باشد. مبتدی را سفر مناسب نیست. وی را در گوشه ای می باید نشست، و صفت تمکین حاصل باید کرد. کسی را که، بدین طریقه مشغول است، هم در شهر و ولایت خود بودن، اولی است، زیرا که تشنیع و ملامت، خویشان و آشنایان و ناموس، از مردمان وی را مانع آید، از آن که خلاف شریعت کاری کند، و مرتکب نامرضی شود. و برخی مشایخ، بر خلاف این رفته اند، و گفته اند که، مبتدی سفر می باید کرد، تا به سبب مهاجرت و مفارقت اخوان، از بعضی عادات رسمی، و مألوفات طبیعی، خلاص شود، و به واسطه ریاضات و مجاهدات، که از لوازم سفر است، وی را فی الجمله تصفیه، و تزکیه حاصل گردد».

4- خلوت در انجمن:

خلوت بر دو نوع است: یکی خلوت ظاهری که سالک دور از مردم در زاویه ای خلوت، به تنهایی می نشیند، تا او را، اطلاع بر عالم ملکوت، حاصل شود. زیرا اگر حواس ظاهره از کار بازداشته شود، حواس باطنه به مطالعه آیات ملکوت، می پردازد. نوع دوم خلوت باطنی است. یعنی آن که باطن سالک، در مشاهده اسرار حق باشد، و خود به ظاهر با خلق باشد. و خلوت در انجمن با خلوت در جلوت، همین نوع دوم، از خلوت است. خواجه اولیاء کبیر : ، از خلفای عبدالخالق غجدوانی : ، در شرح خلوت در انجمن، گفته است: «خلوت در انجمن، آن است که، اشتغال و استغراق و ذکر به مرتبه ای رسد، که اگر به بازار در آید، هیچ سخن و آواز نشنود، به سبب استیلاء ذکر بر حقیقت دل». این سخن معروف از خواجه عبدالخالق غجدوانی : است که: در شیخی را در بند، و در یاری را گشای، در خلوت را در بند و در صحبت را گشای. و خواجه بهاء الدین : گفته است: طریقت ما صحبت است. در خلوت شهرت است، و در شهرت آفت است. خیریت در جمعیت است، و جمعیت در صحبت است، و صحبت در نفی بودن [فانی بودن] در یکدیگر است. به هنگامی که بهاء الدین نقشبند : ، در راه سفر حج به هرات رسید، و امیر معز الدین حسین، مجلسی برای او ترتیب داد، در آن مجلس امیر از حضرت خواجه پرسید: چون حضرت شما را، ذکر جهر و خلوت و سماع نیست، طریقه ی شما چیست؟ فرمودند: سخن خانواده عبدالخالق غجدوانی : ، است که؛ فرمودند: «خلوت در انجمن». پرسیدند: خلوت در انجمن چه باشد؟ فرمودند: به ظاهر با خلق بودن، و به باطن با حق بودن. ملک تعجب کرد و گفت: این معنی میسر شود؟ خواجه : ، فرمودند: حق تبارک و تعالی می فرماید: رِجَالٌ لاتُلهِیهِم تِجَارَةٌ وَلا بَیعٌ عَن ذِکرِ الله. حضرت امام ربانی مجدد الف ثانی شیخ احمد سرهندی : ، گوید: خلوت در انجمن متفرع از، سفر در وطن است، چه اگر سفر در وطن میسر شد، خلوت در جلوت نیز راست آید. و سالک در تفرقه جلوت، در وطن خلوت، سفر می کند، و تفرقه آفاق را، در حجره انفس، راهی نیست.

5- یاد کرد:

یاد کرد به معنی ذکر لسانی یا قلبی است. و ذکر در طرق مختلف تصوف، مهمترین اعمال است، و غرض از آن حصول ملکه جمعیت است. ذکر بر دو نوع است: لسانی و قلبی. ذکر لسانی به لفظ است، و مرکب از اصوات و حروف است، و ذاکر فقط در برخی اوقات می تواند، بدان بپردازد. ولی ذکر قلبی به ملاحظه مسمای لفظ است. مجرد از حرف و صوت و در همه وقت، می تواند تحقق یابد. در بعضی طرق صوفیه، ذکر جهر رسم است، و در بعض دیگر ذکر قلبی. در طریقه نقشبندیه ذکر جهر نیست. ذکر، ذکر قلبی است، و نقشبندیان در اثبات افضلیت ذکر قلبی، دلایل زیادی، از کتاب و سنت آورده اند. در طریقه خواجگان، از زمان عبدالخالق غجدوانی : ، ذکر خفیه رسم شد، ولی پس از عبدالخالق غجدوانی : ، از عهد خواجه محمود انجیر فغنوی : ، ذکر جهر نیز شایع گشت، و صوفیان نقشبندی، تا زمان خواجه بهاء الدین (قدس سره)، ذکر جهر هم می گفتند. بهاء الدین : این روش را نسخ کرد، و ذکر را، ذکر خفیه دانست، و تا به امروز نقشبندیان، همچنان معتقد به ذکر قلبی اند، و ذکر جهر را انجام نمی دهند. ذکر قلبی در نزد نقشبندیان دو گونه است. ذکر به اسم ذات، و ذکر به نفی و اثبات. ذکر به اسم ذات، همان اسم جلاله «الله» است. نفی و اثبات عبارت «لا اله الا الله» است. سعد الدین کاشغری : گوید: «طریق تعلیم ذکر آن است که اول شیخ به دل بگوید: لا اله الا الله، محمد رسول الله، مرید دل خود را حاضر کند، و در مقابله دل شیخ بدارد، و چشم فراز کند، و دهان را استوار دارد، و زبان را بر کام چسباند، و دندان را بر هم نهد، و نفس را بگیرد، و با تعظیم و قوت تمام، در ذکر شروع کند، بر موافقت شیخ، و به دل گوید، نه به زبان، و در حبس نفس صبر کند، در یک نفس، سه به بار گوید چنان که اثر حلاوت ذکر به دل رسد».

6- بازگشت:

یعنی این که سالک، پس از هر ذکر، این عبارت را بر زبان آورد، یا بر دل گذراند، که «خداوندا، مقصود من تویی و رضای تو خواسته من است». و به عربی: «الهی انت مقصودی و رضاک مطلوبی». و این کلمه، برای نفی کردن، هر خاطر نیک و بد است، از درون سالک، تا آن که ذکرش، از شائبه غیر خالص ماند، و دلش از ما سوی فارغ شود، و به جز او به چیزی، و به کسی نیندیشد. اگر سالک ذکر لسانی گوید، باید این کلمه را نیز، به زبان گوید، و اگر ذکر قلبی می گوید، باید این کلمه را، بر دل گذراند، و به زبان دل گوید. و گفته اند که، بازگشت، کنایه است از، رجوع ذاکر، به سوی خداوند، به هنگام ذکر، برای اظهار عجز و تقصیر. زیرا توفیق ذکر، و حضور در آن، و کشف اسرار ذکر، همه به یاری حق است.

7- نگاهداشت:

تعاریفی که از نگاهداشت، در آثار نقشبندیه، دیده می شود، برخی مطلق است، و نگاهداشت را، فقط حفظ قلب، از دخول خواطر دانسته اند. چنان که سعد الدین کاشغری : گفته است که: سالک «باید که یک ساعت و دو ساعت و زیاده از دو ساعت، آن مقدار که میسر شود، خاطر خود را نگاه داردف که غیری به خاطر وی نگذرد». ولی برخی دیگر، نگاهداشت را مقید به، وقت اشتغال به ذکر، دانسته اند و گفته اند: «نگاهداشت، عبارت از مراقبه خواطر است، چنان که، در یک دم، چند بار کلمه طیبه را می گوید، که خاطر به غیر او نرود». حضور و جمعیت، و حفظ قلب، از دخول خواطر، از اهم اموری است که، همواره صوفیان، بدان توجه داشته اند، و یکی از ارکان تصوف است، و در آثار عرفانی، اقوال بسیاری، از مشایخ را، در این باب می توان یافت. خواجه عبیدالله احرار : می گوید: معنی حفظ خاطر، آن نیست که اصلا سالک را، خاطری به دل نیاید، بلکه مراد آن است که خاطر، حضور را مانع و مزاحم نباشد. آن سان که، خسی بر آبی جاری افتاده است، و آب را از جریان باز نمی دارد. و نیز علاء الدین غجدوانی : ، از اصحاب و خلفای بهاء الدین نقشبند : ، گفته است که: چنان نیست که هرگز خاطری بر دل نگذرد، بلکه گاه می آید و گاه نمی آید. و مؤید این سخن کلام علاء الدین عطار : است که می گوید: انتفاء خواطر، متعسر بل متعذر است، و من بیست سال قلبم را، از خواطر حفظ کردم، ولی سپس خواطر بدان در آمد، اما قراری نیافت.

8- یادداشت:

یادداشت عبارت است از، دوام آگاهی به حق، بر سبیل ذوق. و به عبارت دیگر مشاهده را که، استیلای شهود حق است، بر دل، به توسط حب ذاتی، کنایه از حصول یادداشت، دانسته اند. عبیدالله احرار : درباره یادداشت چند تعریف دارد، می گوید: «یادداشت عبارت از دوام آگاهی است، به جناب حق سبحانه». و «یادداشت، عبارت از استیلای شهود حق سبحانه است، به توسط حب ذاتی». و نیز «یادداشت، عبارت از، حضور بی غیبت است». در تشریح دیگر جامی، که عبیدالله احرار : ، در شرح چهار اصل طریقه نقشبندیه گفته است، یادداشت را رسوخ بازگشت و نگاهداشت، دانسته است: «یادکرد، عبارت از تکلف است در ذکر، و بازگشت، عبارت از رجوع است، به حق سبحانه، بر آن وجه که هر بار که، کلمه ی طیبه را گوید، از عقب آن به دل اندیشد که، خداوندا مقصود من تویی، و نگاهداشت، عبارت از محافظت این رجوع است، بی گفت زبان، و یادداشت عبارت از رسوخ است، در نگاهداشت».

9- وقوف زمانی:

یعنی آن که سالک همه وقت بر احوال خود وقوف و آگاهی داشته باشد. بهاء الدین نقشبند : ، در شرح این کلمه گفته است: «وقوف زمانی، که کارگزارنده رونده راه است، آن است که، بنده واقف احوال خود باشد، که هر زمانی صفت و حال او چیست، موجب شکر است یا موجب عذر؟». ونیز گفته است: «بنای کار سالک را در وقوف زمانی بر ساعت نهاده اند که دریابنده نفس شود که بر حضور می گذرد یا به بر رفت». مولانا یعقوب چرخی : گوید: «حضرت خواجه بزرگ، خواجه بهاء الدین، قدس الله تعالی سره، مرا در حال قبض، به استغفار امر فرمودند، و در حال بسط به شکر. وفرمودند که رعایت این دو حال وقوف زمانی است». وقوف زمانی در طریقه نقشبندیه، معادل است با محاسبه نزد صوفیان دیگر.

10- وقوف عددی:

وقوف عددی عبارت است از، رعایت عدد فرد در ذکر. یعنی ذاکر در یک نفس، سه یا پنج یا هفت یا بیست و یک بار، ذکر گوید. به گفته بهاء الدین نقشبند :: «رعایت عدد، در ذکر قلبی، برای جمع خواطر متفرقه است». و نیز هم ایشان گفته است: «وقوف عددی اولین مرتبه علم لدنی است». علاء الدین عطار : می گوید: «در ذکر، بسیار گفتن شرط نیست، باید که هر چه گوید، از سر وقوف و حضور باشد، تا فایده بر آن مرتبت شود» و در ذکر قلبی، چون عدد از بیست و یک، بگذرد و اثر ظاهر نشود، دلیل باشد، بر بی حاصلی آن عمل. و اثر آن ذکر آن بود که: در زمان نفی، وجود بشریت منفی شود، و در زمان اثبات، اثری از آثار تصرفات جذبات الوهیت مطالعه افتد.

11- وقوف قلبی:

وقوف قلبی را بر دو معنی گرفته اند. یکی آن که، دل ذاکر در عین ذکر، واقف و آگاه باشد، به حق سبحانه. و در این معنی عبیدالله احرار : گفته است: «وقوف قلبی عبارت از، آگاهی و حاضر بودن دل است، به جناب حق سبحانه، بر آن وجه که دل را، هیچ بایستی غیر از حق سبحانه نباشد». باز هم ایشان گوید: «در حین ذکر، ارتباط و آگاهی به مذکور، شرط است، و این آگاهی را، شهود و وصول، و وجود و وقوف قلبی، گویند». معنی دیگر؛ آن است که ذاکر، از دل خود واقف باشد. یعنی «در اثنای ذکر، متوجه به این قطعه لحم صنوبری شکل شود، که او را به مجاز، دل می گویند. و او را، مشغول و گویا به ذکر گرداند، و مگذارد که، از ذکر و مفهوم ذکر، غافل و ذاهل گردد. خواجه بهاء الدین نقشبند : در ذکر، بازداشتن نفس (حبس نفس) را لازم نمی شمردند، اگر چه آن را مفید می دانستند. ولی وقوف قلبی را (به هر دو معنی که گفته شد) لازم می دانسته اند. «رعایت وقوف قلبی را مهم تر می داشتند، و لازم می شمردند. زیرا که خلاصه آنچه مقصود است از ذکر، وقوف قلبی است».

تصاویر فهرست مراجع و علمای مدفون در عتبات

تصاویر فهرست مراجع و علمای مدفون در عتبات




به گزارش شیعه آنلاین به نقل از وبلاگ سیمای قرآن و عترت، سامانه مجازی مرجع عالیقدر شیعیان مرحوم حضرت آیت الله العظمی میرزا جواد آقا تبریزی رضوان الله تعالی علیه اقدام به انتشار فهرست مراجع و علمای گرانقدر مدفون در عتبات عالیات به همراه برخی تصاویر موجود ایشان کرد که ضمن ادای احترام به ارواح پاک و مطهر آن عزیزان در ذیل از نظرتان می گذرد:
لیست علماء شیعه مدفون در عتبات عالیات (برحسب حروف الفباء)

الامام السید ابوالحسن بن محمد الاصفهانی /السید حسین بروجنی الاصفهانی /السید ابراهیم بن السید محمد شبر /السید ابراهیم بن محمد الغریفی /السید ابوالحسن بن السید اسد الله الفالی /السید ابوالقاسم بن السید علی اکبر الخوئی /السید احمد المعروف باغا /امام بن حسین الجزائری التستری/ السید احمد بن رضی المستنبط/ السید اسماعیل بن السید حسن السدهی الاصفهانی /السید اسماعیل بن السید حیدر الموسوی الصدر /السید آقا حسین القمی/ السید آقا حسین بن السید عباس الاشکوری/ السید جعفر بن السید محمد حسن آل ربیع الحسینی/ السید جعفر بن محمد المرعشی/ السید جعفر بن محمد رضا الجزائری/ السید جواد بن السید حسین الاشکوری/ السید حسن الاصفهانی/ السید حسن البجنوردی/ السید حسن الخلخالی/ السید حسن بن السید جبر الموسوی/ السید حسون/ السید علی کمونه/ السید حسین الدسید علی السید ابوطالب الحسینی النجفی /السید حسین بن اسماعیل آل علی الشاهرودی /السید حسین بن السید محمود الیزدی /السید خضر بن علی القزوینی /السید زین العابدین الموسوی الخلخالی /السید عباس بن محمد شبر /السید عبد علی بن السید عبدالرزاق الحلو/ السید عبدالحسین شرف الدین العاملی /السید عبدالحمید بن السید عبدالهادی الحبوبی /السید عبدالرزاق بن علی الحلوی /السید عبدالرسول الطالقانی/ السید عبدالرسول بن السید محمد حسین الخرسان السید عبدالسلام الموسوی الجزائری /السید عبدالصاحب بن محمد شبر/ السید عبدالصمد الشوشتری الجزائری /السید عبدالغفار بن السید یوسف الحسینی المازندرانی/ السید عبدالکریم بن السید حسین الحمامی /السید عبدالله بن السید اسماعیل البهبهانی الغریفی/ السید عبدالمجید الخوئی /السید عبدالمحسن علی خان السید عبدالهادی الحبوبی /السید عبدالهادی الخرسان/ السید عبدالهادی بن السید موسی الخرسان/ السید عبدلاهادی بن السید اسماعیل الشیرازی/ السید عبود السید احمد کمونه/ السید عدنان بن السید شبر الغریفی /السید عزیز الله الدرکئی/ السید علی اکبر بن السید هاشم الخوئی/ السید علی الحسینی الحائری /السید علی الخوئی/ السید علی الداماد/ السید علی بن السید حسین السرابی النجفی /السید علی بن السید محمد شبر /السید علی بن السید هادی بحر العلوم/ السید علی بن محمد الموسوی /السید علی بن محمد الموسوی النوری/ السید عیسی آل کمال الدین /السید محسن بن السید علی الجلالی الحائری/ السید محسن بن السید محمد الغریفی /السید محمد السید اسد الله الاشکوری/ السید محمد السید جعفر الکاظمی الموسوی/ السید محمد باقر بن السید حسین القمی/ السید محمد باقر بن السید علی الاحسانی الشخص/ السید محمد باقر بن السید علی علوی طهرانی/ السید محمد بن السید زین العابدین الموسوی الخلخالی/ السید محمد بن السید عبدالمحسن الحلو /السید محمد بن السید محمد باقر الحسینی الفیروز بادی/ السید محمد بن السید محمد کاظم الیزدی/ السید محمد بن جعفر شبر السید محمد بن عبدالله البهبهانی الغریفی/ السید محمد تقی الخوئی/ السید محمد جواد بن السید محسن الموسوی الغریفی /السید محمد جواد بن محمد تقی الطباطبائی التبریزی/ السید محمد حسن فضل الله الحسنی/السید محمد رضا القزوینی/ السید محمد رضا بن السید هدایت الله دستغیب الشیرازی/ السید محمد سعید الحبوبی/ السید محمد سعید بن محمد الحکیم/ السید محمد صادب بن محمد مهدی الصدر /السید محمد طاهر بن السید محمد علی السند الشیرازی/ السید محمد علی الواعظ السید محمد علی بن السید صالح القزوینی/ السید محمد علی بن السید عبدالله خلیف] الموسوی الاحسائی/ السید محمد علی بن محسن الموسوی الغریفی/ السید محمد کاظم بن السید عبدالعظیم الیزدی/ السید محمد ناظم الشریعه البهبهانی/ السید محمد نعیم الدین بن السید عباس شبر/ السید محمد هادی بن السید ناظم الشریعه البهبهانی /السید محمود الشاهرودی /السید محمود بن السید ابو الفضائل الحسینی الزنجانی /السید محمود بن السید عبدالمحسن الحلو/ السید محمود بن السید محمد کاظم الیزدی/ السید محمود بن مهدی الحکیم /السید مصطفی بن روح الله الخمینی/ السید مهدی السید محمد الامامی الهاشمی السید میر الحسینی البادکوبی/ السید نصر الله بن رضی الموسوی المستنبط/ السید نصر الله بن صدر العلماء الهمدانی الشهیر/ السید نوری السید محسن الصافی/ السید هادی الطباطبائی الحکیم/ السید هادی بن حسین الصائغ/ السید هاشم بن السید علی کمون/ السید محمد مهدی بن السید صالح الکیشوان القزوینی الکاظمی /الشیخ احمد بن محمد الاردبیلی المعروف بالمقدس الاردبیلی/ الشیخ احمد بن محمد مهدی النراقی/ الشیخ احمد بن هادی الطرفی/الشیخ اسماعیل بن محمد علی المحلاتی/ الشیخ الاعظم مرتضی بن محمد امین الانصاری/ الشیخ جعفر بن احمد البدیری /الشیخ جعفر بن الحاج محمد النقدی الشیخ جعفر بن الحسین الشوشتری/ الشیخ جعفر بن الشیخ باقر محبوبه /الشیخ جواد بن الشیخ موسی ابو خمسین/ الشیخ حسن بن الشیخ احمد البدیری/ الشیخ حسن بن الشیخ محمد جواد الحولاوی/ الشیخ حسن بن علی الخاقانی/ الشیخ حسن بن علی/ الشیخ عبدالرضا السهلانی /الشیخ حسون الشیخ سعید الوائلی /الشیخ حسین بن علی الحلی/ الشیخ خضر بن عباس الدجیلی/ الشیخ رجب علی بن غریب الباکستانی/ الشیخ رحم الله بن الشیخ جواد الظالمی /الشیخ رفیع بن زفیع الرشتی الشیخ رفیع ثق] الاسلام رشتی/ الشیخ ضیاء الدین العراقی/ الشیخ ضیاء الدین دری/ الشیخ عباس الخویبراوی الناصری /الشیخ عباس بن محمد رضا القمی/ الشیخ عبد علی بن محمد حسین الماجدی/ الشیخ عبدالحسین البشیری /الشیخ عبدالحسین البغدادی/ الشیخ عبدالحسین بن الشیخ محمد علی البهبهانی/ الشیخ عبدالرضا بن الشیخ جواد السهلانی/ الشیخ عبدالعزیز بن عبد الصاحب الغریباوی/ الشیخ عبدالکاظم بن محمود الغبان /الشیخ عبدالکریم بن محمد رضا الزنجانی/ الشیخ عبدالله آل زایر دهام/ الشیخ عبدالله المازندرانی الشیخ عبدالله بن محمد السبیتی العاملی/ الشیخ علی بحر العلوم رفیع الکیلانی الشیخ عل/ی بن الشیخ محمد صالح آل زایر دهام الشیخ علی بن حسین الصغیر/ الشیخ علی بن محمد حسین الکرباسی/ الشیخ علی بن محمد حسین النائینی/ الشیخ علی لاهیجانی بهمدانی/ الشیخ فتح الله بن محمد جواد النمازی الاصفهانی (شیخ الشریعه) /الشیخ کاظم بن حسن سبتی السهلانی /الشیخ کاظم بن طاهر السودانی/ الشیخ کاظم علی الکشمیری/ الشیخ محمد ابراهیم بن علی الکرباسی/ الشیخ محمد آل زایر دهام/ الشیخ محمد الباقر بن محمد آل زایر دهام/ الشیخ محمد باقر القاموسی/ الشیخ محمد باقر بن محمد مهدی الزنجانی /الشیخ محمد بن الشیخ عبدالرضا السهلانی/ الشیخ محمد بن الشیخ علی لاهیجانی الغروی /الشیخ محمد بن حسن الخاقانی/ الشیخ محمد بن طاهر السماوی/ الشیخ محمد بن فضل علی الشرابیانی /الشیخ محمد جواد البلاغی/ الشیخ محمد جواد الحجامی/ الشیخ محمد جواد بن الشیخ محمود مغنیه/ الشیخ محمد جواد بن محمد الایروانی/ الشیخ محمد حسن دکسن /الشیخ محمد حسین الاصفهانی الکمبانی/ الشیخ محمد حسین النائینی/ الشیخ محمد طه بن الشیخ مهدی نجف/ الشیخ محمد علی الاردوبادی/ الشیخ محمد علی الخراسانی النجفی/ الشیخ محمد علی بن حسن الجمالی الخراسانی الکاظمی /الشیخ محمد علی بن عبدالرسول الانصاری المالستانی/ الشیخ محمد علی بن کاظم الخمایسی/ الشیخ محمد علی بن محمد باقر النجفی الاصفهانی المعروف بـ (ثق] الاسلام) /الشیخ محمد کاظم (الاخوند) الخراسانی /الشیخ محمد کاظم بن حیدر الشیرازی /الشیخ محمد کاظم شمشاد /الشیخ مشکور بن الشخ محمد جواد الحولاوی/ الشیخ مهدی الازری البغدادی/ الشیخ مهدی رفیع شریعتمدار /الشیخ موسی بن الشیخ جعفر لاهیجانی الغروی /الشیخ موسی بن الشیخ عبدالله ابو خمسین /الشیخ موسی بن عمران دعیبل /الشیخ موسی تقی آل زایر دهام/ الشیخ میرزا ابوالحسن بن عبدالحسین المشکینی /الشیخ میرزا حبیب الله الرشتی/ الشیخ میرزا حسن الیزدی/ الشیخ میرزا عبدالله بن میرزا مسیح طهرانی/ الشیخ نصر الله بن حسن الخلخالی/ الشیخ نور الدین شریعتمدار رفیع/ الشیخ هادی الاسدی /الشیخ هادی بن عبود النوینی المیرزا /الشیخ علی بن الشیخ عبدالحسین الایروانی /المیرزا محمد حسن الاشتیانی میرزا محمد حسن الشیرازی المعروف بالمجدد الشیرازی المیرزا محمود بن المیرزا ابراهیم الشیرازی.

استغفار علی علیه السلام است که در 70 بند قسمت سوم

استغفار علی علیه السلام است که در 70 بند قسمت سوم

41- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ خَفِیَ عَنْ خَلْقِكَ وَ لَمْ یَعْزُبْ عَنْكَ فَاسْتَقَلْتُكَ مِنْهُ فَأَقَلْتَنِی ثُمَّ عُدْتُ فِیهِ فَسَتَرْتَهُ عَلَیَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 41: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که از مردم مخفی است، اما از تو پنهان نیست، پس از تو خواستم که بگذری و تو گذشتی. آنگاه بار دیگر آنرا انجام دادم و آنرا هم بر من پوشاندی؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

42- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ خَطَوْتُ إِلَیْهِ بِرِجْلِی أَوْ مَدَدْتُ إِلَیْهِ یَدِی أَوْ تَأَمَّلَهُ بَصَرِی أَوْ أَصْغَیْتُ إِلَیْهِ بِسَمْعِی أَوْ نَطَقَ بِهِ لِسَانِی أَوْ أَنْفَقْتُ فِیهِ مَا رَزَقْتَنِی ثُمَّ اسْتَرْزَقْتُكَ عَلَى عِصْیَانِی فَرَزَقْتَنِی ثُمَّ اسْتَعَنْتُ بِرِزْقِكَ عَلَى مَعْصِیَتِكَ فَسَتَرْتَ عَلَیَّ ثُمَّ سَأَلْتُكَ الزِّیَادَةَ فَلَمْ تُخَیِّبْنِی وَ جَاهَرْتُكَ فِیهِ فَلَمْ تَفْضَحْنِی فَلَا أَزَالُ مُصِرّاً عَلَى مَعْصِیَتِكَ وَ لَا تَزَالُ عَائِداً عَلَیَّ بِحِلْمِكَ وَ مَغْفِرَتِكَ یَا أَكْرَمَ الْأَكْرَمِینَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 42: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که با پای خود به سوی آن گام برداشتم، یا دستم را به سوی آن دراز کردم، یا چشمم با دقت آن را نظاره کرد، یا گوشم را به سوی آن باز نمودم، یا زبانم به آن گویا شد، یا آنچه را به من عطا کردی در آن خرج کردم، سپس با وجود عصیان از تو روزی خواستم و تو به من دادی. آنگاه از رزق تو در راه معصیت کمک گرفتم و تو آن را پوشاندی، سپس از تو بیشتر خواستم باز ناامیدم نکردی و آشکارا آن را مرتکب شدم، رسوایم ننمودی و پیوسته بر معصیتت اصرار می ورزم، ولی همواره توبه ام را میپذیری و با حلم مغفرتت گذشت میکنی ای کریمترین کریمان! ؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

43- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یُوجِبُ عَلَیَّ صَغِیرُهُ أَلِیمَ عَذَابِكَ وَ یُحِلُّ بِی كَبِیرُهُ شَدِیدَ عِقَابِكَ وَ فِی إِتْیَانِهِ تَعْجِیلُ نَقِمَتِكَ وَ فِی الْإِصْرَارِ عَلَیْهِ زَوَالُ نِعْمَتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِین.بند 43: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که کوچک آن باعث عذاب دردناک و بزرگ آن عقوبت شدیدت را در پی دارد، و انجام دادن آن باعث تعجیل نقمتت میگردد، و اصرار بر آن زوال نعمتت را در پی دارد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
‏44- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَمْ یَطَّلِعْ عَلَیْهِ أَحَدٌ سِوَاكَ وَ لَا عَلِمَهُ أَحَدٌ غَیْرُكَ وَ لَا یُنْجِینِی مِنْهُ إِلَّا حِلْمُكَ وَ لَا یَسَعُهُ إِلَّا عَفْوُكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 44: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که هیچ کس جز تو بر آن آگاه نشده، و کسی غیر تو آن را ندانسته، و جز حلمت مرا از آن نجاتی نیست و غیر عفوت چیزی فراگیر آن نیست؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
45- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یُزِیلُ النِّعَمَ أَوْ یُحِلُّ النِّقَمَ أَوْ یُعَجِّلُ الْعَدَمَ أَوْ یُكْثِرُ النَّدَمَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 45: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که نعمتها را از بین میبرد و بدبختی را فرود می آورد یا موجب تعجیل در فنا و نیستی میشود، یا باعث پشیمانی بسیار می گردد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
46- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یَمْحَقُ الْحَسَنَاتِ وَ یُضَاعِفُ السَّیِّئَاتِ وَ یُعَجِّلُ النَّقِمَاتِ وَ یُغْضِبُكَ یَا رَبَّ السَّمَاوَاتِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 46: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که حسنات را نابود و سیئات را دو چندان میکند، بدبختی ها را با شتاب به سوی انسان سوق داده و تو را، ای پروردگار آسمان ها، به غضب می آورد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

47- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ أَنْتَ أَحَقُّ بِمَعْرِفَتِهِ إِذْ كُنْتَ أَوْلَى بِسَتْرَتِهِ [بِسَتْرِهِ‏] فَإِنَّكَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 47: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که تو به شناخت آن آگاهتری زیرا پیش از هر کس تو به پوشانیدن آن سزاوارتری، چون فقط تو سزاوار پرهیز و آمرزش هستی؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
48- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ تَجَهَّمْتُ فِیهِ وَلِیّاً مِنْ أَوْلِیَائِكَ مُسَاعَدَةً فِیهِ لِأَعْدَائِكَ أَوْ مَیْلًا مَعَ أَهْلِ مَعْصِیَتِكَ عَلَى أَهْلِ طَاعَتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 48: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در آن به جهت کمک به دشمنانت، یا خوش آمد گناهکاران و مقدّم داشتن آن ها بر اهل طاعتت، با یکی از اولیایت، رو ترش کرده و اخم نمودم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
49- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ أَلْبَسَنِی كِبْرَةً وَ انْهِمَاكِی فِیهِ ذِلَّةٌ أَوْ آیَسَنِی مِنْ وُجُودِ رَحْمَتِكَ أَوْ قَصَّرَ بِیَ الْیَأْسَ عَنِ الرُّجُوعِ إِلَى طَاعَتِكَ لِمَعْرِفَتِی بِعَظِیمِ جُرْمِی وَ سُوءِ ظَنِّی بِنَفْسِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ
بند 49: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که لباس تکبر به من پوشانید و فرو رفتن در آن موجب ذلّت گردید، یا مرا از وجود رحمتت مأیوس گردانید، یا نا امیدی مرا از بازگشت به طاعتت بازداشت، چون به جرم بزرگم آشنا و نفس خویش بدگمان بودم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
50- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ أَوْرَدَنِی الْهَلَكَةَ لَوْ لَا رَحْمَتُكَ وَ أَحَلَّنِی دَارَ الْبَوَارِ لَوْ لَا تَغَمُّدُكَ وَ سَلَكَ بِی سَبِیلَ الْغَیِّ لَوْ لَا رُشْدُكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 50: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که اگر رحمتت شامل نمیشد، مرا به هلاکت انداخته بود، و مرا به دار فنا و نابودی میکشانید؛ و اگر هدایت تو نبود مرا به گمراهی میبرد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
51- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ أَلْهَانِی عَمَّا هَدَیْتَنِی إِلَیْهِ أَوْ أَمَرْتَنِی بِهِ أَوْ نَهَیْتَنِی عَنْهُ أَوْ دَلَلْتَنِی عَلَیْهِ فِیمَا فِیهِ الْحَظُّ لِبُلُوغِ رِضَاكَ وَ إِیْثَارِ مَحَبَّتِكَ وَ الْقُرْبِ مِنْكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 51: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا غافل کرده از آنچه به سوی آن هدایتم کردی، یا به آن امر نمودی، یا از آن نهی فرمودی، یا راهنمایی کردی به سوی آنچه که در آن توفیق رسیدن به خشنودیت، یا برگزیدن محبت و قربت میباشد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان

52- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یَرُدُّ عَنْكَ دُعَائِی أَوْ یَقْطَعُ مِنْكَ رَجَائِی أَوْ یُطِیلُ فِی سَخَطِكَ عَنَائِی أَوْ یَقْصُرُ عِنْدَكَ أَمَلِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 52: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مانع قبولی دعایم میگردد، یا امید مرا از تو قطع مینماید؛یا رنج و زحمت مرا به واسطه خشمت طولانی میکند، یا امیدم را به تو کم مینماید؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
53- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ یَشْعَلُ الْكَرْبَ وَ یُرْضِی الشَّیْطَانَ وَ یُسْخِطُ الرَّحْمَنَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 53: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که دل را میمیراند، و آتش مشکلات را می افروزد، و شیطان را خشنود و خدای رحمان را به خشم می آورد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
54- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یَعْقُبُ الْیَأْسَ مِنْ رَحْمَتِكَ وَ الْقُنُوطَ مِنْ مَغْفِرَتِكَ وَ الْحِرْمَانَ مِنْ سَعَةِ مَا عِنْدَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 54: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که یأس از رحمتت، و نا امیدی از مغفرتت و محروم ماندن از فراوانی آنچه نزد توست را در پی دارد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
55- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ مَقَتَ نَفْسِی عَلَیْهِ إِجْلَالًا لَكَ فَأَظْهَرْتُ لَكَ التَّوْبَةَ فَقَبِلْتَ وَ سَأَلْتُكَ الْعَفْوَ فَعَفَوْتَ ثُمَّ مَالَ بِیَ الْهَوَى إِلَى مُعَاوَدَتِهِ طَمَعاً فِی سَعَةِ رَحْمَتِكَ وَ كَرِیمِ عَفْوِكَ نَاسِیاً لِوَعِیدِكَ رَاجِیاً لِجَمِیلِ وَعْدِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 55: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به خاطر تعظیم تو با نفس خویش دشمن گشته و اظهار توبه نمودم و تو پذیرفتی و از تو در خواست عفو کردم و تو عفو نمودی ولی پس از آن هوای نفس مرا به سوی آن مایل کرد تا این که به طمع رحمت واسعه و عفو کریمانه ات و با فراموشی تهدیدت و آرزوی وعده ی جمیلت مجدّداً به آن بازگشتم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
56- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یُوجِبُ سَوَادَ الْوُجُوهِ یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهُ أَوْلِیَائِكَ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهُ أَعْدَائِكِ إِذْ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ فَقِیلَ لَهُمْ لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْكُمْ بِالْوَعِیدِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 56: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که باعث روسیاهی میشود در آن روزی که چهره ی دوستانت سفید و چهره دشمنانت سیاه میگردد، آن زمانی که گروهی یکدیگر را ملامت میکنند، پس گفته میشود که "نزد من با همدیگر مخاصمه نکنید، چه من پیش از این وعیدم را به شما رسانده" بودم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان
!

57- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یَدْعُو إِلَى الْكُفْرِ وَ یُطِیلُ الْفِكْرَ وَ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ یَجْلِبُ الْعُسْرَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 57: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به کفر میکشد و فکر و تحیّر را زیاد میکند، و موجب فقر میشود و سختی را پیش میکشد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
58- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یُدْنِی الْآجَالَ وَ یَقْطَعُ الْآمَالَ وَ یَبْتُرُ الْأَعْمَارَ فُهْتُ بِهِ أَوْ صَمَتُّ عَنْهُ حَیَاءً مِنْكَ عِنْدَ ذِكْرِهِ أَوْ أَكْنَنْتُهُ فِی صَدْرِی أَوْ عَلِمْتَهُ مِنِّی فَإِنَّكَ تَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 58: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که موجب نزدیکی مرگ و اجل میکردد، و موجب قطع امیدها و آرزوها میگردد و عمرها را کوتاه میکند، چه بر زبان آورده باشم یا هنگامی که آن را به یاد آوردم به خاطر شرمندگی از تو از آن دم فرو بستم، یا آن را در سینه پنهان کرده ام، یا من از آن بی خبرم و تو آن را میدانی، زیرا تو به هر سری و مخفی تر از آن آگاهی؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان
!
59- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یَكُونُ فِی اجْتِرَاحِهِ قَطْعُ الرِّزْقِ وَ رَدُّ الدُّعَاءِ وَ تَوَاتُرُ الْبَلَاءِ وَ وُرُودُ الْهُمُومِ وَ تُضَاعُفُ الْغُمُومِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 59: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در ارتکاب آن قطع روزی، و رد شدن دعا و پی درپی آمدن بلا و روی آوردن ناراحتی ها، و مضاعف شدن غم هاست؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
60- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یُبْغِضُنِی إِلَى عِبَادِكَ وَ یَنْفِرُ عَنِّی أَوْلِیَاءَكَ‏ أَوْ یُوحِشُ مِنِّی أَهْلَ طَاعَتِكَ لِوَحْشَةِ الْمَعَاصِی وَ رُكُوبِ الْحُوبِ وَ كَآبَةِ الذُّنُوبِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند60: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا نزد بندگانت مبغوض میدارد و اولیایت را از من متنفّر میسازد، یا اهل طاعتت را به جهت وحشت از معاصی و ارتکاب و اندوه جرائم، از من به وحشت می اندازد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
61- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ دَلَّسْتُ بِهِ مِنِّی مَا أَظْهَرْتَهُ أَوْ كَشَفْتُ عَنِّی بِهِ مَا سَتَرْتَهُ أَوْ قَبَّحْتُ بِهِ مِنِّی مَا زَیَّنْتَهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 61: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که با آن، آنچه را ظاهر کرده بودی واونه جلوه دادم، یا با آن، آنچه را ازمن پوشانده بودی بر ملا کردم، یا با آن آنچه را زینت داده بودی زشت شمردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

62- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَا یُنَالُ بِهِ عَهْدُكَ وَ لَا یُؤْمَنُ بِهِ غَضَبُكَ وَ لَا تَنْزِلُ مَعَهُ رَحْمَتُكَ وَ لَا تَدُومُ مَعَهُ نِعْمَتُكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 62: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به جهت آن به عهد تو نمیتوان رسید، و از خشم و غضبت نمیتوان در امان ماند، و با وجود آن، رحمتت نازل نمی شود، و نعمتت به واسطه ی آن از تداوم باز می ایستد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
63- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ اسْتَخْفَیْتُ لَهُ ضَوْءَ النَّهَارِ مِنْ عِبَادِكَ وَ بَارَزْتُ بِهِ فِی ظُلْمَةِ اللَّیْلِ جُرْأَةً مِنِّی عَلَیْكَ عَلَى أَنِّی أَعْلَمُ أَنَّ السِّرَّ عِنْدَكَ عَلَانِیَةٌ وَ أَنَّ الْخَفِیَّةَ عِنْدَكَ بَارِزَةٌ وَ أَنَّهُ لَنْ یَمْنَعَنِی مِنْكَ مَانِعٌ وَ لَا یَنْفَعُنِی عِنْدَكَ نَافِعٌ مِنْ مَالٍ وَ بَنِینٍ إِلَّا أَنْ أَتَیْتُكَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 63: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در روشنایی روز، خود را از دید بندگانت پنهان کردم و در تاریکی شب، با جسارت در پیشگاهت آشکارا مرتکب آن شدم، با آنکه میدانستم سرّ پیش تو آشکار است و پنهان، نزد تو هویداست و اینکه هیچ مانعی از تو باز نمیدارد و چیزی از مال و اولاد پیش تو به من سودی نمیبخشد مگر این که با قلب سلیم نزد تو آیم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
64- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یُورِثُ النِّسْیَانَ لِذِكْرِكَ وَ یُعَقِّبُ الْغَفْلَةَ عَنْ تَحْذِیرِكَ أَوْ یُمَادِی فِی الْأَمْنِ مِنْ أَمْرِكَ أَوْ یَطْمَعُ فِی طَلَبِ الرِّزْقِ مِنْ عِنْدِ غَیْرِكَ أَوْ یُؤْیِسُ مِنْ خَیْرِ مَا عِنْدَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 64: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که باعث فراموشی یاد تو و غفلت از هشدارهایت خواهد بود، یا مرا در امنیّت از مکرت قرار میدهد، یا مرا به طمع می اندازد که از غیر تو طلب روزی کنم، یا از خیری که نزد توست مأیوس می سازد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
65- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَحِقَنِی بِسَبَبِ عُتْبَی عَلَیْكَ فِی احْتِبَاسِ الرِّزْقِ عَنِّی وَ إِعْرَاضِی عَنْكَ وَ مَیْلِی إِلَى عِبَادِكَ بِالِاسْتِكَانَةِ لَهُمْ وَ التَّضَرُّعِ إِلَیْهِمْ وَ قَدْ أَسْمَعْتَنِی قَوْلَكَ فِی مُحْكَمِ كِتَابِكَ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 65: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا به خاطر پرخاش و ناشکری و روگردانی از تو و رفتن در خانه ی بندگانت با خواری و ذلت در هنگام حبس رزق و بسته شدن در روزی در برگرفته، آن گاه که با زاری به سراغ بندگانت رفتم در حالی که کلامت را در کتاب محکمت به گوشم رسانده بودی که "آنان برای پروردگارشان اظهار خضوع و تضرّع نکردند." ؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
66- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَزِمَنِی بِسَبَبِ كُرْبَةٍ اسْتَعَنْتُ عِنْدَهَا بِغَیْرِكَ أَوِ اسْتَبْدَدْتُ بِأَحَدٍ مِنْهَا دُونَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 66: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که همراهم گشت به خاطر گرفتاری که در آن از غیر تو کمک خواستم، یا در آن گرفتاری به کسی جز تو پناه بردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
67- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ حَمَلَنِی عَلَى الْخَوْفِ مِنْ غَیْرِكَ أَوْ دَعَانِی إِلَى التَّوَاضُعِ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ أَوِ اسْتَمَالَنِی إِلَیْهِ الطَّمَعُ فِیمَا عِنْدَهُ أَوْ زَیَّنَ لِی طَاعَتَهُ فِی مَعْصِیَتِكَ اسْتِجْرَاراً لِمَا فِی یَدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِحَاجَتِی إِلَیْكَ لَا غِنَا لِی عَنْكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 67: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا واداشت که از غیر تو بترسم، یا مرا به تواضع کردن پیش یکی از مخلوقاتت کشانید، یا به طمع آنچه نزد او بود به سوی او مایل شدم، یا چون پیروی اش را در معصیت تو برای من زینت و جلوه داده بود مرتکب شدم، در حالی که من میدانم همواره به تو محتاجم و هرگز از تو بی نیاز نیستم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
68- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ مَدَحْتُهُ بِلِسَانِی أَوْ هَشَّتْ إِلَیْهِ نَفْسِی أَوْ حَسَّنْتُهُ بِفِعَالِی أَوْ حَثَثْتُ إِلَیْهِ بِمَقَالِی وَ هُوَ عِنْدَكَ قَبِیحٌ تُعَذِّبُنِی عَلَیْهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 68: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که با زبان آن را مدح کردم، یا نفسم به سوی آن مشتاق گشت، یا با کردار خود آن را نیکو جلوه دادم، یا با گفتارم به آن تشویق کردم، در حالی که آن نزد تو قبیح بوده و بر آن عذابم میکنی؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
69- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ مَثَّلَتْهُ فِیَّ نَفْسِی اسْتِقْلَالًا لَهُ وَ صَوَّرَتْ لِی اسْتِصْغَارَهُ وَ هَوَّنَتْ عَلَیَّ الِاسْتِخْفَافَ بِهِ حَتَّى أَوْرَطَتْنِی فِیهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
بند 69: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که با کوچک شمردن آن در نفسم آن را تصوّر کردم، پس حقیر شمردن آن را برایم مجسّم نمود، و خفیف شمردن را بر من آسان کرد تا آن که مرا در ورطه ی آن فرو برد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
70- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ جَرَى بِهِ عِلْمُكَ فِیَّ وَ عَلَیَّ إِلَى آخِرِ عُمُرِی بِجَمِیعِ ذُنُوبِی لِأَوَّلِهَا وَ آخِرِهَا وَ عَمْدِهَا وَ خَطَائِهَا وَ قَلِیلِهَا وَ كَثِیرِهَا وَ دَقِیقِهَا وَ جَلِیلِهَا وَ قَدِیمِهَا وَ حَدِیثِهَا وَ سِرِّهَا وَ عَلَانِیَتِهَا وَ جَمِیعِ مَا أَنَا مُذْنِبُهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْكَ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَغْفِرَ لِی جَمِیعَ مَا أَحْصَیْتَ مِنْ مَظَالِمِ الْعِبَادِ قِبَلِی فَإِنَّ لِعِبَادِكَ عَلَیَّ حُقُوقاً أَنَا مُرْتَهَنٌ بِهَا تَغْفِرُهَا لِی كَیْفَ شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین
بند 70: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در علم تو درباره ی من و علیه من تا آخر عمرم ثبت گردیده، همه گناهانم از اول و آخرش، و عمدی و سهوی، و کم و زیاد، ظریف و باریک و یا جلیل و بزرگش، قدیم و جدیدش، پنهان و آشکارش، و همه ی آن گناهانی که من مرتکب آن می شوم و به سوی تو توبه میکنم. و میخواهم که بر محمد و آل محمد درود فرستی و همه ی مظالم بندگان را که بر ذمه ی من آمده و تو آن ها را به شماره آورده ای ببخشی؛ زیرا بندگانت برگردنم حقوقی دارند که من در گرو آنها هستم، پس هرگونه و هر زمان که خواستی آن ها را بیامرز ای مهربانترین مهربانان!

استغفار علی علیه السلام است که در 70 بند قسمت دوم

این استغفار علی علیه السلام است که در 70 بند قسمت دوم



21- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ عَلِمْتُهُ مِنْ نَفْسِی أَوْ نَسِیتُهُ أَوْ ذَكَرْتُهُ أَوْ تَعَمَّدْتُهُ أَوْ أَخْطَأْتُ فِیمَا لَا أَشُكُّ أَنَّكَ سَائِلِی عَنْهُ وَ إِنَّ نَفْسِی مُرْتَهَنَةٌ بِهِ لَدَیْكَ وَ إِنْ كُنْتُ قَدْ نَسِیتُهُ وَ غَفَلْتُ عَنْهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 21: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که خود از آن خبر دارم، یا فراموش کرده ام ، یا به یاد می آورم، یا به عمد آن را انجام دادم، یا از روی خطا آورده ام، مواردی که بی شک از من سوال خواهی کرد و نفسم پیش تو در گرو آن است، هر چند آن را فراموش و از آن غافل شده باشم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

22- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ وَاجَهْتُكَ بِهِ وَ قَدْ أَیْقَنْتُ أَنَّكَ تَرَانِی عَلَیْهِ وَ أُغْفِلْتُ أَنْ أَتُوبَ إِلَیْكَ مِنْهُ وَ أُنْسِیتُ أَنْ أَسْتَغْفِرَكَ لَهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 22: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که وارد آن شدم به واسطه ی حسن ظن به تو که مرا بر آن عذاب نمی کنی و امیدوار بودم که آن را می آمرزی، پس به آن اقدام کردم، در حالی که اتکای من بر کَرَمی بود که از تو میشناختم، که دیگر پس از آن که آن را بر من پوشاندی رسوایم نمی کنی؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

23- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ دَخَلْتُ فِیهِ بِحُسْنِ ظَنِّی بِكَ أَنْ لَا تُعَذِّبَنِی عَلَیْهِ وَ رَجَوْتُكَ لِمَغْفِرَتِهِ فَأَقْدَمْتُ عَلَیْهِ وَ قَدْ عَوَّلْتُ نَفْسِی عَلَى مَعْرِفَتِی بِكَرَمِكَ أَنْ لَا تَفْضَحَنِی بَعْدَ أَنْ سَتَرْتَهُ عَلَیَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 23: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که وارد آن شدم به واسطه ی حسن ظنّ به تو که مرا بر آن عذاب نمیکنی و امیدوار بودم که آن را می آمرزی، پس به آن اقدام کردم، در حالی که اتّکای من بر کَرَمی بود که از تو می شناختم، که دیگر پس از آن که آن را بر من پوشاندی رسوایم نمیکنی؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهان را بر من بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

24- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ اسْتَوْجَبْتُ مِنْكَ بِهِ رَدَّ الدُّعَاءِ وَ حِرْمَانَ الْإِجَابَةِ وَ خَیْبَةَ الطَّمَعِ وَ انْفِسَاخَ الرَّجَاءِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 24: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به واسطه ی آن مستحق رد شدن دعا و محرومیت از اجابت و نا امیدی از طمع و گسستن آرزو شده ام؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیمرز ای بهترین آمرزندگان!

25- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یَعْقُبُ الْحَسْرَةَ وَ یُورِثُ النَّدَامَةَ وَ یَحْبِسُ الرِّزْقَ وَ یَرُدُّ الدُّعَاءَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 25: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که موجب حسرت و سبب پشیمانی میگرددد و باعث بند آمدن روزی و رد شدن دعا میگردد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

26- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یُورِثُ الْأَسْقَامَ وَ الْفَنَاءَ وَ یُوجِبُ النِّقَمَ وَ الْبَلَاءَ وَ یَكُونُ فِی الْقِیَامَةِ حَسْرَةً وَ نَدَامَةً فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 26: موجب بیماری و نابودی و باعث گرفتاری ها و بلاها میشود، و در قیامت حسرت و ندامت در پیش خواهد داشت؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

27- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ مَدَحْتُهُ بِلِسَانِی أَوْ أَضْمَرَهُ جِنَانِی أَوْ هَشَّتْ إِلَیْهِ نَفْسِی أَوْ أَتَیْتُهُ بِفِعَالِی أَوْ كَتَبْتُهُ بِیَدِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 27: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که آن را با زبان تعریف کردم، یا در دل به فکر آن بودم، یا نفسم به آن مشتاق گشت، یا با کردارم آن را انجام دادم، یا با دستم آن را نوشتم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

28- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ خَلَوْتُ بِهِ فِی لَیْلٍ أَوْ نَهَارٍ وَ أَرْخَیْتَ عَلَیَّ فِیهِ الْأَسْتَارَ حَیْثُ لَا یَرَانِی إِلَّا أَنْتَ یَا جَبَّارُ فَارْتَابَتْ فِیهِ نَفْسِی وَ مَیَّزْتُ بَیْنَ تَرْكِهِ لِخَوْفِكَ وَ انْتِهَاكِهِ لِحُسْنِ الظَّنِّ بِكَ فَسَوَّلَتْ لِی نَفْسِیَ الْإِقْدَامَ عَلَیْهِ فَوَاقَعْتُهُ وَ أَنَا عَارِفٌ بِمَعْصِیَتِی فِیهِ لَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ. بند28: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در شب یا روز در تنهایی به سراغ آن رفتم و تو پرده های ستّاریت را بر من فرو انداختی، به طوری که هیچ کس جز تو، ای خدای جبّار، نمیدید، پس به تردید افتادم بین این که از ترس تو آن را ترک کنم یا به واسطه ی حسن ظن به تو آن را مرتکب شوم. پس نفس آن را برایم زینت داد و انجام دادم در حالی که میدانستم معصیت تو را مرتکب میشوم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

29- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ اسْتَقْلَلْتُهُ أَوِ اسْتَكْثَرْتُهُ أَوِ اسْتَعْظَمْتُهُ أَوِ اسْتَصْغَرْتُهُ أَوْ وَرَّطَنِی جَهْلِی فِیهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 29: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که آن را کم شمردم یا زیاد، زیاد شمردم یا کوچک، یا این که نادانیم مرا در ورطه ی آن فروبرد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

30- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ مَالَأْتُ فِیهِ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ أَوْ أَسَأْتُ بِسَبَبِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنْ بَرِیَّتِكَ أَوْ زَیَّنَتْهُ لِی نَفْسِی أَوْ أَشَرْتُ بِهِ إِلَى غَیْرِی أَوْ دَلَلْتُ عَلَیْهِ سِوَایَ أَوْ أَصْرَرْتُ عَلَیْهِ بِعَمْدِی أَوْ أَقَمْتُ عَلَیْهِ بِجَهْلِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 30: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در آن معاونت کردم علیه یکی از بندگانت، یا دیگری را به سوی آن راهنمایی کردم، و یا غیر خود را به سوی آن دلالت نمودم، یا با تعمّد در آن اصرار ورزیدم، یا از روی نادانی در آن مقیم شدم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

31- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ خُنْتُ فِیهِ أَمَانَتِی أَوْ بَخَسْتُ فِیهِ بِفِعْلِهِ نَفْسِی أَوْ أَخْطَأْتُ بِهِ عَلَى بَدَنِی أَوْ آثَرْتُ فِیهِ شَهَوَاتِی أَوْ قَدَّمْتُ فِیهِ لَذَّاتِی أَوْ سَعَیْتُ فِیهِ لِغَیْرِی أَوِ اسْتَغْوَیْتُ إِلَیْهِ مَنْ تَابَعَنِی أَوْ كَاثَرْتُ فِیهِ مَنْ مَنَعَنِی أَوْ قَهَرْتُ عَلَیْهِ مَنْ غَالَبَنِی أَوْ غَلَبْتُ عَلَیْهِ بِحِیلَتِی أَوِ اسْتَزَلَّنِی إِلَیْهِ مَیْلِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 31: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به امانت خویش در آن خیانت کردم، یا با انجام دادن آن از ارزش نفس خود کاستم، یا با آن بر بدنم صدمه وارد کردم، یا شهواتم را بر آن برگزیدم، یا لذت هایم را در آن مقدم داشتم، یا برای دیگری در آن تلاش نمودم، یا آنکس را که از من پیروی می نمود اغوا نمودم و به سوی آن کشاندم، یا علیه کسی که مرا از آن منع میکرد لشکر کشی کردم تا بر او چیره شوم، یا با قهر بر کسی که میخواست بر من غلبه کند یا با حیله و نیرنگ بر او دست یافتم، یا میلم مر به سوی آن لغزانید؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

32- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ اسْتَعَنْتُ عَلَیْهِ بِحِیلَةٍ تُدْنِی مِنْ غَضَبِكَ أَوِ اسْتَظْهَرْتُ بِنَیْلِهِ عَلَى أَهْلِ طَاعَتِكَ أَوِ اسْتَمَلْتُ بِهِ أَحَداً إِلَى مَعْصِیَتِكَ أَوْ رَائَیْتُ فِیهِ عِبَادَكَ أَوْ لَبَسْتُ عَلَیْهِمْ بِفِعَالِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 32: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به کمک نقشه ای که مرا به غضب تو نزدیک میکرد به آن دست یافتم، یا با آن بر اهل طاعتت غلبه کردم، یا کسی را با آن به معصیتت مایل نمودم، یا با آن خود را نزد بندگانت خوب نشان دادم، یا با کردارم خود را نزد آنها وارونه جلوه دادم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

33- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ كَتَبْتَهُ عَلَیَّ بِسَبَبِ عُجْبٍ كَانَ مِنِّی بِنَفْسِی أَوْ رِیَاءٍ أَوْ سُمْعَةٍ أَوْ خُیَلَاءَ أَوْ فَرَحٍ أَوْ حِقْدٍ أَوْ مَرَحٍ أَوْ أَشَرٍ أَوْ بَطَرٍ أَوْ حَمِیَّةٍ أَوْ عَصَبِیَّةٍ أَوْ رِضاً أَوْ سَخَطٍ أَوْ شُحٍّ أَوْ سَخَاءٍ أَوْ ظُلْمٍ أَوْ خِیَانَةٍ أَوْ سَرِقَةٍ أَوْ كَذِبٍ أَوْ نَمِیمَةٍ أَوْ لَعِبٍ أَوْ نَوْعٍ مِمَّا یُكْتَسَبُ بِمِثْلِهِ الذُّنُوبُ وَ یَكُونُ فِی اجْتِرَاحِهِ الْعَطَبُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 33: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که بر من نوشته ای به جهت خود پسندی که در من به وجود آمده، یا خود نمایی، یا خودستایی(با رساندن عمل خود به گوش دیگران)، یا تکبّر، یا شادمانی، یا کینه، یا خوشی، یا بخشندگی، یا بخل، یا ظلم، یا خیانت، یا دزدی، یا دروغ، یا سخن چینی، یا لهو و لعب، یا هرنوع کاری که با آن مرتکب گناه میشوند و هر که آن را انجام دهد خود را به هلاکت اندازد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

34- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ سَبَقَ فِی عِلْمِكَ أَنِّی فَاعِلُهُ بِقُدْرَتِكَ الَّتِی قَدَرْتَ بِهَا عَلَى كُلِّ شَیْ‏ءٍ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینّ.بند 34: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در علم تو گذشته که من با کمک و استعانت از قدرت تو انجام داده ام، آن قدرتی که تو را بر همه چیز توانا کرده است؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

35- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ رَهِبْتُ بِهِ سِوَاكَ أَوْ عَادَیْتُ فِیهِ أَوْلِیَاءَكَ أَوْ وَالَیْتُ فِیهِ أَعْدَاءَكَ أَوْ خَذَلْتُ فِیهِ أَحِبَّاءَكَ أَوْ تَعَرَّضْتُ فِیهِ لِشَیْ‏ءٍ مِنْ غَضَبِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 35: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در آن از غیر تو ترسیدم، یا به وسیله ی آن با اولیایت دشمنی کردم یا با دشمنانت دوستی کردم، یا دوستانت را واگذاشتم، یا با آن خود را در معرض خشم و غضب در آوردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

36- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ تُبْتُ إِلَیْكَ مِنْهُ ثُمَّ عُدْتُ فِیهِ وَ نَقَضْتُ الْعَهْدَ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَكَ جُرْأَةً مِنِّی عَلَیْكَ لِمَعْرِفَتِی بِكَرَمِكَ وَ عَفْوِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 36: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که از آن به سویت توبه کردم و مجدّداً به سوی آن برگشتم، و عهدی را که بین من و تو بود با گستاخی و جرأت نقض کردم؛ زیرا با کَرََم و عفو تو آشنا بودم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

37- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ أَدْنَانِی مِنْ عَذَابِكَ أَوْ نَأَى عَنْ ثَوَابِكَ أَوْ حَجَبَ عَنِّی رَحْمَتَكَ أَوْ كَدَرَ عَلَیَّ نِعْمَتَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 37: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا به عذابت نزدیک کرده، یا از پاداش نیکویت دور نموده، یا مانع رحمتت گشته، یا نعمتت را بر من مکدّر نموده است؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

38- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ حَلَلْتُ بِهِ عَقْداً شَدَدْتُهُ أَوْ حَرَّمْتُ بِهِ نَفْسِی خَیْراً وَعَدْتَنِی بِهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 38: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به واسطه ی آن پیمانی را که محکم کرده بودی شکستم، یا خود را از خیری که وعده داده بودی محروم کردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

39- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ ارْتَكَبْتُهُ بِشُمُولِ عَافِیَتِكَ أَوْ تَمَكَّنْتُ مِنْهُ بِفَضْلِ نِعْمَتِكَ أَوْ قَوِیتُ عَلَیْهِ بِسَابِغِ رِزْقِكَ أَوْ خَیْرٍ أَرَدْتُ بِهِ وَجْهَكَ فَخَالَطَنِی فِیهِ وَ شَارَكَ فِعْلِى مَا لَا یَخْلُصُ لَكَ أَوْ وَجَبَ عَلَیَّ مَا أَرَدْتُ بِهِ سِوَاكَ فَكَثِیرٌ مَا یَكُونُ كَذَلِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 39: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به کمک عافیتت آن را مرتکب شدم، یا به نعمت فراوانت متمکّن به انجام آن شدم، یا به واسطه ی رزق واسعت بر آن قدرت پیدا کردم، یا خواستم کار خیری را برای رضای تو انجام دهم، ولی نیّت غیر تو در من وارد شد و کار مرا آلوده ساخت، یا گناهی که وبال آن به واسطه ی این که غیر تو را با آن خواستم دامنگیر من شد که بسیار از موارد همین گونه است؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

40- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ دَعَتْنِی الرُّخْصَةُ فَحَلَّلْتُهُ لِنَفْسِی وَ هُوَ فِیمَا عِنْدَكَ مُحَرَّمٌ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 40: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که رخصت در آن انگیزه ی من شد تا برای خود حلال دانستم، در حالی که نزد تو حرام بود؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

استغفار علی علیه السلام است که در 70 بند قسمت  اول

این استغفار علی علیه السلام است که در 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند:

1- اللَّهُمَّ إِنِّی أُثْنِی عَلَیْكَ بِمَعُونَتِكَ عَلَى مَا نِلْتُ بِهِ الثَّنَاءَ عَلَیْكَ وَ أُقِرُّ لَكَ عَلَى نَفْسِی بِمَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ الْمُسْتَوْجِبُ لَهُ فِی قَدْرِ فَسَادِ نِیَّتِی وَ ضَعْفِ یَقِینِی اللَّهُمَّ نِعْمَ الْإِلَهُ أَنْتَ وَ نِعْمَ الرَّبُّ أَنْتَ وَ بِئْسَ الْمَرْبُوبُ أَنَا وَ نِعْمَ الْمَوْلَى أَنْتَ وَ بِئْسَ الْعَبْدُ أَنَا وَ نِعْمَ الْمَالِكُ أَنْتَ وَ بِئْسَ الْمَمْلُوكُ أَنَا فَكَمْ قَدْ أَذْنَبْتُ فَعَفَوْتَ عَنْ ذَنْبِی وَ كَمْ قَدْ تَعَمَّدْتُ فَتَجَاوَزْتَ وَ كَمْ قَدْ عَثَرْتُ فَأَقَلْتَنِی عَثْرَتِی وَ لَمْ تَأْخُذْنِی عَلَى غِرَّتِی فَأَنَا ظَالِمٌ لِنَفْسِی الْمُقِرُّ لِذَنْبِی الْمُعْتَرِفُ بِخَطِیئَتِی فَیَا غَافِرَ الذُّنُوبِ أَسْتَغْفِرُكَ لِذَنْبِی وَ أَسْتَقِیلُكَ لِعَثْرَتِی فَأَحْسِنْ إِجَابَتِی فَإِنَّكَ أَهْلُ الْإِجَابَةِ وَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ. بند 1: بار خدایا ! تو را حمد میگویم که به یاری تو موفق به ثناگویت شدم، و به سبب فساد نیت و ضعف یقینم، اقرار میکنم که ناتوانم که تو را آنطور که مستحق و سزاوار هستی مدح کنم،
بارالها، تو خوب معبود و خوب پروردگاری هستی و من بد پرورش یافته ای هستم!
تو خوب مولایی هستی و من بد بنده ای!
تو خوب مالکی هستی و من بد مملوکی!
چه بسیار گناهی که مرتکب شدم و تو عفو نمودی و چه بسیار جرم هایی که از من سر زد و تو از آن گذشتی!
چه بسیار خطاها کردم، ولی مرا مؤاخذه نکردی و چه بسیار بدی ها که عمداً مرتکب شدم و تو از آن درگذشتی!
و چه بسیار لغزش ها که از من سر زد و از آن چشم پوشی نمودی، و مرا بر غفلتم مأخذه نکردی!
اینک این منم که به خود ظلم کرده ام و به گناهم اقرار و به خطاهایم اعتراف دارم. پس ای آمرزنده گناهان! از تو میخواهم که گناهانم را ببخشی و از لغزش هایم درگذری، پس به نیکی اجابت کن که تو سزاوار اجابت و اهل تقوا و آمرزشی!

2- اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ قَوِیَ بَدَنِی عَلَیْهِ بِعَافِیَتِكَ أَوْ نَالَتْهُ قُدْرَتِی‏بِفَضْلِ نِعْمَتِكَ أَوْ بَسَطْتُ إِلَیْهِ یَدِی بِتَوْسِعَةِ رِزْقِكَ وَ احْتَجَبْتُ فِیهِ مِنَ النَّاسِ بِسِتْرِكَ وَ اتَّكَلْتُ فِیهِ عِنْدَ خَوْفِی مِنْهُ عَلَى أَنَاتِكَ وَ وَثِقْتُ مِنْ سَطْوَتِكَ عَلَیَّ فِیهِ بِحِلْمِكَ وَ عَوَّلْتُ فِیهِ عَلَى كَرَمِ عَفْوِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 2: با خدایا! از تو مسألت آمرزش دارم، از هر گناهی که به واسطه ی عافیت بخشی تو، بدنم بر آن توانا شد؛ یا به واسطه نعمت فراوان تو به آن قدرت پیدا کردم؛ یا به واسطه ی رزق واسع تو به آن دست یافتم؛ و یا با پرده پوشی تو، در آن گناه از مردم پنهان ماندم؛ یا هنگام هراسم از گناه، در آن معصیت بر صبر و درنگ تو تکیه کردم و در آن گناه، ازخشم بر من، به حلمت اعتماد کردم و آن را بر عفو کریمانه ات واگذار نمودم، پس بر محمد و آلش درود فرست و این گونه گناهانم را بیامرز ای بهترین آمرزدندگان.

3- للَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یَدْعُو لِی غَضَبَكَ أَوْ یُدْنِی مِنْ سَخَطِكَ أَوْ یَمِیلُ بِی إِلَى مَا نَهَیْتَنِی عَنْهُ أَوْ یَنْأَى بِی عَمَّا دَعَوْتَنِی إِلَیْهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 3: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هرگناهی که مرا به سوی غضبت فرا میخواند؛ یا مرا به سوی خشمت نزدیک میسازد؛ یا مرا به سوی آنچه که نهی ام کرده ای می کشاند؛ یا از آنچه که مرا به سوی آن دعوت نموده ای دور می نماید؛ پس بر محمد و آلش درود فرست و این گونه گناهانم را بیامرز ای بهتری آمرزندگان.

4-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ اسْتَمَلْتُ إِلَیْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ بِغَوَایَتِی أَوْ خَدَعْتُهُ بِحِیلَتِی فَعَلَّمْتُهُ مِنْهُ مَا جَهِلَ وَ عَمَّیْتُ عَلَیْهِ مِنْهُ مَا عَلِمَ وَ لَقِیتُكَ غَداً بِأَوْزَارِی وَ أَوْزَارٍ مَعَ أَوْزَارِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 4: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که بنده ای از بندگانت را با فریب کاری به سوی آن کشاندم و با نقشه و خدعه او را فریب دادم؛ آنگاه گناهی را که نمی شناخت به او یاد دادم و جلوی دید او را از آنچه میدانست گرفتم و میدانم که فردای قیامت باید با وزر و وبال گناه دیگران، علاوه بر گناه خود، با تو ملاقات کنم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

5- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یَدْعُو إِلَى الْغَیِّ وَ یُضِلُّ عَنِ الرُّشْدِ وَ یُقِلُّ الرِّزْقَ وَ یَمْحُو الْبَرَكَةَ وَ یُخْمِلُ الذِّكْرَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 5: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که به سوی گمراهی می کشاند و از راه رشد دور می کند، و روزی را کم و برکت را از بین میبرد، میراث گذشته را نابود و نام آدمی را از خاطره ها میبرد، پس بر محمد و آلش درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان

6- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ أَتْعَبْتُ فِیهِ جَوَارِحِی فِی لَیْلِی وَ نَهَارِی وَ قَدِ اسْتَتَرْتُ مِنْ عِبَادِكَ بِسِتْرِی وَ لَا سِتْرَ إِلَّا مَا سَتَرْتَنِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 6: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که در شب و روزم، اعضا و جوارحم را در آن گناه خسته کردم و خود را در پرده ی پوشش خویش، از بندگانت پنهان کردم، در حالی که پرده ی حفظی جز پوشش تو نیست؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهانم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

7-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ رَصَدَنِی فِیهِ أَعْدَائِی لِهَتْكِی فَصَرَفْتَ كَیْدَهُمْ عَنِّی وَ لَمْ تُعِنْهُمْ عَلَى فَضِیحَتِی كَأَنِّی لَكَ وَلِیٌّ فَنَصَرْتَنِی وَ إِلَى مَتَى یَا رَبِّ أَعْصِی فَتُمْهِلَنِی وَ طَالَ مَا عَصَیْتُكَ فَلَمْ تُؤَاخِذْنِی وَ سَأَلْتُكَ عَلَى سُوءِ فِعْلِی فَأَعْطَیْتَنِی فَأَیُّ شُكْرٍ یَقُومُ عِنْدَكَ بِنِعْمَةٍ مِنْ نِعَمِكَ عَلَیَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 7: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که دشمنانم با آن درپی آبروریزی من بودند و تو نقشه ی آنها را از من برگداندی و کمکشان نکردی که مرا مفتضح کنند؛ گویا من دوست توام که مرا یاری کردی .پروردگارا، تا کی معصیت کنم تو را و تو مهلتم دهی؟! چقدر معصیت کردنم طولانی شده و تو مؤاخذه ام نکرده ای و با وجود بدیِ کردارم از تو درخواست کردم و تو عطا نمودی؟! پس کدام شکر است که بتواند در برابر حتی یکی از نعمت هایت قرار گیرد؟ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

8- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ قَدَّمْتُ إِلَیْكَ فِیهِ تَوْبَتِی ثُمَّ وَاجَهْتُ بِتَكَرُّمِ قَسَمِی بِكَ وَ أَشْهَدْتُ عَلَى نَفْسِی بِذَلِكَ أَوْلِیَاءَكَ مِنْ عِبَادِكَ أَنِّی غَیْرُ عَائِدٍ إِلَى مَعْصِیَتِكَ فَلَمَّا قَصَدَنِی بِكَیْدِهِ الشَّیْطَانُ وَ مَالَ بِی إِلَیْهِ الْخِذْلَانُ وَ دَعَتْنِی نَفْسِی إِلَى الْعِصْیَانِ اسْتَتَرْتُ حَیَاءً مِنْ عِبَادِكَ جُرْأَةً مِنِّی عَلَیْكَ وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّهُ لَا یَكُنُّنِی مِنْكَ سِتْرٌ وَ لَا بَابٌ وَ لَا یَحْجُبُ نَظَرَكَ إِلَیَّ حِجَابٌ فَخَالَفْتُكَ فِی الْمَعْصِیَةِ إِلَى مَا نَهَیْتَنِی عَنْهُ ثُمَّ كَشَفْتَ السِّتْرَ عَنِّی وَ سَاوَیْتُ أَوْلِیَاءَكَ كَأَنِّی لَمْ أَزَلْ لَكَ طَائِعاً وَ إِلَى أَمْرِكَ مُسَارِعاً وَ مِنْ وَعِیدِكَ فَازِعاً فَلُبِّسْتُ عَلَى عِبَادِكَ وَ لَا یَعْرِفُ بِسِیرَتِی غَیْرُكَ فَلَمْ تُسَمِّنِی بِغَیْرِ سِمَتِهِمْ بَلْ أَسْبَغْتَ عَلَیَّ مِثْلَ نِعَمِهِمْ ثُمَّ فَضَّلْتَنِی فِی ذَلِكَ عَلَیْهِمْ حَتَّى كَأَنِّی عِنْدَكَ فِی دَرَجَتِهِمْ وَ مَا ذَلِكَ إِلَّا بِحِلْمِكَ وَ فَضْلِ نِعْمَتِكَ فَلَكَ الْحَمْدُ مَوْلَایَ فَأَسْأَلُكَ یَا اللَّهُ كَمَا سَتَرْتَهُ عَلَیَّ فِی الدُّنْیَا أَنْ لَا تَفْضَحَنِی بِهِ فِی الْقِیَامَةِ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.بند 8: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که در آن توبه ی خویش را تقدیم به تو کردم، سپس مواجه شدم با کرامت و قسم یاد کردنم به تو و اولیاءت را از میان بندگان بر خود شاهد گرفتم که دیگر به سوی معصیت باز نمیگردم ولی آنگاه که شیطان با کید و حیله اش مرا هدف گرفت و خواری و بیچارگیم مرا به سوی آن کشانید و نفسم مرا به سمت آن معصیت خواند، خود را به جهت حیا از بندگانت مخفی ساختم. و این، از گستاخی من نسبت به تو بود در حالی که میدانم هیچ پرده و بابی مرا ازتو پنهان نمیکند و هیچ حجابی نظر تو را از من نمی پوشاند. پس تو را مخالفت کرده و به آنچه مرا از آن نهی کرده بودی مبادرت نمودم، سپس پرده را کنار زده و خود را با اولیاءت قرار دادم، گویا همیشه مطیع تو بوده و به سوی اوامرت شتابان و از تهدیدهایت هراسان بوده ام. ظاهرم را آنگونه آراستم که بر بندگانم مشتبه شد، در حالی که غیر از تو از درون من آگاه نبود، تو نیز مرا جز آنگونه که آنها مرا میشناختند معرفی نکردی، بلکه حتی نعمتهایی را که به آنها میدادی به من هم عطا کردی. سپس مرا به آنها برتری دادی، گویا نزد تو، همرتبه آنها هستم اینها همه نیست مگر به واسطه ی حلم و بردباری تو و نعمت فراوان تو بر من. پس حمد و سپاس ازان توست ای مولای من ! از تو درخواست میکنم ای خدا ! همانطوری که اینگونه گناه را در دنیا مستور و پنهان ساختی، در قیامت نیز مرا رسوا نکنی ای بهترین رحم کنندگان!

9- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ سَهِرْتُ لَهُ لَیْلِی فِی التَّأَنِّی لِإِتْیَانِهِ وَ التَّخَلُّصِ إِلَى وُجُودِهِ حَتَّى إِذَا أَصْبَحْتُ تَخَطَّأْتُ إِلَیْكَ بِحِلْیَةِ الصَّالِحِینَ وَ أَنَا مُضْمِرٌ خِلَافَ رِضَاكَ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 9: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که با صرف وقت و تأمل برای انجام آن، شب را به بیداری گذراندم تا توانستم مرتکب شوم، ولی صبح که شد در زیّ صالحین به سوی تو گام برداشتم، در حالی که خلاف رضایتت را در درون خود پنهان کرده بودم ای پروردگار عالمیان ! پس بر محمد و آلش درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

10- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ ظَلَمْتُ بِسَبَبِهِ وَلِیّاً مِنْ أَوْلِیَائِكَ أَوْ نَصَرْتُ بِهِ عُدُوّاً مِنْ أَعْدَائِكِ أَوْ تَكَلَّمْتُ فِیهِ بِغَیْرِ مَحَبَّتِكَ أَوْ نَهَضْتُ فِیهِ إِلَى غَیْرِ طَاعَتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 10: بار خدایا ! از تو آمرزش می طلبم از هر گناهی که به واسطه ی آن به ولی ای از اولیایت ظلم کردم، یا یکی از دشمنانت را یاری کردم، یا به جهت غیر محبت تو سخن راندم، یا در غیر مسیر طاعتت به آن اقدام کردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهانم را بیامرز ای بهتری آمرزندگان!

11- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ نَهَیْتَنِی عَنْهُ فَخَالَفْتُكَ إِلَیْهِ أَوْ حَذَّرْتَنِی إِیَّاهُ فَأَقَمْتُ عَلَیْهِ أَوْ قَبَّحْتَهُ لِی فَزَیَّنْتُهُ لِنَفْسِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 11: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که مرا از آن نهی کردی و من مخالفت تو نمودم؛ یا مرا از آن بر حذر داشتی و من بر ارتکاب آن ایستادگی کردم یا آن را برایم زشت شمردی و من آن را برای خود زینت دادم؛ پس بر محمد آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

12- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ نَسِیتُهُ فَأَحْصَیْتَهُ وَ تَهَاوَنْتُ بِهِ فَأَثْبَتَّهُ وَ جَاهَرْتُ بِهِ فَسَتَرْتَهُ عَلَیَّ وَ لَوْ تُبْتُ إِلَیْكَ مِنْهُ لَغَفَرْتَهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 12: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که آن را فراموش کرده ام ولی تو آنرا شمرده ای، و آن را سبک شمرده ام و تو آن را نوشته ای، و آشکارا آن را مرتکب شده ام و تو آنرا پوشانده ای و اگر از آن توبه میکردم حتماً می آمرزیدی؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

13- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ تَوَقَّعْتُ فِیهِ قَبْلَ انْقِضَائِهِ تَعْجِیلَ الْعُقُوبَةِ فَأَمْهَلْتَنِی وَ أَدْلَیْتَ عَلَیَّ سِتْراً فَلَمْ آلِ فِی هَتْكِهِ عَنِّی جَهْداً فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 13: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که تعجیل عقوبت را قبل از پایان یافتن گناه توقع داشتم ولی مهلتم دادی و پرده ی پوشش رابر من افکندی و با این همه از هیچ کوششی در هتک آن فروگذار نکردم؛ پس محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهانم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

14- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یَصْرِفُ عَنِّی رَحْمَتَكَ أَوْ یُحِلُّ بِی نَقِمَتَكَ أَوْ یَحْرِمُنِی كَرَامَتَكَ أَوْ یُزِیلُ عَنِّی نِعْمَتَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ‏.بند 14: با خدایا از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که رحمتت را از من باز میدارد، یا عذابت را بر من فرود می­آورد، یا مرا از کرامتت محروم میسازد، یا نعمتت را از من زایل میسازد؛ پس بر محمد آل محمد درود فرست و این گونه گناهانم را بر من بیامرز ای بهترین آمرزدنگان!

15- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ یُورِثُ الْفَنَاءَ أَوْ یُحِلُّ الْبَلَاءَ أَوْ یَشْمَتُ الْأَعْدَاءَ أَوْ یَكْشِفُ الْغِطَاءَ أَوْ یَحْبِسُ قَطْرَ السَّمَاءِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَبند 15: با خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که هلاک را به دنبال می آورد، یا بلا را فرود می آورد، یا شماتت دشمنان را در پی می آورد، یا پرده را میدرد، یا قطرات آسمان را حبس میکند؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و اینگونه گناهانم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

16- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ عَیَّرْتُ بِهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ أَوْ قَبَّحْتُهُ مِنْ فِعْلِ أَحَدٍ مِنْ بَرِیَّتِكَ ثُمَّ تَقَحَّمْتُ عَلَیْهِ وَ انْتَهَكْتُهُ جُرْأَةً مِنِّی عَلَى مَعْصِیَتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 16: بار خدایا ، از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که کسی از بندگانت را به آن سرزنش کردم؛ یا در فعل کسی از مخلوقاتت آن گناه را تقبیح کردم، اما پس از آن خودم وارد آن گناه شدم و مرتکب گشتم به خاطر جرأتی که از من بر عصیانت سر زد؛ پس بر محمد و آل محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بر بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

17- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ تُبْتُ إِلَیْكَ مِنْهُ وَ أَقْدَمْتُ عَلَى فِعْلِهِ فَاسْتَحْیَیْتُ مِنْكَ وَ أَنَا عَلَیْهِ وَ رَهَبْتُكَ وَ أَنَا فِیهِ ثُمَّ اسْتَقَلْتُكَ مِنْهُ وَ عُدْتُ إِلَیْهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 17: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که از آن توبه کردم و بر انجامش اقدام نمودم، پس از تو حیا میکردم در حالی که مرتکب آن بودم، و از تو میترسیدم در حالی که من در انجام آن گناه غوطه ور بودم؛ پس از تو خواستم که از من درگذری در حالی که باز به سوی آن برگشتم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

18- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ ثَوَّرَكَ عَلَیَّ وَ وَجَبَ فِی فِعْلِی بِسَبَبِ عَهْدٍ عَاهَدْتُكَ عَلَیْهِ أَوْ عَقْدٍ عَقَدْتُهُ لَكَ أَوْ ذِمَّةٍ آلَیْتُ بِهَا مِنْ أَجْلِكَ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ ثُمَّ نَقَضْتُ ذَلِكَ مِنْ غَیْرِ ضَرُورَةٍ لِرَغْبَتِی فِیهِ بَلِ اسْتَزَلَّنِی عَنِ الْوَفَاءِ بِهِ الْبَطَرُ وَ اسْتَحَطَّنِی عَنْ رِعَایَتِهِ الْأَشَرُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 18: بار خدایا ! از تو آمرزش می طلبم برای هر گناهی که شعله ی غضب تو را بر من مشتعل ساخت و باعث شد در اثر ارتکاب آن به خاطر عهدی که با تو بسته بودم، یا پیمانی که با تو داشتم، یا قَسَمی که برای یکی از مردم به خاطر تو خوردم، گناهی بر ذمه ی من لازم آید. اما پس از آن به خاطر میل و رغبتم به گناه ، آن عهدی و پیمان را بدون ضرورت نقض کردم؛ بلکه خوشگذرانی مرا از وفای به آن بازداشت و سرمستی مرا از رعایت آن فرو انداخت؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

19- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَحِقَنِی بِسَبَبِ نِعْمَةٍ أَنْعَمْتَ بِهَا عَلَیَّ فَقَوِیتُ بِهَا عَلَى مَعْصِیَتِكَ وَ خَالَفْتُ بِهَا أَمْرَكَ وَ قَدِمْتُ بِهَا عَلَى وَعِیدِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 19: بار خدایا ! و از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که گریبان گیرم شد به واسطه ی نعمتی که به من عطا کردی و با آن قوّت بر معصیت پیدا کردم و مخلافت امر تو نمودم، و با آن به سوی وعده ی عذابت نزدیک شدم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

20- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ قَدَّمْتُ فِیهِ شَهْوَتِی عَلَى طَاعَتِكَ وَ آثَرْتُ فِیهِ مَحَبَّتِی عَلَى أَمْرِكَ وَ أَرْضَیْتُ نَفْسِی فِیهِ بِسَخَطِكَ إِذْ رَهَّبْتَنِی مِنْهُ بِنَهْیِكَ وَ قَدَّمْتَ إِلَیَّ فِیهِ بِأَعْذَارِكَ وَ احْتَجَجْتَ عَلَیَّ فِیهِ بِوَعِیدِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.بند 20: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که شهوت خود را بر طاعتت مقدم داشتم، و دوست داشتن خود را بر امر تو ترجیح دادم، و نفس خویش را با خشم تو راضی ساختم، زیرا با نهی از آن مرا ترسانده بودی و پیشاپیش راه عذر را بر من بسته بودی وبا وعده ی عذابت حجت را بر من تمام کرده بودی؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!

آدرس و ساعت محافل اهل ذکر و اخلاق و معرفت و تقوا

آدرس و ساعت محافل اهل ذکر و اخلاق و معرفت و تقوا



1.حضرت آیت الله جاودان (اخلاق): شبهای جمعه از نماز مغرب و عشاء - خیابان ایران-دبیرستان سادات موسوی

2.حضرت آیت الله امجد (اخلاق) : شبهای جمعه - ۵/۱ساعت قبل از اذان مغرب - امامزاده صالح(ع) تجریش

3.حضرت آیت الله حسینی طهرانی ( شرح حدیث عنوان بصری): به سایت " مکتب وحی " مراجعه فرمایید .

4.حضرت آیت الله مجتبی تهرانی (اخلاق):۴شنبه ها- بعداز نمازمغرب-خیابان ایران-کوچه شهید ملکی

5.حضرت آیت الله تحریری (شرح دعای عرفه):جمعه صبحهاساعت۱۰-خیابان کارگر-۴راه لشکر-خیابان کمالی-جنب بیمارستان لقمان-مسجدامام رضا(ع)

6. استاد علی اکبر تهرانی (اخلاق): به سایت ایشان مراجعه بفرمایید .

7.حضرت آیت الله خوشوقت (اخلاق): بعدازنمازمغرب وعشا-خیابان شریعتی-بالاترازتقاطع با طالقانی-مسجدامام حسن مجتبی(ع). منتفی شد بواسطه  رحلت معظم له .

8.حضرت آیت الله فاطمی نیا (اخلاق):۳ شنبه ها ساعت 4:30شهرک غرب. فاز ششم.دبیرستان روشنگر

9.حجت الاسلام اصلانی (اخلاق): جمعه شبهابعدازنمازمغرب-خیابان امام خمینی-بعدازمجلس سابق-هیئت مکتب الصادق(ع)

10.حضرت آیت الله زابلی(اخلاق وعرفان):مسجد قبا - اطلاعات بیشتر را خصوصی اعلام خواهیم کرد.

11.حضرت آیت الله صمدی آملی(گوناگون):بیشترین مراسمات در شهرک محلاتی فاز۲ مسجدامیرالمومنین(ع) و مسجدامام حسین(ع) میدان الغدیر بوده است

12.حضرت آیت الله ضیاءآبادی (اخلاق): به سایت ایشان مراجعه بفرمایید.

13.حضرت آیت الله سیدرضی شیرازی(گوناگون): یوسف آباد-مسجدشفا-به سایت ایشان مراجعه بفرمایید.

خلاصه کتب علامه طهرانی و مواعظ عرفانی ایشان

خلاصه کتب علامه طهرانی و مواعظ عرفانی ایشان




علامه طهرانی:

تا فرصت باقی است باید دست به سلوك وراه عرفان زد

رسالت قرآن،انسان سازی است؛نه حل مسائل علمی

ادراك حقیقت وجود برای غیر عارفان محال است

علت تشكیل حوزه های علمیه دینیه، وصول به اهداف عالیه قرآن بوده است

علوم دینیه بایستی برای راه یابی به عرفان خداوند باشد تا دل از انوار إلهی منور گردد

جنیان متشكل اند وأما ملائكه متمثل میشوند، یعنی درقوای ذهنیه انسان بصورت مناسب ظاهر میشوند

رسول الله وأئمه طاهرین علیهم السلام وجودشان حقیقت قرآن، وقرآن بیان حقیقت آنان است

بهره هرمسلمان ازقرآن بهمان مقداری است كه از بر دارد ومیتواند از حفظ بخواند

طرق مختلف الله شناسی غیرازطریق لقاءالله همگی كج وتاریك است

خداوند همه جاهست، چشم بگشا وببین

منطق قرآن هرگونه وجود وآثار وجود را درخدا حصر میكند

غیرازعارفان جمیع مردمان مبتلا به شرك خفی هستند

تاهستی سالك باقی است تجلی ذات حق محال است

سلوك وریاضتهای شرعی به جهت استعداد یافتن برای جذبه های إلهی است

فقیه نمایان، وحدت وجودی را نجس دانسته اند تا خود را از مسئولیت تبیین معارف برهانند

حقیقت تشیع دركتب عرفاءبالله است

قلب امام مركزتوحید است

عرفاء تشكیك وجود را درظهورات میدانند نه درمظاهر

حرف عرفاء،توحید است نه حلول یا اتحاد

تمام عوالم،بالفعل موجودند

بدون استاد ومراقبه وذكر وفكر وریاضتهای مشروعه،سلوك جزبنداری بیش نیست

حربه واعظان غیر متعظ برای خرد كردن عرفان،چسباندن نام تصوف وصوفی كری به عرفاء إلهی است

معانی اسرار إلهیه وروایات وادعیه أئمه بدون شهود ولمس توحید قابل فهم نیست

مراد از عرفان،فناء در ذات خداست

حاج سید هاشم برتر ازادراك مردم بود؛وی ازجزیت به كلیت عبور نموده بود

كلام حداد به یكی ازآشنایان:تو همه اش مكه میروی،كربلا میروی؛بس كی بسوی خدا میروی؟

حاج سید هاشم حداد:مردم جرا مكاشفه میخواهند!عالم سراسرش مكاشفه است

علامه امینی:كلام عرفاءبالله،مافوق اندیشه عادی است وكتمان آن لازم

سالك بجائی میرسد كه میان او وخواطرش سدی عظیم كشیده میشود

درنظام عالم،حق هیج موجودی ضایع نشده است

عدالت،دررعایت ظرفیت وگنجایش وخصائص وجودی موجودات است؛لذا تساوی غلط است

درولی فقیه باید علم ظاهر وعلم باطن باهم جمع باشند

حاكم باید ازخود گذشته وبخدا بیوسته باشد

حقیقت قرآن همان انسانی است كه بولایت رسیده وبین او وپروردگار حجابی نمانده است

ثمره قرآن تربیت انسان كامل است

درفلسفه توحیدی اسلام،حكم وقانون وقضاء ازعالم كلیت وتجرد كه درقلب ولی خداست،تدریجا گسترش یافت واقشار را دربر می گیرد

عرفان یا فلسفه و حكمت، یگانه راهگشای حل مسائل توحید است

مسلك حق آنست كه ألفاظ برای معانی كلیه وعامه وضع شده اند واستعمال ید درآیه یدالله فوق أیدیهم برای موجودی است معنوی كه درتحت ولایت كلیه إلهیه رتق وفتق امور را میكند واین استعمال هم حقیقت است نه مجاز كه ید رابمعنای قدرت بگیریم.ببین تفاوت ره ازكجاست تابكجا؟

شاگرد خصوصی آیت الله بهجت چه میگوید

شاگرد خصوصی آیت الله بهجت چه میگوید



محبة اشك می آورد واشك عشق

بزرگترین رزق عندالله، حضور است

مراقبه یعنی رعایت ادب حضور

اول و آخر كلام شرط ورود در بهشت تقلیل كلام است

من خاك پای محیی الدین هم نمیشوم

برو نفست رابشكن

تمام انبیاء بعشق خاتم می سوختند وعجیب اینكه تمام انبیاء حتی خاتم وأئمه علیهم السلام بعشق قائم سلام الله علیه می سوختند

اگر اهل معرفتی پیدا كردید

اگرهم سن باشد بااو رفاقت كنید واگر بزرگترباشد به او التماس كنید

ایشان از آیةالله مظاهری نقل فرمودند:

نماز شب امام خمینی رحمه الله 50سال نمازشب ایشان نه تنها قضاءنشد،به تأخیر هم نیفتاد

دنیا جای خوابیدن نیست

ازاصل قضیه باید برگشت نه از حواشی

مثلا

از بدخلقی باید توبه كرد نه آثار بدخلقی مانند غیبت،فحش و...

مرحوم احمدی از هر كاری كه فكر میکردند باعث خواهد شد مردم توجهی اندك به ایشان كنند فرار می كردند!

اگر شخصی بخواهد اظهار كند من محب فاطمه زهرایم باید متصف به صفات حضرت زهراباشد سلام الله علیها باشد

درروایت آمده:من كان للله،كان الله له

آیة الله بهجت(ره)فرمودند:در انجیل اصیل آمده،من كان للله،له الله

فافهم جیدا

اینكه رسول اكرم ص فرمودندفاطمه نور چشم من هست به این معنی هست كه اگر فاطمه نباشد عالم ظلمت محض هست

آیةالله كشمیری فرمودند كه وقتی مرحوم قاضی دیدند كه أثاثیه منزلش را صاحبخانه بیرون ریخته وزن وبچه اش بیرون هستند"تبسمی"كردندو فرمود كه"الحمد لله" خدا بااین هم ما را امتحان كرد.

عبد یعنی

"ع" علمه بالله

"ب"بونه عما سوی الله

"د" دنوه إلی الله تعالی

خلقت لغو بود اگر سیدالشهداء نبود چون كمال معنی پیدا نمیكرد

از منهیات مرحوم احمدی میانجی این بود كه پاره درس دیگران را متقبل نشو

هرجا كه بوئی از نفسانیت بود آقای احمدی آنجا مفقود بود

طللبه ژاپنی به آقا(حاج آقا سلامتی) فرمود:بنده تبلیغ شیعه رامیكنم ولی هیچكس را نمیگذارم به ایران بیاید!

بدودلیل:ازمردم ژاپن هیجكس دروغ نمیگوید،

در ژاپن ثانیه ها ارزش دارند ولی درایران روز هم ارزش ندارد.

آیةالله بهجت فرمودند اگر كسی گناه كند كه بواسطه آن تأخیردرفرج میشود درهر گناهی و جنایتی كه درعالم میشود شریك هستند.

شخصی به شیخ كریم ملائی فرمود آقا شاگردان شما رساله دادند شما چرا نمیدهید؟ آقا سری تكان دادند وفرمودند این چیزها هوای نفس است"من ندارم"

مرحوم دولابی میفرمودند وقتی مرضی بشما روآورد اگر فاش نكنید خدا هم شفا میدهد وهم تحفه ای را كه مقرر بود میدهد ولی اگر فاش كردید فقط زحمت مریضی خواهد ماند تا اینكه دوباره...

آقای احمدی روزی فرمودند بنده برای تفریح حدود دوسال دركنار جوی آبی كه از كنار باغچه ای درحیات فیضیه میگذشت می ایستادم. الآن هم برای آن أیام"استغفار"میكنم

تمام عشق وعاشقی دراینجاست كه ازمعشوق یكبارصادر شود

"من تورادوست دارم" حتی اگر نگوید، نشان دهد كه به تو رغبت دارد

عمل بوظیفه معینه به إقتضای زمان ومكان، به قصدقربت، كمال انسان هست

انسان نباید بگذارد سد بشكند كه همان حیا درحضور خداوند هست

اگرانسان بداند با ازدست دادن یكبار نماز صبح چه از دست میدهد، اگر تا عصر دیوانه شود جا دارد

از حدیث شریف"من أحب فاطمة ابنتی فقد أحبنی ومن أحبنی فقد أحب الله"مشخص هست كه جناب ایشان سه مرحله معرفة وطلب و وجدان را كه ازمأثور"من عرفنی طلبنی ومن طلبنی ومن طلبنی وجدنی ومن وجدنی أحبنی ومن أحبنی عشقنی ومن عشقنی عشقت ومن عشقته قتلته ومن قتلته أنا دیته" هویدامیشود را میان بر میزنند

عارف متوجه شر نیست واصلا شر نمی شناسد تا متلبس به مصادیق آن شود

عنوان نمی داند تا معنون بداند

...اگرازدستش بیاید ومضایقه كند، مؤمن نیست...

هیج چیز برای برادر دینی مهمتر از برادرش نیست

اگركسی بمشكل بیفتد وبرادردینی اش بگوید بمن ربطی ندارد،این شخص مؤمن نیست

حواس جمعی هم مانند علم وحشی است ومدت مدیدی طول خواهد كشید

ناگفته هایی از سخنان علامه حسن زاده که در دروس فصوص ومصباح وتمهید فرموده اند

ناگفته هایی از سخنان علامه حسن زاده که در دروس فصوص ومصباح وتمهید فرموده اند

 

علامه حسن زاده:

من اگر به كوه دماوند امر كنم له می شود*به مثل اگر مانند قرآن كتابی درشهادت نازل بشود سوره فاتحه آن كتاب شهادت،شهادت جناب سید الشهداءعلیه السلام است.

بعد ازنماز ظهر وعصری،دیدیم جملات همینطور تراوش میكنند،گفتیم كه جه خوب حالا آنها را یادداشت كنیم.بعدازاتمام دیدیم صد جمله شدند وجون از نفس تراویده بودند نام صد كلمه را برآن نهادیم

استاد حسن زاده از زبان علامه طباطبائی: ماکاری مهمتر از خودسازی نداریم

بفرموده علامه تا بایان زیست انسانی ایندوره از رتق وفتق،18هزارسال مانده

اگربدانم كسی درجهان دانشی دارد كه من ازآن بی بهره ام بااین پیری برای كسب آن علم دنبال او خواهم رفت.

منم آن تشنه دانش كه گر دانش شود آتش/مرا اندر دل آتش بود هر دم نشیمنها

اگرامثال بنده شبانه روزتسبیح به دست بگیریم وفقط خداراشكركنیم كه خداچنین رهبرى رابه ماداده والله معتقدم ازعهده شكراین نعمت برنمی آییم؛رهبرعزیزما تلألوء معصوم(ع)است.

آری همه هستی است وهستی حقیقت است وحقیقت است كه گرداننده نظام بلكه عین نظام است.

اینك از عادت به درآئیم و باهمان دیده ایجاد دفعی جهان را بنگریم.هرآینه دراین نگریستن جیزهائی عاید ما خواهند شد وبه فكر ماخواهد رسید وحالاتی برای ما خواهد بود

هر كس هر چه هست وباید بشود از آغاز كار معلوم است

بس جه بهتر از امروز تصمیم بگیریم كه دیكر دهان به ژاژخایی و بیهودگی در برابر نظام هستی باز نكنیم.شاید از این دهان بستن،دری باز شود واز آن در،دستی جایزه ای گرانقدر بما دهد

من بخواهم شب مهمان بروم عذاب هست،وشب برایم مهمان بیاید جهنم هست

درتقدیس مقام نبوت سخنی بالاتر از این فرمایش ثامن الأئمه علیه السلام نیافتم

اللهم صل علی من شرفت الصلاة بالصلوات علیه

اگر124هزار بیغمبر را جلوی نفس سر ببری و بعد بگویی دست از سر ما بردار،دست بردار نیست؛جز صوم كه جلوی نفس را می گیرد

اصحاب عمل ونظر اتفاق دارند كه هركس تا جائی برود وسقوط كند دیگربار بالا رفتنش بسیار مشكل است

به هر اندازه كه قرآنی،بهمان اندازه بهشتی

محاسبه مراقبه می آورد

مراقبه طهارة می آورد

طهارة حضور می آورد

وحضور فتوح می آورد

هركس دست قاضی افتاده خورد شده

عارف خودش دستور العمل میشود

آقا فهمیدن مطالب این كتاب(فصوص الحكم)تلطیف سر و سیر وسلوك میخواهد

آیاتی كه درقرآن كریم درمورد بهشت وجهنم آمده است مربوط به خواص نمی باشد

اینکه شرع مقدس فرمود این حلال و این حرام واین مکروه است وچه;همه روی مصالح ومفاسد نهفته در ذات شیء است،وگرنه ترجیح بلامرجح پیش می آید وحکیم چنین کاری نمیکند

ادب یعنی نگاه دار حد هرچیز

تمجید حضرت علامه كونین حسن زاده آملی از آقایان:

دست به قلم میكنند برای خنداندن عوامهائی مثل خودشان

ابتدا ذكر أنس می آورد اما بعدا أنس ذكر می آورد....وآدم كسی را كه دوست دارد مدام حرف او را می زند

الهی!حسن مفت پیر شد

علامه حسن زاده به علامه طباطبائی عرض كردند چرا فتحی حاصل نمیشود؟

فرمودند:آقا كارتان زیاد هست(منظورمشغله علمی)

سیر انفسی غایت آن معرفت شهودی است كه لم أعبد ربا لم أره،وسیرآفاقی نهایت آن معرفت فكری كه أولئك ینادون من مكان بعید.انسان كاری مهمتر ازخودسازی ندارد،وآن مبتنی برخودشناسی است

موحد به كدام ذره می رسد كه آنجا حیرت اندر حیرت نیست

اعتقاد من این استكه تشكیك درماهیت همانند تشكیك در وجود ممكن است.

(أعنی به اعتقاد ایشان میتوان در عین ثابت افراد تصرف نمود ودر آنها تغییری ایجاد كرد،وایشان دراین مطلب متفرد هستند!!)

گزیده ای از سخنان علامه صمدی آملی

گزیده ای از سخنان علامه صمدی آملی


استاد صمدی:

عرفا كسانی هستند كه درمتن وجود قدم می گیرند واهل سكوت اند نه اهل جدال.آنها افرادی نیستند كه بخواهند حرفهای بی اساس راطرح كنند وبه رد آنها ببردازند"شرح نهایةالحكمةج1ص10

همیشه باخود افسوس میخوردیم كه ایكاش این بزرگانی كه اینقدر برای ما زحمت كشیدند وجان به لب آوردند،درهمین كتابهای اولیه، باحاشیه و تعلیقاتی مارا بآن مطالب عمیق وسنگین سوق میدادند وهمین اندازه حرف را تمام نمی كردند و بالاخره چندین سال طول كشید تا آرام شدیم

صفتی فضیلت است كه حیوان درآن صفت از انسان بالاتر نباشد

هرچه از قلم شیخ مفید پدید آمده،مغتنم بشمارید

بهترین ذكر درس خواندن است

بزرگان فرموده اند:علوم طب ازعلوم غیبیه هست

تمام اسرار قرآن وروایات راكسانی درمیابند كه درجان آنها قرآن نازل شده است.

یعنی ارتباط واتحاد تعلقی باجان حضرات پیدا كرده

آنها كه زود به وادی عمل وارد میشوند،درواقع نفس رهزن آنها شده كه تن بكارعلمی ندهند.

چون كارعلمی بسیار سخت وطاقت فرساهست

كتاب هست اما مهم این است كه آدم آن كتاب راخدمت كسی باشد كه آن كس،كس باشد

استاد صمدی درخطاب مشافهی:

دنیا انسان را مواظب بار می آورد

استادصمدی درخطاب مشافهی:

اگر راننده ای در یك بیابان بدون مانع براند،راننده نخواهد شد

عجب سخن شریف وسنگینی است كه:

یكی، دو نمی شود؛یكی، دو را میسازد.

وهزار یعنی هزارتا واحد.

حال لطافت واحد الصمد را فافهم.

هنگام سرما خوردگی سه روز در را بروی خود ببندید و مطلقا به هوای آزاد نروید وبعد ازسه روز یك استحمام وتمام.این تنها مریضی عالم طبیعت هست وبقیه مریضی ها از ناحیه خودمان هست.

وهمین آب ریزش بینی تخیله عمومی هست وچه بركات دارد

واین درمان حضرت رسول صلوات الله بود

به نظرما عارف وصوفی همانست كه فرمود وعلم ءادم الأسماءكله

اكر دهن را نبندی،دهن تورا می بندد

اعراض بجوهر میگویند كه ظهور تو باماست و وجود ما از تو

كتابهائیكه بصورت درس وبحث نوشته میشود مانند كتب علامه حسن زاده، جاندار و پایدار هستند؛ كه بصورت تحقیق وتدریس وفیش برداری و پوشه گذاری بود. بخلاف اینكه كسیكه شروع كند وبرأسه كتابی بنویسد كه نوعا پایدار نیستن

از ضربه های نظام تكوین بترسید

معاد جسمانی روی بدن بودن بدن هست نه جسم بودن جسم

تمام مشكلات آقایان دربحث معاد زیر سر اینست كه معنای جسم خلط شده،جسم طبیعی كجا وجسم تعلیمی کجا

الهی شكرت كه جون خواستم ببینم من كیستم دیدم من نیستم

حجة الله لازم نیست حتما نبی یا امام باشد

نطفه ی اكثر مجانین درنیمه اول ماه منعقد شده

درنبات اصل دانه است و ساقه وتنه فرع آن

اما درحیوانات وانسان اصل خودش هست وآنچه از او صادر میشود فرع است

وآن سوال مشهور كه می برسند اول مرغ بود یا تخم مرغ كاملا حل میشود چون نطفه جایگاه میخواهد

اما نباید دنبال اول زمانی بود

انسان كامل عین عالم است وجودا

وغیر آنها است حدودا

وبا این مقوله توجه عرفانی، حتی طی الأرض هم برچیده میشود

النكاح لإنشاء صورة الإنسانی

لا لإطفاء شهوة الحیوانی.

بااین بیان حضرت علامه سر ازدواج های زیاد أئمه علیهم السلام دانسته میشود

ونباید ما كه اسیر شهوات هستیم ایشان را باخودمان مقایسه كنیم

بنده چنان در محضر آقا هستم كه نمی توانم یك قدم بلاخلاف نظر ایشان بردارم كه اگر این كار را بكنم له میشوم،وایشان هم كاملا آگاه هستند.

سر و سری كه بنده باایشان دارم، كسی حق تجسس درآنها ندارد

عجب اینكه سختی روزه تا 30روز هست وبعداز آن در سراشیبی میفتد.

كه مهمترین بلكه تنها دستور اربعین كلیمی صوم هست

بنده خودم از امام ره شنیدم كه فرمود اگر ما با ملاصدرا هم محشور شویم برای ما بسیار هست

تمام مقاماتی كه برای أئمه علیهم السلام فرمودند راه برای ماهم باز هست،واین همان نبوت إنبائی هست

عرفان نظری نتیجه اش فهم است، و عرفان عملی نتیجه اش شكارهست

ازطریق عكس امام معصوم علیه السلام وتوغل درآن میتوان حقائق او را از جدول وجودی ایشان دریافت نمود

ومرحله پائین آن توغل در صورت استاد هست

راه جهانی كردن دین یكی تحدی ودیگری مباهله است

این دل سالها زحمت میخواهد كه ازآن دل در بیاید،آ نچه ما داریم دل نیست؛مشت گل است

وقتی كسی بداند هرچه هست خداست واوست واوست دیگر سؤال برداشته میشود واعتراض نمیشود كه دراین هنگام دوئیتی نیست وحتی خود شخص و علم وعمل اونیست تا بگوید من وهرچه هست اوست وخود او می داند چه كند

عبد شویم،تا آزاد شویم

عارف كسی است كه توحید صمدی قرآنی وآن جان وحدت شخصی وجود برای او پیاده شده و حل شود

چنان میگویند اختیاركه گویا وجود مستقل دارند

اختیاریعنی چه؟ تو باتمام اعضاء شئونت جلوه ای از تجلی آن وجود هستی.هرطور میخواهد خودش را نشان میدهد

یعنی چه اختیارمن؟!

اختیار تو هم شانی از وجود اوست

جه بسا كاملی سر كار شخص را براو عرضه كند، خودآن شخص نتواند تحمل كند

هر مقدار قدم رفته ای جزای شما حاصل شده وسیر شما محقق شده وبهمان مقدار واصل هستی وسالك بهمان مقدار واصل است فلذا كل موجودات دم به دم هم سالك وهم واصل اند

عجب سخن شریف وسنگینی است كه:یكی،دو نمیشود؛ یكی،دو را میسازد. وهزار یعنی هزارتا واحد. حال لطافت واحد الصمد را فافهم.

علامه حسن زاده:رساله رتق وفتق یك بارقه الهی بود

ظاهرا عین ثابت انسانهارا می توانم باعلم تغییر داد_بخلاف فرشتكان وحیوانات_

(أعنی استعداد رسیدن به كمالی را كسب میكند كه قبلا بر آن سرشته نشده بود)

فلسفه اتصال به حقائق موجودات است. فیلسوف كامل امام است. یعنی اوتمام حقائق عالم شده است

شرح نهایةالحكمةج1ص35

وجود،وجود است. وجود چرا برنمی دارد.

همه این سؤالات از سر این است كه گرفتار وحدت عددی هستیم

علم غیر از وجود ذهنی است.

علم دارائی ذهن است ولی وجود ذهنی حكایت این معلوم بالذات از معلوم بالعرض خارجی هست.

دوچیزعجیب كارمیرساند،ادب وطهارت.ودوچیزعجیب مانعست،غذاونگاه

معنای تقوی درعرفان یعنی اینكه شخص وقایة(سبر)بكیرد وهركاه كمالی بسوی اوآمد آنرا دفع كند وبكوید"الخیر كله بیدك"

لو انزلنا هذاالقرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا یعنی همین نفس ناطقه خود شما كه بگذار كوه جان شما شكافته شود تا ببینی جه اسراری دارد.واگر از اسرار درون آگاهی نداری یعنی قرآن تو را نشكافته یعنی قرآن برتو نازل نشده

مراد ازمعادجسمانی حشر بدن انسانی هست نه جسم عنصری نوع انسان

حضرت استاد صمدی درجلسه ای

(دروس معرفت نفس جلسه131)با عبارت شریف

"أعوذبالله من الشیطان الرجیم" شروع فرمودند

ناگهان بسیارمنفعل شدند كه جرا ازشیوه قرآنی بیروی نفرمودند

كه

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین

فلذا كفاره آن را شروع مجدد جلسه با19بسملة قرار دادند

در انتخاب كتابها دل خود را معیار قرار دهید.ببینید كدام كتاب شما را متحول ومنقلب میكند همان را دنبال كنید

مطلقا حالت انتظار را از خود بردارید،حتی انتظار از بزرگی كه دست شما را بگیرد،دراین حال انسان غنی مطلق میشود

سوفسطی یك مكتب نیست بلكه صرف یك پرسش هست درمورد حقیقت وجود برای هركسی درابتدای راه رخ میدهد

نفرمائید عقل یعنی چه روایت اینطور فرموده؛ بلكه تو عاقل باش وروایت را درست بفهم. مثلا روایاتی از قبیل كنت ولیا وآدم بین الماء والطین وتمام روایات از این قبیل كه درمورد مقامات معصومین درعوالم قبل فرمایشاتی دارند با آن یك كد علامه شعرانی كه همه اینها مربوط به قوس صعودی واتحاد باصادر اول هستند،است. فی الواقع این روایات شئون مختلف صادراول كه همه عوالم هست را بیان میكنند ومعصومین كه درمقام صعود با صادراول اتحاد پیدا نموده اند همان شئون را دارا هستند،نه اینكه این احادیث مربوط به قوس نزول ونفوس جزئیه ایشان باشد كه نه عقل آن را برمی تابد ونه برهان آنرا میتواند اثبات كند

تا به توحید صمدی قرآنی نرسیم،ما و مادیون یك حرف می زنیم. فقط لفظ فرق میكند؛ما میگوییم خدا وایشان ماده.

برای نوشتن یك زیج حداقل 30سال باید هر روز حركات ماه وخورشید وتمام ستارگان ثوابت بررسی شود وحركات آنها جدول بندی شود

تا گفته میشود "این"،یعنی حد ومحدود و حد با وجود نمیسازد.

پس آنچه اتهام میزنند به وحدتی وجودی ها كه ایشان قائلند این وآن خداست، كزافه ای بیش نیست

وتوحید صمدی مقامی هست كه دیر می نشیند

اسماء جمال دلداری میكنند وجلال دلبری

خیلی خواسته ها را نباید ازأئمه علیهم السلام داشته باشیم

درهرجا عادت پیش بیاید لذت آن ازبین می رود

تمام اسماء متقابل در مقام قلب رخ میدهد

درس باید درس باشد وانسان له بشود.چطور كه شاگردان مرحوم حاجی سبزواری له شدند

اگر درعالم همه به معصومین اعتقاد راسخ داشتند،هیچكس دست به توسل نمی زد

اساس عالم براین است كه درمان همراه درد است

...یك عمامه سرخودمان میگذاریم فكرمیكنیم عرش خدا روی سرمان قرار گرفته...

سنگین ترین عمل اربعین كلیمی همان صوم هست درهمه مراتب

ای كاش میدانستیم عصر محمدیة یعنی چه.خصوصا دوره حضرت اسم اعظم غیبت

درروایات آمده عروس وداماد تا هفت شبانه روز در منصة(اتاق تزیین شده برای عروس)بمانند وجز برای ضرورت خارج نشود.

مثل طلبه باعلم مثل ماهی با آب هست كه نباید ازآب جدا شود

رفع گدایی از خداست ودفع گدایی از غیر خدا

قیامت مربوط به نفس ناطقه انسانی هست كه ببیند خود ساخته شده یا نه. معاد ربطی به سنگ و درخت و حیوان و...ندارد

آفتاب دیگر خوب وربد ندارد كه قیامتش برپا شود و ببیند آقتاب خوبی بوده یا نه.

عالم خوب محض هست این انسان هست كه باید خود ساختگی خود را بنگرد

بیرون به تو چه ربطی دارد تو بدرون خود بنگر

قرآن ادبستان برای ساختن صورة انسانی هست

یكی از بطون معانی جبرئیل علیه السلام عقل هست

أقول: بااین بیان شریف اسرار اخبار صادره ازحضرت ختمی پناه صلوات الله علیه وآله در سؤال مغیباب وخفیات وعجیبات از جناب جبرئیل علیه السلام مبین میشود

ادراك وشناخت موجودات نظام هستی همان حكمت است كه ازآن تعبیر بمقام محمود میشود.

این شخص همان حكیم وفیلسوف است كه مصداق علم آدم الأسماء هست

دوره تدریس هیأت علامه حسن زاده 17سال طول كشید

عالم درسكوت محض فرو رفته هست

 

ویژگی های سبك سلوكی آیت الله كمیلی

ویژگی های سبك سلوكی آیت الله كمیلی



حضرت آیت الله كمیلی خراسانی ( دامت بركاته ) بعنوان یكی از بزركترین نمایندگان طریقت حقه ی عرفان در سبك معرفت نفس ، سالهاست كه بعد از رحلت مرحوم علامه حسینی طهرانی (ره) پرچم سیروسلوك و عرفان شیعی را برافراشته نگه داشته اند . معظم له مانند پیشینیان خود ، طالبان و مشتاقان راه خدا را وارد عالم معرفت نفس نموده و تربیت می نمایند . ویژگی های ایین سبك عالی مقام با توجه به مشی و شیوه ی سلوكی حضرت استاد به شرح زیر می باشد :

1 – همه ی بزرگان این سبك از مراجع و علمای بزرگ شیعه بوده اند ، پس خطر انحراف در آن به صفر رسیده است . همانطور كه حضرت استاد در مقدمه ی كتاب " المطالب السلوكیه " آورده اند سلسله اساتید خود را در عرفان عملی این گونه برمی شمارند :

  • عارف عامل ، معروف به جولا كه شغلش نساجی بوده است
  • سید علی شوشتری استاد مرحوم شیخ مرتضی انصاری در نجف اشرف
  • میرزا حسینقلی همدانی معروف به استاد كل ساكن نجف اشرف و مدفون در صحن امام حسین علیه السلام در كربلاء
  • سید احمد كربلایی مدفون در صحن امام علی علیه السلام در نجف اشرف
  • میرزا سید علی قاضی مدفون در وادی السلام نجف اشرف
  • مرحوم سید هاشم حداد موسوی مدفون در مقبره ی وادی السلام قدیم در كربلای مقدسه
  • این سلسله ی پاك در رساله ی لب اللباب علامه طهرانی آمده است .

2 – توجه به توحید ( اساسی ترین و مهم ترین ویژگی این سبك سلوكی )

3 – عدم توجه به كرامات و مكاشفات و امور خارق العاده . زیرا همانطور كه حضرت استاد بارها فرموده اند : این توجه موجب توقف سالك در سیروسلوك می شود .

4 – تربیت بر اساس معرفت نفس به عنوان دقیق ترین و نزدیك ترین راه به حضرت حق جل جلاله .

5 – اتصال این شیوه به معصوم امام زمان علیه السلام .

6 – دارای برنامه منظم و دقیق : سالك باید نزدیك 71 دستورالعمل را با كمال دقت و استقامت انجام دهد . دارای جدول سلوكی باشد تا با پیشرفت در مسیر سیر وسلوك از راهنمایی ها و دستورالعمل های استاد در مراحل بالاتر برخوردار شود .

7 – استاد كمیلی تالی تلو استاد خود سید هاشم حداد رحمة الله علیه است و شیوه ی تربیتی اخلاق و منش و دیگر صفات ایشان را به ارث برده است و الحق و الانصاف چنین است .

8 – اهمیت دادن به دستورات سلوكی و جلسات عرفانی در شیوه و روش تربیتی ایشان كاملاً مشهود و محرز است .

9 – اهمیت دادن به شاگردان و زیر نظر داشتن آنها از حیث پیشرفت سلوكی .

10 – متابعت كامل از شرع مقدس :

الف)انجام واجبات و مستحبات ب ) دوری از محرمات و مكروهات ج ) در اعمال مباح ، رضای خدا باشد تا آن هم رنگ و بوی خدایی بگیرد و بصورت عبادت درآید . د ) پیروی از سنن و آداب و سیره معصومین علیهم السلام

11 – منتهای سیر عارف بالله توحید است نه كشف و كرامات ( برطبق نظریه پردازی علمی و عملی در این سبك سلوكی توسط متفكران و مربیان توحیدی )

12 – حقیقت ِ توحید و ولایت از هم جدا نیستند . ( طبق ِ نظریات بیان شده توسط اساتید این سبك سلوكی )

13 – مسافرت همراه استاد به اماكن متبركه و عتبات مقدسه و سفر حج و دیگر سفرهای معنوی كه شاگرد بتواند از اشراقات استاد بهره مند شود .

14 – تصرف معنوی و روحانی استاد در شاگرد كه باعث پیشرفت سالك الی الله و باز شدن درهای توحید و حاصل شدن فناء فی الله می شود .

15 – رعایت جانب اعتدال و پیمودن طریق استقامت ، یكی از مشخصه های برجسته مكتب عملی و روش تربیتی استاد كمیلی می باشد . ایشان شاگردان خود را به صبر و استقامت در این راه دعوت می كنند .

16 – اهمیت به اربعین گیری های متعدد در این سبك سلوكی .

17 – توجه به روایت عنوان بصری : حضرت آیت الله كمیلی عنایت و توجه خاصی به روایت عنوان بصری دارند . خواندن هفته ای یكی دوبار ، جزء دستورالعملهای ایشان است . و همچنین به شاگردان توصیه می فرمایند كه به مضمون آن عمل كنند تا بتوانند از نفس اماره و خواهش های نفسانی ، مادی ، شهوی و غضبی كه اغلب از كینه ، حرص ، آز ، شهوت ، غضب و غوطه ور شدن در لذات نشات می گیرند ، رهایی یابند .

دستورات تفكری حضرت استاد آیت الله كمیلی خراسانی

دستورات تفكری حضرت استاد آیت الله كمیلی خراسانی (سلمه الله ) كه در كتاب " شیخ عارف " آمده است بدین شرح می باشد :

اول . تفكر در مراحل خلقت خویش ، از بدو آنكه چگونه مراحل را پشت سر گذاشته تا به وضعیت فعلی خود رسیده است .

دوم : تفكر در حدیث " رَحِمَ الله ُ امراً عَرِفَ مِن این و فی این و الی این " ، خدا رحمت كند كسی را كه بداند از كجا آمده و در كجاست و به سوی كجا می رود .

در میزان الحكمة ( قسمت فكر ) داریم : " كَانَت اكثـَـرُ عبادة ابی ذر التفكّر و الاعتِبار " ، اكثر عبادت ابوذر ، تفكر و توجه همراه عبرت و تدبیر بوده است .

سوم . تفكر در مرگ و احوال آن و اخبار و احادیثی كه در باب مرگ است برای ازدیاد ایمان و یقین .

چهارم . تفكر در اینكه هر چیزی حتی نفس خودش از بین رفتنی می باشد به اینكه هر وجودی را نفی كند تا به موجود حقیقی برسد .

پنجم . تفكر در معاد و آخرت ، عالم برزخ – قیامت و آنچه به آن مربوط است .

ششم . تفكر در فرشتگان و اخبار و اقسام و ارتباط ما با آن ها .

هفتم . تفكر در نعم الهی به ویژه بدن و اعضای آن ، عظمت خدا در ساختن و تدبیر آن .

هشتم . تفكر در مورد امام زمان علیه السلام و مسائل مربوط به امام عصر و ارتباط ما با آن حضرت .

نهم . تفكر در مورد امام حسین علیه السلام : اینكه ایشان باب خدا هستند و كشتی اش سریع ترین كشتی هاست .

دهم . تفكر در بركات ولایت و ائمه علیهم السلام . در میزان الحكمه آمده است : " انّّما العِبادةُ التّفَكُر فی اَمرِ الله " ، همانا عبادت ، تفكر در امر خداست .

یازدهم . تفكر در توحید و صفات خلقی و ذاتی الهی .

دوازدهم . تفكر در نبوت و آثار و فواید آن .

سیزدهم . تفكر در حقیقت دنیا ، به اینكه دنیا محل عبور و ابتلا و امتحان است .

چهاردهم . از امام صادق علیه السلام از كیفیت تفكر سئوال شد . امام علیه السلام فرمود : از خرابه ها عبور كن و بگو كجا رفتند سازندگانت ؟ كجا رفتند ساكنانت ؟

پانزدهم . تفكر در مضامین دعاهای ماثوره و در آیات قرآنی و در حقیقت نماز مقرب ، و مطالعه ی كتاب های مفید كه در واقع نوعی از تفكر است و نباید در امور حرام و ممنوع و در ذات خدا تفكر كند . یا در قضا و قدر ، و یا در اموری كه به ما ربطی ندارد و یا در وسوسه ها و افكار شیطانی مهیجی كه غضب و شهوت و مشابه آن را بر می انگیزد . و همچنین نباید افكار و اعصاب خود را در اوهام و تخیلات بیخودی كه باعث رنجش روحی و معنوی است به كار بگیریم كه وقت را به كل ، زایل می كند و باید كه برای تفكر درست و موثر ، از خلوت از مردم و از هرچه كه فكر را مشغول می كند استفاده كنیم و از كم خوری برای تفكر بهره بگیریم . همچنان كه در حدیث آمده است ( میزان الحكمة / باب فكر ) كه حضرت علی علیه السلام فرموده اند : " مَن قـَـلَّ اكلُه صَفی فـِكره " ، هركس خوراكش كم شود فكرش باز می شود .

شانزدهم . تفكر درعدم ؛ البته این نحوه از تفكر ، پس از تفكر در اصل نفس ولو به نحو تخیل كه هستی دارد . تا برسد به حد ملكه و سپس آن را نفی كرده و در عدم فكر كند . زیرا اگر در خود چیزی نبیند چگونه آن را معدوم می كند و در مرحله دوم كه مسبوق به مرحله ی اول است باید آنقدر تمرین كند تا معدوم شدن در او عینیت پیدا كند و ملكه شود و هستی مطلق خداوندی و سلطان معرفت در نفس او طلوع كند به نحوی كه به مقام ثبات برسد و توحید مطلق و بقای بعد الفناء در او تحقق یابد .

 

دعای شریف حزین

دعای شریف حزین از ادعیه ای است كه بزرگان معرفت بر قرائت آن تاكید بسیاری دارند



دعای شریف حزین از ادعیه ای است كه بزرگان معرفت بر قرائت آن تاكید بسیاری دارند . مرحوم آیت الله قاضی طباطبایی و مرحوم آیت الحق سید هاشم حداد بر این مناجات نورانی تاكید و توصیه داشتند . این نیایش در حاشیه مفاتیح الجنان و در تعقیبات نماز شب آمده است . حضرت آیت الله كمیلی در بعضی جلساتشان این دعای نورانی را قرائت می كنند . متن و ترجمه دعای حزین به شرح زیر تقدیم می گردد :

بسم الله الرحمن الرحیم

اُناجیكَ یا مَوْجُوداً فى كُلِّ مَكانٍ لَعَلَّكَ تَسْمَعُ نِدائى فَقَدْ عَظُمَ جُرْمى وَ قَلَّ حَیآئى

راز گویم با تو اى كه هستى در هر جا و مكان تا شاید فریادم را بشنوى چونكه جرم و گناهم بزرگ و شرمم كم است

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَىَّ الاَْهْوالِ اَتَذَكَّرُ وَ اَیَّها اَنْسى وَ لَوْلَمْ یَكُنْ

مولایم اى مولایم كدامیك از هراسهایم را یادآورى كنم و كدامیك را فراموش كنم و اگر نباشد

اِلا الْمَوْتُ لَكَفى كَیْفَ وَ ما بَعْدَ الْمَوْتِ اَعْظَمُ وَ اَدْهى مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ حَتّى مَتى وَ اِلى مَتى اَقُولُ لَكَ الْعُتْبى مَرَّةً بَعْدَ اُخْرى ثُمَّ لا تَجِدُ عِنْدى صِدْقاً وَ لا وَفاءً فَیاغَوْثاهُ ثُمَّ واغَوْثاهُ بِكَ یا اَللَّهُ مِنْ هَوىً قَدْ غَلَبَنى وَ مِنْ عَدُوٍّ قَدِ اسْتَكْلَبَ عَلَىَّ وَ مِنْ دُنْیا قَدْ تَزَیَّنَتْ لى وَ مِنْ نَفْسٍ اَمّارَةٍ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبّى

جز همان مرگ تنها مرا بس است چسان ! با اینكه جهان پس از مرگ بزرگتر و سخت تر است مولاى من اى مولایم تا چه وقت و تا كى بگویم كه (من گنهكارم و) تو حق بازخواستم دارى نه یك بار بلكه بارها ولى باز هم تو راستى و وفا از من نبینى ، پس اى فریاد و باز هم اى فریاد به درگاه تو خدایا از هواى نفسى كه بر من چیره گشته و از دشمنى كه بر من حمله ور شده و از دنیایى كه خود را برایم آراسته و از نفس فرمانده به بدى جز آنكه پروردگارم رحم كند

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِنْ كُنْتَ رَحِمْتَ مِثْلى فَارْحَمْنى وَ اِنْ كُنْتَ قَبِلْتَ مِثْلى فَاقْبَلْنى

مولاى من اى مولایم اگر به كسى چون من رحم كرده اى پس به من نیز رحم كن و اگر كسى را مانند من پذیرفته اى مرا هم بپذیر

یا قابِلَ السَحَّرَةِ اقْبَلْنى یا مَنْ لَمْ اَزَلْ اَتَعَّرَفُ مِنْهُ الْحُسْنى یا مَنْ یُغَذّینى باِلنِّعَمِ صَباحاً وَ مَسآءً

اى پذیرنده ساحران (فرعون ) مرا هم بپذیر اى كه تا بوده از او نیكى دیده ام اى كه غذایم دادى به نعمتهاى خود در هر صبح و شام

اِرْحَمْنى یَوْمَ اتیكَ فَرْدَا شاخِصا اِلَیْكَ بَصَرى مُقَلِّداً عَمَلى قَدْ تَبَرَّءَ جَمیعُ الْخَلْقِ مِنّى نَعَمْ وَ اَبى وَ اُمّى وَ مَنْ كانَ لَهُ كَدّى وَ سَعْیى فَاِنْ لَمْ تَرْحَمْنى فَمَنْ یَرْحَمُنى وَ مَنْ یُونِسُ فِى الْقَبْرِ وَحْشَتى

رحم كن به من روزى كه به نزدت آیم تنها در حالى كه بلند كرده ام بدرگاهت دیده ام را و نامه عملم به گردنم افتاده و همه مردم از من بیزارى جویند حتى پدر و مادرم و حتى كسى كه رنج و تلاشم براى او بوده پس اگر تو نیز به من رحم نكنى پس چه كسى به من رحم كند و كیست كه مونس وحشت قبرم باشد

وَ مَنْ یُنْطِقُ لِسانى اِذا خَلَوْتُ بِعَمَلى وَ سآئَلْتَنى عَمّا اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنّى فَاِنْ قُلْتُ نَعَمْ فَاَیْنَ الْمَهْرَبُ مِنْ عَدْلِكَ وَ اِنْ قُلْتُ لَمْ اَفْعَلْ قُلْتَ اَلَمْ اَكُنِ الشّاهِدَ

و كیست كه زبانم را گویا كند آنگاه كه با عملم خلوت كنم و بپرسى از من آنچه تو بدان داناترى از خودم پس اگر بگویم آرى كجا از عدل تو گریزگاهى است و اگر بگویم نكردم جواب دهى آیا من گواه تو نیستم

عَلَیْكَ فَعَفوَكَ عَفْوَكَ یا مَوْلاىَ قَبْلَ سَرابیلِ الْقَطِرانِ عَفْوَكَ عَفْوَكَ یا مَوْلاىَ قَبْلَ جَهَنَّمَ وَالنّیرانِ عَفْوَكَ عَفْوَكَ یا مَوْلاىَ قَبْلَ اَنْ تُغَلَّ الاَْیْدى اِلَى الاَْعْناقِ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ وَ خَیْرَ الْغافِرینَ

پس گذشتت را گذشتت را خواهانم اى مولایم پیش از پوشیدن پیراهن آتش زا گذشتت گذشتت را خواهم اى مولاى من پیش از گرفتار شدن جهنم و آتش سوزان گذشتت گذشتت را خواهم اى مولاى من پیش از آنكه دستها به گردنها با زنجیر بسته شود اى مهربانترین مهربانان و بهترین آمرزندگان

ای عاشقان ای عاشقان، من عاشق رسواستم

ای عاشقان ای عاشقان، من عاشق رسواستم



ای عاشقان ای عاشقان، من عاشق رسواستم
عشقم چو بر سر می زند، من واله و شیداستم
هم عاشق و شیداستم، هم واله و یکتاستم
اینجاستم اینجاستم، نه زیر و نه بالاستم
در عرش و در کرسی منم، و الاصل لایخطی منم
با حاملان عرش گو، من پیش از این برخاستم
عالم منوّر شد ز من، آدم مصوّر شد ز من
هم عالمم، هم فاضلم، هم قاضی القضّاستم
قاضی به من نازد همی، فتوا ز من سازد همی
فتوا به ناحق می دهد، نه زین و نه زینهاستم
برخاستم، برپاستم، پیداستم، برجاستم
پنهان نیم، پنهان نیم، من میر و مولاناستم
هم پیر و هم برنا منم، هم شیخ و هم رعنا منم
هم زشت و هم زیبا منم، هم شیر و هم خرما منم
هم با صلاة دائمم، هم بی صلاة قائمم
هم صبح را بشناختم، هم شام را اشناختم
دنیا منم، عقبی منم، طوطی منم، قمری منم
انسی منم، جنّی منم، من حوت این دریاستم
هم کوه و هم صحرا منم، هم دُرّ این دریا منم
در شعله های عشق بین، کاندر زبان گویاستم
دریای بی پایان منم، با نوح، کشتیبان منم
یوسف منم، موسی منم، عیسی منم، شعیاستم
ایوب را درمان منم، یعقوب را هم جان منم
هم حکمت لقمان منم، هم یونس و یحیاستم
هم حیدر و احمد منم، هم باده ی احمر منم
هم صاحب کشور منم، زان باده باتقواستم
آن دم منم، این دم منم، هم ریش و هم مرهم منم
هم درد و هم درمان منم، با درد او همراستم
فرمان بر و فرمان دهم، هم جان ستان، هم جان دهم
جان از من و من هم ز جان، با حضرت اعلاستم
 

رساله نور وحدت02

رساله نور وحدت02



ای سید! چون به خواب روی، نیت کن که به عالم بطون می روم ورجوع به حقیقت خود می کنم.چون بیدار شوی بدان که به عالم ظهور آمده ای واز بطون به ظهور تنزل نمودی،وباید که در هر سحر برخیزی واستغفار کنی وبگویی که ای حقیقت من! مرا به خود کش ومرا از خود مپوش،ونماز وتهجد کنی وسوره "یس" اگر یاد داشته باشی در نماز یا بعد از نماز بخوانی که مختار خواجه بنای دین ودنیای ماست.بعد از آن به فکر وحدت مشغول باشی تا نماز صبح برسد وچون از نماز صبح فارغ شوی،تا برآمدن آفتاب خواهی نخواهی مستقبل القبله به مراقبه وحدت باشی.چون آفتاب طلوع کند چهار رکعت نماز به دو سلام گذارده شود وسوره "یس" یک بار بخوانی واگر در چهار رکعت توانی خواند بهتر است.همچنین بعد از هرنماز سوره "یس" یک بار بخوان که فواید بسیار دارد اما در وقت طلوع فجر قرآن مجید فکر وحدت است.

ای سید! بدان که خود عبادت خود کند وخود کلام خود می خواند الا عند الضروره وبگو که ای حقیقت من! مرا به خود بکش ومرا ازمن مپوش واز دویی برآر.

ای سید! سالک را هم آداب درطریقت ضروری است وتفضیل آن آداب در این رساله گنجایش ندارد،اما از اختیار اختصاری ضرور است که گفته شود.اما آنچه طالب را توان نوشت این است که خواب کمتر کند،چون ضرور شود وغالب آید،به آن اندیشه که گفتیم خواب کند وطعام وشراب باید که اندک باشد،بخورد در شبانه روزی یکبار واگر صائم بود بهتر است وباید که از پریشانی لقمه احتراز کند که از اسباب دوئی وبیگانگی و وهم باطل است وهر چه درشرع منع است وهر چه در طریقت بد است همه اینچنین است.این قاعده رانیکو یاد دار که ضروری است.

ای سید! باید سخن کمتر کنی ودر خلوتها وصحراها تنها مراقبه .ملاحظه وحدت می کرده باشی.

ای سید! سخن بسیار کردن دل را درجنبش آرد وتفرقه باز دهد واز کسب وحدت ویگانگی غافل سازد.جز به ضرورت حرف مزن وهرچه گویی مختصر گوی واندیشه وحدت را یک لمحه از خود جدا مکن.چون درمجالس بنشینی،بیشتر مقید مشو،مبادا غفلتی واقع شود وسعی کن تا آن کثرت مرآت وحدت شود ومقوی گردد.

ای سید! در اخفای این اندیشه خود را به تنها حسب الامکان سعی باید کرد واین کلمات را به همه کس نباید نمود مگر با مخصوصان خود.

ای سید! به اولاد وغلام وبیگانه وآشنا ودشمن ودوست،آشنایی به وحدت باید کرد وهمه را به نظر اخلاص وبه چشم حقیقت بین باید دید.

ای سید! نزاع وجدال مطلق از میان بردار وانکار را بالکلیه از میان بردار تا وحدت ظهور نماید وبسیار سعی باید کرد تاخشم وغضب سخت ظهور نکند.لب ودرون چه گنجایش دارد؟ همه معذور باید داشت،چه درون خانه چه بیرون خانه وبافرزندان .متعلقان وبیگانگان مثل آب حیات باید بود واگر کسی باتو بدی کند زنهار ازآن دل بد نکنی ونرنجی واورا از خود خوش ورضا داری ومکافات بدی به نیکویی کنی،این کلی است و درطریقت تنها نشستن وتنها بودن دخل تمام در جمعیت دارد.

ای سید! حال طالب از دو حال بیرون نیست:یا از تعلقات ظاهر دارد ویا نه.اگر ندارد،معامله آن آسان است،او را باید که از همه قطع کرده ودر خلوت یا درصحرا نشیند وبه حقیقت خود متوجه شود تا زمانی که حقیقت متجلی شود ووهم دویی برخیزد،آن زمان به هر روش که باشد گنجایش دارد،واگر تعلقات ظاهر دارد وحقوق شرعی را متوجه است،باید که به قدر ضرورت به آن پردازد اما باید که اجتناب تمام کند که خلاف شریعت وطریقت واقع نشود واز ملاحظه وحدت که حقیقت است بالکلیه غافل نشود،و می باید که شبها در این کار بسیار بکوشد ورقبه وحدت باشد وروز را هم چند ساعت برای این کار معین کند و روز به روز می افزوده باشد تا آنکه این معنا غلبه کند و ازهمه وارهاند.

ای سید! وقتی که معنای وحدت غالب آید ولطف الهی ظهور نماید،همه حقوق از تو ادا خواهد شد وتو را باهیچ کس وهیچ چیز کاری نخواهد بود.خداوند وکیل تو خواهد شد وبه جای تو او خواهد بود وتو درمیان نه ای.

ای سید! صحبت دنیا واهل دنیا در طریق سلوک مضر است،اما کسی که گرفتار است ونمی توان ازآن قطع کردن،به ضرورت احتناب تمام باید کرد که چیزی واقع نشود که با شریعت یا طریقت جنگ داشته باشد.اگر تقصیر رود،باید که رجوع نموده،تدارک نماید وملاحظه وحدت هرگز از دست نباید داد.

ای سید! در لباس تکلف نباید کرد واز فقر با خود چیزی باید داشت.

ای سید! همیشه حاضر دل باید بود واز گذشته وآینده یاد نباید کرد،وملاحظه وحدت هرگز از دست نباید داد.

ای سید! بدان که هیچ مرگی بدتر از غفلت وحدت نیست وهیچ عذابی بدتر وسخت تر از عذاب دوری از حقیقت خود نه. از این مرگ واز این عذاب ترسان بوده،متوجه وحدت باید بود ویقین باید دانست که همه یکی است وغیر از یکی موجود نیست.هرقدر که این اندیشه غالب است،سعادت در اوست.چون از وهم دویی برآید،قیامت بر او واقع شود ودر جنت شهود تا ابد الآبدین آسوده.

ای سید! این چنین دولت هرگاه در دنیا میسر شدنی است،چون است که درآن سعی نمی کنی وغافل می باشی؟

ای سید! قیامت برهمه چیز وهمه کس آمدنی است وآن رجوع همه است به وحدت،اما بعد از آنکه ظهور کل واقع شود،اگر چه همه از اصل خود برآمده باشند،لذنی که می باید،همه را روی ندهد مگر برآنها که اینجا قیامت برآنها گذشته باشد.پس باید که سعی کنی که آن معنا که موعود است تو را اینجا روی نماید تا آسودگی حاصل شود ولذتی که می باید دست دهد.

ای سید! مقصود همین است که وهم دویی برخیزد وتو نمانی واو بماند وبس.همه انبیا واولیا بر این اتفاق کرده اند ودر کتب الهیه وحدیث وکلمات اولیا دلایل این بسیار است،وعظمای هر فرقه به وحدت قائلند وهمه به یک زبان به این رفته اند که غیرحق موجودی نیست،عالم صورت اوست وظهور اوست وبس.به خاطر هست که شواهد این مطالب درکتاب علی حده نوشته شود واز دلایل عقلیه استنباط او کرده،نیز پاره ای آورده شود ان شاء الله سبحانه.

ای سید! امروز که آخر الزمان است ونزدیک رسیده که آفتاب حقیقت از مغرب خلقیت طلوع نماید،از آنجا که پیش از طلوع آفتاب،انوار وآثار ظاهر می شودواسرار توحید از زبان خاص وعام به اختیار وبی اختیار فهمیده ونافهمیده سر می زند،طالب را باید که خود را جمع ساخته،خود را از خود نپوشد تا حقیقت وحدت کما ینبغی بر وی جلوه گر شود وبه گفتگوی زباین اکتفا نشود.

الله مطلق و محمد(ص) بر حق،والحمدلله اولاً وآخراً وظاهراً وباطناً وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین الاخیار الابرار الانجاب،
تمت الکتاب بعون الملک الوهاب.

رساله نور وحدت01

رساله نور وحدت01



رساله

نور وحدت

هذا رسالة المسمی بنور الوحدة من تصنیفات حضرة قدوة المحققین و برهان المدققین عارف بالله خواجه عبدالله المعروف بخواجه حوراء المتخلص بمغربی قدس الله سره و افاض علی الطالبین فتوحه . شب جمعه مبارک در عرس خواجه بهاء الدین المعروف به نقشبندی (قدس سره) سیم ربیع الاول فی سنة 1053 اتفاق افتاد و شروع به اظهار این اسرار واقع شد .

500X361.jpg

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله که حقیقت از آفتاب روشن تر است وجمال وحدت از مرات کثزت به همه حال در نظر!

ای سید! از حقیقت تو به سوی تو راهی است.اگر به چشم همت مطالعه فرمائی،چنان دانم که از صورت به حقیقت رسی وبعد موهوم از میانه برخیزد.

ای سید! یکی از بعد خبر دهد وآن را وجهی بود ودیگری از قرب نشان می دهد وآن را سببی باشد.حقیقت تو به زبان این رساله باتو حرف میزند،بر وحدت اطلاع دهد که آنجا نه قرب است ونه بعد،وچون آفتاب وحدت طلوع فرماید،بعد وقرب عین وحدت باشد.

ای سید! هر فرقه با فرقه دیگر در نزاع وجدال است مگر اهل وحدت که ایشان با همه یکی اند،اگر چه هیچکدام با او یکی نیست.

ای سید! اهل وحدت از مذاهب مختلفه متضاده ومشارب متنوعه متناقضه،مشرب خوب ولطیف و روحانی ومذهب عام وشامل حال و وجدانی انتزاع نماید.ایشان را جز این،مذهبی خاص ومشربی مخصوص نیز می باشد.چنانچه در گفتگو آید وگفته شود که متکلم چنین گفت وحکیم چنین گفت وصوفی چنان.

ای سید! وحدت باطن کثرت است وکثرت ظاهر وحدت وحقیقت در هردو یکی است.

ای سید! موجود یکی است که به صورت موهوم متعدد می نماید.

ای سید! تو را از وحدت به کثرت آورده اند واز یگانگی به دوئی وا نموده اند به جهت حکمتی که او سبحانه داند وبندگان خاص او نیز به اعلام او دانند.وتو را چنان ساختند که از وحدت سابقه هیچ خبر نداری واز آن حال در تو اثری پیدا نیست،بلکه تمام عالم را حق سبحانه وتعالی از وحدت به کثرت آورده.بعد از آن چندی از بندگان را بی واسطه به خود آشنا ساخته،از کثرت به وحدت برده و راه وصول از کثرت به وحدت را تعلیم فرموده،به کثرت فرستاده،چنانچه ایشات در کثرت وحدت می دیدند وبه ایشان فرموده که به دیگران تعلیم این طریقه نمایند. ایشان امتثال امر نموده، اعلام آن طریقه نمودند.هر که برآن راه عمل کرده وپیروی آن جماعت بزرگواران نموده، ازکثرت به وحدت پیوسته و از دوگانگی به یگانگی رسیده.آن جماعت بزرگواران انبیایند وآن راه وصول شریعت و طریقت است.

ای سید! شریعت عبارت از فعلی چند وترکی چند است که آن را درکتب فقهی، فقها بیان کرده اند وطریقت عبارت از تهذیب اخلاق است یعنی تبدیل اوصاف ذمیمه به اوصاف حمیده،که آن را سفر دروطن نیز گویند وتعبیر به سلوک نیزنمایند وآن در کتب مشایخ مسطور و درکتاب امام محمد غزالی به تفضیل مذکور است وبعضی آداب واشغال که مشایخ آن را وضع کرده اند داخل طریقت است.

ای سید! احکام شرعی که مبنای آن اثنینیت است به خاصیت موصل به وحدت است وسرآن را خداوند وخاصان او می دانند.پس،از اتصال اعمال که مربوط به کثرت بود به سوی وحدت اشارت است به آنکه کثرت عین وحدت است.

ای سید! نماز و روزه وحج وزکات وامثال اینها که موصل به وحدتند بالخاصیه است که خالصاً لله مودی شوند چنان که شرط کرده اند ومعنای آن همه کس را به فهم در نگنجد وهرکس را تا چه معنا به خاطر رسد.اما آنچه طالب وحدت را ضرور است،آن است که تصورکند که نیت کردم نماز گذارم یا روزه گیزم مثلاً برای حقیقت خود وجود آن،یعنی یافت او که او را گم کرده ام ومی خواهم که به وسیله این عبادت،وحدت که عین الله طلوع نماید.

ای سید! عابد اوست ومعبود اوست.عابد است در مرتبه تقیید ومعبود است در مرتبه اطلاق وتمییز در مراتب از امور عقلیه است وموجود نیست مگر یک حقیقت که هستی صزف است.

ای سید! چون نیک بنگری،اخلاق ذمیمه که رفع آنها در طریقت واجب است همه مینی ومشعر است بر بیگانگی ودوئی واخلاق حمیده که تحصیل آنها لازم است هم مخبر ومعلم است از آشنائی ویگانگی.پس طالب وحدت را چاره نیست از شریعت وطریقت،اگر چه سر اتصال در اول او را معلوم نباشد ودر ثانی اگر تاملی نماید به شزط مناسبت غالباً بفهمد،چنانچه اشارتی به آن کردیم.

ای سید! این همه اشغال واذکار ومراقبات وتوجهات وطرق سلوک که مشایخ وضع نموده اند برای رفع اثنینیت موهومه است.پس بدان که فاصل میان وحدت که حق است به صورت کثرت می نماید، ویکی است که بسیار در نظر می آِید،چنانچه احول یکی را دو می بیند وچنانچه نقطه جواله به صورت دایره دیده می شود وچنانچه قطره باران به شکل خط درنظر می آِید.پس وحدت عین کثرت است وکثرت عین وحدت،یعنی عابد که درکثرت است همان معبود است در وحدت به ذات وصفات خود در افعال وآثار

ای سید! عارفی رفیع مرتبه می فرمود که درویشی تصحیح خیال است یعنی غیر حق در دل نماند،الحق که خوب می فرمود.

ای سید!چون حجاب جزخیال نیست،رفع حجاب به خیال باید کرد وشب وروز در فکر وحدت باید بود.

ای سید! اگر سعادت می خواهی واحد باش و واحد شدن آن است که از توهم دوئی برآیی،واحد بودن آن است که در وحدت وبر وحدت همیشه باشی وتفرقه خاطر وغم واندوه از دوئی است.چون دوئی از دل برود،آرام وقرار میسر گردد،چنانچه تا ابد به هیچ غم مبتلا نگردد و در دو جهان آسودگی حاصل شود،چه آسودگی در عدم است .


در عدم افکندم آخر خویش را وارهاندم جان پر تشویش را

ای سید! چون به حقیقت توحید برسی و وحدت صفت تو گردد،دانی که نسبت تو به حق بعد از سلوک هیچ نیفزوده است،همان نسبت است که پیش از سلوک بوده بلکه نسبت تو به حق پیش از وجود وبعد از وجود یکی است.

ای سید! دانستی وپیدا کردی ویقین بهم رسانیدی که به هیچ آب وآتش زایل نگردد که از ازل تا ابد حق تعالی موجود است وبس وهرگز دیگری موجود نشده وتوهم باطل اعتباری ندارد.زید را بیماری پیدا شد که خود را عمرو دانست و ازمردم از اوصاف زید شنیده،در طلب او شد.چون به علاج های خوب بیماری او رفع شد،عمرو هیچ جا نبود،زید بود وبس.سی مرغ قصد سیمرغ نمودند.چون به منزلگاه سیمرغ رسیدند،خود را سیمرغ دیدند.پس حق تعالی خود را به صفتهای خود می دانست،این حقیقت چیزهاست وبعد ازآن خود را به این صفتها وانمود.آن عالم این است.این جا غیر کجاست وغیر کجا موجود شد؟

ای سید! چون حقیقت کار اینچنین دانستی ومعلوم تو شد که بعد وقرب ومسافت همه از توهم توست،کی دوری بود که تزدیکی حاصل شود وکی جدائی داشتی که پیوستگی پیدا کند؟در عالم اگر هزار سال فکر کنی،غیز از حقیقت مطلقه که عین وحدت است هیچ نیابی بلکه هیچ ذاتی وهیچ صفتی وهیچ جنسی وهیچ جهتی چه خارجی وچه ذهنی وچه وهمی به هم نرسد که غیر او بوده،همه اوست واوست همه

ای سید! هرچه در ادراک می درآید،اوست وهر چه در ادراک نمی درآید اوست.آنچه را وجود گویند ظهور اوست وآنچه او را عدم گویند بطون اوست ، اول اوست،آخر اوست،باطن اوست،ظاهر اوست،مطلق اوست،مقید اوست،کلی اوست،جزئی اوست،منزه اوست،مشبه اوست.

ای سید! باآنکه همه اوست،از همه پاک است.این اطلاق او نسبتی دیگر است.غیر آن اطلاق که او همه است یا عین همه.در این اطلاق هیچ کشفی وعقلی وفهمی نرسد، "ویحذرکم الله نفسه " اینجاست.

ای سید! شهود او در مراتب ظهور اوست وگاهی از مراتب بیرون بود واین شهود کاالبرق الخاطف باشد ودوام او مستحیل است،وحصول او وعدم او مقتضای جامعیت انسانی است که مظهر اسم "الله" است.

ای سید! عارف را بالاترار این مقامی نیست ودر این مقام فنای کلی وانعدام صرف است واین از اقسام کلیه قیامت است.

ای سید! این معارف دراین مقام به تقریب نوشته شد.آنچه سالک را ضروری است،همان فکر وحدت است که دربالا نوشته شد.باید که شب وروز دراین سعی باشد که کثرت موهومه که به عنوان غیریت درنظر می درآید،از نظرساقط شده ومرآت وحدت شود وسالک جز یکی نبیند وجزیکی نخواند وجزیکی نداند.

ای سید! طریق دیگر این است که "لا اله" یعنی:این همه چیزها که مشهودند نیستند،به این معنا که گمند دروحدت ذات ومستهلکند در وی."الا الله" یعنی وحدت ذات به صورت این چیزها ظاهراست ودر نظرها مشهود.پس اشیاء باطنند واو ظاهر است در اشیاء.پس او هم ظاهراشیاء باشد،هم باطن اشیاء وجز ظاهر وباطن چیز دیگر نیست.پس اشیاء اشیاء نباشد بلکه حق باشد ونام اشیاء بر اشیاء اعتباری بود که این نیز عین حق است.

ای سید! طریق مراقبه از کلمات سابقه به وجوه مختلفه می توان فهمید.مراقبه عبارت ازملاحظه معنای وحدت است.به هرچه که توان کرد.اگر ملاحظه الفاظ وتخیل آنها واسطه تعقل معانی گردد آن را ذکر گویند،الفاظ هرچه بود خواه"لااله الا الله" خواه "الله" تنها،واگر بی تخیل الفاظ تعقل معانی کند،مراقبه وتوجه بود و وجوه او بسیار است چنانچه از کتب بزرگان معلوم توان کرد،ومقصود آن است که معنای وحدت در دل قرار گیرد،و ذکر لفظ "الله"چنان است که به حقیقت قلبیه به توسط تصور مضغه صنوبریه متوجه گشته،از این حیثیت که این حقیقت مظهر حق است تخیل لفظ الله بکند وبر وی اطلاق نماید.

ای سید! اگر به خود متوجه شوی وتوانی این وجه را درست گردانی،کار به آسانی صورت می گیرد.

ای سید! بدن تو صورت و مظهر روح توست وغیر از او نیست واین هردو صورت جسمی و روحی موهومند.چون لفظ "الله" به خیال گویی وبه آن حقیقت که به صورت این دو موهوم ظاهر است متوجه گردی ودانی که من همانم،امید است که شهود شهادت وحدت در کثرت میسر شود،وهر چه درنظر تو آید،باید بدانی که صورتی دارد وروحی دارد وحقیقتی دارد،چه صورت،ملک وناسوت اوست و روح او ملکوت اوست وحقیقت او جبروت ولاهوت اوست که عبارت از ذات وصفات حق است،یعنی وجه خاص به آن شی ء که عین حقیقت مطلقه است.

ای سید! جبروت صفات است ولاهوت ذات است وصفات غیر ذات نیست.آری! در کشف وشهود مغایرتی اعتباری روی می دهد وآن در مقام حصول تجلیات صفات ذاتیه است،وتا اینجا ذات وصفات را دریک مرتبه اعتبار کردیم به جهت عینیت.

ای سید! عالم علم حق است که به تجلی ذات که "الف" اشارت به اوست ظهور نموده وعلم عین ذات است.

ای سید! حقیقت مطلقه ظهورات بی نهایت دارد اما کلیات او پنج است:ظهور اول ظهور علم اجمالی است،ظهور دوم ظهور علم تفضیلی است،ظهور سوم ظهور صور روحانیه است،ظهور چهارم ظهور صور مثالیه است،ظهور پنجم ظهور صور جسمانیه است واگر ظهور انسانیه را جدا بگیری ظهورات کلیه شش بود.این ظهورات را تنزلات خمسهویا ستهگویند وحضراتنیز گویند.

ای سید! انسان جامع همه ظهورات است وبیان این جامعیت به وجوه کثیره می توان کرد.

ای سید! باید بدانی که حقیقت انسانی در همه مراتب به صورتی که مناسب آن مرتبه باشد ظهوری دارد.همه حقایق،صور آن حقیقت است واین به مرتبه مقدم است برهمه حقایق،اگر چه به ظهور پایان ازهمه افتاده است.

ای سید! اول سوره فاتحه که اول قرآن مجید است "الحمد لله" واقع شده ومعنای آن این است که جنس حامدیت ومحمودیت مخصوص اوست.به هر حال وبه هرصفت وبه هرجا وبه هرصورت غیر اوحامد ومحمودی نیست.

ای سید! اول سوره بقره "الم" واقع شده.الف اشارت است به احدیت که الف اول اوست ولام اشارت است به علم که لام وسط اوست ومیم اشاره است به عالم که میم آخر اوست.یعنی احدیت صورت علم گرفت وعلم صورت عالم.

ای سید! آنچه تو را ضروری است تعقل معنای وحدت است وپیوسته در آن مراقب بودن وبه تفضیل این معارف وارسیدن.دراول امر هیچ در کار نیست.چون به عنایت الهی وحدت در دل نشیند وخیال دوئی مرتفع گردد،تو را صفائی رو خواهد داد که همه علوم وحقایق بر تو مکشوف خواهد شدو خفیه ای نخواهد ماند.تا کثرت از نظر نرفته وتا توهم دویی باقی است،علوم صحیحه مشکل است که روی نماید.

ای سید! چند روزی ریاضتی بر خود باید گرفت وانفاس را مصروف این اندیشه باید ساخت تا خیال باطل از میان به در رود وخیال حق به جای آن نشیند.

ای سید! تا این خیال در تو قرار نگرفته وباطن تو را فرا نگرفته،به هیچ چیز متوجه نباید شدو چون این خیال در تو قرار گرفت وتفرقه ودویی برطرف شد،هیچ چیز تو را مزاحم نمی تواند شد،چه نکته موهوم وباطل وجود حق تو را مزاحم نشود.

ای سید! نسبت حق به عالم چون نسبت آب است به برف،بلکه نزدیک تر ازآن باید دانست،و یاچون نسبت طلا به زیورها که ازآن درست می نمایند،ویا چون نسبت گل به ظروفی که ازآن ساخته شود واینها همه یکی است.

ای سید! رابطه میان عالم وحق هم "من" است،چه عالم از او ناشی است وبا وی است،وهم کلمه "الی" است،چه عالم به سوی او راجع است واین صدور ورجوع هم در ازل است وهم در ابد،وهم در جمیع اوقات زمانی،چه در هر آن عالم به حقیقت رود واز حقیقت برآید چون موج از دریا، وهم کلمه " فی" است،چه عالم در حق است وحق در عالم،که به وجهی آن مظهر است وبه وجهی این مظهر است،وهم کلمه "مع " است،چه معیت ذاتی وصفانی وفعلی بی شبهه متحقق است و هم کلمه "هو" است،چه عالم عین حق است وحق عین عالم، وهم کلمه " لیس" است،چه به وجهی عالم عالم است وحق حق،نه عالم حق است ونه حق عالم است.

ای سید! حق به وجهی از همه روابط منزه است ومیان عالم وحق رابطه نیست،این اعتبار را "لا تعین" خوانند.

ای سید! هر که حق را به این وجه بشناسد،حق را به وجهی ممکن شناخته باشد.

ای سید! اول سالک را به اسم "ظاهر" متوجه باید شد وبه یقین باید دانست که او پیداست به همه صورت ومعانی،وهیچ صورتی وهیچ معنایی نیست که جز او بود.این معنا را مکرر نوشته ام،به جهت تاکید باز می نویسم ومقصود این است که فکر وحدت را لازم خود باید داشت وخود را دراین فکر گم می باید کرد.چون در این فکر استغراق حاصل شود،از اسم "باطن" نیز بهره مندی خواهد یافت.

ای سید! اگر سالها به عبادت وطاعت واذکار اشتغال نمایی و از وحدت غافل باشی،از وصل محرومی،اگر چه احوال وکیفیات غریبه روی نماید وانوار وواقعات جلوه گر گردد.

ای سید! حالی را که آن را وصل توهم کنی وثمره آن حال علم وحدت نباشد،به حقیقت آن وصل نیست.آنچه ظاهر گشته مرتبه ای است از مراتب ظهور،نه مقصود حقیقی که مطلق است وظاهر در همه وعین همه،تا چیزی ظاهر شود وبه وجهی از وجوه با شیئی از اشیاء مغایرت دارد آن منزل ومقصود نیست.

ای سید! هر گاه حقیقت این چنین باشد،از اول تو را مراقبه مطلق ضروری است تا مسافتی نماند.

ای سید! تفرقه وجدائی تا زمانی است که همه را یکی نمی دانی ونمی بینی.چون همه را یکی دانستی ودیدی،از تفرقه ودویی خلاص شدی و وصل میسر شد.

ای سید! میان تو ومقصود راهی نیست که او را جدا از خود وغیر از خود می دانی.چون دانستی که تو نیستی،اوست وبس،راه نماند.جمعیت وآزادی ومعرفت نفس ومعرفت حق وغنای مطلق ووصل وکمال قرب اینجا حاصل شد وکار تمام گشت.

ای سید! چون به این مقام رسیدی که خود را ندیدی واو را دیدی،آلودگی دنیا وآخرت در حق تو یکی شد وفنا وبقا وخیر وشر و وجود وعدم وکفر واسلام وموت و حیات وطاعت ومعصیت عقب ماند.بساط مکان وزمان درنوردیده شد.

ای سید! چون تو نماندی، هیچ چیز نماندکه همه چیزها به تو واندیشه تو وابسته است.

ای سید! بدان که همه چیز در توست وهیچ چیز بیرون از تو وجودی ندارد وچون خود را از همه چیز خالی کردی،هیچ چیز نماند.

ای سید! تو را وجود جز در حق نیست همه چیزها در تو موجودند.چون خود را به حق بردی،در آن دریای بیکران خود را انداختی یعنی به این صفت،آنجا همه چیزها با تو درآن دریا گم شد.

ای سید ! اگر نیک دریابی انانیت که از تو سر می زند از تو نیست و تو آن جسم و روح نیستی در تمام عالم نیز یک انا گوست که انانیت او در همه جا ظاهر و جلوه گر است.

ای سید! علامت وصول به حقیقت مطلقه آن است که انانیت که از تو سر می زند از همه چیزها آن توانی گفت.اینجا معلوم می شود که حجاب جز تعین انانیت نیست.

ای سید! همان یک ذات است که ذاتها شد وهمان ذات است که اول علم شده ودیگر بار به صورت علمهای جهان شده،وهمان ذات است که از قدرت خود قدرتهاست وهمان ذات است که از ارادت خود ارادتهاست وهمان ذات است که به سمع خود سمعهاست وبه بصر خود بصرهاست وبه حیات خود حیاتهاست وبه فعل خود فعلهاست وبه کلام خود کلامهاست وعلی هذا القیاس،وهمان ذات است که به هستی خود هستیهاست.

ای سید! هرچه به عالم ظهور آمده،در ذات پوشیده.بعد از آن ذات به صورت او در علم خود اولاً،درعین خود ثانیاً جلوه فرموده،ذات رنگ او گرفت و او رنگ ذات،وآنچه پوشیده بود در ذات بالقطع عین ذات بود که غیر شی ء در شی ء نبود.پس آن ذات خود ،به خود معاملت کرده وعاشقی ورزیده وبندگی وخداوندی در میان آورده وکارخانه ازلی وابدی برپا کرده.

ای سید! تو خود را خیال کن که هنوز آنجائی که بودی در ازل ،تا آزاد شوی ودیگر روی تفرقه وغم وبلا نبینی.

ای سید! روح تو اوست که به او زنده ای ودل تو اوست که به او دانائی،وبصر تو اوست که به او بینایی،وسمع تو اوست که به او می شنوی،ودست تو اوست که به او می گیری وپای تو اوست که به او میروی.

ای سید! هر جزء وعضو تو از اجزاء واعضای ظاهر وباطن تو اوست که به او می تویی.

ای سید! اویی وتویی منی،هر سه صفت اوست ودیگری درمیان نیست.

ای سید! توحید صفت واحد است،نه من وتو.تا من وتو باقی است،اشتراک است نه توحید.

ای سید! چون تو رفتی فناست وچون او در میان آمد بقاست.

ای سید! سلوک سعی توست در رفع اثنینیت وجذبه رفتن توست به وحدت.

ای سید! سلوک و جذبه وبقا اسم ولایت متحقق است.

ای سید! با همه اشیاء نیازمندی کن که عین مطلوب تواند،وبا دشمن دوستی ورز که نیز عین مقصور توست.

ای سید! با خود نیز بانظر محبت ناظر باش که تو نیز عین محبوبی.

ای سید! اینها در سلوک ضروری است.

ای سید! بد ونیک را در دریای وحدت انداز تا آشنای حقیقت شوی.

ای سید! سخن وحدت را اگر بسیار گوییم اندک است واگر اندک گوییم بسیار است.بدایت این معرفت درنهایت مندرج است ونهایت او دربدایت.تا چند گویم وتا چند نویسم؟ نه من می گویم ونه من می نویسم.حقیقت خود، به خود در گفتگوست.

دعای اعددت لكل هول

دعای اعددت لكل هول



در كتاب«بلد الأمین»از حضرت رسول اكرم صلى اللّه علیه و آله روایت كرده:هركه هر روز ده بار این دعا را بخواند،حق تعالى‏ چهار هزار گناه كبیره او را بیامرزد،و وى را از سكرات مرگ و فشار قبر،و صدهزار هراس قیامت نجات دهد، و از شرّ شیطان و سپاهیان او محفوظ گردد،و قرضش ادا شود،و اندوه و غمش برطرف گردد، این دعای شریف از ادعییه ای است كه آیت الحق و العرفان مرحوم سید حداد (ره) و تلمیذ معظم ایشان حضرت آیت الله كمیلی بر آن تاكید داشته و در نمازهای خود قرائت می كنند .

1725.gif


اَعْدَدْتُ لِكُلِّ هَوْلٍ لا اِلهَ اِلا اللَّهُ وَ لِكُلِّ هَمٍّ وَ غَمٍّ ما شاءَاللَّهُ وَ لِكُلِّ نِعْمَةٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لِكُلِّ رَخآءٍ اَلشُّكْرُ لِلَّهِ وَ لِكُلِّ اُعْجُوبَةٍ سُبْحانَ الِلَّهِ وَ لِكُلِّ ذَنْبٍ اَسْتَغْفِرُاللَّهَ وَ لِكُلِّ مُصیبَةٍ اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ وَ لِكُلِّ ضیقٍ حَسْبِىَ اللَّهُ وَ لِكُلِّ قَضآءٍ وَ قَدَرٍ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ وَ لِكُلِّ عَدُوٍّ اِعْتَصَمْتُ بِاللَّهِ وَ لِكُلِّ طاعَةٍ وَ مَعْصِیَةٍ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ .


مهیا كردم براى هر هراسى«لا اله الا اللّه»را و براى هر اندوه و غمى،«ما شاء اللّه»را،و براى هر نعمتى‏ «الحمد للّه»،و براى هر راحتى«الشكر للّه»،و براى هر شگفتى«سبحان اللّه»،و براى هر گناهى«استغفر للّه» و براى هر مصیبت«انا للّه و انا الیه راجعون»را،و براى هر تنگى«حسبى اللّه»و براى هر قضا و قدر«توكلت على اللّه»را،و براى هر دشمن«اعتصمت باللّه »را و براى هر طاعت و معصیت«لا حول‏ و لا قوّة الاّ باللّه العلى العظیم»را.

زیارت هفت حدیث حضرت رضا (ع)

زیارت هفت حدیث حضرت رضا (ع)



زیارت هفت حدیث از جمله زیارات امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام می باشد که به جهت مضامین ارزشمند آن مورد توجه قرار گرفته است. این زیارت مشتمل بر هفت حدیث نورانی و گرانبها در فضیلت زیارت حضرتش می باشد که در جلد نود و نهم کتاب شریف بحارالأنوار، باب چهارم ذکر شده اند.

متن زیارت

أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له و أشهد أن محمدا عبده و رسوله اللهم صل علی محمد و ال محمد اللهم صل علی الملائکة المقربین اللهم صل علی الأنبیاء و المرسلین اللهم صل علی الأئمة المعصومین السلام علی مولانا و مقتدانا امام الهدی و العروة الوثقی و حجتک علی اهل الدنیا الذی قال فی حقه سید الوری و سند البرایا سیدفن بضعة منی بارض خراسان مازارها مکروب الا نفس الله کربه و لا مذنب الا غفر الله ذنبه اللهم بشفاعته المقبولة و درجته الرفیعة ان تنفس به کربی و تغفر به ذنبی و تسمعه کلامی و تبلغه سلامی

شهادت می‏دهم که خدائی غیر از خدای یگانه نیست و شریکی ندارد و گواهی می‏دهم که محمد بنده و فرستاده اوست خدایا درود بفرست بر محمد و فرزندان او خدایا درود بفرست بر فرشتگان نزدیک خود. خدایا درود بفرست بر پیغمبر و فرستادگان خدایا درود بفرست بر امامان پاک، سلام بر امام و پیشوای ما امام هدایت و حلقه استوار و دلیل تو بر مردم دنیا که سید کائنات و دلیل مخلوقات رسول خدا در حق او فرمود: جگر گوشه من به خاک سپرده شود در زمین خراسان زیارت نکند او را رنج دیده‏ای مگر اینکه خداوند برمی‏دارد رنج او را و نه گناهکاری مگر خدا بیامرزد گناهان او را خدایا به حق شفاعت پذیرفته پیغمبر خدا و مقام بزرگ او که بلای مرا از من دور کنی و گناهانم را بیامرزی و بشنوایی به او سخن مرا و برسانی به او سلام مرا

السلام علیک یا حجة الله السلام علیک یا نور الله السلام علیک یا عیبة علم الله السلام علیک یا معدن حکمة الله السلام علیک یا حامل کتاب الله السلام علیک یا حافظ سر الله انت الذی قال فی حقک قاتل الکفرة و قامع الفجرة علی امیرالمؤمنین و وصی رسول رب العالمین صلوات الله و سلامه علیه سیقتل رجل من ولدی بارض خراسان ب السم ظلما اسمه اسمی و اسم أبیه اسم ابن‏عمران موسی علیه‏السلام الا فمن زاره فی غربته غفر الله ذنوبه ما تقدم منها و ما تأخر و لو کانت مثل عدد النجوم و قطر الأمطار و ورق الأشجار مولای مولای ها أناذا واقف بین یدیک و ذنوبی مثل عدد النجوم و قطر الأمطار و ورق الأستجار و لیس لی وسیلة الی محوها الا رضاک

سلام بر تو ای حجت خدا سلام بر تو ای نور خدا، سلام بر تو ای مخزن علم خداوند سلام بر تو ای معدن حکمت خداوند، سلام بر تو ای دارنده کتاب خدا، سلام بر تو ای نگهدارنده سر خدا، تو آن کسی هستی که در حق تو فرموده کشنده ی کافران و برکننده ی فاجران حضرت علی پیشوای مؤمنان و جانشین پیغمبر خدای عالمیان که صلوات و رحمت خدا و درود بر او باد: به همین زودی کشته شود مردی از فرزندانم در زمین خراسان با زهر در حال ستمدیدگی، نامش نام من است و نام پدرش نام پسر عمران، موسی است که سلام حق بر او باد.بدان هر آن کس او را در غربتش زیارت کند خدا بیامرزد گناهان گذشته او و آینده او را و اگر چه به شماره ستارگان و قطره‏های باران و برگ درختان باشد. آقای من آقای من این منم که در مقابل تو ایستاده‏ام و گناهانم مانند شماره‏های ستارگان است و به قدر قطره‏های باران و برگ درختان برای من نیست وسیله‏ای برای پاک کردن آنها مگر خشنودی تو از من

مولای ما أحسب فی صحیفتی عملا أرجی عندی من زیارتک کیف و قد قال فی حقها باقر علم الأولین و الأخرین صلوات الله علیه یخرج رجل من ولدی موسی اسمه اسم امیرالمؤمنین سیدفن بأرض خراسان من زاره عارفا بحقه أعطاه الله أجرمن أنفق من قبل الفتح و قاتل فأتیتک زائرا عارفا بحقک عالما بأنک امام مفترض الطاعة شهید غریب راجیا بما قاله الصادق علیه‏السلام یقتل حفدتی بأرض خراسان فی مدینة یقال لها طوس من زاره عارفا بحقه أخذته بیدی یوم القیامة و أدخلته الجنة و ان کان من أهل الکبائر قیل له ما عرفان حقه قال العلم بأنه امام مفترض الطاعة غریب شهید من زاره عارفا بحقه أعطاه الله أجر سبعین شهیدا ممن استشهد بین یدی رسول الله صلی الله علیه و اله

آقای من در نامه عمل خود نمی‏یابم عملی را که امیدوارتر باشد نزد من از زیارت تو چگونه اینطور نباشد که در حق زیارت تو شکافنده علم پیشینیان و پسینیان که درود و رحمت خدا بر او باد فرموده: بیرون آید مردی از فرزندم موسی که نامش نام امیرالمؤمنین علی است و دفن می‏شود در زمین خراسان کسی که او را زیارت کند و عارف به حق او باشد خدا می‏دهد بر او پاداش کسی را که قبل از فتح مکه خرج کند در راه خدا و جنگ با کفار نماید پس آمدم به زیارت تو در حال معرفت حق تو و یقین دارم که تو امام هستی و واجب الاطاعتی و شهید و غریب. امیدوارم به آنچه که فرموده است حضرت صادق که درود خدا بر او باد: کشته می‏شود نواده من در زمین خراسان در شهری که نامیده می‏شود به طوس هر کس زیارت کند او را و به حق او معرفت داشته باشد خودم دستش را روز قیامت می‏گیرم به بهشت می‏برم اگر چه از اهل گناهان بزرگ باشد؛ گفته شد به آن حضرت شناختن حق او چیست؟ فرمود: دانستن اینکه او امام و واجب است اطاعت او غریب و شهید است، کسیکه او را زیارت کند با شناختن حق او خدا می‏دهد بر او ثواب هفتاد نفر شهید را از کسانی که شهید شده‏اند نزد پیغمبر خدا که رحمت خدا بر او و فرزندان او باد.

یابن رسول الله أبتغی بزیارتک من الله تعالی غفران ذنوبی و ذنوب والدی و المؤمنین و المؤمنات اسئلک الاتیان الموعود فی المواعد الثلثة عند تطائر الکتب و عند الصراط و عند المیزان و قلت و قولک حق ان شرما خلق الله فی زمانی یقتلنی بالسم ثم یدفننی فی دار مضیعة و بلاد غربة الافمن زارنی فی غربتی کتب الله عزوجل له أجر مأة ألف شهید و مأة ألف صدیق و مأة ألف حاج و معتمر و مأة ألف مجاهد و حشر فی زمرتنا و جعل فی الدرجات العلی من الجنة رفیقنا الحمدلله الذی وفقنی لزیارتک فی البقعة التی قلت فی حقها هی و الله روضة من ریاض الجنة من زارنی فی تلک البقعة کان کمن زار رسول الله ص و کتب الله له ثواب ألف حجة مبرورة و ألف عمرة مقبولة و کنت انا و ابائی شفعاؤه یوم القیمة فکن شفیعی بابائک الطاهرین و اولادک المنتجبین

ای فرزند پیغمبر خدا من می‏خواهم به وسیله زیارت تو از خداوند بزرگ آمرزش گناهانم را و گناهان پدر و مادرم را و مردان مؤمن و زنان مومنه را از تو می‏خواهم که حضور پیدا کنی وعده‏ای که داده شده در سه موقع: اول در موقع باز شدن نامه‏های اعمال، دوم در صراط، سوم هنگام کشیدن اعمال، و گفتی و حرف تو حق است که: بدترین خلق خدا در دوره من می‏کشد مرا با زهر بعد مرا به خاک می‏سپارد در خانه‏ی فراموشی و شهرهای دور از وطن بدان هر کس مرا زیارت کند در غریبی خدا بر او می‏نویسد، ثواب صد هزار شهید و صد هزار صدیق را و صد هزار حاج را و عمره کننده را و صد جهاد کننده را و محشور می‏شود در دسته ما و در درجات بلند بهشتی برای او مقامی داده می‏شود که با ما نزدیک شود. سپاس خدائی را که توفیق داد مرا به زیارت تو در زمینی که گفتی در حق آن زمین: به خدا آن باغی است از باغ‏های بهشت هر کس مرا زیارت کند در این محل مانند کسی است که پیغمبر خدا را زیارت کرده باشد درود بر او و خاندانش و خدا می‏نویسد برای او ثواب هزار حج آمرزیده و هزار عمره قبول شده و من و پدرانم می‏باشیم شفاعت کنندگان او در روز قیامت پس تو شفیع من باش به حق پدران پاک و فرزندان برگزیده‏ات

یا مولای أنت الذی لا یزؤرک الا الخواص من الشیعة فبحقک و بحق شیعتک نسئل الله أن تشفعنی و نسئل الله أن یحشرنی فی مستقر من الرحمة معکم أهل البیت معکم معکم لامع غیرکم برئت الی الله من اعدائکم و تقربت بالله الیکم انی مؤمن بایابکم منتظر لأمرکم مصدق برجعتکم مترقب لدولتکم عارف بعظم شأنکم عالم بضلالة من خالفکم موال لکم و لأولیائکم مبغض لأعدائکم عائذبکم لائذ بقبورکم

ای آقای من تو آن امامی هستی ترا زیارت نمی‏کند مگر شیعیان خاص پس به حق خود و شیعیانت می‏خواهم از خدا شفاعت تو را و می‏خواهم از او که ما را محشور گرداند در جایگاه رحمت خود با شما اهل‏بیت با شما و با شما نه با دیگری از شما. دوری می‏جویم به سوی خدا از دشمنان شما و نزدیکی می‏جویم به سوی خدا به واسطه شما، من به شما ایمان دارم و انتظار ظهور امر شما را دارم و به رجعت شما تصدیق دارم، منتظر دولت شمایم و به بزرگی و مقام و شأن شما معرفت دارم و علم دارم به گمراهی کسانی که مخالفت شما را کردند و دوستدار شما و دوستان شما هستم، دشمن دارم دشمنان شما را، پناه آورده‏ام به شما و پناهنده‏ام به قبرهای شما

اللهم صل علی محمد النبی و الوصی و البتول و السبطین و السجاد و الباقر و الصادق و الکاظم و الرضا و التقی و النقی و العسکری و المهدی صاحب الزمان صلوات الله علیه و علیهم أجمعین اللهم ان هؤلاء ائمتنا و سادتنا و قادتنا و هداتنا و رعاتنا اللهم وفقنا لطاعتهم و ارزقنا شفاعتهم و احشرنا فی زمرتهم و اجعلنا من خیار موالیهم برحمتک یا ارحم الراحمین

خدایا درود بفرست بر پیامبرت محمد و جانشین او و بتول و دو سبط پیامبر و سجاد و باقر و صادق و کاظم و رضا و تقی و نقی و عسکری و مهدی صاحب زمان که رحمت خدا بر او و بر همه ایشان باد. خدایا اینان امامان ما هستند و آقای ما و پیشوای مایند و راهنمایان و نگهداران مایند. خدایا به ما توفیق اطاعتشان را کرامت فرما و روزی کن شفاعتشان را و ما را محشور فرما در میان دسته ایشان و بگردان ما را از نیکان بندگان ایشان با رحمت خود ای مهربان‏ترین مهربانان

هو ...


هو ... ( دیوان شمس)



«هوالاول هوالآخر هوالظاهر هوالباطن»

به غیر از هو و یا من هو دگر چیزی نمی دانم

ز جان عشق سرمستم ، دوعالم رفت از دستم

بجز رندی و قلاشی نباشد هیچ سامانم

اگر در عمر خود روزی دمی بی او برآوردم

از آن وقت و از آن ساعت ز عمر خود پشیمانم

دویی از خود بیرون کردم یکی دیدم دو عالم را
یکی جویم , یکی گویم , یکی دانم , یکی خوانم

مکانم لا مکان باشد نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد نه جان باشد که من از جان جانانم

نه از دنیی نه از عقبی نه از جنت نه از دوزخ
نه از ادم نه از حوا نه از فردوس رضوانم

الهی به مستان میخانه‌ات

الهی به مستان میخانه‌ات



الهی به مستان میخانه‌ات

به عقل آفرینان دیوانه‌ات


به دردی کش لجهٔ کبریا

که آمد به شأنش فرود انّما


به درّی که عرش است او را صدف

به ساقی کوثر، به شاه نجف


به نور دل صبح خیزان عشق

ز شادی به انده گریزان عشق


به رندان سر مست آگاه دل

که هرگز نرفتند جز راه دل


به انده‌پرستان بی پا و سر

به شادی فروشان بی شور و شر


کزان خوبرو، چشم بد دور باد

غلط دور گفتم که خود کور باد


به مستان افتاده در پای خم

به مخمور با مرگ با اشتلم


بشام غریبان، به جام صبوح

کز ایشانست شام و سحر را فتوح


که خاکم گل از آب انگور کن

سرا پای من آتش طور کن


خدا را بجان خراباتیان

کزین تهمت هستیم وارهان


به میخانهٔ وحدتم راه ده

دل زنده و جان آگاه ده


که از کثرت خلق تنگ آمدم

به هر جا شدم سر به سنگ آمدم


بیا ساقیا می بگردش در آر

که دلگیرم از گردش روزگار


مئی ده که چون ریزیش در سبو

بر ‌آرد سبو از دل آواز هو


از آن می که در دل چو منزل کند

بدن را فروزان‌تر از دل کند


از آن می که گر عکسش افتد بباغ

کند غنچه را گوهر شبچراغ


از آن می که گر شب ببیند بخواب

چو روز از دلش سر زند آفتاب


از آن می که گر عکسش افتد بجان

توانی بجان دید حق را عیان


از آن می که چون شیشه بر لب زند

لب شیشه تبخاله از تب زند


از آن می که گر عکسش افتد به آب

بر آن آب تبخاله افتد جباب


از آن می که چون ریزیش در سبو

بر آرد سبو از دل آواز هو


از آن می که که در خم چو گیرد قرار

بر آرد خم آتش ز دل همچو نار


می صاف ز آلودگی بشر

مبدل به خیر اندر او جمله شر


می معنی افروز صورت گداز

مئی گشته معجون راز و نیاز


از آن آب، کاتش بجان افکند

اگر پیر باشد جوان افکند


مئی را کزو جسم جانی کند

بباده، زمین آسمانی کند


مئی از منی و توئی گشته پاک

شود جان، چکد قطره‌ای گر به خاک


به انوار میخانه ره پوی، آه

چه میخواهی از مسجد و خانقاه


بیا تا سری در سر خم کنیم

من و تو، تو و من، همه گم کنیم


بیک قطره می آبم از سر گذشت

به یک آه، بیمار ما درگذشت


بزن هر قدر خواهیم، پا به سر

سر مست از پا ندارد خبر


چشی گر از این باده، کو کو زنی

شوی چون ازو مست هو هو زنی


مئی سر بسر مایهٔ عقل و هوش

مئی بی خم و شیشه، در ذوق و جوش


دماغم ز میخانه بویی کشید

حذر کن که دیوانه، هویی کشید


بگیرید زنجیرم ای دوستان

که پیلم کند یاد هندوستان


دلا خیز و پائی به میخانه نه

صلائی به مستان دیوانه ده


خدا را ز میخانه گر آگهی

به مخمور بیچاره، بنما رَهی


دلم خون شد از کلفت مدرسه

خدا را خلاصم کن از وسوسه


چو ساقی همه چشم فتان نمود

به یک نازم، از خویش عریان نمود


پریشان دماغیم، ساقی کجاست

شراب ز شب مانده باقی کجاست


بیا ساقیا، می بگردش در آر

که می خوش بود خاصه در بزم یار


مئی بس فروزان‌تر از شمع و روز

می و ساقی و بادهٔ جام سوز


می صاف ز الایش ما سوی

ازو یک نفس تا بعرش خدا


مئی کو مرا وارهاند ز من

ز آئین و کیفیت ما و من


از آن می حلال است در کیش ما

که هستی وبال است در پیش ما


از آن می حرام است بر غیر ما

که خارج مقام است در سیر ما


مئی را که باشد در او این صفت

نباشد بغیر از می معرفت


به این عالم ار آشنائی کنی

ز خود بگذری و خدائی کنی


کنی خاک میخانه گر توتیا

خدا را ببینی بچشم خدا


به میخانه آی و صفا را ببین

ببین خویشتن را خدا را ببین


تودر حلقهٔ می‌پرستان در آ

که چیزی نبینی بغیر خدا


بگویم که از خود فنا چون شوی

ز یک قطره زین باده مجنون شوی


بشوریدگان گر شبی سر کنی

از آن می که مستند لب تر کنی


جمال محالی که حاشا کنی

ببندی دو چشم و تماشا کنی


نیاری تو چون تاب دیدار او

ز دیدار رو کن به دیوار او


قمر درد نوش است از جام ما

سحر خوشه چین است از شام ما


مغنی نوای دگر ساز کن

دلم تنگ شد مطرب آواز کن


بگو زاهدان اینقدر تن زنند

که آهن ربائی بر آهن زنند


بس آلوده‌ام آتش می کجاست

پر آسوده‌ام نالهٔ نی کجاست


به پیمانه، پاک از پلیدم کنید

همه دانش و داد و دیدم کنید


چو پیمانه از باده خالی شود

مرا حالت مرگ حالی شود


همه مستی و شور و حالیم ما

نه چون تو همه قیل و قالیم ما


خرابات را گر زیارت کنی

تجلی بخروار غارت کنی


چه افسرده‌ای رنگ رندان بگیر

چرا مرده‌ای آب حیوان بگیر


زنی در سماعی، ز می سرخوشی

سزد گر ازین غصه خود را کشی


توانی اگر دل، دریا کنی

تو آن دُر یکتای پیدا کنی


ندوزی چو حیوان نظر بر گیاه

بیابی اگر لذت اشک و آه


بیا تا بساقی کنیم اتفاق

درونها مصفا کنیم از نفاق


بیائید تا جمله مستان شویم

ز مجموع هستی پریشان شویم


چو مستان بهم مهربانی کنیم

دمی بی‌ریا زندگانی کنیم


بگرییم یکدم چو باران بهم

که اینک فتادیم یاران زهم


جهان منزل راحت اندیش نیست

ازل تا ابد، یکنفس بیش نیست


سراسر جهان گیرم از توست بس

چه میخواهی آخر از این یکنفس


فلک بین که با ما جفا میکند

چها کرده است و چها میکند


برآورد از خاک ما گرد و دود

چه میخواهد از ما سپهر کبود


نمیگردد این آسیا جز بخون

الهی که برگردد این سرنگون


من آن بینوایم که تا بوده‌ام

نیاسایم ار یکدم آسوده‌ام


رسد هر دم از همدمانم غمی

نبودم غمی گر بدم همدمی


در این عالم تنگ‌تر از قفس

به آسودگی کس نزد یک نفس


مرا چشم ساقی چو از هوش برد

چه کارم به صاف و چه کارم به درد


نه در مسجدم ره، نه در خانقاه

از آن هر دو در هر دو، رویم سیاه


نمانده است در هیچکس مردمی

گریزان شده آدم از آدمی


گروهی همه مکر و زرق و حیل

همه مهربان، بهر جنگ و جدل


همه متفق با هم اندر نفاق

به بدخوئی اندر جهان جمله طاق


همه گرگ مانا همه میش پوست

همه دشمنی کرده در کار دوست


شب آلودگی، روز شرمندگی

معاذ الله از اینچنین زندگی


اگر مرد راهی؟ ز دانش مگو

که او را نداند کسی غیر او


برو کفر و دین را وداعی بکن

به وجد اندر آ و سماعی بکن


مکن منعم از باده ای محتسب

که مستم من از جام لا یحتسب


چو ما زین می، ار مست و نادان شوی

ز دانائی خود پشیمان شوی


خوری باده، خورشید رخشان شوی

چه دنبال لعل بدخشان سوی


صبوح است ساقی برو می بیار

فتوح است مطرب دف و نی بیار


از ان می که در دل اثر چون کند

قلندر بیک خرقه قارون کند


نوای مغنی چه تأثیر داشت

که دیوانه نتوان به زنجیر داشت


مغنی سحر شد خروشی بر آر

ز خامان افسرده جوشی بر آر


که افسردهٔ صحبت زاهدم

خراب می و ساغر و شاهدم


سرم در سر می‌پرستان مست

که جزمی فراموششان هر چه هست


به می گرم کن جان افسرده را

که می زنده دارد تن مرده را


مگو تلخ و شور آب انگور را

که روشن کند دیدهٔ کور را


بده ساقی آن آب آتش خواص

که از هستیم زود سازد خلاص


بمن عشوه چشم ساقی فروخت

که دین و دل و عقل را جمله سوخت


ازین دین به دنیا فروشان مباش

بجز بندهٔ باده‌نوشان مباش


کدورت کشی از کف کوفیان

صفا خواهی، اینک صف صوفیان


چو گرم سماعند هر سو صفی

حریفان اصولی ندیمان کفی


چه درماندهٔ دلق و سجاده‌ای

مکش بار محنت، بکش باده‌ای


ز قطره سخن پیش دریا مکن

حدیث فقیهان بر ما مکن


مکن قصهٔ زاهدان هیچ گوش

قدح تا توانی بنوشان و نوش


سحر چون نبردی به میخانه راه

چراغی به مسجد مبر شامگاه


خراباتیا، سوی منبر مشو

بهشتی، بدوزخ برابر مشو


بزن ناخن و نغمه‌ای بر دلم

دمار کدورت بر آر از گلم


بکش باده تلخ و شیرین بخند

فنا گرد و بر کفر و بر دین بخند


که نور یقین در دلم جوش زد

جنون آمد و بر صف هوش زد


قلم بشکن و دور افکن سبق

بسوزان کتاب و بشویان ورق


تعالی اللّه از جلوهٔ آن شراب

که بر جملگی تافت چون آفتاب


تو زین جلوه از جا نرفتی که‌ای

تو سنگی، کلوخی، جمادی، چه‌ای


رخ ای زاهد از می پرستان متاب

تو در آتش افتاده‌ای من در آب


که گفته است چندین ورق را ببین

بگردان ورق را و حق را ببین


مگو هیچ با ما ز آئین عقل

که کفر است در کیش ما دین و عقل


ز ما دست ای شیخ مسجد بدار

خراباتیان را به مسجد چکار


ردا کز ریا بر زنخ بسته‌ای

بینداز دورش که یخ بسته‌ای


فزون از دو عالم تو در عالمی

بدینسان چرا کوتهی و کمی


تو شادی بدین زندگی عار کو

گشودند گیرم درت بار کو؟


نماز ار نه از روی مستی کنی

به مسجد درون بت‌پرستی کنی


به مسجد رو و قتل و غارت ببین

به میخاه آی و فراغت ببین


به میخانه آی و حضوری بکن

سیه کاسه‌ای کسب نوری بکن


چو من گر ازین می تو بی من شوی

بگلخن درون رشک گلشن شوی


چه میخواهد از مسجد و خانقاه

هر آنکو به میخانه برده است راه


نه سودای کفر و نه پروای دین

نه ذوقی به آن و نه شوقی به این


برونها سفید و درونها سیاه

فغان از چنین زندگی آه، آه


همه سر برون کرده از جیب هم

هنرمند گردیده در عیب هم


خروشیم بر هم چو شیر و پلنگ

همه آشتیهای بدتر ز جنگ


فرو رفته اشک و فرا رفته آه

که باشند بر دعوی ما گواه


بفرمای گور و بیاور کفن

که افتاده‌ام از دل مرد و زن


دلم گه از آن گه ازین جویدش

ببین کاسمان از زمین جویدش


به می هستی خود فنا کرده‌ایم

نکرده کسی آنچه ما کرده‌ایم


دگر طعنهٔ باده بر ما مزن

که صد بار زن بهتر از طعنه زن


نبردست گویا به میخانه راه

که مسجد بنا کرده و خانقاه


چه میخواهد از مسجد و خانقاه

هر آنکو به میخانه بردست راه


روان پاک سازیم از آب تاک

که آلودهٔ کفر و دین است پاک


ندانم چه گرمیست با این شراب

که آتش خورم گویی از جام آب


به می صاحب تخت و تاجم کنید

پریشان دماغم، علاجم کنید


جسد دادم و جان گرفتم ازو

چه میخواستم، آن گرفتم ازو


بینداز این جسم و جان شو همه

جسد چیست؟ روح روان شو همه


گدائی کن و پادشاهی ببین

رهاکن خودی و خدائی ببین


تکلف بود مست از می شدن

خوشا بیخود از نالهٔ نی شدن


درون خرابات ما شاهدیست

که بدنام ازو هر کجا زاهدیست


بخور می که در دور عباس شاه

به کاهی ببخشند کوهی گناه


سکندر توان و سلیمان شدن

ولی شاه عباس نتوان شدن


که آئین شاهی از آن ارجمند

نشسته است برطرف طاق بلند


یکی از سواران رزمش هزار

یکی از گدایان بزمش بهار


سگش بر شهان دارد از آن شرف

که باشد سگ آستان نجف


الهی به آنان که در تو گمند

نهان از دل و دیدهٔ مردمند


نگهدار این دولت از چشم بد

بکش مد اقبال او تا ابد


همیشه چو خور گیتی افروز باد

همه روز او عید نوروز باد


شراب شهادت بکامش رسان

بجد علیه السلامش رسان


رضی روز محشر علی ساقی است

مکن ترک می تا نفس باقی است

که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لااله الاهو

که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لااله الاهو



ای فدای تو هم دل و هم جان

وی نثار رهت هم این و هم آن

دل فدای تو، چون تویی دلبر

جان نثار تو، چون تویی جانان

دل رهاندن زدست تو مشکل

جان فشاندن به پای تو آسان

راه وصل تو، راه پرآسیب

درد عشق تو، درد بی‌درمان

بندگانیم جان و دل بر کف

چشم بر حکم و گوش بر فرمان

گر سر صلح داری، اینک دل

ور سر جنگ داری، اینک جان

دوش از شور عشق و جذبه‌ی شوق

هر طرف می‌شتافتم حیران

آخر کار، شوق دیدارم

سوی دیر مغان کشید عنان

چشم بد دور، خلوتی دیدم

روشن از نور حق، نه از نیران

هر طرف دیدم آتشی کان شب

دید در طور موسی عمران

پیری آنجا به آتش افروزی

به ادب گرد پیر مغبچگان

همه سیمین عذرا و گل رخسار

همه شیرین زبان و تنگ دهان

عود و چنگ و نی و دف و بربط

شمع و نقل و گل و مل و ریحان

ساقی ماه‌روی مشکین‌موی

مطرب بذله گوی و خوش‌الحان

مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور

خدمتش را تمام بسته میان

من شرمنده از مسلمانی

شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان

پیر پرسید کیست این؟ گفتند:

عاشقی بی‌قرار و سرگردان

گفت: جامی دهیدش از می ناب

گرچه ناخوانده باشد این مهمان

ساقی آتش‌پرست آتش دست

ریخت در ساغر آتش سوزان

چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش

سوخت هم کفر ازان و هم ایمان

مست افتادم و در آن مستی

به زبانی که شرح آن نتوان

این سخن می‌شنیدم از اعضا

همه حتی الورید و الشریان

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

از تو ای دوست نگسلم پیوند

ور به تیغم برند بند از بند

الحق ارزان بود ز ما صد جان

وز دهان تو نیم شکرخند

ای پدر پند کم ده از عشقم

که نخواهد شد اهل این فرزند

پند آنان دهند خلق ای کاش

که ز عشق تو می‌دهندم پند

من ره کوی عافیت دانم

چه کنم کاوفتاده‌ام به کمند

در کلیسا به دلبری ترسا

گفتم: ای جان به دام تو در بند

ای که دارد به تار زنارت

هر سر موی من جدا پیوند

ره به وحدت نیافتن تا کی

ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟

نام حق یگانه چون شاید

که اب و ابن و روح قدس نهند؟

لب شیرین گشود و با من گفت

وز شکرخند ریخت از لب قند

که گر از سر وحدت آگاهی

تهمت کافری به ما مپسند

در سه آیینه شاهد ازلی

پرتو از روی تابناک افگند

سه نگردد بریشم ار او را

پرنیان خوانی و حریر و پرند

ما در این گفتگو که از یک سو

شد ز ناقوس این ترانه بلند

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

دوش رفتم به کوی باده فروش

ز آتش عشق دل به جوش و خروش

مجلسی نغز دیدم و روشن

میر آن بزم پیر باده فروش

چاکران ایستاده صف در صف

باده خوران نشسته دوش بدوش

پیر در صدر و می‌کشان گردش

پاره‌ای مست و پاره‌ای مدهوش

سینه بی‌کینه و درون صافی

دل پر از گفتگو و لب خاموش

همه را از عنایت ازلی

چشم حق‌بین و گوش راز نیوش

سخن این به آن هنیالک

پاسخ آن به این که بادت نوش

گوش بر چنگ و چشم بر ساغر

آرزوی دو کون در آغوش

به ادب پیش رفتم و گفتم:

ای تو را دل قرارگاه سروش

عاشقم دردمند و حاجتمند

درد من بنگر و به درمان کوش

پیر خندان به طنز با من گفت:

ای تو را پیر عقل حلقه به گوش

تو کجا ما کجا که از شرمت

دختر رز نشسته برقع‌پوش

گفتمش سوخت جانم، آبی ده

و آتش من فرونشان از جوش

دوش می‌سوختم از این آتش

آه اگر امشبم بود چون دوش

گفت خندان که هین پیاله بگیر

ستدم گفت هان زیاده منوش

جرعه‌ای درکشیدم و گشتم

فارغ از رنج عقل و محنت هوش

چون به هوش آمدم یکی دیدم

مابقی را همه خطوط و نقوش

ناگهان در صوامع ملکوت

این حدیثم سروش گفت به گوش

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

چشم دل باز کن که جان بینی

آنچه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری

همه آفاق گلستان بینی

بر همه اهل آن زمین به مراد

گردش دور آسمان بینی

آنچه بینی دلت همان خواهد

وانچه خواهد دلت همان بینی

بی‌سر و پا گدای آن جا را

سر به ملک جهان گران بینی

هم در آن پا برهنه قومی را

پای بر فرق فرقدان بینی

هم در آن سر برهنه جمعی را

بر سر از عرش سایبان بینی

گاه وجد و سماع هر یک را

بر دو کون آستین‌فشان بینی

دل هر ذره را که بشکافی

آفتابیش در میان بینی

هرچه داری اگر به عشق دهی

کافرم گر جوی زیان بینی

جان گدازی اگر به آتش عشق

عشق را کیمیای جان بینی

از مضیق جهات درگذری

وسعت ملک لامکان بینی

آنچه نشنیده گوش آن شنوی

وانچه نادیده چشم آن بینی

تا به جایی رساندت که یکی

از جهان و جهانیان بینی

با یکی عشق ورز از دل و جان

تا به عین‌الیقین عیان بینی

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

یار بی‌پرده از در و دیوار

در تجلی است یا اولی‌الابصار

شمع جویی و آفتاب بلند

روز بس روشن و تو در شب تار

گر ز ظلمات خود رهی بینی

همه عالم مشارق انوار

کوروش قائد و عصا طلبی

بهر این راه روشن و هموار

چشم بگشا به گلستان و ببین

جلوه‌ی آب صاف در گل و خار

ز آب بی‌رنگ صد هزاران رنگ

لاله و گل نگر در این گلزار

پا به راه طلب نه و از عشق

بهر این راه توشه‌ای بردار

شود آسان ز عشق کاری چند

که بود پیش عقل بس دشوار

یار گو بالغدو و اصال

یار جو بالعشی والابکار

صد رهت لن ترانی ار گویند

بازمی‌دار دیده بر دیدار

تا به جایی رسی که می‌نرسد

پای اوهام و دیده‌ی افکار

بار یابی به محفلی کن جا

جبرئیل امین ندارد بار

این ره، آن زاد راه و آن منزل

مرد راهی اگر، بیا و بیار

ور نه ای مرد راه چون دگران

یار می‌گوی و پشت سر می‌خار

هاتف، ارباب معرفت که گهی

مست خوانندشان و گه هشیار

از می و جام و مطرب و ساقی

از مغ و دیر و شاهد و زنار

قصد ایشان نهفته اسراری است

که به ایما کنند گاه اظهار

پی بری گر به رازشان دانی

که همین است سر آن اسرار

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

فتوای فقها درباره‌ی فلسفه و عرفان چه میزان اعتبار دارد؟

فتوای فقها درباره‌ی فلسفه و عرفان چه میزان اعتبار دارد؟



بسم الله الرحمن الرحیم

نویسنده: مدیر علمی پایگاه؛ حجت الاسلام و المسلمین وکیلی

یکی از روش‌هائی که جمعی از مخالفان عرفان و حکمت از آن بهره می‌گیرند این است که نظرات برخی از فقها را در مخالفت با عرفان و حکمت گزارش می‌کنند و آن را دلیل بر بطلان این علوم می‌شمارند.

مثلاً از فقیهی نقل می‌کنند که ادّعا نموده‌اند که معارف مذکور در اسفار یا فصوص «کشک» است و یا از دیگری حکایت می‌کنند که «به خدا سوگند حضرت محمّد صلّی الله علیه وآله و سلّم برانگیخته نگردید مگر برای ابطال فلسـفه.» و یا …

در یادداشت‌های گذشته (۱۲ - چه کسانی می‌توانند درباره‌ی فلسفه اظهار نظر کنند؟) خواندیم که عقل انسان حکم می‌کند که در هر مسأله فقط به متخصًص آن مراجعه کنیم و دانستیم که تخصًص در فلسفه حدود بیست سال کار فلسفی می‌طلبد.

بنا بر این به حکم عقل نظر فقهائی که در این باب متخصًص نیستند فاقد ارزش است، چه موافق باشند و چه مخالف.

امّا آیا از نظر فقهی نیز مسأله از همین قرار است یا اینکه فتوای فقهای مخالف فلسفه برای مقلّدین ایشان معتبر است؟

باید دانست از دیدگاه قواعد فقهی شیعی نظر این عدّه از فقهای شیعه درباره فلسفه و عرفان و مسائل این دو علم ارزش فقهی نیز ندارد.

در این باره توجّه به دو نکته لازم است:

۱ – از نظر فقهی نیز فرمایشات فقها در شرائطی از حجّیّت برخوردار است که مربوط به حوزه تخصّصی خود یعنی کشف احکام شرعی باشد و لذا رأی فقیه در تشخیص موضوع معتبر نیست.

در کتاب ارزشمند العروة الوثقی که دائرة المعارف فقه شیعی است می‌خوانیم:

(مسألة ۶۷): محلّ التقلید و مورده هو الأحکام الفرعیّة العملیّة، فلا یجری فی أُصول الدین، و فی مسائل أُصول الفقه و لا فی مبادئ‌ الاستنباط من النحو و الصرف و نحوهما، و لا فی الموضوعات المستنبطة العرفیّة أو اللغویّة و لا فی الموضوعات الصرفة، فلو شکّ‌ المقلّد فی مائع أنّه خمر أو خلّ مثلًا، و قال المجتهد: إنّه خمر، لا یجوز له تقلیده، نعم من حیث إنّه مخبر عادل یقبل قوله، کما فی إخبار العامّی العادل، و هکذا، و أمّا الموضوعات المستنبطة الشرعیّة کالصلاة و الصوم و نحوهما فیجری التقلید فیها کالأحکام العملیّة. (العروة الوثقی، ج ۱، ص۵۷ و ۵۸، مسأله ۶۷ از اجتهاد و تقلید)

« محل تقلید و مورد آن احکام فرعیه عملیه است پس تقلید جارى نمى‌شود در اصول دین و نه در مسائل اصول فقه و نه در مبادى استنباط، مثل نحو و صرف و نحو این دو و نه در موضوعات مستنبطه عرفیه یا لغویه و نه در موضوعات صرفه، پس هر گاه مقلد شک کرد در مایعى که آیا خمر است یا سرکه مثلًا و مجتهد گفت که آن خمر است جایز نیست تقلید او، بلى! قبول مى‌شود قول او از حیث آن که مخبر عادل است، نظیر خبر دادن عامى عادل و هکذا و اما موضوعات مستنبطه شرعیه مثل نماز و روزه و نحو آنها پس تقلید در آنها جارى است، مثل احکام عملیه.» (الغایة القصوى فی ترجمة العروة الوثقى، ج‌۱، ص: ۱۷‌)

بنا بر این مبنا چون تشخیص این مسأله که فلسفه مطابق دین است یا نه مسأله‌ای فقهی نیست، باید از دائره تقلید نیز خارج باشد.

آنچه به عهده‌ی فقیه این است که بگوید: هر چه مخالف ضروری دین است کفر محسوب می‌شود و هر کس به چیزی که می‌داند مخالف ضروری دین است اعتقاد داشته باشد کافر خواهد بود.

امّا اینکه وحدت وجود یا ضرورت علّی و معلولی مخالف دین است یا موافق آن مسأله‌ای است که برای قضاوت درباره‌ی آن باید انسان اوّل معنای وحدت وجود یا ضرورت علّی را بفهمد و ثانیاً عمری را در آیات و روایات معارفی زحمت بکشد تا نظر دین را در این باره متوجّه شود و آن وقت قضاوت نماید که این دو با هم سازگارند یا ناسازگار و فقیهی که چنین مسیری را طی نکرده است نظرش در این مسأله معتبر نخواهد بود.

بنابراین اگر کسی از فقیهی تقلید می‌کند که وی مخالف فلسفه و عرفان است، باید فوراً به زندگینامه‌ی آن فقیه بزرگوار نظر کرده و درباره‌ی میزان فلسفه‌خوانی و فلسفه‌دانی وی تحقیق کند و ببیند آیا وی از نظر فقهی شرائط اظهار نظر در این باره را دارد یا نه؟

۲- بر فرض فقیهی در این مسائل مدّعی تخصًص باشد یا معتقد باشد که عموم مردم در این مسائل باید تقلید کنند باز هم باید دانست که در هر مسأله‌ای باید به اعلم مراجعه نمود یعنی در هر بابی که قول دو مجتهد در آن متعارض بود، وظیفه مقلّد، در آن مسأله تبعیّت از أعلم است. در عروه می‌خوانیم:

إذا کان مجتهدان أحدهما أعلم فی أحکام العبادات، و الآخر أعلم فی المعاملات، فالأحوط تبعیض التقلید و کذا إذا کان أحدهما أعلم فی بعض العبادات مثلًا، و الآخر فی البعض الآخر. (ر ک: العروة الوثقی، ج ۱، ص۳۸ ، مسأله۴۷)

« هر گاه دو مجتهد باشند که یکى از آن دو اعلم باشد در عبادات و دیگرى اعلم باشد در معاملات، احوط تبعیض در تقلید است. و هم چنین است هر گاه، یکى از آن دو مجتهد اعلم باشد در بعض عبادات مثلًا و دیگرى در بعض دیگر.»( الغایة القصوى فی ترجمة العروة الوثقى؛ ج‌۱، ص: ۱۲)

بنابراین اگر درباره‌ی حکم فلسفه خواندن میان حضرات آیات صافی و وحید با حضرات آیات جوادی آملی و حسن‌زاده آملی اختلافی به وجود آمد باید مقلّدین در خصوص این مسأله به حضرات آیات جوادی آملی و حسن‌زاده آملی مراجعه نمایند، چون هیچ اهل فضلی در حوزه‌های علمیّه تردید نمی‌کند که این دو بزرگوار در این مسائل بارها از آن دو اعلم می باشند.

از اینجا معلوم می‌شود که روش مخالفین عرفان در این باب که به نقل فتوای امثال حضرات آیات وحید خراسانی و صافی گلپایگانی مدّ ظلّهما می‌پردازند کاری غیر علمی و غیر روشمند است. و اگر کسی اهل انصاف و صداقت علمی باشد باید در این مسائل نظرات فقهای متخصّص را نقل کند نه اینکه بر اساس دلخواه خود از بین فقهاء ، افراد خاصی را گلچین نماید. و یا لا أقلً نظرات همة مراجع را نقل نماید تا مقلّدین به نظر فقیه أعلم عمل نمایند.

آری، مراجع تقلید و فقهای بزرگواری که هم در فقه و هم در حکمت و عرفان متخصّص بوده‌اند و از برجسته ترین فقهای شیعه محسوب می شوند همواره، بر شرافت و ضرورت آموزش این علوم با رعایت شرائطش تأکید کرده و می‌کنند و آن را مقدّمه ضروری فهم قرآن و حدیث می‌شمرند. (رک، صراط مستقیم، ص۲۶۷ ـ ۲۶۹، ص۳۱۴ ـ ۳۱۷).

چه کسانی می‌توانند دربارة فلسفه اظهار نظر کنند؟

چه کسانی می‌توانند دربارة فلسفه اظهار نظر کنند؟



بسم الله الرحمن الرحیم

نویسنده: مدیر علمی پایگاه؛ حجت الاسلام و المسلمین وکیلی

یکی از مهم‌ترین شبهات مخالفان، ادّعای مخالفت بزرگان شیعه با فلسفه و عرفان است. این شبهه در نسل سوّم جریان تفکیک مهم‌ترین ابزار تبلیغاتی علیه فلسفه و عرفان است و تفکیکیان متأخّر ـ به ویژه محمدرضا حکیمی ـ در این راستا به تحریف‌هایی عجیب و گسترده در تاریخ بزرگان شیعه دست زده‌اند که در ادبیات شیعی معاصر بی‌نظیر است.

تفکیکیان مدّعی‌اند که غالب بزرگان شیعه از عصر غیبت صغری تا امروز مخالف با فلسفه و عرفان بوده و در این راستا تا جائی پیش می‌روند که مدافعین سرسخت عرفان و حکمت را چون ملاصدرا، فیض کاشانی، علامه طباطبائی و رهبر فقید انقلاب اسلامی قدّس سرّهم نیز تفکیکی می‌شمارند یا ادّعا می‌کنند که در اواخر عمر از فلسفه و عرفان توبه نموده‌اند[۱].

پیش از ورود به بررسی واقعیّات تاریخی بزرگان شیعه، باید قبل از هر چیز ببینیم چه کسانی از نظر منطق عقل و خرد، حق نظر دادن دربارة فلسفه را دارند؟ در اینجا طی نکاتی این بحث را دنبال می‌کنیم:

نکته‌ی اوّل: چرا بررسی نظرات بزرگان شیعه؟

مسلّم است که بزرگان شیعه معصوم از خطا نبوده و نظر ایشان حجّت نیست، ولی از آنجا که بررسی نظرات ایشان می‌تواند در نشان دادن نظر رسول خدا و اهل بیت علیهم السّلام به ما کمک کند، بررسی نظرات ایشان را دنبال می‌کنیم. معیار حقّ و باطل فقط عقل و قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام می‌باشند و عقل و شرع هر دو بر کارآمدی عقل‌برهانی در کشف حقیقت و لزوم تفکّر و اندیشه در جهان هستی اتّفاق نظر دارند و اصل فلسفه به معنای «هستی شناسی عقلی» را تأیید می‌نمایند.

نکته‌ی دوّم: ارزش هر نظر پس از عصر تبیین آنست

ارزش قضاوت بزرگان دربارة یک علم یا نظریه متوقَف برآن است که آن علم یا نظریه به مرحله‌ای رسیده باشد که به شکل صحیح تدوین شده و جوانبش تبیین گردیده باشد و قضاوت‌هایی که پیش از این مرحله انجام می‌شود نمی‌تواند به عنوان نظرات بزرگان شیعه تلقّی شود.

مثلاً دانش منطق پس از ترجمه شدن به زبان عربی، با ابهامات و تفسیرهای غلطی مواجه بود که سبب شد جمعی از دانشمندان شیعه به آن بی‌اعتنائی کرده یا در ردّ آن آثاری بیافرینند[۲]. ولی پس از تبیین صحیح منطق ارسطوئی توسّط بوعلی سینا بزرگان شیعه و سنّی به آن اقبال نموده و منطق جزء کتب درسی حوزه‌های شیعی درآمد و آثاری فراوان در این زمینه تألیف شد.

بسیاری از نظرات فلسفی یا عرفانی از این قاعده خارج نیست. دربارة نظر بزرگان شیعه پیرامون حکمت متعالیه و ابتکارات آن چون وحدت وجود یا معاد مثالی باید به نظرات کسانی توجّه نمود که مثلاً پس از قرن ۱۳ (دورة تبیین حکمت متعالیه) زیسته‌اند، نه نظرات دانشمندان قرن هشتم؛ چون محقّق حلّی یا علاّمه حلّی[۳].

نکته‌ی سوّم: فقط متخصصین حق اظهار نظر درباره فلسفه را دارند

اعتبار نظرات بزرگان در صورتی است که آن بزرگ در زمینه مورد نظر متخصّص باشد. تخصّص در فلسفه لاأقل بیست سال زمان با رعایت شرائط می‌طلبد و نظرات فقهائی که در فقه متخصّص بوده و گاه صاحب منصب مرجعیت می‌باشند ولی در فلسفه یا عرفان به شکل تخصّصی وارد نشده‌اند، در این مسائل فاقد اعتبار است.

فلسفه اسلامی به ویژه در قرائت صدرائی آن از سخت‌ترین علوم انسانی است و علاوه بر هوش بسیار عالی و پشتکار و استاد خوب؛ ناگزیر از تهذیب نفس و توسّل و عبادت است. لذا اجتهاد و نظریه پردازی در آن نیاز به صرف عمری سی‌ساله دارد.

شاهد بر این سخن کلام مرحوم علامه طباطبائی قدّس سرّه است که در مصاحبه‌ای پس از شهادت آیة‌الله شهید مطهری (ره) می‌فرمایند:

«در عین حال أخیراً خودش صاحب‌نظر شده بود. نظر داشت، یعنی چیز می‌فهمید، حکم می‌کرد، بهترین تعبیرش همین است که نظر داشت.»

یعنی کسی مانند شهید مطهری با آن نبوغ و پشتکار مثال زدنی، با آنکه سالها قبل از تشرّف علامه طباطبائی به قم فلسفه خوانده‌ و از حدود بیست و پنج سالگی نیز در درس‌های ایشان شرکت داشته‌است در این اواخر[۴] یعنی حدوداً پس از سی سال کار فلسفی، به درجه اجتهاد در فلسفه رسیده و فیلسوف گشته‌اند.

این سخن به روشنی نشان می‌دهد از «فلسفه خواندن» تا «مدرّس فلسفه شدن» و تا «فیلسوف شدن» به طور طبیعی بیش از بیست‌سال برای افراد تیزهوش فاصله است و به مقتضای حکم عقل قضاوت کسانی که فیلسوف نیستند دربارة فلسفه بی‌اعتبار است؛ گرچه در فقه یا کلام یا تفسیر متخصّص باشند.

مخالفان فلسفه همواره دم از «فقهای فلسفة خواندة مخالف فلسفه» می‌زنند. اگر مراد از «فقهای فلسفة خواندة مخالف فلسفه» فقهائی است که چهار پنج سالی فلسفه خوانده‌اند باید دانست که نظر ایشان در مسائل فلسفی بی‌اعتبار است چنانکه نظر کسانی که فقط چهار پنج سال فقه یا اصول خوانده‌اند در فقه و اصول بی‌اعتبار می‌باشد و اگر مراد فقهای متخصّص در فلسفه و مخالف با فلسفه است، باید گفت چنین افرادی یا وجود خارجی ندارند یا به ندرت یافت می‌شوند و در مقابل متخصّصین مدافع فلسفه گمنامند.

لازم به تذکّر است فتوای فقهای غیر متخصّص دربارة فلسفه یا عرفان یا وحدت‌وجود از جهت فقهی نیز برای مقلّدینشان بی‌اعتبار است؛ چنانکه خود فقها در مبحث اجتهاد و تقلید فرموده‌اند[۵].

و در یادداشت دیگری (۱۳- فتوای فقها درباره‌ی فلسفه و عرفان چه میزان اعتبار دارد؟) بدان پرداخته‌ایم.

از مجموع مطالب گذشته می‌توان نتیجه گرفت که برای بررسی نظر بزرگان شیعه؛

اولاً باید به متخصصین در فلسفه مراجعه کرد

و ثانیاً به هر متخصّصی درباره مسائلی می‌توان مراجعه کرد که در عصر وی تبیین شده است؛ نه مسائلی که در دوره‌های بعدی تنقیح و اثبات گردسیده‌است.

پی نوشت:


[۱]. رک: الهیات الهی والهیات بشری، نظرها، تمام کتاب؛ معاد جسمانی درحکمت متعالیه، ص۵

[۲]. مانند الردّ علی المنطق از حسن بن موسی نوبختی (رک: نجاشی، ص۶۳و۶۴) و رک: کتاب الغیبة للطوسی، ص۸

[۳]. دربارة دیدگاه علامه رک: نهج الحق، ص۵۷-۵۸

[۴] با توجه به اینکه آن شهید بزرگوار در زمان شهادت ۵۸ سال داشته‌اند، این اواخر یعنی حدود ۵۰ سالگی

[۵]. رک : العروة الوثقی ، ج ۱ ، ص ۵۷ و ۵۸ ، مسأله

مناظره آیت‌الله جوادی آملی و حجت‌الاسلام و المسلمین سیدان از زبان آیت الله رضایی طهرانی

مناظره آیت‌الله جوادی آملی و حجت‌الاسلام و المسلمین سیدان از زبان آیت الله رضایی طهرانی



بسم الله الرحمن الرحیم

سال‌ها پیش گفتگویی میان حضرت آیت‌الله جوادی آملی مدّظله‌العالی و حجت‌الاسلام و المسلمین سیدان درباره‌ی معاد واقع شد که توسط برخی از محترمین تفکیکی به نگارش و تقریر درآمد. این تقریرات چند سالی است بدون اجازه از حضرت آیت‌الله جوادی آملی مدّظله‌العالی توسط برخی منتشر شده‌است و استاد وکیلی در«صراط مستقیم» و در «پاسخ به نقدهایی بر صراط مستقیم» مفصلاً درباره این گفتگو توضیح داده و با شواهدی از عبارات جناب‌ آقای سیدان نشان داده است که ایشان با حضرت آیت‌الله جوادی مدّظله‌العالی هیچ زبان مشترکی نداشته‌اند و حتی معنای اصطلاحات بسیار ساده‌ی فلسفی در محل بحث، مثل مادّه و صورت را اشتباه متوجه می‌شده‌اند و این مسأله اکنون در نزد همة فضلاء «کالنار علی‌ المنار و الشمس فی رابعة‌ النهار» گردیده‌است.

متأسفانه برخی تفکیکیان بجای اعتراف به حقیقت در نزد عامة مردم چنان وانمود می‌کنند که گویا حجت‌الاسلام و المسلمین سیدان که حتی با اصطلاحات مذکور در کلام آیت‌‌الله جوادی آملی مدّظله‌العالی آشنایی نداشته‌، در بحث غالب شده و اثبات نموده‌ که معاد صدرایی باطل و معاد تفکیکی حق است. حتی یکی از شاگردان جناب آقای سیدان با آب و تابِ فراوانی از این گفتگو یا مناظره یاد نموده و با کلماتی ادیبانه همین مطالب را به تفصیل نگاشته و در نهایت به این بیت در وصف استاد خود تمثّل جسته است:

چو در مناظره اعجاز تو پدید آید شود به عجز، مقرفیلسوف پاک‌ضمیر[۱]

اینجا سزاوار است برای واضح‌تر شدن جریان این بحث، قسمتی از فرمایش استاد مکرم و معظم حضرت آیت الله رضایی طهرانی دام‌عزّه‌العالی را دربارة این مناظره نقل نمایم تا عبرت و بصیرتی برای همگان باشد.

حضرت استاد فرموده‌اند:

« … بعد‌‌ها شنیدم که یکی از فضلای مدافع تفکیک با حضرت استاد جوادی آملی مناظره‌ای کرده‌اند و بر ایشان غالب آمده‌اند. کپی دست نوشتة این مناظره را تهیه و با دقت خواندم و انگشت تعجب و حسرت به دندان گزیدم و بر غربت استاد نالیدم که یاللعجب! چرا اسم این دو شخصیت در کنار هم آمده‌است؟! آخر کسی که صرفاً سخنوری است ماهر، و در هیچ دانشی تخصص ندارد و از هیچ استادی در هیچ رشته‌ای اجازة استنباط ندارد و لحن قلم و سخنش بیانگر مقدار فضل اوست چه مناسبتی دارد با اول مفسر جهان اسلام، اول فیلسوف عصر خود پس از ارتحال علامه طباطبائی، تئوری‌پرداز در علوم اسلامی،‌ مربی صدها شاگرد دانشمند، مؤلف ده‌ها اثر جاویدان علمی همچون رحیق مختوم و تسنیم و …؟!

به محضر استاد شتافتم و درد دل باز گفتم و به صراحت عرض کردم امثال آنان باید با شاگردانِ شاگردان شما به گفتگو بنشینند زیرا که اینان اگر سال‌ها در نزد حضرتعالی شاگردی کنند به فضل علمی بسیاری از شاگردان شما نمی‌رسند . استاد در جواب نکاتی را تذکار دادند، به این شرح‌:

۱- ایشان سیّد بودند و مکرر برای این امر مراجعه کرده بودند و ردّ ایشان پس از مراجعات مکرر زیبنده نبود.

۲- در اوائل بحث روشن شد که ایشان مبانی را در دست ندارند[۲] ولی چون بحث آغاز شده بود تداوم یافت.

۳- منش استاد علاّمه طباطبائی رحمةالله‌علیه ارزنده بود که با اینان رابطه‌ای دوستانه داشت و می‌فرمود: «اینها قابل ترحمند زیرا هر ذهن و مغزی مطالب عمیق فلسفه و عرفان را نمی فهمد.»

۴- آن چه در جزوه نوشته شده با آنچه ما گفتیم تفاوت‌هایی دارد و مطالب مکتوب بسیار کمتر از آنی است که ما گفته بودیم و این مطلب را همان زمان بنده در جواب بعضی اصحاب نشریات اعلام کرده بودم.

۵- امروزه تفکیک، دغدغه اصلی نیست زیرا در بعضی مراکز علمی و دانشگاهی، خدا را مورد انکار و نقد قرار می‌دهند، ولی شاید روزی در بعضی نوشته‌ها به مسألة تفکیک بپردازیم.


[۱] یافته‌های وحیانی، ص ۵۶

[۲] این اصطلاح حضرت استاد است نسبت به کسانی که در رشته‌ای خبره نیستند! [حاشیه از استاد آیت الله رضایی طهرانی دام‌عزّه‌العالى]

میتوانید به اقا شیخ مرتضی اقازاده اقای جوادی مراجعه کنید قم تدریس عمومی دارند و اصل ماجرا را از زبان ایشان بشنوید

 

جریان اختلاف شاگردان علامه طهرانی و نقد کتاب اسرار ملکوت02

جریان اختلاف شاگردان علامه طهرانی و نقد کتاب اسرار ملکوت02



در کتاب آیت نور در وصف این خصلت ایشان در مقام شمارش نکات تالیفات ایشان گوید:

«نکته هشتم: رعایت ادب و احترام‏

آقا در آثار خود تأکید دارند که همانطور که رعایت ادب به ساحت مقدّس حضرت رسول الله و اهل بیت او علیهم الصّلوة و السّلام ضرورى است، رعایت احترام و ادب نسبت به کسانیکه با آنان مرتبطند نیز لازم میباشد بخصوص اگر از علماء شریعت باشند که مظهر شریعت و نائب أئمّه علیهم السّلام در بیان احکام هستند.

در «رساله سیر و سلوک» پس از بیان لزوم ارادت به صاحب شریعت و خلفاى او صلوات الله علیهم أجمعین میفرماید:» از تتمّه این ارادتست ارادت و إخلاص نسبت به ذرّیّه رسول صلّى الله علیه و آله و سلّم و منسوبان و شعائر ایشان از مشاهد و قبور و کتب جامعه کلمات شریفه ایشان.»

خود حضرت آقا نیز در آثار مکتوبشان بر همین ممشى عمل میفرمودند و همانطور که أسامى مبارکه اهل بیت علیهم السّلام را همیشه با کمال احترام و رعایت ادب ذکر مى‏نمودند از بزرگان دین نیز با احترام و ادب لازم یاد مى‏نمودند. و بناى ایشان این بود که در نقد مطالب علمى و نقل وقایع تاریخى اگر جائى موجب تنقیصى براى یکى از علماى دین و یا مؤمنین از اهل ولایت بود، یا أصلًا اسمى از او نبرده و به صورت مبهم یاد میکردند و یا در صورت لزوم، با احترام از او نام آورده و در کنار آن پاره‏اى از فضائل و نقاط قوّت او را نیز یاد آور مى‏شدند. که این سیره در آثار ایشان بسیار آشکار است. و بطور کلّى در مقام نقد «خطا» بودند نه تخریب «خاطى».

بله، اگر در جائى کسى به عنوان شاخصه مکتب باطلى مطرح مى‏شد چه بسا در کنار نقد علمى مکتب و مرام وى، شخصیّت او را نیز نقد مى‏نمودند همانطور که درباره شیخ احمد أحسائى در آثارشان به چشم مى‏خورد.» (آیت نور، ص ۵۷۹ و ۵۸۰ و رک: ص۱۶۴-۱۶۶)

به هر حال عبارات منقول از حضرت علامه در آثار آقازاده دوّمشان نوعاً‌ الفاظ و تعابیرش از مرحوم علامه نیست (گرچه شاید محتوایش از ایشان باشد) و طرز سخن گفتن و ادبیات مرحوم علامه در مکتوبات و شفاهیات به گونة دیگر بوده است و لذا ادبیات دیگر آقازادگان و شاگردان ایشان نیز با آقازاده دوّمشان متفاوت است.

جهت دوّم: ایشان در نقل قول‌ها و نقدکردن، غالباً از افراط و تفریط خالی نیستند و وقتی بنا بر اثبات چیزی دارند آن را با چند برابر مبالغه طرح می‌کنند و وقتی نفی می‌کنند نیز با همین نسبت مبالغه می‌کنند و نیز در نقد افراد بسیار تعجیل به خرج می‌دهند و در مطالب به مقدار کافی درنگ نمی‌کنند و این مبالغه و تعجیل سبب می‌شود که گاه از هیچ همه چیز ساخته شود و گاه مسأله بزرگی که اتفاق افتاده است کلًاً انکار گردد. نمونه این مسائل در آثار ایشان فراوان است. چون از حقیر سند و نمونه خواسته‌اید فقط چند مورد را که مربوط به همین مسائل است عرض می‌کنم و ما بقی را به تحقیق و تتبع شما وا می‌گذارم:

نمونه اول: ایشان در مقدّمة جلد اوّل مطلع انوار نقد بسیار تندی بر جلد اوّل کتاب آیت نور دارند. آیت نور زندگینامة مرحوم علامه است که توّسط مؤسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام که علامه آن را تأسیس نمودند، تألیف شده است. ایشان در نقد این کتاب می‌نویسند (عبارات را با تأمل و عنایت ملاحظه کنید):

«اینک که نگارنده به تسطیر این سطور پرداخته تقریباً حدود شانزده سال از ارتحال آن رجل الهی می‌گذرد و ما مشاهده می‌کنیم که مبانی آن بزرگوار و معارفی که از آن وجود پربرکت در اختیار شیفتگان راه حق و حقیقت قرار گرفته است، بسیاری از افراد و اشخاص که خود با چشم و گوش خویش از زبان و بیان او این حقائق را تلقّی می‌کردند و بدون واسطه از آن منبع فیض و چشمة حیات بهره‌مند بودند به تغییر و تحریف و اخفاء آن مبانی و معارف می‌پردازند و چنین وانمود می‌کنند که گوئی اصلاً چنین مسأله‌ و مطلبی از ایشان صادر نشده است.

متأسّفانه أخیراً کتابی در شرح حالات ایشان نگاشته شده است که صحّت مدّعای حقیر را به اثبات می‌رساند و آن دغدغه و تشویشی را که پس از ارتحال مرحوم والد معظّم در تحریف و مسخ مرام و مکتب آن بزرگ مشاهده می‌نمودم به منصّة ظهور می‌رساند.»

ایشان در اینجا قریب یک صفحه درباره نظر مرحوم علامه در حرمت استعمال لفظ امام در غیر معصوم توضیح می‌دهند و سپس می‌نویسند:

«أمّا مع الأسف الشدید مشاهده می‌کنیم در این کتابی که مقصد و غایت از تدوین را تبیین و شرح مبانی و آراء این رادمرد الهی بیان داشته است، در مورد عدم استفاده از عنوان «امام» برای رهبر فقید انقلاب مرحوم آیة الله خمینی – رحمة الله علیه – به دلیل و عذر واهی و مضحک رعایت فضای موجود در زمان گذشته تمسّک گردیده است.

واقعاً انسان نمی‌داند بر این توهّمات بخندد و یا بگرید!! عذر بدتر از گناه. آخر این قلم را – که هنوز هویّتش برای بنده مشخّص نگشته – چه شده است که این چنین جسورانه به خود اجازه هتک حرمت به حریم مقدّس اولیای الهی را می‌دهد و با نادیده انگاشتن علّت حرمت و منع قاطع آن ولی الهی که با صراحت تمام در جلد هجدهم امام شناسی بدان پرداخته است، موضوع را به دست فراموشی می‌سپارد و به خواننده این چنین القاء می‌کند که علّت عدم استفاده از لفظ امام فقط به جهت رعایت فضای گذشته بوده است، عذری که مادر فرزند مرده را به قهقهه می‌اندازد؛ تو گوئی که این افراد مخاطبین خود را نادان فرض نموده‌اند و با زبان و فهم مادون خویش با آنان به تخاطب نشسته‌اند.

امّا این جانب به صراحت اعلام می‌کنم مرحوم والد ما – قدّس الله سرّه – استعمال لفظ امام را فقط و فقط در انحصار امام معصوم علیه‌السلام روا دانسته و استفاده از این عنوان را برای هر فردی غیر از امام معصوم علیه السلام در عالم وجود حرام و موجب عقاب الهی می‌دانسته است. و در اینجا از خوانندگان معظّم تقاضا می‌کنم حتماً و حتماً به جلد هجدهم کتاب امام‌شناسی ایشان مراجعه نمایند و مطالب این تألیف بی‌نظیر را با دقّت و متانت و موشکافی هر چه بیشتر مورد تحقیق و تأمل قرار دهند.

آری اینست نتیجة غلبة هواها و تکالب بر کثرات و عالم تخیّلات بر حقائق عالم وجود «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَسـاءُوا السُّوأى‏ أنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِءُون‏» (مطلع انوار، ج۱، ص۳۱-۳۳)

حقیر اوّلین بار که این مقّدمه را خواندم بسیار تعجّب نمودم چون نشان می‌دهد که کتابی طبع شده در احوالات مرحوم علامه طهرانی که در آن ادّعا شده که اطلاق لفظ امام بر غیر معصوم علیه‌السلام جائز است. در بازار به دنبال چنین کتابی گشتم و هیچ کتابی جز جلد اوّل آیت نور یافت نشد و با پرس و جو معلوم شد منظور ایشان همین کتاب است. حقیر آن کتاب را خوانده بودم و نویسندگان آن را نیز می‌شناختم ولی در هیچ جای آن چنین مطلبی وجود نداشت. بلکه در گزارش نظرات آن بزرگوار در ص۴۵۳ می‌نویسد: «عدم جواز استعمال لفظ «امام» بطور مطلق در عرف و مصطلح شیعه براى غیر امام معصوم»

جهت اطمینان در نرم‌افزار نیز جستجو نمودم چنین مطلبی وجود نداشت و هر چه بیشتر می‌گشتم بیشتر تعجّب می‌نمودم در حالی‌که روحیّه ایشان را نیز در قضاوت‌های نسنجیده از قدیم الأیام می‌شناختم.

در نهایت در مقدّمه کتاب با این عبارت مواجه شدم:

«نکته هشتم: نام شخصیّت‏هاى فراوانى بطور طبیعى و به مناسبت‏هاى مختلف در این یادنامه برده میشود که رعایت ادب گفتارى و بیان القاب احترامى در همه موارد به علّت کثرت یاد آنان مقدور نیست و مطلب را از حال و هواى نقل تاریخى مى‏اندازد، بدین جهت ضمن احترام و ارج نهادن به تمامى آن بزرگواران بدین نکته تأکید مى‏نمائیم که شخصیّت والاى آن عزیزان مورد احترام بوده و حذف القاب متداوله فقط به سبب علّتى که ذکر شد میباشد. و بر این نکته نیز تأکید مى‏نمائیم که برخى از تعابیر مخصوصا در مورد رهبر فقید انقلاب و بنیانگذار جمهورى اسلامى أعلى اللهُ مقامَه الشّریف با توجّه به فضاى زمانى آن حوادث بکار رفته است.» (آیت نور، ص۵۱)

معلوم شد این همه عبارات تند مربوط به یک برداشت اشتباه از این چند خط است (که بعید به نظر می‌رسد برداشتی چنین غلط از شخص ایشان باشد، بلکه احتمالاً برداشت یک نفر غیر طلبه یا طلبه غیرفاضل است که برای ایشان نقل کرده و ایشان بدان اعتماد نموده‌اند).

در کتاب مزبور مطالبی از سخنرانی‌های مرحوم علامه در باب وظیفه فرد مسلمان نقل شده که در آن در مقام نقل تاریخ در برخی موارد از رهبر فقید انقلاب‌قدّس‌سرّه‌العزیز به «آیةالله خمینی» تعبیر شده است که فاقد القابی چون «رهبر فقید انقلاب، بنیانگذار کبیر، مرحوم، العظمی، أعلی‌الله‌مقامه، رحمةالله علیه و … » است و این نوع تعبیرِ خالی از القاب، اقتضاء فضای نقل شفاهی تاریخ و تکرار زیاد اسم شریف ایشان است.

نویسنده در این مقدّمه این تذکر را بیان نموده تا توهم نشود این نوع تعبیر به جهت کوتاهی در ادای حق آن بزرگوار و ترک ادب است.

به دیگر سخن بحث در این مقدّمه در علّت ترک برخی القابی است که خود حضرت علامه در مکتوبات خود به مناسبت آن را مراعات می‌نموده‌اند و هیچ ربطی به جواز استعمال لفظ امام ندارد.

بلکه بر عکس اگر در عبارت این نویسنده تأمّل شود عبارت ظهور در مطلبی خلاف برداشت غلط مزبور دارد؛ زیرا این عبارت در مقام عذرخواهی از نیاوردن القاب در خلال کتاب است و مقام اقتضاء می‌کند القابی را که مناسب می‌دانسته که در کتاب بیاورد و نیاورده در اینجا از باب تعظیم استفاده کند، با این همه نویسنده در همین عبارت نیز لفظ امام را نیاورده و به تعبیر « رهبر فقید انقلاب و بنیانگذار جمهورى اسلامى أعلى اللهُ مقامَه الشّریف» بسنده نموده که نشان می‌دهد وی حتی در اینجا نیز استعمال لفظ «امام» را روا ندانسته و از نظر علامه تخطی ننموده است.

جناب محترم آیت الله حاج سید محمدمحسن با برداشتی کاملاً بی‌ربط از این عبارت، این‌طور حمله نموده و با عباراتی تند نویسنده را متّهم به «تحریف و مسخ عمدی مکتب حضرت علامه»، «غلبه‌ی هواها»، «تکالب بر کثرات و عالم تخیّلات»، «جسارت و هتک حرمت حریم مقدّس اولیای الهی»، «نادان فرض نمودن مخاطب» و … کرده‌اند.

حقیر در مقام بیان حکم شرعی این عبارات و طبع و نشر متونی که مشتمل بر نشر مطالب غیر واقعی و اهانت و هتک حرمت مؤمنین و … است نمی‌باشم که اهل فضل از آن به خوبی آگاهند.

غرض آنست که چه می‌شود که یک عالم فاضل بدون هیچ تحقیقی به انتقادی چنین شدید از یک کتاب و یک نویسنده بر‌می‌خیزد؟ آیا نمی شد کمی زحمت کشیده و کتاب را ورق بزنند و ببینند در این کتاب بر طبق مرام حضرت علامه در هیچ‌ جا لفظ امام استفاده نشده و بلکه تصریح شده که مرحوم علامه نظرشان بر حرمت این امر بوده است؟ آیا صحیح است با برداشتی عجولانه و خالی از تحقیق از یک عبارت چنین نسبت‌هائی به نویسنده یا مؤسسه نشر آثار حضرت علامه داده شود؟

این نمونه از همان نمونه‌هائی است که در آن ایشان از هیچ همه چیز ساخته و به نقد آن پرداخته‌اند.

نمونه دوّم: ایشان در خلال همین عبارات که می‌خواهند نظر مرحوم علامه را توضیح دهند می‌فرمایند:

«مرحوم والد نسبت به حریم امامت و رعایت جهات شؤون امام علیه‌السلام آن چنان حسّاسیّتی داشتند که فقط برای حفظ حرمت امام و استعمال لفظ «امام» در خصوص امام معصوم علیه‌السلام و عدم جواز استفاده از این لفظ در مورد سائر از بزرگان و اعاظم یک جلد منحصراً به رشته تحریر در آوردند و آخرین مجلّد از تألیف قویم دورة «امام شناسی» را به این مسأله حیاتی اختصاص دادند.» (مطلع انوار، ج۱، ص۳۲)

جلد هجدهم امام‌شناسی حدود ۴۵۰ صفحه است و موضوع اصلی آن هیچ ربطی به استعمال لفظ امام ندارد. فقط حضرت علامه به مناسبت چند صفحه‌ای درباره این موضوع بحث فرموده‌اند که اگر بخواهیم با مسامحه و افراط صحبت کنیم حداکثر می‌توان گفت سی صفحه از صفحة ۲۰۵ تا ۲۳۵ را به این موضوع اختصاص داده‌اند که یک پانزدهم کتاب است.

ولی در عبارات ایشان ادعا شده که فقط دربارة این موضوع : «یک جلد منحصراً به رشته تحریر در آوردند و آخرین مجلّد از تألیف قویم دورة «امام شناسی» را به این مسأله حیاتی اختصاص دادند.»

این تعابیر نشانة همان حال مبالغه و اغراق ایشان است که بحثی که یک پانزدهم کتاب است می‌شود تمام محتوای یک جلد کتاب و …

نمونة سوّم: پس از رحلت حضرت علامه قدّس‌سرّه در ۹ صفرالخیر ۱۴۱۶ هیچ صحبتی میان شاگردان ایشان از وصایت کسی از سوی ایشان متداول نبود. کسانی که درباره برخی شاگردان معتقدند که آنها اذن دستگیری دارند به همان افراد مراجعه نمودند و دیگران متوقّف و منتظر بودند.

به مناسبت ۱۷ ربیع المولود که مجلس سخنرانی و توسّل در بیت مرحوم علامه در مشهد منعقد بود غالب شاگردان ایشان از شهرهای مختلف به مشهد آمدند و در شب ۱۸ ربیع در منزل خود مرحوم علامه جلسه‌ای منعقد شد که زیرزمین مرحوم علامه از جمعیت مملوّ بود و سه آقازادة بزرگ علامه و صهر اوّل ایشان صحبت‌هائی نمودند. ( مرحوم علامه اربعین گرفتن را برای غیر حضرت سیّدالشهداء علیه‌السلام خلاف سنّت می‌دانستند ولی برگزاری این جلسه به صورت غیراختیاری تقریباً مقارن با چهلم مرحوم علامه بود.)

جلسه مزبور مختص شاگردان سلوکی حضرت علامه بود و کس دیگری حضور نداشت مگر چند نفر از نوجوانان من جمله حقیر که در مجالس پذیرائی می‌کردیم و نیز نوه‌های حضرت علامه. در آن جلسه پس از آنکه آقازاده اوّل حضرت علامه نصائحی فرمودند و تأکید کردند که مرحوم علامه کسی را به عنوان وصیّ خود در امر سلوک معرفی نکرده‌اند، آقازادة دوّم رشته سخن را به دست گرفتند و اصرار بلیغی نمودند که مسأله از این قرار نیست و وصیّ پدر ما اخوی بزرگ بنده هستند و پدر ما به این وصایت تصریح نمودند و همه باید در تحت اطاعت مطلق ایشان باشند و من در خودم احساس می‌کنم به توسّط جناب اخوی اشراف و احاطه والدمان باقی است و …

و در این جلسه و نیز در شب هفتم علامه تأکید بلیغی نمودند که آزمایش سختی است و شیطان مشغول به کار شده و مرحوم علامه از زمان حیاتشان پیش‌بینی این امر را نموده بودند و هر کس را که ممکن بود در مقابل اخوی بایستد – حتی خود بنده را – کنار زدند و از این پس هیچ کس نباید از نظرات علامه والد سخن بگوید و حرف حرف اخوی است و هر کس حاضر به اطاعت مطلق از ایشان است بماند و گرنه برود و …

جریان ادّعای وصایت برای حضرت علامه از آنجا آغاز شد و ایشان تا مدّتی در سخنرانی‌های مختلف – که بحمدالله تعدادی از آن ضبط و تکثیر هم شده است – بارها اصرار بر وصایت اخوی خود نمودند و بر آن به طرق مختلف استدلال کردند و شاگردان پدر خود را به اطاعت مطلق از ایشان دعوت می‌نمودند و متخلّفین را طبق سیرة افراط و تفریط معمول خود سرزنش می‌نمودند و اخوی ایشان نیز در مجالس گوناگون این نسبت را تا به امروز از خود نفی می‌نموده‌اند.

تا آنکه مطالب و اموری از سوی ایشان اتفاق افتاد که از دید شاگردان مرحوم علامه قابل انطباق با شرع مقدّس نبود و روابط میان ایشان و شاگردان حضرت علامه کم‌رنگ شد و کم‌کم ایشان از اخوان خود و عمدة شاگردان والدشان فاصله گرفتند و عدّه‌ای از کسانی نیز که تا چندی با ایشان همراهی می‌کردند آهسته آهسته جدا شدند و کار رسید به آنجا که در همین کتاب اسرار ملکوت گلایه می‌کنند که شاگردان والدشان ایشان را رها کردند و … و البته در این میان اتفاقات تلخی نیز پیش آمد و برخی دیگر نیز نسبت به هم رفتارهای ناشایستی انجام دادند که عواقب بدی داشت.

پس از مدّتی از جدائی‌ها کم‌کم ایشان ادعا نمودند که اخوی ما وصی ظاهر است و اصلاً اطاعت از وصی ظاهر لازم نیست و چندی نگذشت که بالکل منکر شدند و گوئی همة مسائل اتفاق افتاده از خاطر شریف ایشان رخت بربست و تمام مسائل واژگون گشت و داستانی را که ایشان آغاز نموده بودند به نام دیگران سکّه زدند.

گنه کرد در بلخ آهنگری به ششتر زدند گردن مسگری

ایشان جریانات را در جلد دوّم و سوّم اسرار ملکوت با ادبیاتی ناصواب چنان حکایت نمودند که گوئی هر چه بوده ساخته دست دیگران است و ایشان هیچ نقشی در این باب نداشته‌اند و حتّی لطف نکردند جریان سخنرانی شب هفتم علامه و شب ۱۸ ربیع الاول ۱۴۱۶ را صادقانه تعریف نمایند و مطالبی را که با تاکیدات فراوان گفته بودند کلاً به فراموشی سپردند. ایشان در بیان گوشه‌ای از این قضایا می‌نویسند:

«و بر این اساس نگرانى و اضطرابى عجیب بر نفوس و قلوب ارادتمندان ایشان و أحبّه مستولى گشته بود، و لذا بنا شد پس از اتمام مجالس ترحیم مجلسى ترتیب یابد و راجع به کیفیّت ادامه راه و اتّباع از طریق و ممشاى آن بزرگوار سخنانى گفته شود.

ابتداء اخوى مکرّم ما جناب حجّة الاسلام آقاى حاج سیّد محمّد صادق سلّمه الله سخنانى متین و موزون و مطابق با واقع و حقیقت امر مطرح کردند، و صریحاً اظهار داشتند که: شخصى را مرحوم والد رضوان الله علیه وصىّ خود قرار ندادند، و ما بر همان منهج و ممشاى ایشان حرکت مى‏کنیم و چنانچه مطلب و مسأله‏اى پیدا شد در خدمت رفقاء و دوستان مى‏باشیم.

پس از ایشان اینجانب نیز در ادامه مطالب ایشان عرض کردم: مسیر اولیاى الهى مسیر حرکت بسوى کلّیت و رفض حیثیّات شخصیّه و مسائل فردیّه است؛ و ما که در این مدّت به دنبال ایشان و مطیع و منقاد دستورات ایشان بودیم از آن جهت بود که ایشان دعوت به خود نمى‏کرد؛ دعوت او به توحید و کلّیت و مقام سعه و اطلاق بود نه شخص خود و محوریّت خود. بنابراین با رفتن ایشان، راه و مکتب و منهاج ایشان که از بین نرفته است، و ما همگى باید بر اساس همان منهاج و ممشى به حرکت و سیر خود ادامه دهیم؛ و همگى ما تحت نظر و ارشادات جناب اخوى مکرّم قرار داریم. و اگر شخصى فردى را مى‏شناسد که لیاقت ارشاد و دستگیرى و تربیت را دارد و احساس مى‏کند رجوع به او براى راه و سیر او أنفع و اصلح است بدون معطّلى و اتلاف وقت به آن شخص مراجعه کند، زیرا مرحوم آقا هیچ کسى را براى استخلاف و وصایت پس از خود تعیین نکرده‏اند.

رفقا و حاضرین با شنیدن سخنان حقیر بارقه امیدى بر قلبشان تابید و رَوح و نشاطى بر کالبدشان وزید و فرح و سرورى بر وجودشان حاکم گشت، بطورى که بعضى تعبیر مى‏آوردند پس از سخنان حقیر گویا اصلًا هیچ اتّفاقى نیفتاده و مرحوم آقا رضوان الله علیه از دنیا رحلت نکرده‏اند. شاد و خندان و مسرور از جلسه خارج شدند و آن غم و ماتم و مصیبت بالکلّیه به دست فراموشى و نسیان سپرده شد.

دو سه روز از این جلسه گذشته بود که ایشان (اخوى) به من گفتند:

در ماههاى آخر حیات مرحوم والد، سحرگاه روزى به خدمتشان رسیدم و ایشان را در حیاط منزل در حال قدم زدن دیدم. وقتى که مرحوم والد چشمشان‏ به من افتاد ایستادند و فرمودند: آسیّد محمّد صادق! من هر چه فکر مى‏کنم کسى را که بتوانم به عنوان وصىّ و جانشین پس از خود معرّفى کنم نمى‏یابم. این را گفتند و رفتند!

و عجیب اینست که مرحوم والد این مطلب را به شخص ایشان فرمودند، زیرا مى‏دانستند پس از رحلت ایشان دقیقاً این مطلب توسّط بعضى از فتنه‏گران در میان تلامذه و رفقاى ایشان بر سر زبان خواهد افتاد، و بدین وسیله مى‏خواستند ایشان را متوجّه مسائل و قضایائى سازند که در شرف وقوع بوده است.

و جالب توجّه اینکه در همان ایّام یک مکاشفه دروغین و قلّابى توسّط خانم … از مرحوم آقا نقل شد که به این خانم فرموده بودند: برو پیش سیّد محمّد صادق و به او بگو که مسأله وصایت و جانشینى پس از مرا بپذیرد! ولى او قبول نخواهد کرد، امّا شما اصرار و الحاح کن که ایشان بپذیرد.

من مشاهده کردم که ممکن است وسوسه و فتنه این زن فتنه‏گر در نفس ایشان تأثیر گذارد، به ایشان گفتم: شما که خود از مرحوم آقا شنیدید که: من کسى را سراغ ندارم که به او وصیّت کنم! با این مکاشفه چطور جور در مى‏آید؟!» (اسرار ملکوت، ج۲، ص ۵۲۳ -۵۲۴)

در اینجا می‌بینید که ایشان کسانی را که مسأله وصایت را مطرح نموده‌اند «بعضی از فتنه‌گران» می‌خوانند و چنان وانمود می‌کنند که ایشان از آغاز به گونه دیگری می‌اندیشیده‌اند.

ولی واقعیت چیست؟

حقیر در اینجا فقط قسمت‌هائی از سخنرانی ایشان را نقل نموده و صوت کامل سخنرانی مجلس شب ۱۸ ربیع الاول را نیز که سالها پیش از روی نوار کاست به صورت فایل نرم‌افزاری تهیه کرده بودم در اختیار خوانندگان گرامی می‌گذارم تا آن را کاملاً با دقّت گوش دهند و خودشان قضاوت کنند که چه میزان نقل قول‌های ایشان از صدق خبری و دقّت و اتقان برخوردار است و ببینند که چگونه آن افراط‌ها پس از چندی جای خود را به این تفریط‌ها بخشیده است و مسأله از اساس صددرصد واژگونه گردیده است. از خوانندگانی که در صدد کشف حقیقتند تقاضا می‌کنم متن ذیل را با دقت مطالعه نمایند و صوت این جلسه را با دقت گوش دهند و آن را با متن منقول از اسرار ملکوت و دیگر عبارات مفصل ایشان در مجلد دوّم و سوّم این کتاب و ترسیم ایشان از وقائع پس از رحلت حضرت علامه به دقت مقایسه کنند تا به رأی العین ببینند که منقولات ایشان به چه مقدار قابل اعتماد است و روشن شود که باید در صحّت و سقم آن به دیگران مراجعه نمود.

«لینک دریافت فایل صوتی سخنرانی شب ۱۸ ربیع الاول ۱۴۱۶»

ایشان در شب ۱۸ ربیع می‌فرمایند:

«مسأله دوّم این است که استادی که انسان با او ارتباط دارد و واسطه است ممکن است خودش به آن فعلیت تامّه و مطلق نرسیده باشدو لکن یک ولی از باطن او را هدایت می‌کند، مطلب حق را به دهان او می‌گذارد، مسأله صحیح را در فکر او القاء می‌کند و آنچه را خیر و صلاح شخص هست او را راهنمائی می‌کند و به او می‌رساند، مانند خود حضرت آقا، خود حضرت آقا که از اول کامل نبودند ولی چون طبق دستور آقای انصاری در ازمنه خیلی سابقه من یادم هست حدود هفت سالم بود که ایشان دستور می‌دادند. پنج سالم بود که ایشان دستور می‌دادند و این دستور به دستور خود آقای حدّاد بوده رضوان الله علیه و قطعاً‌ خود آقا در آن زمان به کمال نرسیده بودند. این را من قطع دارم.

منتهی چون آن ولی هدایت می‌کند تمام این دستورات از ذره تا هرچه شما بخواهید تصور کنید عین مطالب آقای حدّاد و عین مطالب ولی است بدون کمترین اختلاف به طوری که کمترین تخطّی فوراً تاثیر خودش را می‌گذارد و شواهد الی ما شاءالله؛ یعنی دقیقاً‌فرض کنید اگر در آن موقع مشاهده می‌کردیم اگر یک تخلّفی می‌شد فوراً ‌انعکاسش در کربلا بود بدون اینکه هیچ و این به عنوان تخلّف و تخطّی تلقّی می‌شد.

حضرت آقا در این مدّتی که بودند مخصوصاً این چند سال آخر به لحاظ مسائلی که خوب برای ایشان قطع بود و من قطعاً می‌توانم این را در اینجا بگویم که آقا دقیقاً از زمان حیات خودشان مطلع بودند این مسأله برای من مثل روزِ روشن است و از ثانیه‌اش هم مطلع بودند و این مطالبی که می‌شنوید بدا و فلان و اینها همه را بریزید دور اینها در آن وادی و در آن مرتبة اولیاء تامّه اصلاً اینها هیچگونه ربطی ندارد. اینها به مقام لوح محفوظ رسیده‌اند. اینها مربوط به مقام لوح محو و اثبات است این مسائل. و ایشان قطعاً خبر داشتند از ثانیه‌اش هم خبر داشتند و بنده یقین دارم و قرائنش را عرض نمی‌کنم.

به جهت همین مطلب ایشان شروع کردند زمینه‌سازی برای اینکه مسائل آینده را سهل و هموار کنند. من دیگه مثال نمی‌زنم و وارد خصوصیات نمی‌شوم؛ ولی در همان موقع که خدمت ایشان بودم صحبت از این بود که بعد از آقا کی و چی هست؟ یکی می‌گفت حسن یکی می‌گفت حسین است یک می‌گفت تقی و یکی می‌گفت نقی، ایشان با مطالب خودشان اگر رفقا توجّه داشتند یا تأمّل کنند کاملاً روشن است زمینه‌هائی که می‌توانست بعد از حیات خودشان رشد کند و نطفه‌هائی که به نتائج سوء برسد تمام آن نطفه‌ها را خفه کردند و هیچگونه زمینه برای ابراز این مطالب باقی نگذاشتند حتی نسبت به شخص من حتی نسبت به شخص من و این یکی از آن اسرار خفیّه است که إن شاءالله خدا روشن کند که چطور ایشان آمدند و دقیقاً مشخّص بود این عملی که ایشان دارند انجام می‌دهند یک عمل حساب شده است و دارد روی حساب کار می‌کند …

ایشان روششان مخصوصاً در این سالهای آخر این بود که زمینه را برای یک حرکت صحیح بدون دغدغه و بدون فکر و بدون دغمسه آماده کنند. آقای اخوی که بیاناتی داشتند خُب کمتر از آنچه که بود واقعاً ایشان فرمودند و مطلب فرق می‌کند. حالا با استجازه از حضور ایشان من یک قدری در این قضیه توضیح بدهم.

یک وقت مسأله در این است که خب یک جمعی هستند و این جمع بالأخره برای حرکت خودش برای نظام خودش نیازی به یک مدیری دارد مدبّری دارد و اینها خب می‌نشینند جمع می‌شوند فرض کنید که شیوخ، و یک رأیی و رفراندمی و بعد یک شخصی را انتخاب می‌کنند، مسأله از این قرار نیست. از این بالاتر است. صحبت ارتباط ماست با مقام ولایت.

در آن قضیّه قبل من این مطلب را نگفتم ولی الآن تصریحاً عرض کنم: ایشان سه سال قبل تصریح به وصایت ایشان کردند و فرمودند که بعد از من سید محمدصادق وصی بعد از من است و همینطور بعد از ارتحال هم تصریح به وصایت ایشان کردند …

آن دفعه هم خدمتتان عرض کردم امّا الآن برای آخرین بار و برای مرحله دوّم عرض می‌کنم: از این به بعد دیگر کسی نگوید نظر آقا این طور بود. تمام شد. نظر، نظر آقای اخوی است. آقایان مسؤولین جلسه، رفقا و افرادی که مربوط به این جمع هستند در یک مورد اگر نظری از ایشان دیدند باید نظر را بپذیرند و در جلسه نظر آقا را مطرح نکنند و هر چه را که ایشان گفتند باید سمعاً و طاعةً بدون هیچ گونه چون و چرائی قبول کنند. دیگر در جلسات شنیده نشود نظر آقا این طور بود حالا این طور است نظر آقا فلان بود، تمام شد.

اگر کسی می‌تواند خودش را با این نظام وفق دهد فبها و الا نه بها. این یک مطلب …

ان شاءالله که آن دست ولائی و آن نور باطن و آن اشراف و حقیقت قضیه هست و بدانید که بیش از پیش است. این را بدانید. این را خیلی‌ها آمدند اصلاً اظهار کردند و خود من هم می‌بینم من اصلاً خودم در خودم احساس می‌کنم آن مقدار که حضرت آقا سابق اشراف داشتند ولایتشان احاطه‌یشان [...] و به توسط جناب آقای اخوی سلّمه‌الله ذرة مثقالی نه تنها از آن سیر و از آن مسیر کم نشده بلکه به اعتقاد من اضافه شده و الحمدللّه راهی را که ایشان باز کردند و آن جوئی را که ایشان آماده کردند آن به آن مزارع دل ما و آن آبیاری که شده خواهد رسید و آن استعدادهای ما بیش از پیش شکفته خواهد شد. ان شاءالله.» (سخنرانی آیت الله حاج سید محمد محسن حسینی طهرانی در شب هجدهم ربیع الاول ۱۴۱۶)

نمونه چهارم و پنجم: همانطور که اشاره کرده‌اید ایشان در جلد سوّم اسرار ملکوت در دو مورد به نقد نور مجرّد پرداخته‌اند. گذشته از آنکه اشکالات ایشان از جهت علمی اصلاً‌ وارد نیست و از شخصی مثل ایشان واقعاً بعید است، ایشان در هر دو مورد مطلب کتاب نور مجرّد و ادلّه‌ی آن را اشتباه نقل نموده‌اند و حتی حوصله نکرده‌اند که مطلب را به دقّت بخوانند و سپس نقد کنند. تحقیق در این باره را به خواننده محترم واگذار می‌کنم و امید است در همین پایگاه در آینده فرمایش ایشان نقد و بررسی شود.

باری گویا به جهت همین افراط و تفریط‌ها بود که مرحوم علامه چند ماه قبل از رحلتشان در پاسخ یکی از مسؤولین جلسات (مرحوم مبرور عالم فاضل و سالک راه‌رفته حجةالإسلام و المسلمین حاج شیخ عبدالمجید سالم رضوان‌الله‌علیه) که پرسیده بود نظرات شما را از کدام یک از آقازادگانتان می‌توانیم بپرسیم؟ وساطت آقازاده دوّم خود را برای این امر کلّاً‌ رد نموده و فرموده بودند: آقای حاج سید محسن مطالب ما را توجیه می‌نماید.

ایشان این مطلب را از سوی حضرت علامه برای جمعی از شاگردانشان نقل نمود و این سخن بر برخی بسیار سخت آمد و ناقل را متّهم نمودند ولی وقتی خبر به مرحوم علامه رسید به آقازاده سوّم خود (که به اخویشان نیز بسیار علاقمند بودند) فرموده بودند بگوئید تمام مطالبی که آقای حاج شیخ عبدالمجید از بنده نقل کرده‌اند صحیح است.

و ایشان نیز این مطلب را مجدداً نقل نمودند و حقیر در همان سالها از خدمت خودشان این مطلب را شنیدم.

۴- از مسائل گذشته ظاهراً روشن است که شاگردان علامه در مسائل پیش‌آمده تقصیری ندارند. آنانکه کسی را از سوی علامه مأذون می‌دانستند به همان اشخاص مراجعه نمودند و اعتراضی نمی‌توان بر کسانی نمود که چنین دریافتی از علامه داشته‌اند و آنانکه حجتی نیافته‌اند به تنهائی به راه خود ادامه داده‌اند؛ آری اگر کسانی در این میان پای خود را از جادّة شرع اطهر بیرون نهاده باشند جای اعتراض به آنان باز است.

آنچه عرض شد مطالبی بود که میان شاگردان حضرت علامه – که بسیاری از آنها از مدرّسین و فضلا می‌باشند – از مسلّمات است و اسناد آن را نیز ضمیمه نمودم تا حجّت تمام شود ولی گویا همگی شاگردان علامه بنای بر کتمان آن دارند و گفتن آن از زبان مثل این حقیر نیز به حسب اصل اوّلی روا نبود ولی چون دفاع از عرض مؤمنین و دفع اتّهام از ایشان بود و در این چند سال و خصوصاً این چند ماه خیلی مورد سؤال واقع شده‌ام بنده این چند سطر را نگاشتم.

امید است این سطور لااقل این فائده را داشته باشد که محقّقین محترم نظرات و سیرة عملی علامه را از منابع معتبر اخذ نمایند و آنچه را از طریق ایشان به عنوان معرّفی حضرت علامه ارائه می‌شود بدون تحقیق کافی نپذیرند که بدین شکل بسیاری از شبهاتی که درباره مرحوم علامه پیش آمده خودبخود برطرف می‌شود.

و نیز امیدوارم بیت حضرت علامه وشاگردانشان – خصوصاً آقازاده بزرگ ایشان که همواره از نشر صوت سخنرانی اخویشان در شب هجده ربیع نهی فرموده و به کتمان این مسائل امر می‌نمودند – از این کار حقیر آزرده نشوند و به دیده اغماض نظر کنند که حقیر جز خیر و انجام وظیفه شرعی غرضی نداشته‌ام.

جریان اختلاف شاگردان علامه طهرانی و نقد کتاب اسرار ملکوت01

جریان اختلاف شاگردان علامه طهرانی و نقد کتاب اسرار ملکوت01



بسم الله الرحمن الرحیم

توضیح:

انتشار جلد سوم کتاب اسرار ملکوت تألیف آقازاده دوّم حضرت علامه آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی (آیت الله حاج سید محمدمحسن) بار دیگر اذهان عمومی را متوجه اختلاف بین مؤلف و فرزند بزرگتر مرحوم علامه (آیت‌الله حاج سید محمدصادق) ساخت.

در این باره چندین و چند سؤال با مضمون مشابه از مدیر علمی پایگاه پرسیده شده و ایشان علی رغم میل باطنی جهت روشن شدن موضوع به این سؤالات پاسخ داده‌اند.

در اینجا ابتدا به عنوان نمونه دو مورد از این سؤالات را ذکر می‌کنیم و سپس با هم پاسخ حجت‌الاسلام والمسلمین وکیلی را میخوانیم.

سؤال اول :

من به مرحوم علامه عارف طهرانی خیلی علاقمندم و بوده‌ام و کتاب‌های ایشان را زیاد می‌خواندم. مدتی پیش کتاب نور مجرّد را تألیف آقازاده ایشان خواندم و خیلی خوب بود. تازگی در یک وبلاگ دیدم که نوشته بود کتاب نور مجرد اشتباهاتی دارد و می‌خواستیم نقد آن را بنویسیم ولی کتابی از برادر نویسنده (آقازاده دوم علامه که برخی کتابهایشان حریم قدس و مهر فروزان را خوانده بودم) چاپ شده و در آن نقد کرده و ما دیگر نقد نمی‌کنیم. آن کتاب را هم خریدم جلد سوّم اسرار ملکوت بود و خواندم. خیلی آشفته شدم؛ چون تعابیر خیلی تندی داشت و حکایت از اختلاف میان بازماندگان علامه می‌کند و …

دو تا اشکال هم به نورمجرد کرده بود یکی درباره دوستی علامه با حضرت آقای حداد و یکی درباره تفسیر یک آیه که آنها برایم خیلی مهم نیست.

مهم این اختلاف است که چگونه این دو بزرگ که هر دو فرزند علامه هستند با هم اختلاف دارند و چرا این اختلاف ها را به مردم می‌کشانند و در کتاب می‌نویسند؟ نوشتن اینها چه سودی دارد؟ کلاً جریان این دو برادر و اختلافشان چیست؟ نظر علامه با کدام یک است؟ این اختلافات فقط به نفع دشمنان راه عرفان تمام می‌شود. در فضای نت غیر از پایگاه شما جائی را پیدا نکردم که احتمال بدم از این جریانات خبردار باشد. یکی بود که متعلق به یکی از اقازادگانشان بود.

از شما هم نظر شخصی را نمی‌خواهم. لطفاً اگر دلیل و سند دارید بفرمائید و گرنه ملتمس دعا.

سؤال دوم :

در مصاحبه‌ با فارس گفته بودید که از بچگی در میان شاگردان علامه طهرانی بوده‌اید و علامه را هم درک کردید. می‌خواستم ببینم صادقانه علامه وصی داشته‌اند یا نه؟ پسر بزرگشان است یا دوّمی یا هیچ یک؟ لابد کتابهای آقای آیت الله حاج سید محمد محسن طهرانی را دیده‌اید. خیلی به شاگردان علامه خصوصاً آنها که در مشهدند طعنه می‌زنند که تقریباً همگی بعد از علامه منحرف شدند و مثل اهل سقیفه هستند و… و این باور کردنش برای بنده سخت است که این همه سالک که محضر علامه را درک کرده‌اند همه یک‌باره منحرف شوند. شما که شاید در جریان بودید نظرتان راجع به این مطالب ایشان چیست؟ سرنخی دارید که بشود قضیه را تشخیص داد که بالاخره حق با کدام یک است؟

جواب:

سلام علیکم

مسأله اختلاف میان شاگردان مرحوم علامه با آقازاده دوّم ایشان همانطور که خودشان هم گفته‌اند صحت دارد و حقیر نیز چون در میان شاگردان علامه درس می‌خواندم و روابط دوستی صمیمی با نوادگان حضرت علامه داشتم و در زمان اتفاق افتادن این جریانات سالهای چهارم تا هشتم طلبگی را پشت سر می‌گذاشتم در ریز تمام ماجرا بودم ولی وظیفه خود نمی‌دانم که به گزارش این مسأله بپردازم و اگر روزی شاگردان قدیمی علامه مصلحت دانستند خودشان واقعیات این مسائل را بیان می‌کنند تا برای افراد روشن شود و اگر خواستند نیز می‌توانند همچنان سکوت کنند.

نشر این مسائل کلّاً صحیح نیست و این کار فقط توسّط آقازاده دوّم حضرت علامه (آیت الله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی) انجام شده و ایشان در جلد دوّم و سوّم اسرار ملکوت مطالبی را به برادران خود و دیگر شاگردان پدرشان نسبت دادند که صحیح هم نیست ولی آقازاده بزرگ حضرت علامه (حضرت آیت الله آقای حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی) و شاگردان علامه در مشهد هیچ جوابی ندادند و فقط سکوت نمودند.

بنده فقط چند نکته کوتاه را عرض می‌کنم و چون سند خواسته‌اید چند سند هم ارائه می‌دهم و بیش از این سخنی ندارم:

۱- کلمة «وصی» عند الإطلاق به وصیّ ظاهر گفته می‌شود و وصی ظاهر طبق تعریف مرحوم حداد و مرحوم علامه قدّس‌سرّهما در روح مجرد: آن کس است که استاد در ملا عامّ او را وصىّ خود قرار می‌دهد، و می‌نویسد و امضا مى‏نماید و معرّفى میکند. (روح مجرد، ص۴۸۹ و۴۹۰)

برای حقیر یقینی است که حضرت علامه رضوان الله علیه هیچ کس را وصیّ خود قرار ندادند و در ملأ عام معرفی نکرده و ننوشتند، بلکه چنانکه صریح نقل کتاب نور مجرّد (تالیف آقازاده ارشد حضرت علامه) است:

«… مرحوم علاّمه والد براى بعد از خود کسى را به عنوان وصىّ تعیین نفرمودند.

در اواخر عمر شریفشان روزى حقیر به محضر ایشان مشرّف شدم، ایشان به حقیر فرمودند: من هر چه در بین شاگردانم تفحّص نمودم کسى را نیافتم که براى پس از خود معیَّن نمایم و من مى‏خواهم در این مسأله مثل مرحوم أنصارى عمل کنم.» (نور مجرد، ۵۹۰ و ۵۹۱)

آقازاده دوّم علامه نیز که سابقاً اصرار شدیدی داشتند که مرحوم علامه وصی داشته‌‌اند چند سالیست از نظر خود برگشته‌‌اند.

لازم به تذکر است که مرحوم علامه وصیت‌نامه‌ای دارند که در یادنامه ایشان نیز طبع شده و در آن فرزند اول خود را وصی قرار داده‌اند ولی این وصیّت مسلّماً وصیّت شرعی است نه وصیّت سلوکی و ربطی به محل بحث و سؤال ندارد.

نکته‌ای که در اینجا مهم است و به گمان حقیر راهزن عدّه‌ای شد و می‌شود تفاوت دو عنوان «مأذون» و «وصی» است. بسیاری از شاگردان علامه از حضرت علامه نقل می‌کنند که ایشان برای بعد از خود به شخص یا اشخاصی ارجاع داده و اذن دستگیری داده‌اند. حتی یکی از شاگردان مرحوم حضرت آقای حدّاد (مرحوم حاج أبوموسی محیی رحمت‌الله‌علیه) پس از رحلت علامه مدعی شدند که:

«زمانی از حضرت آقا (مرحوم علامه) پرسیدم که من از مرحوم حدّاد پرسیدم جانشین شما کیست؟ گفتند آقا سید محمد حسین، اکنون از شما همین سؤال را می‌پرسم. در جواب فرمودند جانشین من ……. است.»

و ایشان اجمال این مسأله را در کاغذی نگاشت و در آن زمان از روی آن تعداد نسخه‌هائی کپی نمودند.

به عده دیگری از شاگردان نیز همین مضمون را فرموده بودند و این مسأله حتی در زمان حیات حضرت علامه نیز مشهور بود، زیرا مرحوم آقای حاج آقامحمدحسن بیاتی رضوان‌الله‌علیه در مکاشفه‌ای این مسأله را دیده بودند و این مکاشفه را حضرت آقای حدّاد تأیید فرموده بودند و داستانش در میان شاگردان مرحوم علامه شائع بود. (مرحوم آقای بیاتی از خصوصیاتشان آن بود که ابائی از نقل خیلی از مکاشفاتشان نداشتند و با مسامحه می‌توان گفت دائم المکاشفه بودند.)

این دست عبارات دلالت روشنی بر این دارد که علامه برای بعد از خودشان روی فرد یا افراد خاصی نظر داشته‌اند و یک سفارش شخصی نیز نبوده است و حضرت علامه هم هیچگاه آن را نقض ننمودند ولی مصلحت را در اعلام آن و تعیین وصی نمی‌دانستند چنانکه از تشبیهشان به مرحوم انصاری روشن می‌شود؛ چون مسلّم است که مرحوم انصاری برای بعد از خودشان افراد خاصّی مثل مرحوم آیات‌الله قوچانی یا مرحوم حداد را برای دستگیری مناسب و لائق می‌دانستند ولی مصلحت را در ابراز آن نمی‌دانستند و گذر زمان حکمت آن را روشن نمود چنانکه گذر زمان حکمت کتمان حضرت علامه را به خوبی واضح نمود.

به هر حال تفاوت نگذاشتن میان دو عنوان وصی و مأذون سبب شد که در دوره‌ای برخی بپندارند که حضرت علامه وصی‌ای داشته‌اند و برخی وقتی شنیدند که حضرت علامه در اواخر عمر فرموده‌اند که من بدون وصی مثل مرحوم آقای انصاری از دنیا می‌روم گمان کردند که این فرمایش ایشان ناقض ارجاعاتی است که برای افراد متعدد بیان فرموده بودند، در حالی که نداشتن وصی هیچ منافاتی با ارجاعات غیر علنی و بدون اعلام عمومی ندارد.

۲- دربارة مقایسه دو آقازاده محترم باید عرض کنم این مسأله و این سؤال شأن حقیر نیست؛ ولی این قدر می‌دانم که در مقام ثبوت آقازاده بزرگ ایشان از آقازادگان دیگرشان خیلی در مسائل علمی و عملی قوی‌ترند.

حضرت علامه آقازاده بزرگ خود را در نامه‌هائی که به ایشان می‌نوشتند و نیز در وصیت‌نامه با تعابیری چون «سید العلماء الأعلام» خطاب می‌نمودند و آقازاده دوّم خود را با تعابیری چون «عماد الفضلاء العظام» به گونه‌ای که شما اگر مخاطب نامه را نیز نمی‌دانستید از لقب آغاز آن معلوم می‌شد که مخاطب نامه کیست و تفاوت دو تعبیر «علماء» و «فضلاء» در لسان حوزویان مشخص است و مرحوم علامه هم اهل تعارف و مجامله نبودند و در رعایت القاب و الفاظ هم بسیار دقّت و عنایت به خرج می‌دادند.

در وصیت‌نامه نیز فرزند بزرگ خود را «ولد اکبر و ارشد» نامیده‌اند که عطف ارشد بر اکبر معنای روشنی دارد، چنانکه تفاوت دو دعای «أیّده الله» و «سدّده الله» نیز مخفی نیست. (رک: آیت نور، ج۱، ص۶۱۴)

در زمان حیاتشان نیز در کتاب‌هایشان در مواردی به جهات عملی و توفیقات فرزند بزرگشان و آقازاده سوّمشان اشاره فرموده‌اند (امام‌شناسی، ج۱۴، ص۲۸۰ و ۲۸۱؛ روح مجرد، ص۱۹۵و ۵۰۱ و ۶۱۳) که گویا تاکید بر معرفی ایشان داشته‌اند ولی از آقازاده دوّمشان مدحی نفرموده‌اند.

و نیز در اواخر عمرشان مسؤولین جلسات شاگردانشان را در جهات عملی به فرزند بزرگ خود ارجاع داده و سپردند و خودشان به جهت مشغلة زیاد تألیفات ارتباطشان با شاگردانشان تقریباً قطع شد ولی آقازاده دوّمشان را حتی به عنوان مسؤول جلسه معیّن ننمودند و به ایشان امر کرده بودند که در قم در جلسه‌ای که تحت نظر شخص دیگری بود شرکت کنند و به تعبیر خود ایشان که پس از این عرض می‌نمایم راه هر گونه ادعائی را برای ایشان بستند.

اگر بنا به نقل تعابیر حضرت آقای حدّاد و حضرت علامه در باب منزلت آقازاده بزرگشان باشد سخن بسیار است ولی چون خواسته‌اید که سند ارائه بدهم و این مطالب شفاهی است بنده به همین مقدار بسنده می‌نمایم. حضرت آیت‌الله العظمی بهجت قدّس‌سرّه نیز در مجلس ختم مرحوم علامه در مشهد دم در به آقازاده بزرگ ایشان در جلوی حاضرین علناً فرمودند: لمْ یمتْ من کان له ولدٌ مثلک.

البته باید دانست که آقازادگان دیگر ایشان نیز در مسیر سیر و سلوک بوده‌اند و حضرت علامه هم از هر کدام تمجیداتی در زمان‌هائی نموده‌اند ولی در یکی دو سال آخر عمر شریفشان برخی از آن تعریف‌ها را به صورت شفاهی و بعضاً کتبی نقض نمودند.

۳- دربارة آقازاده دوّم حضرت علامه نکاتی جای توجّه دارد. البته بیان این نکات اوّلاً و بالذات سزاوار نیست ولی اکنون که خود ایشان بنا بر اظهار مسائل بدین شکل وبا این الفاظ و تعابیر گذاشته‌اند جا دارد که چند کلمه‌ای عرض کنم و امیدوارم موجب ناراحتی کسی نگردد و افراد با دیده انصاف و صدق در آن نظر کنند که غرض حقیر جز خدمت چیزی نیست.

توضیح اینکه ایشان جدای از اختلاف نظرهای زیادی که در جهات عملی و علمی با مرحوم علامه دارند از آداب ظاهر و لباس و… گرفته تا موضع‌گیری‌های اجتماعی و سیاسی و مسائل دیگر (که البته حتماً بدین جهت است که در این جهات مجتهد و صاحب رأی بوده و حکم شرع را اینگونه استنباط کرده‌اند و در این جهات مقلد و پیرو نیستند) در نقل نظرات و خصوصیات حضرت علامه و بلکه نقل و گزارش بسیاری از مطالب به شکل صحیح عمل نمی‌کنند که بنده به دو جهت آن اشاره می‌نمایم:

جهت اوّل: ادبیات ایشان با مرحوم علامه کاملاً متفاوت است و ایشان مطالب مرحوم علامه را با ادبیات خود نقل می‌کنند. لحن ایشان بسیار تند است و دربارة همة افرادی که از آنها انتقاد می‌کنند از لحنی تند و کلماتی ناصواب استفاده می‌کنند چه دکتر سروش باشد و چه دکتر شریعتی یا مرحوم بهلول یا مرحوم حضرت آقای مجتهدی یا حضرت آیةالله خوئی یا …

بطوریکه اگر کسی مرحوم علامه را از دریچه چنین ادبیاتی بشناسد می‌پندارند که علامه شخصی بسیار خشن و تند بوده‌اند که هر کسی را که با ایشان اختلاف نظر داشته با تعابیر ناروائی نقد می‌نموده‌اند. در حالی که مرحوم علامه کاملاً قائل به تفصیل بودند و اگر تندی کردن با کسی و در جائی رجحان شرعی داشت از آن دریغ نمی‌نمودند و در غیر این صورت جز نرمی و لطافت و ادب و سماحت و بزرگواری از ایشان دیده نمی‌شد چنانکه آثارشان شاهد بر این معناست.

ایشان در مواردی که نقد کسی را بدون لحن تند نافع نمی‌دانسته‌اند مانند نقد دکتر سروش یا شیخ احمد احسائی تندی می‌نمودند ولی در دیگر موارد با کمال ادب و احترام فقط به نقد علمی وی می‌پرداختند خصوصاً اگر شخص مورد انتقاد از علمای شریعت بود و گاه در چند صفحه قبل یا بعد از نقد وی از او تجلیل نیز می‌کردند.

 

آیا تمام علما نفهمیدند که باید برای امام حسین شاد بود و فقط آقای حداد فهمید؟

آیا تمام علما نفهمیدند که باید برای امام حسین شاد بود

و فقط آقای حداد فهمید؟


پاسخ از مدیر علمی پایگاه حجت‌الاسلام والمسلمین وکیلی

سؤال:

سلام علیکم!

با تشکر از شما که این مطالب کامل و جامع را [درباره عزاداری عارفان] تهیه کرده‌اید. من مطالب را خواندم و واقعاً مطالب مفید و بدرد بخوری بود.

اما چند سوال از سوی مخالفین فلسفه و عرفان و مخالف این عمل آقای حداد مطرح می شود:

سؤال اول

اول آنکه اول آقای حداد می گوید مردم نمی‌دانند که در چنین روزی عزاداری می کنند. یعنی نعوذبالله ائمه(ع) هم نمی دانستند که به مردم دستور اقامه عزا می دادند؟!!! یعنی حتی ائمه علیهم‌السلام هم نمی‌دانستند که خودشان در ماه محرم و مخصوصا در دهه اول آن اقامه عزا می کردند؟!!! یعنی امام صادق علیه‌السلام هم نعوذبالله نمی فهمید که می فرماید عاشورا پلک های ما را زخمی کرد؟!!! یعنی نعوذبالله امام کاظم علیه‌السلام هم نمی فهمیدند که امام رضا علیه‌السلام فرمودند که هنگامی که ماه محرم می آمد دیگر کسی پدرم را خوشحال و خندان نمی دید؟!!! یعنی امام زمان عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف هم نعوذبالله نمی‌فهمد که زیارت ناحیه مقدسه را فرموده‌اند؟!!! یعنی حضرت آدم علیه‌السلام هم نمی‌فهمد که وقتی خدا را به اسماء خمسه قسم می‌دهد و به اسم امام حسین علیه‌السلام که می رسد غم دلش را می‌گیرد و اشکش جاری می شود؟!!! تازه حضرت آدم سلام الله علیه که نه امام حسین علیه‌السلام را می‌شناسد نه می‌داند چه بلایائی قرار است بر سر امام حسین علیه‌السلام بیاید. و اولین بار جناب جبرئیل سلام‌الله‌علیه برای حضرت آدم سلام الله علیه روضه امام حسین علیه‌السلام را می‌خواند. یعنی اینهمه علما و فقها در طول تاریخ نمی‌فهمیدند که در طول تاریخ در دهه محرم و در روز عاشورا عزاداری می کردند و مجالس درس و بحث را تعطیل می کردند و در کنار مردم سیاه پوشان به سینه زنی و عزاداری می پرداختند؟!!! لابد طبق منطق آقای حداد هیچیک از انبیاء و ائمه علیهم‌السلام و علما و فقها در طول تاریخ نمی دانستند؛ و فقط ایشان است که می فهمد.!!!

جواب:

گفته‌اید که مرحوم حضرت آقای حداد می‌گفته‌اند: «مردم نمی‌دانند که در چنین روزی عزاداری می کنند.» ولی تعبیر ایشان این نیست. عبارت منقول از ایشان این‌طور است:

«چقدر مردم غافلند که براى این شهید جان باخته غصّه میخورند و ماتم و اندوه بپا میدارند! صحنه عاشورا عالى‏ترین مناظر عشقبازى است؛ و زیباترین مواطن جمال و جلال إلهى، و نیکوترین مظاهر أسماء رحمت و غضب؛ و براى اهل بیت‏ علیهم السّلام جز عبور از درجات و مراتب، و وصول به أعلى ذِروه حیات جاویدان، و منسلخ شدن از مظاهر، و تحقّق به اصل ظاهر، و فناى مطلق در ذات أحدیّت چیزى نبوده است. … مردم خبر ندارند، و چنان محبّت دنیا چشم و گوششان را بسته که بر آن روز تأسّف میخورند و همچون زن فرزند مرده مى‏نالند. مردم نمیدانند که همه آنها فوز و نجاح و معامله پر بها و ابتیاع اشیاءِ نفیسه و جواهر قیمتى در برابر خَزَف بوده است. آن کشتن مرگ نبود؛ عین حیات بود. انقطاع و بریدگى عمر نبود؛ حیات سرمدى بود.»

هیچ جای این عبارات نیامده که اصل عزاداری از سر غفلت است. بلکه ایشان تکیه روی نوعی خاص از عزاداری دارند که اگر کسی عزاداری کند و چنین بپندارد که عاشورا فقط کشتن است و انقطاع حیات و مصیبت، این عزاداری از سر غفلت و بسته‌بودن چشم و گوش است. اما اگر کسی عزاداری کند به خاطر مصائب جسمانی اهل بیت علیهم السلام و در کنار آن در قلب خود به این حقیقت هم توجّه دائم داشته باشد که این مطائب روی دیگر سکه‌اش نجات و فوز و حیات و نجاح است، دیگر این شخص غافل و بی‌خبر نیست.

عزاداری ائمّه ما علیهم السلام چنین است. همه آنها در زیارت‌نامه‌ها و سوگنامه‌هایشان در عین عزا که یک روی سکه است دائماً شکر نیز می‌کنند و به حیات ابدی شهدای کربلا و «فزتم والله فوزاً عظیماً» توجه دارند و شیعیان را نیز به همین مسیر سوق می‌دهند. مردم عادی به حسب حال عادی خود هیچ یک در روز عاشورا به خاطر شهادت امام حسین علیه‌السلام قلباً شکرگزار نیستند و سجدة شکر بجای نمی‌آورند و فقط اندوه می‌خورند ولی مرحوم حضرت آقای حداد که چشمشان به آن سوی سکه باز شده می‌فرمایند:

« روز کامیابى و ظفر و قبولى ورود در حریم خدا و حرم امن و امان اوست. روز عبور از جزئیّت و دخول در عالم کلّیّت است. روز پیروزى و نجاح است. روز وصول به مطلوب غائى و هدف اصلى است. روزى است که گوشه‏اى از آنرا اگر به سالکان و عاشقان و شوریدگان راه خدا نشان دهند، در تمام عمر از فرط شادى مدهوش میگردند و یکسره تا قیامت بر پا شود به سجده شکر به رو در مى‏افتند.»

و حضرت امام صادق علیه‌السلام نیز پس از بارها شکر در آخر زیارت عاشورا می‌فرمایند به سجده برو و بگو: الهی لک الحمد حمد الشاکرین لک الحمدلله علی عظیم رزیتی…»

پس آن عزاداری که همه‌اش اندوه است ناشی از غفلت است ولی أئمه علیهم السلام این طور عزاداری نمی‌کردند و سعی فرمودند به ما شیعیان هم بیاموزند که این طوری عزاداری نکنیم.

علما و فقها نیز اگر عزاداریشان مثل اهل بیت علیهم السلام دو بعدی بوده صحیح است و گرنه ایشان هم غافل بوده‌اند.

نکته مهم این است که این غفلت غفلت از یک حقیقت بسیار ظریف و عالی است و اگر کسی از آن غافل باشد هیچ خللی در ایمان و تقوای وارد نمی‌سازد و فقط نشان دهنده نرسیدن به مراتب عالی معنوی است.

سؤال دوم

همچنین اینکه علامه تهرانی(ره) در ادامه می فرماید عوام که در کثرات گرفتارند باید عزاداری کنند باز همین اشکالات پیش می آید. لابد طبق منطق ایشان ائمه(ع)، اصحاب ائمه(ع)، اینهمه علما و فقها در طول تاریخ همگی جزء عوام بودند(معاذالله) که در عاشورا و محرم اقامه عزار می کردند و فقط آقای حداد خاص هستند!!!!!!!!!

جواب:

مطلب علامه را نیز اشتباه نقل کرده‌اید. علامه نفرمودند فقط عوام که در کثرت گرفتارند عزاداری کنند. بلکه فرموده‌اند دو طائفه باید عزاداری کنند یکی عوام که عزاداریشان ناقص است و یکی هم انسانهای کامل که عزادرای ایشان عزاداری واقعی است که همراه با شکر و سرور قلبی است. عین عبارات حضرت علامه چنین است:

« و تازه وقتیکه أسفار أربعه طىّ شد، از لوازم بقاء بالله بعد از مقام فناء فى الله، متشکّل شدن به عوالم کثرت، و حقّ هر عالم را کما هو حقّه رعایت نمودن است که با خداوند در عالم خلق بودن و متّصف به صفات خلقى در عین وحدت ربوبى گردیدن مى‏باشد که هم عشق است و هم عزا، هم توحید است و هم کثرت؛ چنانکه عین خود این حالات در حضرت آقاى حدّاد در اواخر عمر مشاهده مى‏شد که پس از مقام فناءِ صرف و تمکّن در تجرّد، داراى مقام بقاء بوده‏اند. توأم با همان عشق شدید، در مجالس سوگوارى، گریه و عزادارى ناشى از سوز دل و حرقت قلب از ایشان مشهود بود. خود حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام هم به حضرت سکینه دختر عزیزشان فرمودند…»

ایشان در این عبارت دقیقاً مثال به وجود مبارک حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام می‌زنند که در عاشورا به تصریح روایات و علامه مجلسی هم شاد بودند و غمگین.

سؤال سوّم

سوال بعد آنکه ایشان می گویند شما دارید در توجیه شادی آقای حداد می گوئید ایشان به وجه باطنی و ملکوتی عاشورا توجه داشته که ابتهاج داشته. خب آیا این وجه باطنی در روایات نیز آمده است یا خیر؟!!! بجز عبارت «ما رأیت إلا جمیلا» چند تا حدیث دیگر در زمینه عاشورا بیاورید که وجه باطنی نیز در آن احادیث باشد؟!!! ۵ تا یا ۱۰ تا حدیث هم باشد کافی است. چون که ما هر چه گشتیم در احادیث ائمه(ع) فقط وجه ظاهری بود نه وجه باطنی. فقط گریه و عزاداری و زخمی شدن پلک ها و گریه جمیع اهل السماوت است بر این فضیه. وجه باطنی ما نمی بینیم.

جواب:

این مطلب شما بیش از حد عجیب است. این همه روایت در متن مقاله آمده است وشما ملاحظه نکرده‌اید. این همه در زیارت‌نامه ها تصریح بر سرور و فرح اهل‌بیت در حادثه کربلا شده و فوز و نجاح و … لطفاً مقاله را دورباره ملاحظه بفرمائید.

سؤال چهارم

سوال بعد آنکه بجز مرحوم حداد اگر شما در طول تاریخ اسلام علمای دیگری را نیز می شناسید که در مقام آقای حداد بودند یعنی فقط به وجه باطنی عاشورا توجه داشتند نیز چند تائی را نام ببرید. چون اهل البیت(ع) که به قول شما جامع ظاهر و باطن بودند و جمع می کردند. مردم عادی نیزفقط به بعد ظاهری عاشورا توجه داشتند. حال آیا افرادی بودند که فقط به جنبه باطنی عاشورا توجه داشته باشند؟! اینجا نیز تنها چند تن کافیست. ۵ تا عالم دیگر نیز باشد کافیست. اگر بیشتر باشد که چه بهتر.

جواب:

این نوع حالات اولیا حالاتی است که مربوط به اواخر سفر اول و اشتغال تام به عالم ملکوت رخ می‌دهد و موقت نیز هست. مگر چند نفر از علما هستند که به این درجات رسیده‌اند؟

کسانی هم که رسید‌ه‌اند مثل مرحوم ابن فهد حلی، سید حیدر آملی، مجلسی اول و … از حالات و خصوصیات ایشان چیزی در دست نیست؛ چه برسد به این حالات گذرا و موقت.

ولی بهترین نمونه برای این مسأله داستان منقول در مقاتل از جناب بریر است که در مقاله هم آمده که در شب عاشورا شب حزن اهل بیت علیهم السلام به شوخی و شادمانی مشغول بود.

و نیز عالم بزرگ و جلیل‌القدر و صاحب مقامات عالیه سید ابن طاووس که سراسر وجودش تربیت شده مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلام است و کسی توهم نمی‌کند که تحت تاثیر جریانات فکری دیگر باشد که توجه تام به جنبه باطنی عاشورا داشته و در جوانی یا میانسالی در مقدمه لهوف فرموده که اگر امر ائمه نبود عزاداری نمی‌کردیم و لباس سرور می‌پوشیدیم و در اقبال فرموده ما از عصر عاشورا به بعد عزاداری نمی‌کنیم چون زمان سرور شهدا آغاز شده و ایشان از این پس «فرحین بما آتاهم الله من فضله» هستند. و می‌فرماید از وقت عصر به بعد خوردن غذا بلامانع است چون شهدا نیز از غذاهای ملکوتی تناول نمودند و … (الاقبال، ج۳، ص۹۱)

مرحوم سید به حسب حال خود متوجه جنبه باطنی عاشورا بودند و جهت امتثال امر معصومین علیهم‌السلام به جنبه ظاهری آن نیز عنایت داشتند و شاید در اواخر دارای مقام جمع‌الجمعی نیز بوده‌اند.

در هر حال این مسائل محتاج آمار و ارقام نیست. وقتی از مسلمات روایات است که روز عاشورا هم روز حزن و هم فرح اهل‌بیت است و از مسلمات است که شیعه با فرح امام شاد و با حزن او محزون می‌شود پس باید هم شاد باشد و هم محزون و اگر فقط شاد یا فقط محزون بود حتماً ناقص است و از جنبه‌ای از قضیه غافل است (یا از دنیا و ظاهر ان و یا از آخرت و باطن آن) و مسلماً‌ آنانکه از دنیا غافلند به مراتب درجاتشان عالی‌تر است از آنانکه از باطن و آخرت غافلند.

اگر کسی می‌خواهد به حضرت آقای حداد اعتراض کند و مقاله مزبور را نقد نماید یا باید بگوید روز عاشورا روز شادی اهل‌بیت علیهم‌السلام نیست که مخالف تمام روایات و زیارت‌نامه هاست و یا باید بگوید ما «یفرحون لفرحهم» را زیر پا می‌گذاریم که مخالف اصل تولی و تبری در شیعه است و یا باید بپذیرد عزادرای عامه مردم ناقص است چنانکه حال مرحوم حداد نیز نسبت به انسان کامل که مصداق اتم آن اهل‌بیتند علیهم‌السلام ناقص بوده است.

 

معجزه

معجزه



منبع:
http://www.cloob.com/profile/memoirs/one/username/jereghazi/memid/4769400

وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود، شنید که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می کنند. فهمید برادرش سخت بیمار است وآنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا
شنیدکه پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد.
سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت، قلک کوچکش رادرآورد. قلک را شکست، سکه ها ر
ا روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار. بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه ای هشت ساله شود. دخترک پاهایش را به هم می زد و سرفه می کرد، ولی داروساز توجهی نمی کرد،بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روی شیشه پیشخوان ریخت. داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه می خواهی؟؟؟ دخترک جواب داد: برادرم خیلی مریض است، می خواهم معجزه بخرم. داروساز با تعجب پرسید: ببخشید؟؟؟ دختـرک توضیح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش چیزی رفته بابایم می گویـد که فقط معجـزه می تواند او را نجات دهد، من هم می خواهم معجزه بخرم، قیمتش چقدر است؟؟؟ داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم. چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خیلی مریض است، بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد این هم تمام پول من است، من کجا می توانم معجزه بخرم؟؟؟ مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت، از دخترک پرسید: چقدر پول داری؟؟؟ دخترک پول ها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد. مرد لبخنـدی زد و گفت: آه چه جالب، فکـر می کنم این پول برای خرید معجزه برادرت کافی باشد! بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت: من می خواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر می کنم معجزه برادرت پیش من باشد. آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود. فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت. پس از جراحی، پدر نزد دکتـر رفت و گفت: از شما متشکـرم، نجات پسرم یک معجـزه واقعـی بود، می خواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟؟؟ دکتر لبخندی زد و گفت: فقط 5 دلار.

48 مطلب از استاد آیت الله جوادی آملی در مقوله عرفان واخلاق08

48 مطلب از استاد آیت الله جوادی آملی در مقوله عرفان واخلاق08



47. از نظر عرفانی حقیقت مرگ چیست؟

جواب :

مرگ عصاره زندگی انسان است. مسئله مرگ در فرهنگ انبیای الهی به معنی مردن انسان نیست؛ بلكه مرگ به معنی میراندن مرگ است كه بین این دو مسئله فرق بسیار است، زیرا كسی كه می‏گوید من می‏میرم و نابود می‏شوم، یا پوچ خواهد بود یا بی‏بند و بار، یا همیشه نا امید است یا باری به هر جهت، زیرا در نظر او پایان زندگی نابودی است، پس باید از لذت زودگذر دنیا استفاده كرد؛ برای او حلال و حرام، زشت و زیبا، غیرت و مسئولیت و بی‏تعهدی یكسان است. او می‏گوید: عاقبت زندگی نابودی است.

انبیا به ما آموخته‏اند كه انسان مرگ را می‏میراند، و آن را تسلیم خود می‏كند. قرآن كریم وقتی از مرگ سخن به میان می‏آورد، خطاب به ما می‏فرماید: «شما مرگ را می‏چشید»؛ ﴿كلّ نفسٍ ذائقة الموت﴾[1]، اگر انسان تشنه باشد، لیوانی آب یا شربت می‏نوشد؛ آیا شما این شربت را محو كرده‏اید، یا شربت شما را محو كرده است؟ شما این لیوان آب را از بین برده‏اید یا این لیوان آب شما را؟ شما او را هضم كردید، یا او شما را؟ قرآن كریم می‏فرماید: انسان مرگ را می‏چشد.

مرگ به معنی تحول و تغییر است و انسان تغییر، تحول و دگرگونی را می‏چشد، و آن را محو می‏كند و خود به ثبات می‏رسد.

وانگهان نور به آفاق دمیم از دل خویش ٭٭٭٭ چون به خورشید رسیدیم غبار آخر شد

ما برای همیشه زنده‏ایم؛ اگر بزرگان ادب پرور گفته‏اند: ما وقتی می‏میریم و به خورشید می‏رسیم و دیگر بی‏غبار زندگی می‏كنیم؛ یعنی ما به دار القراری می‏رسیم كه قرآن وعده داده است. اكنون ما در عالم حركت، سیّال و سیّاریم و در دار القرار آرام می‏گیریم. ما مرگ را هضم می‏كنیم؛ نه اینكه مرگ ما را هضم كند و از بین ببرد.

مرگ به معنی تحوّل، هجرت و جا به جا شدن است؛ ما به جایی می‏رسیم كه جا به جا شدن، تحول و دگرگونی را هضم می‏كنیم و به ثبات می‏رسیم. تفاوت این روحیه با آنچه مرگ را نابودی می‏داند، از زمین تا آسمان است.

آنچه شما در جوانهای غرب می‏بینید، پوچی و بی‏بند و باری است. آنها مرگ و پایان زندگی دنیایی را نابودی می‏دانند و خیال می‏كنند كه انسان چون درختی است كه خشك می‏شود و از بین می‏رود، چون خود اكنون یك زندگی گیاهی دارند؛ یعنی خوب خرامانند، تغذیه می‏كنند، بالنده‏اند، رشد می‏كنند و... كسی كه در اندازه یك حیات گیاهی فكر می‏كند، پایانی جز حیرانی ندارد و پس از 60 یا 70 سال زندگی، یا احساس پوچی می‏كند یا باری به هر جهت می‏شود؛ امّا اگر جهان‏بینی انسان این بود كه «مرغ باغ ملكوتم» و وقتی می‏میرم، این قفس می‏شكند و از قفس تن و طبیعت آزاد می‏شوم و به ملكوت پر می‏كشم، به این بیان قرآنی می‏رسد: ﴿وَ سارعوا إلی مغفرةٍ من ربّكم و جنّة عرضها السموات والأرض... ﴾.[2] در روایات آمده است كه اگر تمام اهل زمین مهمان یك بهشتی باشند، باز هم او جا دارد[3]، یعنی خانه او آنقدر وسیع است كه اگر شش میلیارد جمعیت كره زمین مهمان او باشند، باز هم جا دارد.

روح ما فوق العاده وسیع است؛ ما در این پیكر خاكی خلاصه نمی‏شویم. این پیكر خاكی گوشه‏ای از آن حیات انسانی است. انسان نباید این عظمت را بیهوده به هدر بدهد و رایگان بفروشد. ان‏شاءاللّه وجود مبارك ولی عصر(ارواحنا فداه) این معانی را برای ما تبیین می‏كنند.

پس اگر برای ما روشن شد كه ما مرگ را می‏میرانیم، نه می‏میریم، تحول و دگرگو نی را از پای در می‏آوریم، نه از پا درمی‏افتیم، آن گاه درست می‏اندیشیم و می‏گوییم كه هر كاری كه انجام می‏دهیم، باید با ابد و ابدیت ما سازگار باشد. وجود مبارك ولی‏عصر(عج) هنگام ظهور این معارف را به ما القا می‏كند. وقتی این معارف به ما القا شد، امور مادی دیگر جاذبه‏ای برای ما ندارد. آن‏گاه نه ظلم می‏كنیم، و نه زیر بار ظلم می‏رویم. چنین جهانی پر از عدل و داد می‏شود. اولین كار حضرت نیز تقویت بنیه فرهنگی جامعه است؛ یعنی جهان‏بینی باز به انسان می‏دهد.

بزرگان ما آن‏چنان بر مرگ مسلط هستند كه می‏گویند: ای مرگ! اگر نمرده‏ای، مرا دریاب؛ مبارز می‏طلبند. یك پهلوان جهانی برای مبارزه، جهان پهلوان می‏طلبد. این مرگ كجاست كه من او را از پای درآورم. ای مرگ اگر نمرده‏ای مرا دریاب. چون من می‏خواهم از این زندان آزاد بشوم.

مرغ باغ ملكوتم نیم از عالم خاك ٭٭٭٭ چند روزی قفسی ساخته‏اند از بدنم[4]

من می‏خواهم از این زندان بیرون بیایم؛ پس ما با این انگیزه و این جهان بینی همراه هستیم.


[1]ـ سوره انبیاء، آیه 35.

[2]ـ سوره آل عمران، آیه 133.

[3]ـ ر.ك: تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 246.

[4]ـ منسوب به مولوی.

48. نقش استاد اخلاق و مرشد در تكامل انسان چیست؟

جواب :

اگر استاد و مربی پیدا شود كه نقش مهمی دارد. آن كه یافت می‌نشود آنم آرزوست. بعضی درس اخلاق می‌گویند، بعضی معلم اخلاق‌اند، بعضی راهنما هستند. این ‏راهنما یا استاد، گذشته از این‌كه كلیات و تئوری را می‌داند باید روانشناس خوبی هم ‏باشد تا خصوصیات اشخاص مختلف را درك كند. بعضی از كارهاست كه برای یك شخص ‏خوب است و برای دیگری بد. داروها همه‌اش برای همه‎ ‎افراد خوب نیست. دارویی كه برای یك نفر شفا است ‏برای دیگری سمّ است. بعضی از پژوهشگران پزشكی ٢٥٠٠‏‎ ‎نوع سر درد كشف كرده‌اند ‏‏(حدود ١١ سال قبل) و شاید الآن به ٥٠٠٠ رسیده باشد این فقط یك گوشه از بدن ‏است، روح كه اسرار اعجاب‌آمیزتری دارد. خلاصه كسی باید استاد و راهنما باشد كه خصوصیات روحی آدم را بداند، بگوید ‏فلان كار برای تو این گونه خوب است برای فلانی آن گونه. اگر واقعاً كسی باشد كه این ‏خصوصیات را داشته باشد و لحظه به لحظه انسان را راهنمایی كند، نعمت خوبی است ‏اما بسیار كم نصیب آدم می‌شود

49. راه كشف و شهود چیست؟ راه پی‌بردن به اسرار مردم چیست؟

جواب :

راه كشف و شهود را قرآن كریم این‌گونه مشخص كرد: ”كلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الیَقینِ‎ ‎لَتَرَوُنَّ الجَحیم“.(١) شما اگر معارف دین را با برهان و یقین بدانید و به آن عمل كنید، هم ‏اكنون كه در دنیا هستید جهنم را می‌بینید؛ بعد از مرگ كافران هم جهنم را می‌بینند و ‏می‌گویند: ”ربّنا اَبْصَرْنا وَسَمِعْنا“(٢).‏ افرادی مثل حارثة بن مالك كه مرحوم كلینی در اصول كافی قصه آن را نقل می‌كند ‏در محضر رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌گفتند: گویا با ما عرش و بهشت و ‏دوزخ و اهلشان را می‌بینیم. اگر ما واقعاً به آنچه كه از حلال و حرام می‌دانیم عمل كنیم ‏و چشم و گوش و دست و پا و غیره را تطهیر كنیم و علم همراه با عمل صالح داشته ‏باشیم به اینجا می‌رسیم. خلاصه راه كشف و شهود، بندگی خداست.‏ پی‌بردن به اسرار مردم كار خوبی نیست، و آنهایی هم كه به این مرحله رسیده‌اند ‏مرتب از ذات اقدس اله مسئلت دارند كه اسرار مردم را بر آنها بپوشاند.

‏(١) سوره‎ ‎تكاثر، آیات ٥ ـ ٦.‏ ‏(٢) سوره‎ ‎سجده، آیه ١٢

48 مطلب از استاد آیت الله جوادی آملی در مقوله عرفان واخلاق07


48 مطلب از استاد آیت الله جوادی آملی در مقوله عرفان واخلاق07



41. آیا تحصیل علوم غیر دینی، غیر از اشتغال و تأمین مسائل مادی، ره‏آورد دیگری هم دارد؟ آیا این علوم، حجاب معنویت و مانع شناخت حق است؟

جواب:

باید بدانیم كه علوم غیر دینی وجود ندارد و همه علوم دینی است؛ یعنی علوم، یا مانند فقه و اصول به صورت مستقیم به احكام باز می‏گردد یا مثل علوم تجربی به موضوعات احكام باز می‏گردد. علوم تجربی یا خود واجب است یا مقدمه واجب، و قرآن كریم و اسلام هم بیشترِ این علوم را طرح كرده‏اند.

مشكل علوم تجربی رایج این است كه در ابتدا و انتهای آن، از خداوند و تبیین معارف الهی سخنی به میان نمی‏آید؛ برای مثال معدن شناسی، زمین شناسی و ستاره‏شناسی سیری افقی دارد؛ یعنی هرچه انسان، از نظر علمی در آن پیش برود، از خدا دورتر می‏شود، چون در هیچ كدام از آنها سخنی از خدا و پیامبر به میان نمی‏آید؛ امّا اگر كسی این علوم را فرابگیرد، تا مشكل كشور امام زمان(علیه‌السلام) را برطرف كند، كاری اسلامی و مورد رضایت خدا انجام داده است؛ هرچند ظاهر آن اسلامی نیست.

قرآن كریم همه این علوم مورد نیاز جامعه اسلامی را، تحت شرایطی اسلامی معرفی می‏كند. علومی كه اكنون در دانشگاهها رواج دارد، سیر افقی علوم است؛ برای مثال زمین‏شناس با استفاده از نشانه‏های خاص، می‏تواند بفهمد كه فلان معدن چندین میلیون سال قبل چگونه بوده، اكنون در چه حالتی است و صدها هزار سال بعد چه می‏شود. در كیهان‏شناسی، گیاه‏شناسی و... نیز همین سیر افقی جاری است. قرآن كریم بالهایی را در اختیار این علوم قرار می‏دهد تا در جهت بالا به پرواز در آیند و انسان دریابد كه چه كسی و برای چه، این علل و عوامل را آفریده است؛ ﴿هو الاَوّلُ و الاخر﴾.[1]

جریان باد، باران و معدن شناسی، هم در قرآن و هم در علوم دانشگاهی وجود دارد؛ اما قرآن به این مسئله كه چه كسی و برای چه باد، باران و... را آفریده می‏پردازد. در واقع قرآن به علوم تجربی قدرت پرواز عمودی اعطا می‏كند تا اوج بگیرند و از سیر افقی خارج شوند.

اگر ﴿هُوَ الاَوّلُ والاخِر﴾ به كتابهای دانشگاهی اضافه شود، با توجه به اینكه این علوم برای برطرف كردن نیازهای مردم مسلمان و كشورهای اسلامی از بیگانگان است، این علم اسلامی می‏شود. انسان می‏تواند برای فراگرفتن این علم، قصد قربت كند و همه كارهای او در این حال، عبادت است.


[1]ـ سوره حدید، آیه 3.

42. چه رابطه‏ای میان حبّ ذات، حبّ خدا و ائمه(علیهم‌السلام)، و حبّ خوبیها وجود دارد؟

جواب :

انسان دوست‏دار كمال محض است، به همین دلیل دوست دارد كه به كمال برسد، پس آنچه به خود انسان باز می‏گردد، باید در مسیر كمال باشد. انسان باید خود را به عنوان وسیله دوست داشته باشد، نه هدف؛ یعنی اگر مجبور شود، بین خود و كمال برتر، یكی را انتخاب كند، دست از خود بكشد و برای رسیدن به كمال برتر، خود را قربانی كند. قربانی هم به معنی تقرّب است نه فنا. قربانی عملی است كه انسان را به هدف نزدیك می‏كند. قربانی عملی وجودی است؛ نه عدمی و فانی؛ یعنی انسان با قربانی كردن، هرگز چیزی از دست نمی‏دهد.

نماز قربانی انسان است: «الصلاة قربان كل تقی»[1]؛ یعنی نماز وسیله تقرب انسان است. زكات و سایر عبادات نیز چنین هستند.

انسان وقتی چیزی در راه خدا قربانی كند، بهتر از آن را به دست می‏آورد. آیه ﴿مَنْ جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها﴾[2]، فقط به بخش كمّی مسئله توجه نكرده است؛ یعنی فقط مسئله ده برابر شدن مطرح نیست، بلكه بخش كیفی هم مورد نظر بوده است، زیرا در آیه دیگر فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالحسنةِ فلهُ خیرٌ منها﴾.[3] اگر كسی دست، پا و چشم خود را در راه خدا داد، خداوند دست، پا و چشم دیگری، به او عطا می‏كند. وجود مبارك امیرمؤمنان(علیه‌السلام) فرمود: خدا به برادرم جعفر دو بال داد كه در بهشت همراه با فرشتگان پرواز می‏كند[4] (جعفر طیّار)؛ یعنی جعفر بن ابی‏طالب چیزی قربانی كرده و بهتر از آن را گرفته است.

بنابراین، علاقه به خود و شئونات خود اشكال ندارد، به شرطی كه قصد قربانی كردن آن را داشته باشیم. دلیل علاقه ما به پیامبر، دین و ائمه این است كه از همه آنها در مسیر تقرب به حضرت حق استفاده كنیم. در سوره مباركه توبه فرمود: ﴿ما كانَ لاهلِ المدینةِ و من حولهُمْ مِنَ الاعراب اَنْ یتخلّفوا عَنْ رسولِ اللّهِ ولا یرغبوا بِأنفسهم عن نَفْسِه﴾[5]؛ كسی حق ندارد خود را در جنگ حفظ كند و پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم را در خطر اندازد، بلكه همه باید سنگر باشند و پیامبر را در سنگر خویش حفظ كنند.

ما باید جسم خود را قربانی جسم پیامبر كنیم و بدانیم كه با این كار از بین نمی‏رویم: ﴿ولا تحسبنّ الّذین قُتلوا فی سبیل اللّه أمواتاً﴾[6]، بلكه از این عالم آلوده می‏رهیم و با جسمی بهتر در عالمی دیگر، به حیاط طیّبه می‏رسیم.

محبّت و علاقه به اهل‏بیت(علیهم‌السلام) عقلی است و مثل دوستی پدر، مادر و فرزند عاطفی نیست. ما اهل‏بیت(علیهم‌السلام) را برای معارفی كه در اختیار جامعه بشری قرار داده‏اند، دوست داریم.


[1]ـ الكافی، ج 3، ص 265.

[2]ـ سوره انعام، آیه 160.

[3]ـ سوره نمل، آیه 89.

[4]ـ بحار الانوار، ج 32، ص 272.

[5]ـ سوره توبه، آیه 120.

[6]ـ سوره آل عمران، آیه 169.

43. اگر كسی امر به معروف كند؛ ولی خود به آن عمل نكند، آیا فقط برای گفتن ثواب می‏برد؟

جواب :

البته بهتر است كه آمر، خود به معروف عمل كند تا حرفش مؤثر باشد. آمر به معروفی كه خود اهل عمل نیست، چون شمعی است كه می‏سوزد و به دیگران نور می‏دهد، پس به هر حال ثواب می‏برد؛ یعنی حتی اگر خود به آن عمل نكند، وظیفه گفتن از او ساقط نمی‏شود.

44. آیا دین كسی كه به شرك خفی مبتلاست یا درجات خفیفی از نفاق دارد، مرضی خداست و مورد شفاعت ائمه قرار می‏گیرد؟

جواب :

اگر كسی شرك خفیف داشته باشد، مؤمن است: ﴿وَ ما یُؤمنُ أكثرهم باللّهِ إلاّ و هُم مشركون﴾.[1] اكثر مؤمنان مشرك هستند و ریشه این شرك ریا، قصور در توحید و... است.

بر اساس برخی روایات، این تعابیر عامیانه كه «اگر فلان كس نبود، مشكل ما حل نمی‏شد»[2] یا «اول خدا دوم طبیب»، با توحید ناب سازگار نیست، زیرا خدا اولی است كه آخر هم هست و در قبال خدا موجود دیگری مؤثر نخواهد بود. به هر حال، امید است این‏گونه افراد به اذن حضرت حق مورد شفاعت ائمه واقع شوند.


[1]ـ سوره یوسف، آیه 106.

[2]ـ وسائل الشیعه، ج 15، ص 215.

45. اگر ممكن است، نظر خود را درباره اعتكاف و چلّه نشینی خانمها بیان بفرمایید؟

جواب :

در مورد «اربعین» و چلّه نشینی، روایاتی از اهل‏بیت(علیهم‌السلام) رسیده است: «مَنْ أخلص للّه أربعین صباحاً ظهرت ینابیع الحكمةِ من قلبهِ علی لسانهِ»[1]؛ كسی كه چهل روز مراقب اعمال خود باشد و جز حلال نخورد، نگوید و نیندیشد، و از حرام بپرهیزد و از دنیا منزوی باشد، نه از خلق خدا، چشمه‏های حكمت بر زبانش جاری می‏شود.

این روایات تفاوتی میان زن و مرد نمی‏گذارد، زیرا چله‏گیری به معنای انزوا از دنیاست، نه انزوا از خلق. انسان كارگر یا كارمند، باید در متن كار باشد و كارهایش را برای خدا انجام دهد؛ او پس از آنكه به چله روی می‏آورد، باید بیشتر كار و فعالیت كند، درس بخواند و تحقیق انجام دهد، چون كار، درس و تحقیق، خود «آخرت» است؛ نه دنیا. خدمت به جامعه برای رضای خدا هم آخرت است


[1]ـ جامع الاخبار، ص 94.

46. چرا بعضی انسانها دچار احساس پوچی می‏شوند؟

جواب :

برای آنكه با هدف كار نمی‏كند. از معصومان رسیده است: «النّاسُ مَعادنُ كمعادنِ الذّهبِ و الفضّة»[1]؛ انسانها مانند معادن نقره و طلا هستند كه در درون خود گوهر می‏پرورانند. البته انسان مانند موزه نیست كه اشیای گرانبهای جهان خارج را در آن جمع می‏كنند. انسان چون دریاست كه در درون خود گوهر می‏پرورد:

چو دریا به سرمایه خویش باش ٭٭٭٭ هم از بود خود سود خود بر تراش[2]

همه گوهرهای دریا، پرورش یافته خود دریاست و كسی از خارج آنها را در دریا نمی‏ریزد. انسان از هر دریایی دریاتر است و از هر اقیانوسی اقیانوس‏تر؛ وقتی می‏تواند گوهری بپروراند، چرا احساس پوچی كند. احساس پوچی در انسان به معنی پوچی دنیا و متعلقات آن است. اینكه هر روز یكی می‏رود و دیگری به جای او می‏نشیند، نشانه ناپایداری و پوچی مقامات دنیوی است.


[1]ـ الكافی، ج 8، ص 177.

[2]ـ كلیات نظامی گنجوی، ج 1، شرفنامه، ص 654.

48 مطلب از استاد آیت الله جوادی آملی در مقوله عرفان واخلاق06

48 مطلب از استاد آیت الله جوادی آملی در مقوله عرفان واخلاق06



36. چرا برخی از نعمت چشم برزخی برخوردارند؛ ولی ما از آن محروم هستیم؟

جواب:

این مسئله مطلوب همه انسانهاست. ما موظفیم هر اندازه از اسرار پشت پرده كه در اختیار ما قرار دادند، بپذیریم و كوشش كنیم كه هرچه بیشتر، از آن با خبر شویم؛ البته این كار بسیار دشوار است، زیرا برای روشن شدن بخشی از اسرار پشت پرده غیب دو راه داریم:

نخست آنكه با رنج و تلاش، خودرا به پرده نزدیك كنیم و گوشه پرده را كنار بزنیم، یا اینكه بیدار و هوشیار باشیم تا نسیمی بوزد و پرده كنار برود و لحظه‏ای از پشت پرده با خبر شویم. مسئله مهم این است كه اگر كسی از اسرار غیب آگاه شد، نمی‏تواند آن را تحمل كند. همه ما از جمال یوسف سخن شنیده‏ایم؛ برای مثال شنیده‏ایم كه وقتی زنهای مصر او را دیدند و بی‏اختیار دستهای خود را بریدند. این در حالی است كه وجود مبارك یوسف، مانند این است كه انسان عكس ماه را روی كاغذ كاهی بكشد؛ این عكس چقدر از حقیقت ماه را نشان می‏دهد؟

بسیاری از دوستان و پدران ما كه از دنیا رحلت كرده‏اند، نه به خواب ما می‏آیند و نه به عالم ما توجه دارند؛ با آنكه ما همواره با فاتحه و صدقه از آنها یاد می‏كنیم، چون آنها به جایی رفته‏اند كه مزبله دنیا را كاملاً فراموش كرده‏اند.

بنابراین، دیدن اسرار پشت پرده بسیار دشوار است و اگر كسی از آن آگاهی یافت، دیگر قدرت ماندن در این دنیا را ندارد. در نهج‏البلاغه می‏خوانیم: «ینظرُ إلیهم الناظرُ فیحسبهم مرضی و ما بالقومِ من مرضٍ و یقولُ لقد خُولِطوا وَ لَقد خالطهُم أمرٌ عظیم».[1] گاهی عده‏ای را می‏بینید و فكر می‏كنید كه آنها خردشان را از دست داده‏اند؛ در حالی كه تماشای جمال یار هوش را از آنان ربوده است. آنان همواره با خود این‏گونه نجوا دارند:

كس ندانست كه منزلگه و مقصود كجاست ٭٭٭٭ آن قدر هست كه بانگ جرسی می‏آید

اگر ما هوشیار باشیم، صدای بانگ جرس را می‏شنویم. ما باید بدانیم كه رفتگان دیار رحمت حق نابود نشده‏اند و ما هم به زودی به آنها خواهیم پیوست.


[1]ـ نهج البلاغه، خطبه 193.

37. راه رسیدن به كشف و شهود چیست؟

جواب :

قرآن كریم كشف و شهود را این‏گونه ترسیم فرمود: ﴿كلاّ لَو تعلمون عِلمَ الیقینِ ٭ لترونّ الجحیم﴾.[1] اگر معارف دین را با برهان و یقین بشناسید و به آن عمل كنید، هم‏اكنون در همین دنیا جهنم را می‏بینید؛ در غیر این صورت، پس از مرگ كافران هم می‏توانند جهنم را ببینند: ﴿ربّنا اَبْصرنا وَ سَمِعنا﴾.[2]

افرادی چون حارثة بن مالك كه مرحوم كلینی در اصول كافی[3] قصه آن را نقل كرده است، در محضر رسول اكرم‏صلی الله علیه و آله و سلم می‏گفتند: گویا عرش و بهشت، و دوزخ و اهل آنها را می‏بینیم. اگر به آنچه از حلال و حرام می‏شناسیم، واقعاً عمل كنیم و چشم، گوش، دست، پا و... را تطهیر كنیم و علم همراه با عمل صالح داشته باشیم، به چنین مرتبتی نایل می‏شویم؛ خلاصه اینكه راه رسیدن به كشف و شهود، بندگی خداست.


[1]ـ سوره تكاثر، آیات 6 ـ 5.

[2]ـ سوره سجده، آیه 12.

[3]ـ الكافی، ج 2، ص 54.

38. فرشتگان چگونه از اسرار درونی انسان آگاه می‏شوند و آنها را ثبت می‏كنند؟

جواب :

از امام صادق(علیه‌السلام) در همین زمینه مطلب بسیار مناسبی نقل شده است:

یكی از شاگردان امام صادق(علیه‌السلام) از ایشان پرسید: در مورد اعمال ما، فرشتگان آنچه می‏بینند می‏نویسند؛ امّا در مورد خاطرات و نیّتهایی كه فقط از دل گذرانده‏ایم و هنوز به لباس عمل در نیاورده‏ایم، چگونه عمل می‏كنند؟ ﴿وَ اِنْ تُبدُوا ما فی أنفسكم أو تُخفُوهُ یُحاسبكُمْ بهِ اللّه﴾[1]؛ در قیامت باید برای اسرار درونی‏ای كه تا به حال پیش كسی باز نگفته‏اید، حساب پس بدهید. فرشتگان چگونه از این اسرار درونی آگاه می‏شوند؟

حضرت در پاسخ فرمود: آیا بوی باغ و بستان، با بوی كثافت و گنداب یكی است؟ اگر از كنار باغی پر گل و معطر بگذرید، بوی خوبی احساس می‏كنید و چنانچه بوی بد به مشام انسان برسد، می‏فهمد كه اینجا كثافت و زباله است، پس از بو می‏توان فهمید كه از كنار باغ می‏گذریم یا از كنار چاه.

فرشتگان از بوی خوش قلب مؤمن اسرار، نیّت‏ها و اراده خیر، طیّب و طاهر او را می‏شناسند و نیز از بوی بد بعضی، از پلیدی درون آنها آگاهی می‏یابند.[2] انسان نمی‏تواند در چاه زندگی كند و از بوی آن اظهار تنفر نكند. اگر كسی به ملكوت رسیده باشد، بوی بد و خوب دیگران را با شامه جان درك می‏كند و مؤمن را از منافق باز می‏شناسد.

روزی امام علی(علیه‌السلام) بر بالای منبر مشغول سخنرانی بود؛ بعضی جاسوسان اموی خبر آوردند كه «خالد بن عرفطه» مُرد! حضرت به سخن ایشان اعتنایی نكرد؛ اما عده‏ای این خبر را پذیرفتند. بار دیگر گفته شد: خالد مُرده است، باز هم حضرت اعتنا نكردند. بار سوم گفتند: ای امیر مؤمنان این خبر رسمی شد. حضرت فرمودند: او هنوز نمرده است؛ شورش و بلوایی در پیش دارد و به تحریك حكومتهای طاغی، علیه من قیام می‏كند و از درب این مسجد وارد می‏شود. آن‏گاه حضرت به شخصی كه پای منبر ایشان نشسته بود، اشاره كرد و فرمود: پرچم او هم به دست این شخص است![3]

این قضیه بعدها واقع شد و این عِلم غیب امیرمؤمنان(علیه‌السلام) و آگاهی از اسرار درونی كسی كه پای سخنان حضرت نشسته، تحقق یافت. حضرت نیز چونان فرشتگان درون افراد را می‏دیدند و می‏دانستند كه درون چه كسی باغ و درون چه فردی گنداب است.


[1]ـ سوره بقره، آیه 284.

[2]ـ الكافی، ج 2، ص 429.

[3]ـ الاختصاص، ص 280؛ بحار الانوار، ج 34، ص 298.

39. چگونه می‏توان در این اجتماع با یك زندگی معمولی خود سازی كرد؟

جواب:

جهاد اكبر و مبارزه با هوا، هوس و خیالات، كار آسانی نیست؛ لیكن قرآن كریم ما را به آن فراخوانده است: ﴿فَأمّا مَن أعطی و اتّقی ٭ و صدّق بالحُسنی ٭ فسنُیسّرهُ للیُسری﴾[1]؛ اگر كسی نخست مشكلات را تحمل كند و مراقب خود باشد و سپس محبوبی والا انتخاب كند، دیگر به كسی به چشم محبوب نمی‏نگرد. اگر قلب كسی به حبّ خدا مُتیّم بود و دیگران را به عنوان ابزار كار شناخت و خدمت به آنها را فضیلت دانست، در كارهای اجرایی دچار مشكل نمی‏شود.


[1]ـ سوره لیل، آیات 7 ـ 5.

40. در حدیثی از پیامبر اكرم‏صلی الله علیه و آله و سلم آمده است: «اطلبوا العلم ولو بالصین».[1] منظور پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم از علم، علوم اخلاقی، اعتقادی و مانند آن است یا فیزیك، ریاضی و... را هم شامل می‏شود؟

جواب :

علم بر دو قسم است؛ بعضی علوم علاوه بر سعادت دنیا، آخرت انسان را هم تأمین می‏كند؛ یعنی انسان را با ملكوت آشنا می‏سازد؛ مانند توحید، معرفت نفس و اخلاق. اینها در درجه نخست اهمیت قرار دارند، علوم دیگر مانند فیزیك و ریاضی علومی است كه برای رفع نیازها به آن احتیاج داریم. دین اسلام، چون جامع دنیا و آخرت است، به همه علوم مورد نیاز جامعه و مؤثر در تدین و تمدّن انسان توجه نموده است؛ لیكن فراگرفتن این علوم، گاه واجب عینی، گاه واجب كفایی و... است.

بنابراین، حدیث فوق فیزیك، شیمی، ریاضی و... را نیز در برخواهد گرفت؛ لیكن اگر كسی فیزیك‏دان یا ریاضی‏دان بود، باید بداند كه نردبان خوبی برای ترقی و بالا رفتن در اختیار اوست؛ نه اینكه مانند مقنّی در چاه غفلت فرو برود.

با نگاهی به دنیای كنونی، مشاهده می‏كنید كه قسمت مهم بودجه جهانی، صرف تهیه و تولید سلاحهای كشتار جمعی، مفاسد اخلاقی، قاچاق مواد مخدر و ... می‏شود و تنها بخش كمی از آن به مسئله ارتزاق مردم اختصاص می‏یابد؛ در حالی كه پیام رسمی دین اسلام چیز دیگری است.

مرحوم كلینی(قدس‌سرّه) در اصول كافی[2] نقل می‏كند: فردی به زیارت امام آمد و عرض كرد: دو گروه از كافران به جنگ با هم مشغول‏اند و خرید و فروش سلاح اكنون سودآور است؛ آیا اجازه می‏دهید به اینها اسلحه بفروشم؟ تحلیل پاسخ حضرت به سه فتوا منتهی می‏شود:

یكم. سلاح بفروش. دوم. به هر دو گروه بفروش. سوم. سلاح‏های دفاعی بفروش؛ نه تهاجمی: سپر، زره و چكمه بفروش؛ ولی دشنه، نیزه، شمشیر و تیر نفروش.

اینها علومی اساسی است كه تنها در اختیار این مهندسان ملكوتی قرار دارد. علومی كه برای یادگیری آن باید تا چین رفت؛ یعنی هر علمی كه انسان را به اخلاق الهی متخلق كند. فیزیك یا ریاضی، و طبّ یا فقه، ارزشمند است؛ ولی اگر انسان را به خدا نزدیك نكرد، هرچه باشد، بی‏فایده است.


[1]ـ وسائل الشیعه، ج 27، ص 27.

[2]ـ الكافی، ج 5، ص 113.

48 مطلب از استاد آیت الله جوادی آملی در مقوله عرفان واخلاق05


48 مطلب از استاد آیت الله جوادی آملی در مقوله عرفان واخلاق05



30. در بعضی دعاها، وقتی از خدا چیزی طلب می‏كنیم، امتحاناتی را در پی دارد، حال ممكن است ما از عهده این امتحانات بر آییم یا به عكس؛ با این توصیف ما چنین دعایی را بخوانیم یا زمان دیگری را برای خواندن آن در نظر بگیریم؟

جواب :

یكم. برای نیل به كرامت نزد خدای كریم، باید با كرامت ترین كالا را هزینه نمود كه همان نیایش خاضعانه است، چنان‏كه رسول اكرم‏صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «لیس شی‏ءٌ أكرم عند اللّه من الدعاء»[1] خضوع در دعا، همان طمأنینه توحیدی‏ای است كه با اضطرار همراه است: ﴿أمّن یجیب المضطرّ إذا دعاه و یكشف السوء﴾[2]؛ نه اضطراب، زیرا موحّد مطمئنّ است؛ نه مضطرب. هرچه اضطرار و ادراك حضوری نیاز و ضرورت بیشتر باشد، قرب خدای اجابت كننده كامل‏تر خواهد بود: ﴿فإنّی قریبٌ اُجیبُ دعوة الداعِ إذا دعانِ﴾.[3]

هرچند اصل دعا هماره مطلوب است؛ امّا حالتِ خاص، مناسبِ دعای مخصوص است. دعا كننده هیچ‏گاه مأیوس بازنمی‏گردد؛ اگر آن خواسته برخاسته از مصلحت بود، اجابت می‏شود، در غیر این صورت، عطای دیگری افاضه می‏شود كه بدیل افازه انجام نشده است، چون راز تبدیل و رمز تأخیر اجابت حكیمانه است: «و لعلّ الذی أبطأ عنی هو خیرٌ لی لعلمك بعاقبة الاُمور».[4] از این رو، ادب نیایش اقتضای ستایش مطلق دارد.

اگر مضمون برخی دعاهای مأثور، بلند و صعب المنال بود، سهولت آن از خدای سبحان درخواست شود. گرچه همه رخدادهای دنیا آزمون الهی است؛ ولی توفیق و كامیابی در آن را می‏توان با نیایش فراهم نمود. انتظار برای اصل دعا روا نیست، هرچند تحصیل زمینه برخی ادعیه، از شروع به نیایش بدون فراهم كردن شرایط، برتر است. از ابتدایی ترین شرایط دعا، پرهیز از خانه رنگین است؛ چه رسد به رنگین نمودن خانه. به ما چنین توصیه كرده‏اند:

پس نكو گفت آن حكیم كامیار ٭٭٭٭ كه تو طفلی خانه پر نقش و نگار[5]

دعا كننده باید با غبار روبی صحنه دل، از حضور غیر خدا در حرم دل جلوگیری كند، آنگاه با سپردن خانه دل به دلدار، از اصل خانه صرف نظر نماید، چون محبوب راستین نیازی به خانه غیر ندارد و خانه نیز به اندازه هستی خود، مزاحم حضور دلدار است: برون شو ای غم از سینه كه لطف یار می‏آید ٭٭٭٭ تو هم ای دل ز من گم شو كه آن دلدار می‏آید[6]

به هر تقدیر، دعای خائفان از دوزخ ، از نیایش مشتاقان بهشت جداست و درخواست این دو گروهِ میانه، غیر از مناجات محبّان و شاكران است كه نجوای «ما كنتُ أعبدُ ربّاً لم أره»[7]، هوش از عرشیان سروش‏آور می‏رباید.

دوم. دعا همانند دیگر عبادتها، اضلاع كثیر دارد كه برای هر یك حكم خاصی مطرح است، زیرا دعا از نظر خود دعا كننده اثری دارد كه حضرت ختمی مرتبت‏صلی الله علیه و آله و سلم آن را بهترین درخواست معرفی می‏فرماید: «أفضلُ الدعاء دعاء المرء لنفسه».[8] آن حضرت در مورد تأثیر دعا در دشمن‏زدایی نیز چنین فرمود: «الدعاء سلاح المؤمن».[9] هم‏چنین درباره دعا برای برادر مؤمن و در غیاب وی، از آن حضرت‏صلی الله علیه و آله و سلم رسیده است: «دعوتان لیس بینهما و بین اللّه حجابٌ، دعوة المظلوم و دعوة المرء لأخیه بظهر الغیب».[10]


[1]ـ نهج الفصاحه، ج 1، ص 327.

[2]ـ سوره نمل، آیه 62.

[3]ـ سوره بقره، آیه 186.

[4]ـ الاقبال بالاعمال، ص 59؛مفاتیح الجنان، دعای افتتاح.

[5]ـ مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیت 2566.

[6]ـ دیوان شمس، ش 593.

[7]ـ التوحید، ص 308؛ بحار الانوار، ج 4، ص 44.

[8]ـ نهج الفصاحه، ج 1، ص 321.

[9]ـ همان، ص 323.

[10]ـ همان، ص 322.

31. آیا درست است كه شخصی برای دیگری كه بیماری مزمن و دیرینه‏ای دارد، دعا كند و با توسّل به امامان معصوم(علیهم‌السلام) شفای او را بخواهد؟ یا اینكه از خدا سختی زندگی را طلب كند تا برخی مشكلات را فرا روی او قرار دهد و در نهایت در آخرت، اجر و پاداش بیشتری دریافت كند؟

جواب :

هنگامی كه خداوند قلب بیمار شخصی یا یكی از دوستان او را با نیایش جذب نمود و دل با بال كشش غیبی، میل دعا یافت، معلوم می‏شود كه شفا رقم خورده است. حضرت ایوب(علیه‌السلام) وقتی با جدیّت عرض كرد: ﴿اَنّی مسّنی الضّرّ و أنت أرحم الراحمین﴾[1]، معلوم شد كه خواسته او، مسبوق خواسته خدای سبحان بوده است، زیرا رجال الهی چونان ملائكه، بدون اذن سابق، قول یا فعلی ندارند: ﴿لایسبقونه بالقول﴾.[2]

اگر صاحبدلی پیام الهی را برای درخواست علاج بیماری كهن و مرض عتیق، در نهانخانه دل دریافت نمود، نباید دریغ كند. البته بیماری كه در منزل صبر به سر می‏برد، بی‏درنگ آن را تحمّل می‏كند و مریضی كه در مرحله رضا قرار دارد، از آن خشنود می‏شود و مبتلایی كه از حضور خویش فارغ، و از درد خود غافل است و در منزلت رفیع تفویض سیر می‏نماید، از خود طرحی ندارد، بلكه می‏پسندد آنچه جانان پسندد.

چون دعای پدر برای فرزند، طبق حدیث نبوی‏صلی الله علیه و آله و سلم، همسان دعای پیامبر برای امّت خود است: «دعاء الوالد لولده كدعاء النبی لاُمّتهِ»[3]، و كهنسالانی كه از عهد دیرین به تعلیم كتاب و حكمت اشتغال داشتند، به مثابه پدران علمی بلا واسطه یا مع الواسطه هستند، امید است دعای ما بدرقه سیر و سلوك علمی و عملی همه تقی السیره و نقی السریره‏ها باشد.

چنان‏كه می‏دانید، عمر سرمایه است، نه درآمد؛ از هزینه نمودن سرمایه جز در تحصیل دلمایه پرهیز شود:

به وقت صبح شود همچو روز معلومت ٭٭٭٭ كه با كه باخته‏ای عشق در شب دیجور

بر اساس اصل استوار ﴿قُل اللّه ثمّ ذرهم فی خوضهم یلعبون﴾[4]، در عین اشتغال به علم الدّراسة، از جاذبه علم الوراثة غفلت نشود؛ البته با فیض ربوبی و فوز قدسی:

در تو كجا رسد كسی، تا نرود به پای تو ٭٭٭٭ مرغ تو كی شود ولی، تا نَپَرد به بال تو


[1]ـ سوره انبیاء، آیه 83.

[2]ـ سوره انبیاء، آیه 27.

[3]ـ نهج الفصاحه، ج 1، ص 322.

[4]ـ سوره انعام، آیه 91.

32. صراط مستقیم كه حركت در آن، مصونیت از راه‏های انحرافی را در پی دارد چیست؟

جواب :

صراط مستقیم همان دین خداست. كسی كه اهل مراقبت است، به خوبی از مستقیم بودن صراطی كه می‏پیماید، آگاهی دارد. اگر مقداری از این راه را با اخلاص طی كنید، بقیه آن با عنایت خدا پیموده می‏شود.

شیطان نیز در صراط مستقیم كمین كرده است، در غیر این صورت كژ راهه تحت اختیار خود او اداره می‏شود؛ یعنی كسانی كه بر اثر شیطنت شیطان اغوا شده‏اند، در كژ راهه هستند. شیطان خود به این امر اذعان كرده كه من در صراط مستقیم به كمین نشسته‏ام: ﴿لاَقعُدنّ لهُمْ صِراطك المُستقیم﴾[1]؛ ولی خداوند وعده داده است كه اگر شما كمی جلوی شیطنت شیطان را بگیرید، نصرت الهی شامل حال شما خواهد شد: ﴿وَمَن یُؤمِن باللّهِ یَهدِ قَلْبَهُ﴾[2] یا ﴿وَ إنْ تُطیعُوه تَهْتدوا﴾[3]؛ یعنی كسی كه در مراحل ابتدایی ایمان بیاورد و از خدا و رسولش اطاعت نماید، صراط مستقیم را به آسانی طی می‏كند. ﴿فأمّا مَنْ أعطی و اتّقَی ٭ وَ صَدّق بِالحُسْنی ٭ فَسَنُیسّرهُ للیُسری﴾[4]؛ اگر كسی با تقوا بود و در راه خدا انفاق كرد، ما انجام كارهای خیر را برای او آسان می‏كنیم. بنابراین، برای پیمودن صراط مستقیم، باید كمی خالصانه حركت كرد تا بقیه آن به آسانی طی شود.


[1]ـ سوره اعراف، آیه 16.

[2]ـ سوره تغابن، آیه 11.

[3]ـ سوره نور، آیه 54.

[4]ـ سوره لیل، آیات 7 ـ 5.

33. برای مقابله با شبهات و رسیدن به یقین، غیر از مطالعه و تحقیق، چه راههایی وجود دارد؟

جواب:

تحقیق و مطالعه، تنها نیمه راه است و نیمه باقی، به عمل انسان وابسته است؛ یعنی انسان باید هم محقق و هم متحقق باشد. محقق كسی است كه از نظر علمی عمیقاً تحقیق كرده و مطالب را برای خود حل كرده است؛ ولی متحقق كسی است كه به آنچه فهمیده، باور دارد و به آن عمل می‏كند. اگر كسی عالم محض بود و حرفهای متقن و محكم داشت؛ ولی به آن ایمان نداشت یا به علم خود بی‏باور بود و به حقایقی كه برایش مكشوف شده، عمل نكرد، كم كم دُچار شك و شبهه می‏شود.

خداوند در قرآن كریم با تعبیری لطیف درباره فرعون فرموده است: ﴿وَجَحدُوا بِها وَ اسْتیقنتها أنفُسُهُمْ ظُلماً وَ عُلُوّاً﴾.[1] موسای كلیم(علیه‌السلام) هم طبق آیات قرآن به فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ علمتَ ما أنزلَ هؤلاءِ إلاّربُّ السَّمواتِ و الأرض﴾[2]؛ تو خود می‏دانی كه اینها را كسی جز خدای آسمانها و زمین نفرستاده است. با این همه فرعون به این علم خود باور نداشت.

فهم و باور، دو چیز متفاوت است: فهم در اختیار ما نیست؛ ولی باور در اختیار ماست. با فكر كردن، مطالعه یا تحصیل، علمی برای ما حاصل می‏شود و پس از آن دیگر نمی‏توانیم بگوییم كه من نمی‏خواهم بفهمم. در فهم انسان اراده دخیل نیست؛ امّا در باور اراده دخیل است؛ یعنی انسان پس از آنكه چیزی را فهمید، می‏تواند به آن باور داشته یا نداشته باشد. در بحث میان دو نفر، گاهی با اینكه یكی مسئله حق را برای دیگری روشن می‏كند، دیگری زیر بار نمی‏رود؛ یعنی نفس به قدری شرور است كه می‏تواند در برابر 2*2=4 بایستد و بگوید: من باور نمی‏كنم، با اینكه فهمیده است.

برای اینكه به ویروس درونی «شك و شبهه» مبتلا نشویم، باید به آنچه فهمیده‏ایم، باور داشته باشیم و به آن عمل كنیم. تا عمل در كار نباشد، یقین حاصل نمی‏شود. بهترین راه برای نجات از گزند شبهه این است كه به آنچه فهمیدیم، عمل كنیم.


[1]ـ سوره نمل، آیه 14.

[2]ـ سوره اسراء، آیه 102.

34. آیا می‏توان از راه هیپنوتیزم به كمال رسید؟

جواب :

هیپنوتیزم راه رسیدن به كمال نیست. گاهی به ضرورت انسان از خواب مصنوعی كمك می‏گیرد؛ امّا كمال واقعی همان راه صادق و مستقیمی است كه همه انبیا پیموده‏اند و آن را به دیگران نیز ارائه كردند. اگر انسان راه حقّ را بشناسد و سپس با اعتدال، در این راه گام بردارد و دیگران را هم با خود ببرد، راه كمال را پیموده است.

وقتی پیمودن راه كمال به این سادگی است، چرا به دنبال هیپنوتیزم و امثال آن باشیم؟! در قرآن كریم آمده است: ﴿لَقَدْ یَسّرْنا القُرآنَ للذّكر﴾[1]؛ ما قرآن را برای یاد حقّ آسان قرار دادیم.

اگر به كارهای بد عادت نكنیم، انجام كارهای خوب بسیار آسان است. كسی كه اهل استعمال دخانیات نیست، به آسانی از سیگار و چیزهایی مانند آن دوری می‏كند، چون جسمِ خود را به آن عادت نداده است. برای او نكشیدن تریاك یا سیگار اصلاً مهم نیست، چون خود را به این سموم عادت نداده است؛ ولی با اعتیاد، این كار بر بدن تحمیل می‏شود و ترك آن مشكل می‏گردد. گناهان نیز در حقیقت این‏گونه‏اند. امیرمؤمنان(علیه‌السلام) فرمود: «تَعَطّروا بالاستغفار لاتفضحنّكم روائح الذّنوب».[2]

عطر دو قسم است: عطر گاهی ظاهری است كه استفاده از آن مستحب است، به خصوص هنگام نماز، و گاهی باطنی است كه شامّه جان را می‏پروراند و همان فضیلت و طهارت روح است. امام علی(علیه‌السلام) فرموده است: با استغفار خود را معطّر كنید، وگرنه بوی بد گناه، آبروی شما را می‏برد. كسانی كه با مكتب اهل‏بیت(علیهم‌السلام) آشنا شدند، به آسانی از گناه می‏گذرند و اجازه نمی‏دهند كه بوی تعفّن گناه، روح آنها را آلوده سازد.

بنابراین، اگر با این اصول اسلامی آشنا شدیم و سموم ظاهری و باطنی و عطرهای ظاهری و باطنی را شناختیم، دیگر به كارهای غیرطبیعی و غیر عادی، مثل هیپنوتیزم نیازی نداریم.


[1]ـ سوره قمر، آیه 17.

[2]ـ وسائل الشیعه، ج 16، ص 70.

35. بعضی می‏گویند كه صاحبدلان می‏توانند آتشِ دهان شخص غیبت كننده را ببینند؛ آیا این مسئله با ستّار العیوب بودن حضرت حقّ منافات ندارد؟

جواب :

خداوندِ ستّار العیوب، بر اساس حكمت خود، می‏داند كه كجا ستّار باشد و كجا ستّار نباشد. اگر كسی ستّار عیوب دیگران باشد و در عین حال مخفیانه مرتكب گناهی شود، خدا اسرار او را فاش نخواهد كرد تا آنجا كه حتی در قیامت هم كسی از اعمال او با خبر نمی‏شود، پس عملكرد خود شخص در این مسئله بسیار مهم است. اگر كسی پرده دیگران را ندرد و آشكارا به گناه دست نیازد، خدا هم پرده‏اش را نمی‏درد.

بنابراین، كسی كه با قلم، بیان و اندیشه‏های ناصواب خود، آبروی دین خدا و مردم را می‏برد، دیگر شایسته نیست كه خدا آبروی او را حفظ كند. در این موقعیت، خدای سبحان به صاحبدلان اجازه می‏دهد كه حقیقت اعمال او را ببینند و حتی ممكن است كه در قیامت هم در مقابل دیگران رسوا شود.

48 مطلب از استاد آیت الله جوادی آملی در مقوله عرفان واخلاق04


48 مطلب از استاد آیت الله جوادی آملی در مقوله عرفان واخلاق04


22. چگونه در نماز حضور قلب داشته باشیم؟

جواب :

اعضا و جوارح بدن هر یك از ما انسانها، در حكم جماعتی است كه به امامت یك نفر كار می‏كند. امام این جماعت در دنیا عقل، خیال، وهم یا عشق است. هركس امام جماعت درون خود را می‏شناسد. شئون مادون و اعضا و جوارح زیر دست، همه به امامت او كار می‏كنند؛ یعنی اگر كسی انسان سالم و سالكی بود، همه قوای درونی و بیرونی‏او به امامت عقل كار می‏كند.

انسان عاقل قوای درونی و رفتارهای بیرونی خود را عاقلانه تدبیر و تنظیم می‏كند. اگر بخواهیم بدانیم كه امام جماعت درون ما عقل است یا هوای نفس، باید به اعمال، رفتار و گفتار خود نظری بیفكنیم؛ یعنی گفتار، رفتار و به طور كلی سیره و سنّت انسان، نشان دهنده امامی است كه در محراب درون او نهادینه شده است.

اگر شخصی حرفِ خوب می‏زند، كارِ خوب می‏كند، بدِ كسی را نمی‏خواهد و ظاهر و باطنش یكی است، نشان این است امام درون او نور است؛ اما اگر كسی كار بدی كرد، دروغ گفت، عشوه‏ای كرد، رشوه‏ای برد یا اختلاس كرد، نشانه آن است كه در درون او، خائنی به امامت رسیده است.

بر این اساس، اگر اعضا و جوارح سالم بود، امام آنها رو به قبله نماز خوانده است و اگر اعضا و جوارح به فساد آلوده شدند، امام آنها پشت به قبله دارد.

به هر حال، بعضی مختالانه زندگی می‏كنند؛ نه عاقلانه. در قرآن كریم آمده است: ﴿إنّ اللّهَ لا یُحبُّ كُلّ مختالٍ فخور﴾.[1] مختال و متخیل یا كسی كه با خیال زندگی می‏كند نه عقل، محبوب خدا نیست. ارزشهای اعتباری و من و ماهای زودگذر خیال‏بافی است؛ اگر كسی به این‏گونه مسائل سرگرم شد و خود را به غیر خدا مشغول كرد، مختال است. انسان مختال زندگی و نماز عاقلانه ندارد. نماز عاقلانه روزی كسی است كه در بیرون قوای خود را تطهیر كرده باشد. رفتار ناروا، گفتار ناشایست و... موجب می‏شود كه ما زندگی و در نتیجه نماز عاقلانه‏ای نداشته باشیم.

اگر انسان تلاش كند، در تمام لحظات زندگی مراقب اعضا ،جوارح و اندیشه‏های خود باشد، قطعاً با حضور قلب بیشتری نماز می‏گزارد، زیرا حضور قلب در نماز، عصاره و خلاصه حفظ حضور قلب در تمام ساعات زندگی است. كسی كه هر لحظه خود را در محضر خدا می‏بیند، به راحتی و با حضور قلب كامل به نماز می‏ایستد؛ اما كسی كه در طول شب و روز، به همه چیز جز خدا فكر می‏كند، قطعاً نمی‏تواند در نماز حضور قلب داشته باشد.


[1]ـ سوره لقمان، آیه 18.

23. برای ادای بهتر عبادات چه باید كرد؟

جواب :

از امام صادق(علیه‌السلام) رسیده است: «ما ضَعُفَ بَدنٌ عمّا قویَتْ عَلیهِ النّیّةُ»[1]؛ با اراده قوی، بدن هرگز گرفتار ضعف نمی‏شود. از بین تن و جان، اصالت از آن جان است و بدن نمی‏تواند به صورت مستقیم فتوا بدهد و بگوید: من نمی‏توانم این كار را انجام بدهم. وقتی نیّت در مورد امری قطعی و قوی باشد، بدن نیز همراهی می‏كند.

بدن ما مركوب خوبی است و ما نباید این مركوب و ابزار را از دست بدهیم و كاری كه به این بدن آسیب می‏رساند، انجام بدهیم؛ از این رو، در روایات آمده است: اگر وضو برای بدن ضرر دارد، تیمم كنید[2] یا اگر روزه ماه مبارك رمضان برای بدن مضر است، در وقتی دیگر قضای آن را به جا آورید.[3]

انسان حقّ ندارد به بدن خود ظلم كند و موجب هلاكت آن شود. بدن اسیر روح است، پس باید با پرهیز از افراط و تفریط، و اراده قوی بیشترین بهره را از آن ببریم. اگر بدن از پا افتاد، دیگر به درد كسی نمی‏خورد، پس یكی از بهترین كارها این است كه به فكر سلامت بدن خود باشیم.


[1]ـ وسائل الشیعه، ج 1، ص 53.

[2]ـ بحار الانوار، ج 78، ص 160.

[3]ـ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 148 ـ 147

24. عبادات فردی زودتر انسان را به كمال می‏رساند یا عبادات اجتماعی؟

جواب:

قسمتی از عبادات فردی واجب است و حتماً باید به صورت فردی انجام گیرد و قابل تغییر یا تبدیل نیست؛ اما اگر بخواهیم مستحبات فردی را با خدمات اجتماعی بسنجیم، به یقین خدمات اجتماعی از اهمیت والاتری برخوردار است؛ برای مثال اگر انسان مشغول خدمتی است كه جامعه را به راهی صحیح هدایت می‏كند و دلهای زیادی را به دین و خدا نزدیك می‏كند، البته اثر این كار بسیار بیشتر است؛ امّا اگر كسی با نماز یا روزه مستحبی از چنین خدماتی محروم می‏شود، باید كار اجتماعی را انتخاب كند كه اثر بیشتری دارد. كارهای اجتماعی در صورتی كه دینی باشد و دلهای مردم را به نظامی الهی دعوت كند، بر مستحبات فردی ارجح است

25. نماز خواندن بهتر است یا اختراعات ادیسون؟

جواب :

نماز پیوند خلق و خالق، و ستون دین است و با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. باید توجه داشت كه اختراعات و عبادات دو مسئله جدا هستند و نمی‏توان آنها را با هم سنجید.

اگر كسی به مبدأ و معاد معتقد باشد، مانند همین جناب ادیسون كه مسیحی و به خدا معتقد بود، چنین شخصی، اگر مطابق دین خود كاری كرده و رضای خدا را در نظر داشته باشد، اجر او محفوظ و در آخرت مأجور است.

نماز سرچشمه همه خوبیهاست و به هیچ وجه با اختراعات قابل مقایسه نیست. به بركت نماز بقیه اعمال ما مورد قبول واقع می‏شود: «إنّ اوّل ما یُحاسبُ به العبدُ الصّلوة فإن قُبلتْ قُبِل ما سِواها... ».[1] هیچ جایگزینی برای نماز نمی‏توان یافت كه بركات نماز را هم داشته باشد.


[1]ـ الكافی، ج 3، ص 268.

26. چرا دستورهای دینی، برای شب زنده‏داری و سحر، اهمیت بسیاری قائل شده است؟

جواب :

هنگام روز مشاغل انسان زیاد است: ﴿إنّ لَكَ فِی النّهارِ سَبحاً طَویلاً﴾.[1] رفت و آمد، گفت و گو، دید و بازدید و...؛ امّا هنگام سحر آرامش به انسان باز می‏گردد و با كسی گفت و گویی ندارد. كسی هم مزاحم نیست و می‏تواند با دوست حقیقی خود گفت و گو كند: ﴿إنَّ ناشئةَ اللَّیلِ هِی أشَدُّ وَطْئاً وَ أقْوَمُ قِیلاً﴾.[2]

البته ذكر سحر، تنها روزی كسانی است كه روزها مزاحم را به درون راه نمی‏دهند. سخن گفتن با خدا به سبكبالی نیاز دارد، پس باید به گونه‏ای برنامه‏ریزی كنیم كه بتوانیم هنگام سحر، سبكبال در محضر دوست حاضر شویم.

گفتن، شنیدن و بحث درباره مسائلی كه به ما مربوط نیست، سودی ندارد در قرآن كریم آمده است: عده‏ای زندگی هرج و مرج دارند: ﴿فَهُمْ فِی أمْرٍ مَریج﴾[3]؛ مریج یعنی هرج و مرج.[4] این افراد در خواب هم اضغاث احلام می‏بینند.

اگر انسان باغی از سبزی و خوراكی داشته باشد و علفهای هرز آن را وجین نكند، هنگام برداشت، از هر دسته هزار برگی سبزی، تنها 5 یا 6 برگ خوراكی نصیبش می‏شود.


[1]ـ سوره مزمّل، آیه 7.

[2]ـ سوره مزمّل، آیه 6.

[3]ـ سوره ق، آیه 5.

[4]ـ ر.ك: اقرب الموارد، ص 384.

27. اگر شبها برای نماز شب بلند شویم، روز دچار كسالت می‏شویم و مسائل تحصیلی ما لطمه می‏بیند؟! برنامه‏های خود را چگونه تنظیم كنیم تا هم نماز شب بخوانیم و هم از درس نمانیم؟

جواب :

اگر می‏خواهید نماز شب بخوانید و درس روز شما هم لطمه‏ای نبیند، شبها باید كمی زودتر بخوابید و شام را سبك‏تر میل كنید؛ غذای شام هرچه سبك‏تر باشد، بهتر است. همان‏طور كه می‏دانید بدن ما به بیش از دو وعده غذا احتیاج ندارد. در روایات هم آمده است: اگر سیر هستید، غذا نخورید.[1] غذا خوردن در حال سیری استعداد را كم می‏كند. از بیانات نورانی حضرت امیرمؤمنان(علیه‌السلام) این است: «لا تَجْتَمع الفِطْنَةُ والْبِطْنَة»[2]؛ یعنی فطانت و هوشمندی با پرخوری جمع نمی‏شود و پُرخور هرگز خردمند نمی‏شود، زیرا تمام تلاش و كوشش روح او این است كه غذاها را هضم كند و دیگر فرصت اندیشیدن ندارد. درست مثل اینكه شما یك انسان متخصص و دانشمند را به رفتگری در كوی و برزن بگمارید تا زباله‏ها را جمع كند. اگر كسی می‏تواند در كرسی یك استاد به تدریس بپردازد، چرا او را به رفتگری وادار یم؟! روح انسان می‏تواند یك استاد و مربی خوب باشد، حیف است كه او را به رفتگری جسم بگماریم.

غذایی كه می‏خوریم، برای تبدیل به مواد جذبی و دفعی، به زمان نیاز دارد كه روح این كار را به واسطه بدن انجام می‏دهد.

روح انسان سلسله‏ای از قوای ادراكی و تحریكی را در اختیار دارد؛قوای تحریكی روح هم، ابزار فیزیكی‏ای چون معده، روده و قلب دارد. آنچه غذا را به صورت خون، عادلانه میان مو، ناخن، گوش، چشم، مژه و... تقسیم می‏كند، روح انسان است.

وجود مبارك امیرمؤمنان(علیه‌السلام) می‏فرماید: «لاتَجتَمعُ عزیمةٌ و وَلیمةٌ».[3] بعضی انسانها اهل سورچرانی هستند و دوست دارند، هر روز میهمان یك نفر باشند. انسان سورچران اهل عزم و اراده نیست. انسان بهتر است تا می‏تواند در كنار سفره خود بنشیند. اگر كسی بخواهد اهل عزیمت باشد و از وارثان اولوا العزم قرار گیرد، باید در رفت و آمد با ارحام هم مراقب باشد.

بنابراین، نماز شب انسان را از تحصیل روز باز نمی‏دارد، با این شرط كه انسان مراقب مسائل دیگر باشد. بسیاری برنامه‏های تلویزیونی، جلسات، گفت و شنودها و... سودمند نیست. اگر نیم ساعت پیش از اذان صبح بلند شوید، هم به نماز شب می‏رسید و هم به نماز اول وقت، پس از نماز هم كمی استراحت می‏كنید و به درس روز خود می‏پردازید.


[1]ـ ر.ك: من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 618.

[2]ـ غرر الحكم، ص 360، ح 8157.

[3]ـ نهج البلاغه، خطبه 241.

28. ما انسانها گاه دُچار سلب توفیق می‏شویم. چگونه منشأ این سلب توفیقها را پیدا كنیم؟

جواب :

بعضی مسائل برای ما مخفی است؛ برای مثال شب قدر در چند شب پنهان است و انسان باید در همه این شبها بیدار بماند تا شب قدر واقعی را دریابد یا طاعت مقبول در میان طاعتها مخفی است و مشخص نیست كه خدای سبحان كدام اطاعت را قبول می‏كند، پس انسان نباید هیچ اطاعتی را ترك كند.

عِقاب هم در میان گناهان مخفی است و معلوم نیست كه انسان برای كدام گناه عقاب می‏شود. در بسیاری موارد هم خداوند گناهان را می‏بخشاید. در سوره مائده می‏خوانیم: ﴿وَ یَعْفُوا عَنْ كَثیر﴾.[1] دعای «یا مَنْ یَقبلُ الیَسیرَ وَ یَعفُو عَنِ الكَثیرِ اقْبَلْ مِنّی الْیَسیرَ وَ اعْفُ عَنّی الكَثیرَ إنّكَ أنتَ العَفُوُّ الغَفُورُ»[2]، نیز از همین آیه گرفته شده است.

از این رو، گناهان نابخشودنی پنهان است و مشخص نیست كه خدا كدام گناه را نمی‏بخشد، پس انسان باید از همه گناهان دوری كند.

ولی خدا نیز در میان اولیا مستور است و معلوم نیست كه چه كسی در شمار اولیای خدا جای دارد، پس حقّ نداریم كسی را تحقیر كنیم.


[1]ـ سوره مائده، آیه 15.

29. چرا بعضی دعاها كه در روایات هم به آنها سفارش شده، بی‏اثر است؟

جواب :

دعاهای انسان، اگر شرایط اجابت را دارا باشد، حتماً مستجاب می‏شود؛ گرچه انسان استجابت آن را نفهمد؛ یعنی گاهی همان خواسته مصلحت است و خدای سبحان عطا می‏كند؛ امّا اگر مصلحت نبود، چیز دیگری كه صلاح است، عطا می‏فرماید. علاوه بر این، دعا موجب بخشش گناه یا ترفیع درجه خواهد بود.

48 مطلب از استاد آیت الله جوادی آملی در مقوله عرفان واخلاق03


48 مطلب از استاد آیت الله جوادی آملی در مقوله عرفان واخلاق03



14. چگونه پس از توبه دوباره آلوده نشویم؟

جواب :

با مراقبت از خود. رقیب از «رقبه»، به معنی گردن گرفته شده است. به ممتحن امتحانات، رقیب می‏گویند. باید رقیب خود باشید و همیشه گردن بكشید تا ببینید، چه كسی به سراغ شما آمده است و چه كسی می‏خواهد به جای شما بنشیند: شیطان یا فرشته.

15. مقام طمأنینه چیست؟ آیا طمأنینه با ایمان فرق دارد؟

جواب :

ایمان دارای درجاتی است كه ممكن است برخی از آنها با تزلزل همراه باشد. مقام والای ایمان، همان طمأنینه است كه راه رسیدن به این درجه والا، گناه نكردن است. اگر ما خود را با گناه مسموم نكنیم، مشكلی به وجود نمی‏آید و اگر آسیبی به ما رسید، امتحانی بیش نیست.

گندم تا زمانی كه در انبار است، ارزان قیمت است؛ ولی وقتی تحت فشار سنگ آسیاب آرد شد، قیمت آن افزایش می‏یابد و هنگامی كه در تنور به نان تبدیل شد، قیمت آن از پیش گران‏تر می‏شود. این فشارها موجب كمال گندم است. در قرآن كریم آمده است: ﴿وَ لنبلونّكم بشی‏ءٍ من الخوفِ و الجوعِ و نقصٍ من الأموالِ و الانْفُسِ و الثمراتِ وَ بشّرِ الصّابرینَ﴾.[1]


[1]ـ سوره بقره، آیه 155

16. رقّت قلب چیست؟

جواب:

قلب، گاهی دارای رقّت است و گاهی هم دچار ضعف می‏شود. ممكن است كسی بگوید، من در تمام مدت عمر خود، حتی یك گوسفند را هم سر نبریده‏ام یا بریدن سر مرغی را ندیده‏ام، این رقّت قلب نیست، بلكه ضعف نفس است، زیرا همین شخص وقتی بوی كباب گوشت گوسفندی كه می‏خورد، به مشام فقرا می‏رسد، در خود هیچ احساسی ندارد.

رقّت قلب و عاطفه از فضایل انسانی است؛ در حالی كه ضعف نفس هیچ فضیلتی ندارد. رقّت قلب راهی است كه انسان با طی آن، بر اساس دستورات الهی، به خلق خدا خدمت می‏كند.

رقیق القلب كسی است كه از دیدن یك فقیر واقعاً متأثر می‏شود یا وقتی از قیامت و دوزخ سخن به میان می‏آید، اشك در چشمانش حلقه می‏زند. راه رقّت قلب نیز دوری از گناه است. امام علی(علیه‌السلام) می‏فرماید: «ما جفّتِ الدموع إلاّ لقسوةِ القلوب و ما قست القلوب إلاّ لكثرة الذنوب»[1]؛ چشمها گرفتار خشكی نمی‏شود، مگر در اثر قساوت قلب، و قلب گرفتار قساوت نمی‏شود، مگر با زیادی گناه.


[1]ـ بحار الانوار، ج 67، ص 55؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 45

17. رسیدن به مقام امامت محال است. از طرفی در برخی روایات آمده است كه انسان با عروج به مقامات والا، می‏تواند به خداوند امر و نهی كند؛ آیا رسیدن به این درجه، از مقام امامت كمتر است؟

جواب:

انسانهای كامل همان انبیا و اولیا هستند و امّت آنها هرگز نمی‏توانند به مقام ایشان برسند. البته همه انسانها می‏توانند به مقام ولایت الهی دست یابند؛ اما مقام نبوت و امامت با نصب ذات اقدس خدا ممكن است. بر این اساس باید به مطالب زیر توجه داشت:

یكم. نبوت، رسالت و امامت انتصابی است؛ نه اكتسابی.

دوم. ولایت، یعنی نزدیكی به خدا و تقرب او، به گونه‏ای كه خدا كارهای انسان را به عهده بگیرد و انسان نیز از آنچه خدا فرمود، اطاعت كند و تحت تدبیر مستقیم او باشد. این امر برای هر انسانی ممكن است.

سوم. مؤمنان، همان طور كه از رسیدن به مقام نبوت، رسالت و امامت عاجزاند، به مقام ولایتی در حد انبیا هم نمی‏رسند؛ امّا می‏توانند به آنها نزدیك شوند. رسیدن به مقام ولایت الهی تا روز قیامت ممكن است.

درباره بخش دوم پرسش، باید یادآور شد، این مطلب كه در برخی دعاها آمده، به مقام فعل نظر دارد. در غیر این صورت، انسان به هیچ وجه نمی‏تواند به جایی برسد كه به خدا فرمان دهد یا خدا از او اطاعت كند. البته در مقام فعل، گاه خداوند می‏فرماید: ﴿من ذا الذی یُقرض اللّه قرضاً حسناً﴾[1] یا در روایات آمده است كه خدا به برخی انبیا فرمود: چرا از من عیادت نكردید.[2] عظمت مؤمن در پیشگاه خدای سبحان به اندازه‏ای است كه بیماری او را بیماری خود می‏داند.

در این‏گونه موارد كه به مقام فعل اشاره دارد (نه مقام ذات)، از امر و نهی سخن به میان می‏آید؛ یعنی مؤمن به جایی می‏رسد كه مظهر اسمی از اسمای خدا می‏شود. این مظهر كه از اسمای برتر است، دستور می‏دهد و دیگر مظاهر الهی اطاعت می‏كنند؛ نه اینكه مؤمن فرمان دهد و خدا اطاعت كند.[3]


[1]ـ سوره بقره، آیه 245.

[2]ـ ر.ك: وسائل الشیعه، ج 2، ص 417؛ مكارم الاخلاق، ص 359.

[3]ـ ر.ك: الكافی، ج 2، ص 357.

18. چگونه خود را اصلاح كنیم؟

جواب:

در پاسخ به پرسش فوق، لازم است به چند مطلب توجه شود:

یكم. همه علوم مطرح در حوزه یا دانشگاه مستقیم یا غیرمستقیم به انسان شناسی نیازمند است. علومی كه در دانشگاهها مطرح است، یا انسانی است یا تجربی. علوم انسانی، بدون انسان‏شناسی به نتیجه نمی‏رسد، زیرا عنصر محوری علوم انسانی «هویت انسان» است. علوم تجربی هم با انسان شناسی ارتباط مستقیم ندارد؛ ولی برای انسان لازم است. مهندسی كه خانه، شهر، خیابان و... می‏سازد، به دنبال زندگی بهتر برای انسان است و اخترشناس، زمین‏شناس، گیاه‏شناس، جانورشناس یا معدن‏شناس، همه برای بهره‏برداری بهتر انسان از این منابع تلاش می‏كنند.

بر این اساس، علوم مطرح در حوزه یا دانشگاه، بدون انسان‏شناسی، یا خود ناقص هستند یا كارایی و كارآمدی آنها دچار نقص است. از این‏رو بخش وسیعی از آیات قرآن در پی معرفی هویت انسان و عوامل اصلی سازنده انسانیت اوست، پس اگر ما خود را نشناسیم، از علومی كه فرامی‏گیریم، بهره‏ای نمی‏بریم.

دوم. در فرهنگ قرآن، انسان فقط در تالار تشریح خلاصه نمی‏شود. كارایی بدن و جسم، فقط در محدوده طب است؛ امّا آنچه این بدن یا جسم را تدبیر، هدایت و راهنمایی می‏كند، جان آدمی است و این حقیقت در علوم انسانی مشخص می‏شود؛ نه در علوم تجربی.

سوم. همان‏طور كه اجرام، گاه از درون و گاه از بیرون دچار آفت می‏شوند، یا گاه از درون مشتعل می‏شوند گاه از بیرون، ارواح نیز چنین‏اند؛ به‏هرحال شناخت، درمان و مهار آتش درونی بسیار دشوار است. در امور معنوی نیز وضع همین گونه است؛ گاهی انسان از بیرون آسیب می‏بیند و گاه از درون. آتش بیرون بر جسم اثر می‏كند و همه ما به خوبی این آتش و راه فرار از آن را می‏شناسیم؛ امّا آتش درون جان و روح ما را به آتش می‏كشد. جان ما در درون خود، یا آفت‏زاست یا ان‏شاء اللّه نور به همراه دارد.

خدای سبحان نیز در قرآن مجید درباره سوختن جسم و جان سخن گفته است، چنان كه درباره پر فروغ بودن جسم و جان هم سخن به میان آورده است. درباره سوختن جسم فرمود: عده‏ای هیزم جهنم هستند: ﴿و أمّا القاسطون فكانوا لجهنّم حطبا﴾.[1] قاسط یعنی كسی كه اهل قَسط است و قَسط، به معنی ظلم و جور است. این كلمه در مقابل كلمه قِسط، به معنای عدل و میانه‏روی است. در قرآن كریم آمده است: ظالمان هیزم جهنم هستند و خودِ اینها آتش جهنم را تأمین می‏كنند و مواد خام آتش جهنم هستند.

عده‏ای هم از درون خود آتش تولید می‏كنند كه قرآن از آنها به «وقود» یاد می‏كند. آنها رهبران و امامان كفر هستند كه خدای سبحان در مورد آنها فرموده است: ﴿وقودها الناسُ و الحجارة﴾.[2] اینها آتش‏زنه و آتش گیره‏اند و از خود آتش دارند. درباره روح و جان هم فرمود: عده‏ای دلهایشان چنین است: ﴿نار اللّهِ المُوقدَةُ ٭ الّتی تطّلع علی الأفئدةِ﴾[3]؛ آتش خدا از دل آنها شعله می‏كشد.

چهارم. خدای سبحان هیچ كس را به صورت هیزم یا نظیر سنگ چخماق كه از درون آتش داشته باشد نیافریده است. او همه را پاك و شفاف خلق كرده است. عدم مواظبت و مراقبت خوردن هر غذا، نگاه كردن به هر چیز، رفتن به هر جا، گفتن هر حرف یا شنیدن آن كم كم به مشوش شدن درون انسان می‏انجامد. جان انسان دریای زلالی است كه اگر با اعمال و افكار ناشایست آلوده نشود، بسیاری اسرار عالم هستی در آن منعكس و متجلی می‏شود.

خدای سبحان به ما فرمود: من به شما سرمایه‏ای داده‏ام كه مانند آب پاك، شفاف و زلال است. اگر تدبّر كنید، مسئله برای شما روشن می‏شود. تعبیراتی چون ﴿یعقلون﴾، ﴿یتفكّرون﴾، ﴿یتذكّرونَ﴾ و ﴿یَتدبّرونَ﴾ نیز به همین دلیل آمده است؛ امّا اگر آن را آلوده یا مُشوش كردید، یا هم آلوده و هم مشوش كردید، چیزی نمی‏بینید: ﴿صُمٌّ بُكمٌ عُمْی فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ﴾.[4]

اگر كسی بتواند این كوثر را حفظ كند؛ نه بد كسی را بخواهد و نه به فكر تباه كردن خود باشد، زلال باقی می‏ماند و از بسیاری اسرار آگاه می‏شود. غذای حرام، فكر باطل، چاه كندن برای دیگران، زشت گفتن به دیگران و هتك حیثیت دیگران، هم آتش درون است و هم آلوده كننده كوثر جان.

به هر حال، اگر ما از چنین سرمایه‏ای محافظت كنیم، در همه علوم (انسانی و تجربی) كامیاب می‏شویم. از پیامبر اكرم‏صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است: در شبانه روز، انسان باید زمان كوتاهی با خود خلوت كند و به حساب خود رسیدگی كند.[5]

برای مثال كشاورزی را در نظر بگیرید كه پس از 40 سال تلاش و كوشش، روز درِ انبار را باز كند، چیزی در آن نبیند. آن روز فهمید موشی در انبار بود و همه محصول را برد. وقتی در انبار قفل است و كسی نمی‏تواند از بیرون بدان دستبرد بزند، معلوم می‏شود كه در درون مشكلی وجود دارد. سخن جناب مولوی این است:

گرنه موشی دزد در انبارِ ماست ٭٭٭٭ گندم اعمال چل ساله كجاست[6]

انسان باید به گونه‏ای زحمت بكشد كه وقتی از او می‏پرسند «چه داری؟»، بتواند پاسخ بدهد: خدایا! من این كارها را برای تو انجام داده‏ام؟! اما متأسفانه بعضی از ما فلان كار را برای اینكه نامی پیدا كنیم، انجام دادیم و وقتی چند نفر از ما تعریف كردند، خوشحال شدیم یا وقتی به ما اعتراض كردند، از صحنه خارج شدیم. همه اینها برای خودمان بود. حال آیا عمل نقدی در دست داریم تا بگوییم: خدایا! این كار را برای رضای تو انجام داده‏ایم؟

ما موظفیم هر روز حسابرسی داشته باشیم، زیرا در زوایای درون ما موشها بسیاراند؛ رشوه، عشوه، غیبت، تهمت، كبر یا دیگر بیماریها.

البته همه اینها اصلاح شدنی است، به خصوص در دوران جوانی؛ برای مثال، اگر یكی از دوستان ما در المپیاد موفق شد و گفتیم خدایا تو را شكر؛ خدایا! بر توفیقات او بیفزای و به ما هم توفیق بده كه بهتر از او یا مثل او باشیم و سجده شكر به جای بیاوریم، باید بدانیم كه در انبار وجود ما موش راه نیافته است؛ امّا اگر بدگویی كردیم یا تهمت زدیم، باید بدانیم كه موش به انبار درون ما راه یافته است. این موش اعمال را از درون می‏پوساند و از بین می‏برد. اگر دیگری ترقی كرد و ما خوشحال شدیم و «لَكَ الحَمد» گفتیم، معلوم می‏شود كه قلب ما شفاف است و این استخر زلال را نه آلوده كرده‏ایم و نه شورانده‏ایم.


[1]ـ سوره جنّ، آیه 15.

[2]ـ سوره بقره، آیه 24.

[3]ـ سوره همزه، آیات 7 ـ 6.

[4]ـ سوره بقره، آیه 18.

[5]ـ وسائل الشیعه، ج 16، ص 97 ـ 96، باب وجوب محاسبة النفس كل یوم.

[6]ـ مثنوی معنوی، دفتر یكم، بیت 382.

19. چرا نفس بدترین دشمن انسان است؟

جواب :

بدترین دشمن بودن نفس، دلایل فراوانی دارد:

یكم. نفس دشمنی است كه انسان آن را نمی‏شناسد و در درون ما پنهان است.

دوم. نفس دشمنی قهار و مكار است كه ما را می‏بیند و ما او را نمی‏بینیم.

سوم. دشمنی نفس دائمی است؛ نه موقت.

چهارم. گزیده‏ترین كالا، یعنی ایمان و عقل ما را از بین می‏برد؛ نه مال یا خانه ما را.

پنجم. با تمام دشمنان دیگر فرق دارد؛ دشمن ما در بیرون یا حیواناتی چون مار، عقرب، گرگ و سگ هستند یا انسان. اگر دشمن از نوع گرگ، مار یا سگ باشد، وقتی انسان چیزی به او بدهد، حد اقل ساعتی از ناحیه او در آرامش است و اگر نظیر هیتلر یا صدام باشد، وقتی مقداری خاك، نفت یا... به او بدهند، چند روزی از شرّشان راحت می‏شود؛ امّا دشمن درون، حتی اگر چیزی هم به او بدهید، باز لحظه‏ای آرام نمی‏شود. اگر به میل او عمل كنیم و آنچه خواست به او بدهیم، به همان اندازه حمله می‏كند و جلوتر می‏آید.

20. فرق میان رؤیای صادق و كاذب چیست؛ برای مثال، آیا ممكن است شیطان در رؤیای شخصی كه یكی از امامان معصوم را در خواب می‏بیند، تصرف داشته باشد؟

جواب :

رؤیای صادق گاه به تعبیر نیاز ندارد؛ مانند آنچه حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) در مورد ذبح فرزندش اسماعیل(علیه‌السلام) مشاهده كرد: ﴿إنی أری فی المنامِ أنّی أذبحُكَ﴾[1]؛ امّا گروه دیگری از خوابهای صادق به تعبیر نیاز دارد؛ یعنی قوه خیال، حقیقتی را صورتگری می‏كند و معبّر باید این صورت خیالی را به معنای واقعی برساند.

گاه خوابها همان ساخته‏های نفسانی است كه «اضغاث احلام» خوانده می‏شود. اضغاث احلام، یعنی خوابهای پریشان كه نتیجه و اثر كارهای روزانه انسان است، بنابراین اگر خوابی كه انسان می‏بیند، مستقیم باشد، مانند آنچه معصوم می‏بیند، حقّ و صحیح است، چون باطل در آن فضا راه ندارد و شیطان امكان حضور نمی‏یابد. صدق یا كذب سایر رؤیاها نیز با معیارهایی كه معبران ماهر در اختیار دارند، قابل تشخیص است.

امّا در مورد این پرسش كه اگر كسی پیامبر اكرم‏صلی الله علیه و آله و سلم یا ائمه(علیهم‌السلام) را در خواب ببیند، چگونه باید بفهمد كه خود آنها هستند یا شیطان به صورت آنها در آمده، باید یادآور شد كه در روایتی آمده است: شیطان به صورت معصوم ظاهر نمی‏شود[2]؛ امّا مشكل این است كه اغلب ما امامان معصوم(علیهم‌السلام) را ندیده‏ایم و اگر صورتی نورانی در خواب ببینیم كه صاحب آن ادعا كند كه من امام هستم، چگونه او را بشناسیم؟ از كجا معلوم شیطانی كه ادعای ربوبیت كرده، ادعای نبوّت و امامت نكند؟!

پس اگر كسی در بیداری یكی از ذوات مقدس معصوم(علیهم‌السلام) را ببیند و سپس در خواب، صورتی نورانی مشاهده كند و او را بشناسد، این خواب صحیح است؛ امّا اگر صورتی ناشناس ادعای امامت كرد، تشخیص آن مشكل است، چون شخص پیش‏تر امام را ندیده است و شیطان می‏تواند با ادعای دروغ او را بفریبد؛ البته او نمی‏تواند به شكل امام و معصوم درآید؛ ولی همان‏گونه كه ادعای ربوبیت كرد، ادعای امامت هم می‏كند.


[1]ـ سوره صافات، آیه 102.

[2]ـ ر.ك: الامالی (للصدوق)، ص 62؛ بحار الانوار، ج 58، ص 235 ـ 234.

21. با توجه به اینكه انسان به صورت فطری عبادت را دوست دارد، چرا ما از عبادت خود لذت نمی‏بریم؟

جواب:

گرایش به خدا فطری است؛ ولی شهوت و غضب هم، به عنوان ابزار كار در نهاد ما وجود دارد. انسان عاقل این دو را تعدیل می‏كند؛ نه تعطیل؛ ولی انسان جاهل شهوت و غضب را امیر فطرت خویش می‏سازد و به این ترتیب، فطرت در میان غرایز دفن می‏شود و از فطرت مدفون نیز كاری ساخته نیست: ﴿و قَدْ خابَ مَنْ دسّیها﴾.[1]

اگر كسی نفس ملهمه را كه به توحید گرایش دارد، دفن كند، دیگر اثر آن را نمی‏بیند و از عبادت خود لذت نمی‏برد.

اگر بخواهیم از عبادت لذت ببریم، باید از مال حرام به شدّت بپرهیزیم. كسی كه جز حلال نمی‏خورد و جز به حلال نمی‏اندیشد، حتماً از عبادت لذت می‏برد. همان طور كه انسانِ گرفتارِ سرماخوردگی و گرفتگی بینی، از بوی خوش لذت نمی‏برد، و چشم ضعیف و كم نور، لذت مشاهده مناظر زیبا را در نمی‏یابد، انسان گنه‏كار نیز از عبادت لذت نمی‏برد. تنها فطرت شفاف و شكوفا، از عبادت لذت می‏برد.


[1]ـ سوره شمس، آیه 10.

48 مطلب از استاد آیت الله جوادی آملی در مقوله عرفان واخلاق02


48 مطلب از استاد آیت الله جوادی آملی در مقوله عرفان واخلاق02


7.آیا موسیقی‏های عرفانی یا اشعار عارفانه می‏تواند ما را به خدا نزدیك‏تر كند؟

جواب:

پاسخ : انسان دارای بینش و گرایش است. از نظر بینش و علم، بسیاری افراد امكان ترقی دارند؛ یعنی این استعداد در ما وجود دارد كه خوب و بد را بفهمیم. این استعداد با درس و بحث شكوفاتر می‏شود. همه ما در مسئله فهم خوب و بد، در یك مرز مشترك قرار داریم؛ یعنی هم بدها را به خوبی تشخیص می‏دهیم و هم خوبها را.

اما در حوزه گرایش، ما انسانها در برابر بد و خوب گرایش یكسانی نداریم. ما به كارهای خوب گرایش كامل داریم و به كارهای بد هیچ گرایشی نداریم، پس بینش ما به بد و خوب یكسان است؛ اما گرایش ما به آنها این‏گونه نیست؛ برای مثال ما غذای خوب و بد یا سودمند و زیانبار را به صورت یكسان تشخیص می‏دهیم و تشخیص ما درباره هر دو یكسان است؛ اما گرایش دستگاه گوارش ما به هر دو یكسان نیست. دستگاه گوارش غذای خوب را به راحتی هضم می‏كند؛ امّا غذای مسموم را تحمل نكرده، با تهوع پس می‏زند. این رفتار در روح انسان هم وجود دارد. روح اخلاق خوب و بد، عدل و ظلم، امانت و خیانت، و صدق و كذب را به صورت یكسان تشخیص می‏دهد؛ اما به همه اینها گرایش یكسان ندارد؛ یعنی به عدل، امانت و صدق گرایش دارد، به همین دلیل، وقتی كودكی برای نخستین بار دروغ می‏گوید، بدنش می‏لرزد؛ ولی هنگام راستگویی با شجاعت حرف می‏زند.

برای تنظیم دستگاه بینش و دانش (عقل نظری)، باید راههای برهانی، نظیر فلسفه ، حكمت، كلام و عرفان را بپیماییم و برای تنظیم گرایش (عقل عملی)، باید كارهای عملی را پی‏بگیریم.

«عقل عملی» همه تصمیم‏گیریهای گرایشی انسان را بر عهده دارد و كارهایی نظیر عزم، اراده، محبت، اخلاق، نیت و... را مدیریت می‏كند. اگر این مدیر به درستی تربیت شود، در برابر فتواهای عقل نظری خضوع می‏كند؛ یعنی برای انجام هر كار از عقل نظری فتوا می‏گیرد؛ ولی اگر این مدیر به درستی تربیت نشود، خودسری كرده، از مركز فرهنگی خود كه عقل نظری و دانش است، استفتا نمی‏كند و به عكس از زیرمجموعه خود كه شهوت و غضب است، نظر می‏خواهد و بر اساس میل آنها عمل می‏كند.

بدین ترتیب، عقل عملی دیگر مدیر نیست، بلكه شیطان است. برای آنكه این مدیر هدایت شود، راههای فراوانی وجود دارد. یكی از راههای هدایت، چنان كه در دعای شریف كمیل آمده است: «وسلاحه البكاء»[1]، اشك، آه و گریه است كه اسلحه درونی مؤمن است.

بنابراین، اگر باطن مؤمن به سلاح اشك و ناله مسلح باشد، در مقابل خواسته‏های غضب و شهوت می‏ایستد و از آنها پیروی نمی‏كند، در غیر این صورت، طبق میل خشم و شهوت تصمیم می‏گیرد. برخی می‏گویند: من هر كار بخواهم انجام می‏دهم و به كسی كاری ندارم؛ یعنی این انسان از مركز فرهنگی روح پیروی نمی‏كند و در پی ارضای خواسته‏های شهوت و غضب است.

اگر عقل عملی كسی با دعا، مناجات و گریه سر و كار داشته باشد، نرمش صادق می‏یابد و از عقل نظر پیروی می‏كند و بر خلاف رضای خدا كاری انجام نمی‏دهد. خواندن و گفتن شعرها یا نثرهای دلپذیر، در نرمی عقل عملی بسیار مؤثر است. ما باید بكوشیم از نواختن به خواندن اشعار منتقل شویم، چون نواختن، نرمش و اشك كاذب به وجود می‏آورد.

همان‏طور كه خنده صادق و كاذب وجود دارد، گریه صادق و كاذب هم وجود دارد: گاه انسان با یك طنز ادبی ظریف می‏خندد كه خنده‏ای صادق است. گاهی هم با قلقلك می‏خندد كه كاذب و بی‏ارزش است. گریه هم این‏گونه است: گاه انسان برای مظلومیت امام حسین(علیه‌السلام) گریه می‏كند. گاهی هم با مارش عزا ، بی‏آنكه متوفا را بشناسد، اشك می‏ریزد كه اشكی كاذب است.

موسیقی ممكن است چنین خطری داشته باشد؛ یعنی اشكی كاذب به همراه بیاورد و ما خیال كنیم كه در عقل عملی ما نرمش ایجاد كرده است. این مشكل موسیقی‏های به اصطلاح عرفانی است. سایر موسیقی‏ها هم مسلماً مخرب و مخدراند و موجب نافرمانی عقل عملی از عقل نظری می‏شوند و انسان را در دام گناه می‏افكنند.

مرحوم الهی قمشه‏ای می‏فرمود: من شعری درباره نَیازُردن مور سرودم كه برخی آن را از شعر جناب فردوسی ظریف‏تر می‏دانند. فردوسی فرموده است:

میازار موری كه دانه كش است ٭٭٭٭ كه جان دارد و جان شیرین خوش است

و مرحوم الهی قمشه‏ای می‏فرماید:

هركس كه دلی دارد یك مور نیازارد ٭٭٭٭ كان مور هم از دلبر، دارد اثری بر دل[2]

سپس فرمود: زمانی به خراسان رفته بودم و در آنجا با انجمن ادبی خراسان ملاقاتی داشتم، در آن دیدار دو غزل از خود به آنها تقدیم كردم تا در این باره كه كدام غزل از جوانی و كدام یك در پیری سروده شده، داوری كنند و آنها كاملاً وارونه داوری كردند.

گفتند: پس چرا شور و عشق در سروده ایام پیری شما بیشتر است. گفتم: باید به همین صورت باشد. شاعر هرچه پیرتر شود، عاشق‏تر می‏شود. در جوانی شور و عشقی خام دارد و در پیری می‏فهمد كه معشوق حقیقی كیست.

انسان هرچه بالاتر می‏رود، حرفهایش عاشقانه‏تر و شورانگیزتر می‏شود. آن‏گاه همان طور كه در قدم نخست نواختن را رها كرد، در گام بعدی خواندن را هم كنار می‏نهد. البته خواندن، اگر غنا نباشد، از بهترین نعمتها است. اگر می‏خواهید در بهشت از صوت خوش داود(علیه‌السلام) (قاری بهشت)[3] بهره‏مند شوید، باید از گوش خود مواظبت كنید تا هر چیزی را نشنود. در این صورت، در گام سوم به جایی می‏رسید كه وقتی اشعار یا مطالب اخلاقی عرفانی را مطالعه می‏كنید، اشك از دیدگانتان جاری می‏شود.


[1]ـ مفاتیح الجنان (دعای كمیل)؛ البلد الامین، ص 191.

8. سمع غیر مادی و بصر غیر مادی چه تفاوتی با هم دارند؟ چرا دریافت كلام خدا در دنیا به سمع باطن ممكن است؛ ولی رؤیت آن حضرت، به بصر باطن جز در آخرت مقدور نیست؟

جواب :

همان‏گونه كه سمع و بصر مادی گاهی با هم تفاوت دارند و یكی از دیگری قوی‏تر است، سمع و بصر باطنی هم گاهی دارای درجاتی است. گوش دلها یكسان نیست، چون دلها یكسان نیست. چشم دلها هم یكسان نیست. خدای سبحان در آیات پایانی سوره مباركه شوری فرمود: كسانی كه سخن حق را می‏شنوند، سه دسته‏اند: بعضی بی‏واسطه این سخن را می‏شنوند؛ بعضی از پس پرده حجاب و برخی از راه پیك و ارسال رُسُل: ﴿و ما كانَ لبشرٍ أن یُكلّمهُ اللّهُ إلاّ وحیاً أو من وراءِ حجابٍ اَو یرسل رسولا﴾.[1]

كسی كه می‏تواند بی‏واسطه كلام الهی را بشنود، شاید بتواند ذات اقدس خداوند را بی‏واسطه شهود كند. البته چنان‏كه بارها گفته شد، هویت مطلقه الهی در دسترس شهود هیچ‏كس، حتی پیامبر اسلام‏صلی الله علیه و آله و سلم هم نیست: «فحار فیها جمیع الأنبیاء و الأولیاء»[2]، و پس از مرحله ذات، امكان شهود، با توجه به مراتب و درجات اشخاص متفاوت خواهد بود؛ یعنی بعضی به شهود بی‏واسطه می‏رسند و برخی شهود با واسطه دارند.


[1]ـ سوره شوری، آیه 51.

[2]ـ شرح فصوص الحكم قیصری، ص 346.

9.عرفان شیعی با دیگر مكتب‏های عرفانی اسلامی یا غیر اسلامی چه تفاوتی دارد؟

جواب:

پاسخ : در عرفان شیعی راهی كه به ولایت الهی می‏رسد، از راه ولایت اهل بیت(علیهم‌السلام) است. علاوه بر این در عرفان شیعی باید به همه احكام و دستورات شریعت عمل شود، و در طریقت نیز از ولای این خاندان بگذرد و از آن تجاوز نكند و تنها همین را مسیر راه قرار بدهد، زیرا در روایات ولایت امیرمؤمنان(علیه‌السلام) صراط مستقیم معرفی شده است.[1]

انسان، هم باید به احكام ظاهری عمل كند و همه عبادات یا معاملات او بر اساس شریعت باشد و هم در مسئله ء رهبری، از ولایت خاندان پیامبر صلوات اللّه و سلامه علیه تجاوز نكند و آن را مسیر راه قرار دهد، چون حصن ولایت: «ولایة علی بن أبی‏طالب حصنی»[2] دالان ورودی حصن مهم‏تری است: «كلمة لا إله إلاّ اللّه حصنی».[3]

بنابراین، عرفان شیعی در مسیر دین و ولایت حركت می‏كند؛ یعنی به آنچه آیه شریفه ﴿ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا﴾[4] و حدیث شریف ثقلین[5] بیان كرده‏اند، عمل می‏كند.

[1]ـ بحار الانوار، ج 39، ص 246.

2ـ همان، ج 49، ص 127.

3ـ سوره حشر، آیه 7.

4 ـ قال النبی‏صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّی تارك فیكم الثقلین ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا، كتاب اللّه و عترتی أهل بیتی و إنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» (وسائل الشیعه، ج 27، ص 33؛ الدر المنثور، ج 7، ص 349).


[1]ـ الكافی، ج 1، ص 416.

[2]ـ بحار الانوار، ج 39، ص 246.

[3]ـ همان، ج 49، ص 127.

[4]ـ سوره حشر، آیه 7.

10. چگونه بر افكار شیطانی خود پیروز شویم؟

جواب :

در روایات ما آمده است: برای انجام هر كار «بسم اللّه الرحمن الرحیم» بگویید[1]؛ یعنی كاری كه قصد انجام آن را دارید، باید به گونه‏ای باشد كه در مدخل ورودی آن بتوان گفت: «خدایا به نام تو».

به این ترتیب، ما هیچ كاری را بدون مطالعه، تفكر و عاقبت سنجی انجام نمی‏دهیم؛ و علاوه بر این، كارهایی را انجام می‏دهیم كه بتوانیم در ابتدای آن بگوییم: «خدایا با نام تو آغاز می‏كنم». چنین كاری یا واجب است یا مستحب. حرام و مكروه را نمی‏توان با نام خدا انجام داد. با این تمهید شیطان همواره در اسارت ماست.

5 ـ وسائل الشیعه، ج 7، ص 170


[1]ـ وسائل الشیعه، ج 7، ص 170.

11. چگونه خود را از وسوسه‏های شیطان برهانیم؟

جواب :

ابلیس دشمنی بیرونی است و تا پایگاهی در درون نداشته باشد، نمی‏تواند به انسان ضربه بزند. كار شیطان صدور سم به درون انسان است. اگر كسی كه می‏خواهد دیگری را با سم از پای درآورد، آن را در جیب شخص بگذارد، تأثیری در وی ندارد یا اگر سم را به او بخوراند و او بالا بیاورد، باز هم اثری ندارد. دستگاه گوارش باید سم را بپذیرد و آن را جذب كند تا پس از ورود به خون، اثر زیانبار خود را به جای بگذارد.

وسوسه‏ها نیز چنین است: هوا، هوس و شهوترانی‏های گوناگون كه رقیق‏ترین و سبك‏ترین آن در جوانها و سنگین‏ترین آن در سالمندان، به صورت حب جاه و مقام مشاهده می‏شود، نشانه تأثیر سم است.

واپسین عقبه‏ای كه بزرگان سیر و سلوك از آن نجات می‏یابند، «مقام خواهی» یا همین بازیهایی است كه بسیاری به آن گرفتارند. اگر كسی از تعاریف و القابی كه به او می‏دهند، لذت ببرد، معلوم می‏شود كه سم در او اثر كرده است . وجود مبارك امیرمؤمنان(علیه‌السلام) در عهدنامه مالك اشتر فرمود: شیطان همواره در پی حمله است: وقتی كسی از تو تعریف می‏كند، باید مواظب باشی، چون در خط مقدم آتش شیطان قرار گرفته‏ای.[1]

كسی كه با آبروی مسلمانی معامله می‏كند، از درون آتش می‏گیرد؛ نه از بیرون. این شخص دیگر شبها خواب ندارد. هرچه قرص خواب بخورد، باز هم به خواب نمی‏رود. هرچه بستر نرم فراهم كند، باز هم خواب ندارد. زمانی انسان بر تشك نرم می‏خوابد، و زمانی این تشك پر از تیغ است. انسان بر روی این تشك به هر طرف بغلتد، تیغ می‏خورد. تیغی كه از درون انسان بر می‏خیزد، با قرص خواب برطرف نمی‏شود.

چه آساید به هر پهلو كه گردد ٭٭٭٭ كسی كز خار سازد او نهالین[2]

1 ـ «إیاك و الإعجاب بنفسك و الثقة بما یعجبك منها و حُبّ الاطراء فإن ذلك من‏أوثق فرص الشیطان»؛ نهج البلاغه، نامه 53.

2 ـ دیوان شمس، ص 707، ش 1898.


[1]ـ «إیاك و الإعجاب بنفسك و الثقة بما یعجبك منها و حُبّ الاطراء فإن ذلك من‏أوثق فرص الشیطان»؛ نهج البلاغه، نامه 53.

[2]ـ دیوان شمس، ص 707، ش 1898.

12. آیا نماز كسی كه وجودش تحت اختیار شیطان درآمده، به حساب شیطان گذاشته می‏شود؟

جواب:

نماز چنین انسانی در نامه عمل خود او نوشته می‏شود؛ لیكن وی مصداق آیه شریفه ﴿خَلَطُوا عملاً صالِحاً و آخرَ سیّئا﴾؛[1] است.

انسانها چند دسته‏اند؛ بعضی مانند امامان معصوم(علیهم‌السلام) منزه محض، مخلِص و مخلَص هستند و در نامه عمل آنها فقط فضیلت ثبت شده است؛ اما عدّه دیگر، متأسفانه كسانی هستند كه در نامه عمل آنها جز تباهی و سیاهی چیز دیگری نیست؛ اینها همان كسانی هستند كه ﴿ختم اللّه علی قلوبهم﴾[2] گروه سوم هم كسانی هستند كه ﴿خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیّئا﴾؛ گاه به طرف فضیلت و گاه به سوی رذیلت حركت می‏كنند. اینها تا وقتی تسلیم شیطان نشوند و عقایدشان محفوظ باشد، امید نجات دارند و نماز و عبادتهایشان به حساب خودشان نگاشته می‏شود، چون اصل عقیده را حفظ كردند و به بیگانه اجازه ندادند، در مسائل عقیدتی، به جای ایشان تصمیم بگیرد.


[1]ـ سوره توبه، آیه 102.

[2]ـ سوره بقره، آیه 7.

13. شرایط و مراحل توبه چیست؟

جواب :

بعضی شرایط توبه واجب و اساسی و بعضی دیگر مستحب است. شرایط واجب و اساسی توبه چند چیز است:

یكم. انسان واقعاً از گذشته پشیمان شود.

دوم. تصمیم جدّی برای ترك آن كار بگیرد.

سوم. پس از پشیمانی از گذشته و تصمیم برای آینده، با اخلاص به پیشگاه خدای سبحان عرض كند: «خدایا آمدم! ».[1]

چرا دست یازم چرا پای كوبم ٭٭٭٭ مرا خواجه بی‏دست و پا می‏پسندد

این اساس توبه است و مسائل دیگر چون رو به قبله بودن، غسل توبه، ذكر خاص و... مستحبات آن به حساب می‏آید. توبه در حكم آبی است كه انسان را از آلودگی گناهان شست‏وشو می‏دهد.


[1]ـ ر.ك: نهج البلاغه، حكمت 4

48 مطلب از استاد آیت الله جوادی آملی در مقوله عرفان واخلاق01

 


1.برای تحصیل علم اخلاق، از كجا باید شروع كرد؟ به خصوص ما (دانشجویان) كه به اساتید اخلاق دسترسی نداریم.

جواب:

پاسخ : بخشی از علم اخلاق نظری است كه با مطالعه ، درس و بحث تأمین می‏شود. قسمتی از آن هم عملی است كه به هدایت و راهنمایی معلم اخلاق وابسته است. اگر انسان به آنچه می‏داند عمل كند، نخست اثر مثبت اعمال ظاهر می‏شود، سپس خدای سبحان او را از آنچه نمی‏داند، آگاه می‏سازد. در روایات آمده است: «مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمَ وَرّثهُ اللّه عِلْمَ ما لَمْ یَعْلَمْ».[1]

عمل همراه با علم، افزون بر ماندگاری، موجب شكوفایی آن نیز می‏گردد. اگر انسان در انجام واجبات تلاش كند؛ مستحبات را تا اندازه‏ای به جای آورد؛ محرمات را ترك كند؛ در حد توان از مكروهات دوری جوید و افراط و تفریط در كارها را كنار بگذارد، موفق می‏شود.


[1]ـ بحار الانوار، ج 65، ص 363.

2.اساتید اخلاق، چه نقشی در تكامل انسان دارند؟

جواب:

پاسخ : به طور حتم استاد و مربی نقش مهمی در تكامل انسان دارد؛ لیكن «آنكه یافت می‏نشود آنم آرزوست».

راهنما یا استاد، علاوه بر آگاهی به كلیات، باید روانشناس خوبی هم باشد تا خصوصیات اشخاص مختلف را درك كند، زیرا بعضی كارها برای عده‏ای خوب و برای دیگران بد است؛ برای مثال همه داروها برای همه افراد خوب نیست. دارویی كه برای یكی شفاست، برای دیگری سمّ است. بعضی پژوهش‏گران پزشكی سالها پیش اعلام كردند كه 2500 نوع سردرد را كشف كرده‏اند و شاید اكنون این رقم به 5 هزار نوع هم رسیده باشد. این فقط گوشه‏ای از بدن ماست؛ امّا روح اسرار اعجاب آمیزتری نیز دارد.

خلاصه سخن اینكه استاد و راهنما باید از خصوصیات روحی انسان آگاه باشد و به شما بگوید كه فلان كار برای تو، این‏گونه خوب است و برای فلانی آن‏گونه. اگر استادی چنین خصوصیاتی داشته و در تمام لحظات راهنمای انسان باشد، نعمتی است كه متأسفانه بسیار كم نصیب آدم می‏شود!

3.عرفان در قرآن چه جایگاهی دارد؟

جواب:

پاسخ : عرفان علمی حصولی نیست، تا از راه تحصیل به دست آید، بلكه بیشتر از راه تهذیب و تزكیه نفس حاصل می‏شود. در قرآن كریم آمده است: ﴿یُعَلّمُهُمُ الكِتابَ والْحِكْمَةَ ویُزكّیهِمْ﴾.[1] بخش نخست آیه ﴿یعلّمهم الكتاب و الحكمة﴾، به فقه، اصول، حكمت و... مربوط است و بخش دوم آن، یعنی ﴿یزكّیهم﴾، به عرفان اختصاص دارد.

بحثهای قرآنی نشان می‏دهد كه اگر كسی جان خود را شفاف كند و از دغل، شبهه و خیانت دوری جوید، اسرار عالم را می‏یابد. گاه انسان آیینه جانش را به طرف مار، گرگ و عقرب نگاه می‏دارد و در آن جز گرگ و عقرب چیزی نمی‏یابد.

خدای سبحان فرمود: ﴿كلاّ لَوْ تَعْلَمون عِلْمَ الیقینِ ٭ لترونّ الجحیم﴾[2] اگر اهل علم الیقین باشید و صفای ضمیر داشته باشید، اكنون هم جهنم را می‏بینید، زیرا پس از مرگ، كافر هم می‏تواند جهنم را ببیند: ﴿رَبّنا اَبْصَرنا وَ سَمعْنا﴾.[3]


[1]ـ سوره بقره، آیه 129.

[2]ـ سوره تكاثر، آیات 6 ـ 5.

[3]ـ سوره سجده، آیه 12.

4.آیا افراد عادی هم می‏توانند مراتبی از شهود داشته باشند؟

جواب:

پاسخ : تهذیب نفس بهترین راه دستیابی به عرفان حقیقی است و به درس‏خوانده‏های حوزه یا دانشگاه اختصاص ندارد؛ برای مثال حارثة بن مالك در پاسخ پیامبر اكرم‏صلی الله علیه و آله و سلم عرض كرد: «من شب را به صبح رساندم، در حالی كه به مقام یقین رسیده‏ام». پیامبر فرمود: «هر چیزی نشانه‏ای دارد، نشان یقین تو چیست؟» و وی در پاسخ گفت: «گویا عرش خدا و بهشت را می‏بینم، و جهنم و زوزه ساكنان آن را می‏شنوم». پیامبر فرمود: «هذا عَبْدٌ نَوّرَ اللّهُ قَلبَهُ بالإیمان»؛ این بنده‏ای است كه خداوند قلب او را نورانی كرده است.[1]

زمانی در حرم مطهّر پیامبر اكرم‏صلی الله علیه و آله و سلم جوانی نزد من آمد و گفت: می‏خواهم قصه‏ای را با شما در میان بگذارم. من در فلان شهر ایران آبمیوه‏فروش هستم. ما برای اینكه آبمیوه خنك و گوارا باشد، تكه‏ای یخ داخل لیوان می‏اندازیم و سپس آبمیوه روی آن می‏ریزیم و به قیمت معمول می‏فروشیم. یخ قیمتی ندارد و ما هم تعهد كرده‏ایم كه یك لیوان آبمیوه (به قیمتی خاص) به مردم بدهیم. تكه یخ مقداری از فضای لیوان را اشغال می‏كند و از حجم آبمیوه می‏كاهد.

صبح یك روز، هنگام باز كردن مغازه مشاهده كردم، قالب‏های یخی كه معمولاً صبحها پیش از طلوع آفتاب جلوی در مغازه می‏گذارند، شعله‏ور شده و زبانه آتش از آنها بلند است. خیلی زودمتوجه مشكل شدم. غلّ و غش ما در فروش آبمیوه، آن آتش را شعله‏ور كرده بود، پس از آن لیوانهای بزرگ‏تری تهیه كردم و یك لیوان كامل آبمیوه، با یخ به مشتری می‏دهم.

این جوان در كنار قبر مطهّر پیامبر اكرم‏صلی الله علیه و آله و سلم پس از بیان داستان خود، این آیه را تلاوت كرد: ﴿كلاّ لَوْ تَعلمون عِلمَ الیقینِ ٭ لَترونّ الجَحیم﴾[2] در سوره مباركه نساء نیز آمده است: ﴿إنّ الذینَ یأكلونَ أموالَ الیتامی ظُلماً إنّما یأكلونَ فی بُطونِهم ناراً﴾.[3]


[1]ـ الكافی، ج 2، ص 53.

[2]ـ سوره تكاثر، آیات 6 ـ 5.

[3]ـ سوره نساء، آیه 10.

5.به نظر شما، موسیقی‏های متداول چه تأثیری بر روان آدمی می‏گذارد؟

جواب:

پاسخ : ابن سینا(رحمه‌الله) در نمط نهم اشارات و تنبیهات می‏نویسد: گاهی عارف به «نغمه رخم»، یعنی آهنگ ملایم نیاز دارد تا او را متّعظ كند.[1] در درس مرحوم الهی قمشه‏ای(قدس‌سرّه)، وقتی به این قسمت از شرح اشارات رسیدیم (سه نفر در آن درس حاضر بودیم)، پس از درس، از استاد اجازه گرفتیم تا جناب آقای ربّانی خراسانی كه از علمای بزرگ تهران بود (یكی از آن سه نفر)، هر شب پس از درس، یكی از غزلهای استاد را برای ما بخوانند كه ایشان هم اجازه دادند.

گاه مناجات یك جوان را اداره می‏كند. گاه نیز یك غزل یا قصیده، كمبودهای درونی او را ترمیم می‏كند؛ امّا لذت غزل هرگز در ترانه یافت نمی‏شود. ترانه لذتی كاذب ایجاد می‏كند؛ اما غزل شهدی است كه لذت صادق را به همراه دارد و تا پایان عمر با انسان همراه است. غزلهای حافظ و سعدی چنین است.

به هر حال، اگر كسی خود را با ترانه سرگرم كند، در سنین بالاتر، خود متوجه می‏شود كه با ذائقه او هماهنگ نیست، در حالی كه انسان با مناجات و غزل انس دیگری دارد. غزل حافظ همیشه می‏ماند و هرچه سن بالاتر برود، انسان با آن بیشتر مأنوس می‏شود.

همه می‏دانیم كه آهنگهای طرب‏انگیز خوی حیوانی را در ما زنده می‏كند. آهنگهایی كه فرشته‏مَنِشی را در آدم احیا می‏كند، به انسان سبكباری می‏دهد و بشر را از شهوت و غضب دور می‏كند نیز می‏شناسیم. به آهنگهای مشكوك گوش نمی‏دهیم.

از این نظر موسیقی بر سه قسم است:

1. موسیقی‏هایی كه حالتی روحانی در انسان ایجاد می‏كند كه اشكال ندارد.

2. موسیقی‏هایی كه به مجالس لهو و لعب اختصاص دارد و شهوت را تحریك می‏كند كه این دسته نامشروع است.

3. دسته‏ای از موسیقی‏ها هم مشكوك است، پس با داشتن راه صحیح، دیگر به دنبال مشكوك نمی‏رویم. خواندن غزلها و مناجاتها با صدای خوب، خصیصه ما ایرانیان است. ما ایرانیان به آواز بیش از نواختن علاقه داریم كه بسیار خوب است و بیش از آن هم نیاز نیست.

در فرهنگ شیعی ما، مستحب است كسی كه اذان می‏گوید، «صیّت»، یعنی خوش صوت باشد[2] تا نیاز قوه سامعه تأمین شود. اشعار خوبی وجود دارد كه اگر با صدای خوش خوانده شود، این نیاز انسان را تأمین می‏كند.

از طرفی، اشعاری كه در اثر پیمودن این راه فرا گرفته، همه عمر برای او می‏ماند و هرچه سن بالاتر می‏رود، بهره او از این اشعار بیشتر می‏شود.


[1]ـ ر.ك: الاشارات و التنبیهات، ص 360.

[2]ـ ر.ك: وسائل الشیعه، ج 5، ص 410.

6.آیا خواندن عرفان نظری برای دانشجویان مفید است؟

جواب:

پاسخ : وظیفه دانشجویان تأمین نیازهای نظام اسلامی است. تأمین برخی از این نیازها واجب عینی و برخی دیگر واجب كفایی است. از طرف دیگر، تحصیل در رشته‏هایی چون عرفان نظری نیز خواسته‏های درونی او را ارضا نمی‏كند.

دانشجویان باید در كنار تحصیل رشته تخصصی خود، به یكسری مباحث اخلاقی توجه داشته باشند و آنها را مورد مطالعه قرار دهند. عقاید انسان باید با مواعظ اخلاقی تقویت شود. دعاها، زیارتها، شعرهای آموزنده و...، هریك به نوعی سودمند است و هركس باید برای بهبود اخلاق خود در یكی از این راهها گام بردارد.

برای مثال، بزرگانی چون مرحوم فیض كاشانی، صدر المتألهین شیرازی و حكیم سبزواری به خواندن غزلهای حافظ اهتمام داشتند. انسان با غزل ، احساسی الهی می‏یابد و شورش و تبهكاری را كنار می‏گذارد. بعضی با شعر و غزل مأنوس هستند، بعضی با دعا و مناجات و بعضی با قرآن. البته همه می‏توانند از دعا و قرآن استفاده كنند؛ اما آثار دیگر عمومی نیست. باید ببینید در این سن، چه چیزی شما را بیشتر به سوی خدا پیش می‏برد و همان را مغتنم بشمارید.

این بزرگان خود را با گناه مسموم نكرده‏اند و بركات الهی در حیات و پس از آن شامل حال آنان شده است. مرحوم آقا علی حكیم در رساله «سبیل الرشاد فی اثبات المعاد» درباره مرحوم «ابن بابویه» قمی[1] می‏نویسد: «من جسد مرحوم ابن بابویه قمی را در ری مشاهده كردم كه پس از گذشت سالیان دراز، همچون انسانی زنده، سالم و بی‏نقص باقی مانده بود.[2]


[1]ـ ابن بابویه یا مرحوم صدوق، صاحب كتاب من لا یحضره الفقیه است كه در شهر ری مدفون است و قبر پدر بزرگوارش هم در قم است. این پدر خدمت حضرت امام عصر(علیه‌السلام) رسید و خداوند به دعای آن حضرت این پسر را به او عطا فرمود (ر.ك: الفهرست (شیخ طوسی)، ص 84).

[2]ـ مجموعه مصنفات حكیم مؤسس آقا علی مدرس طهرانی، ج 2، ص 98.