یازده اصل سلوك
یازده اصل سلوك
عبارت است از: هوش در دم، نظر بر قدم، سفر در وطن، خلوت در انجمن، یاد کرد، بازگشت، نگاهداشت، یادداشت، وقوف عددی، وقوف زمانی و وقوف قلبی.
و اینک به شرح آن کلمات می پردازیم:
1- هوش در دم:
هوش دردم آن است که «هر نفسی که از درون برآید باید که از سر حضور و آگاهی باشد و غفلت به آن راه نیابد». حضرت خواجه بهاء الدین : فرموده اند که: «بنای کار سالک را بر ساعت کرده اند تا دریابنده نفس شود، که به حضور می گذرد، یا به بر رفت». ونیز «بنای کار در این راه بر نفس می باید کرد. چنان که اشتغال به وظیفه اهم زمان حال از تذکر ماضی، و تفکر در مستقبل، مشغول گرداند، و نفس را نگذارد، که ضایع گردد، و در خرق و دخول نفس، و حفظ مابین النفسین، سعی نماید، که به غفلت فرو نرود و برنیاید». مولانا سعد الدین کاشغری : گفته است: «هوش در دم یعنی، انتقال از نفسی به نفسی، می یابد که از سر غفلت، نباشد، و از سر حضور باشد. وهر نفسی که می زند از حق سبحانه خالی و غافل نبود». علاء الدین آبیزی : متوفی 892، از اصحاب سعد الدین کاشغری : و مولانا عبدالرحمان جامی :، گوید: «در طریقه خواجگان (قدس الله تعالی ارواحهم)، هوش در دم، اصل اعظم است، اگر دمی به غفلت گذرد، آن را گناه بزرگ دانند، تا حدی که بعضی کفر شمرند، شعر شیخ عطار :، تأیید این قول می کند، که می فرماید: هر آن کو غافل از حق یک زمان است در آن دم کـــافر است اما نهــان است اگـر آن غــافــلی پیـوســـته بــودی در اســـلام بــر وی بســته بــودی».
2- نظر بر قدم:
نظر بر قدم آن است که «سالک را در رفتن، و آمدن در شهر و صحرا، و همه جا، نظر او بر پشت پای او، باشد تا نظر او پراکنده نشود، و به جایی که نمی باید نیفتد». زیرا که مبتدی، چون نظرش به نقوش و الوان اطراف خود افتد، حالش از خود، می گردد و تباه می شود، و از رسیدن به مقصود باز می ماند. چه سالک مبتدی، توانایی حفظ قلب را ندارد، و چون نظرش بر مبصرات افتد، دلش از جمعیت بیرون می شود، و خاطرش را پراکندگی می رباید. و به گفته ی فخر الدین کاشفی :: «می شاید که نظر بر قدم، اشارت به سرعت سیر سالک بود، در قطع مسافات هستی، و طی عقبات خود پرستی؛ یعنی نظرش به هر جا که منتهی شود، فی الحال قدم بر آن نهد، و آن که ابومحمد رویم : ، گفته است که: أدَبُ المُسَافِرَانِ لایُجَاوَزُ هِمَّةَ قَدَمِهِ، اشارت به این معنی است». حضرت شیخ عبدالرحمن جامی : نیز در منقبت حضرت خواجه بهاء الدین نقشبند : ، به دو اصطلاح هوش در دم، و نظر بر قدم، چنین اشاره کرده است: کــم زده بـی همــدمی هــوش، دم در نگـــذشــته نظـرش، از قــــدم بس که ز خود، کرده به سرعت سفر بـاز نـمانـــده قدمــش، از نـــظر
3- سفر در وطن:
«سفر در وطن آن است که سالک در طبیعت بشری سفر کند، یعنی از صفات بشری به صفات ملکی، و از صفات ذمیمه به صفات حمیده، انتقال فرماید». حضرت امام ربانی مجدد الف پانی شیخ احمد سرهندی : گوید: این کلمه مبارکه، سفر در وطن، عبارت است؛ از سیر انفسی. و منشأ حصول اندراج نهایت در بدایت است، که از خصایص طریقه علیه نقشبندیه است، و این سیر اگر چه در دیگر طرق نیز هست، و لیکن آنان را جز در نهایت، و بعد از سیر آفاقی حاصل نشود، و اما سالک این راه آغازش از این سیر است، و در ضمن آن، سیر آفاقی را نیز طی می کند. سعد الدین کاشغری : در باره سفر در وطن گوید: «شخص خبیث به هر جای که انتقال کند، خباثت از وی زایل نمی شود، تا انتقال نکند از صفات خبیثه، و پوشیده نباشد که، احوال مشایخ طریقت (قدس الله اسرارهم) در اختیار سفر و اقامت، مختلف افتاده است. بعضی از ایشان در بدایت سفر کنند، و در نهایت مقیم شوند، و بعضی در بدایت و نهایت سفر کنند، و بعضی در بدایت مقیم شوند، و در نهایت سفر کنند، و بعضی در بدایت و نهایت مقیم باشند، و سفر نکنند، و هر طایفه را از این چهار فرقه، در سفر و اقامت، نیتی صادق و غرضی صحیح است. اما در طریقه خواجگان (قدس الله اسرارهم) در سفر و اقامت، آن است که، در بدایت حال چندان سفر کنند، که خود را به ملازمت عزیزی رسانند، پس در خدمت وی مقیم شوند، و اگر هم در دیار خود، کسی را از این طایفه یابند، ترک سفر کرده، به ملازمت وی شتابند، و سعی جمیل، در تحصیل ملکه آگاهی، به تقدیم رسانند. ناصر الدین عبیدالله احرار : گفته است: «در سفر، مبتدی را جز پریشانی دل هیچ حاصل نیست. سفر وقتی مبارک است که، صفت تمکین حاصل شده باشد. مبتدی را سفر مناسب نیست. وی را در گوشه ای می باید نشست، و صفت تمکین حاصل باید کرد. کسی را که، بدین طریقه مشغول است، هم در شهر و ولایت خود بودن، اولی است، زیرا که تشنیع و ملامت، خویشان و آشنایان و ناموس، از مردمان وی را مانع آید، از آن که خلاف شریعت کاری کند، و مرتکب نامرضی شود. و برخی مشایخ، بر خلاف این رفته اند، و گفته اند که، مبتدی سفر می باید کرد، تا به سبب مهاجرت و مفارقت اخوان، از بعضی عادات رسمی، و مألوفات طبیعی، خلاص شود، و به واسطه ریاضات و مجاهدات، که از لوازم سفر است، وی را فی الجمله تصفیه، و تزکیه حاصل گردد».
4- خلوت در انجمن:
خلوت بر دو نوع است: یکی خلوت ظاهری که سالک دور از مردم در زاویه ای خلوت، به تنهایی می نشیند، تا او را، اطلاع بر عالم ملکوت، حاصل شود. زیرا اگر حواس ظاهره از کار بازداشته شود، حواس باطنه به مطالعه آیات ملکوت، می پردازد. نوع دوم خلوت باطنی است. یعنی آن که باطن سالک، در مشاهده اسرار حق باشد، و خود به ظاهر با خلق باشد. و خلوت در انجمن با خلوت در جلوت، همین نوع دوم، از خلوت است. خواجه اولیاء کبیر : ، از خلفای عبدالخالق غجدوانی : ، در شرح خلوت در انجمن، گفته است: «خلوت در انجمن، آن است که، اشتغال و استغراق و ذکر به مرتبه ای رسد، که اگر به بازار در آید، هیچ سخن و آواز نشنود، به سبب استیلاء ذکر بر حقیقت دل». این سخن معروف از خواجه عبدالخالق غجدوانی : است که: در شیخی را در بند، و در یاری را گشای، در خلوت را در بند و در صحبت را گشای. و خواجه بهاء الدین : گفته است: طریقت ما صحبت است. در خلوت شهرت است، و در شهرت آفت است. خیریت در جمعیت است، و جمعیت در صحبت است، و صحبت در نفی بودن [فانی بودن] در یکدیگر است. به هنگامی که بهاء الدین نقشبند : ، در راه سفر حج به هرات رسید، و امیر معز الدین حسین، مجلسی برای او ترتیب داد، در آن مجلس امیر از حضرت خواجه پرسید: چون حضرت شما را، ذکر جهر و خلوت و سماع نیست، طریقه ی شما چیست؟ فرمودند: سخن خانواده عبدالخالق غجدوانی : ، است که؛ فرمودند: «خلوت در انجمن». پرسیدند: خلوت در انجمن چه باشد؟ فرمودند: به ظاهر با خلق بودن، و به باطن با حق بودن. ملک تعجب کرد و گفت: این معنی میسر شود؟ خواجه : ، فرمودند: حق تبارک و تعالی می فرماید: رِجَالٌ لاتُلهِیهِم تِجَارَةٌ وَلا بَیعٌ عَن ذِکرِ الله. حضرت امام ربانی مجدد الف ثانی شیخ احمد سرهندی : ، گوید: خلوت در انجمن متفرع از، سفر در وطن است، چه اگر سفر در وطن میسر شد، خلوت در جلوت نیز راست آید. و سالک در تفرقه جلوت، در وطن خلوت، سفر می کند، و تفرقه آفاق را، در حجره انفس، راهی نیست.
5- یاد کرد:
یاد کرد به معنی ذکر لسانی یا قلبی است. و ذکر در طرق مختلف تصوف، مهمترین اعمال است، و غرض از آن حصول ملکه جمعیت است. ذکر بر دو نوع است: لسانی و قلبی. ذکر لسانی به لفظ است، و مرکب از اصوات و حروف است، و ذاکر فقط در برخی اوقات می تواند، بدان بپردازد. ولی ذکر قلبی به ملاحظه مسمای لفظ است. مجرد از حرف و صوت و در همه وقت، می تواند تحقق یابد. در بعضی طرق صوفیه، ذکر جهر رسم است، و در بعض دیگر ذکر قلبی. در طریقه نقشبندیه ذکر جهر نیست. ذکر، ذکر قلبی است، و نقشبندیان در اثبات افضلیت ذکر قلبی، دلایل زیادی، از کتاب و سنت آورده اند. در طریقه خواجگان، از زمان عبدالخالق غجدوانی : ، ذکر خفیه رسم شد، ولی پس از عبدالخالق غجدوانی : ، از عهد خواجه محمود انجیر فغنوی : ، ذکر جهر نیز شایع گشت، و صوفیان نقشبندی، تا زمان خواجه بهاء الدین (قدس سره)، ذکر جهر هم می گفتند. بهاء الدین : این روش را نسخ کرد، و ذکر را، ذکر خفیه دانست، و تا به امروز نقشبندیان، همچنان معتقد به ذکر قلبی اند، و ذکر جهر را انجام نمی دهند. ذکر قلبی در نزد نقشبندیان دو گونه است. ذکر به اسم ذات، و ذکر به نفی و اثبات. ذکر به اسم ذات، همان اسم جلاله «الله» است. نفی و اثبات عبارت «لا اله الا الله» است. سعد الدین کاشغری : گوید: «طریق تعلیم ذکر آن است که اول شیخ به دل بگوید: لا اله الا الله، محمد رسول الله، مرید دل خود را حاضر کند، و در مقابله دل شیخ بدارد، و چشم فراز کند، و دهان را استوار دارد، و زبان را بر کام چسباند، و دندان را بر هم نهد، و نفس را بگیرد، و با تعظیم و قوت تمام، در ذکر شروع کند، بر موافقت شیخ، و به دل گوید، نه به زبان، و در حبس نفس صبر کند، در یک نفس، سه به بار گوید چنان که اثر حلاوت ذکر به دل رسد».
6- بازگشت:
یعنی این که سالک، پس از هر ذکر، این عبارت را بر زبان آورد، یا بر دل گذراند، که «خداوندا، مقصود من تویی و رضای تو خواسته من است». و به عربی: «الهی انت مقصودی و رضاک مطلوبی». و این کلمه، برای نفی کردن، هر خاطر نیک و بد است، از درون سالک، تا آن که ذکرش، از شائبه غیر خالص ماند، و دلش از ما سوی فارغ شود، و به جز او به چیزی، و به کسی نیندیشد. اگر سالک ذکر لسانی گوید، باید این کلمه را نیز، به زبان گوید، و اگر ذکر قلبی می گوید، باید این کلمه را، بر دل گذراند، و به زبان دل گوید. و گفته اند که، بازگشت، کنایه است از، رجوع ذاکر، به سوی خداوند، به هنگام ذکر، برای اظهار عجز و تقصیر. زیرا توفیق ذکر، و حضور در آن، و کشف اسرار ذکر، همه به یاری حق است.
7- نگاهداشت:
تعاریفی که از نگاهداشت، در آثار نقشبندیه، دیده می شود، برخی مطلق است، و نگاهداشت را، فقط حفظ قلب، از دخول خواطر دانسته اند. چنان که سعد الدین کاشغری : گفته است که: سالک «باید که یک ساعت و دو ساعت و زیاده از دو ساعت، آن مقدار که میسر شود، خاطر خود را نگاه داردف که غیری به خاطر وی نگذرد». ولی برخی دیگر، نگاهداشت را مقید به، وقت اشتغال به ذکر، دانسته اند و گفته اند: «نگاهداشت، عبارت از مراقبه خواطر است، چنان که، در یک دم، چند بار کلمه طیبه را می گوید، که خاطر به غیر او نرود». حضور و جمعیت، و حفظ قلب، از دخول خواطر، از اهم اموری است که، همواره صوفیان، بدان توجه داشته اند، و یکی از ارکان تصوف است، و در آثار عرفانی، اقوال بسیاری، از مشایخ را، در این باب می توان یافت. خواجه عبیدالله احرار : می گوید: معنی حفظ خاطر، آن نیست که اصلا سالک را، خاطری به دل نیاید، بلکه مراد آن است که خاطر، حضور را مانع و مزاحم نباشد. آن سان که، خسی بر آبی جاری افتاده است، و آب را از جریان باز نمی دارد. و نیز علاء الدین غجدوانی : ، از اصحاب و خلفای بهاء الدین نقشبند : ، گفته است که: چنان نیست که هرگز خاطری بر دل نگذرد، بلکه گاه می آید و گاه نمی آید. و مؤید این سخن کلام علاء الدین عطار : است که می گوید: انتفاء خواطر، متعسر بل متعذر است، و من بیست سال قلبم را، از خواطر حفظ کردم، ولی سپس خواطر بدان در آمد، اما قراری نیافت.
8- یادداشت:
یادداشت عبارت است از، دوام آگاهی به حق، بر سبیل ذوق. و به عبارت دیگر مشاهده را که، استیلای شهود حق است، بر دل، به توسط حب ذاتی، کنایه از حصول یادداشت، دانسته اند. عبیدالله احرار : درباره یادداشت چند تعریف دارد، می گوید: «یادداشت عبارت از دوام آگاهی است، به جناب حق سبحانه». و «یادداشت، عبارت از استیلای شهود حق سبحانه است، به توسط حب ذاتی». و نیز «یادداشت، عبارت از، حضور بی غیبت است». در تشریح دیگر جامی، که عبیدالله احرار : ، در شرح چهار اصل طریقه نقشبندیه گفته است، یادداشت را رسوخ بازگشت و نگاهداشت، دانسته است: «یادکرد، عبارت از تکلف است در ذکر، و بازگشت، عبارت از رجوع است، به حق سبحانه، بر آن وجه که هر بار که، کلمه ی طیبه را گوید، از عقب آن به دل اندیشد که، خداوندا مقصود من تویی، و نگاهداشت، عبارت از محافظت این رجوع است، بی گفت زبان، و یادداشت عبارت از رسوخ است، در نگاهداشت».
9- وقوف زمانی:
یعنی آن که سالک همه وقت بر احوال خود وقوف و آگاهی داشته باشد. بهاء الدین نقشبند : ، در شرح این کلمه گفته است: «وقوف زمانی، که کارگزارنده رونده راه است، آن است که، بنده واقف احوال خود باشد، که هر زمانی صفت و حال او چیست، موجب شکر است یا موجب عذر؟». ونیز گفته است: «بنای کار سالک را در وقوف زمانی بر ساعت نهاده اند که دریابنده نفس شود که بر حضور می گذرد یا به بر رفت». مولانا یعقوب چرخی : گوید: «حضرت خواجه بزرگ، خواجه بهاء الدین، قدس الله تعالی سره، مرا در حال قبض، به استغفار امر فرمودند، و در حال بسط به شکر. وفرمودند که رعایت این دو حال وقوف زمانی است». وقوف زمانی در طریقه نقشبندیه، معادل است با محاسبه نزد صوفیان دیگر.
10- وقوف عددی:
وقوف عددی عبارت است از، رعایت عدد فرد در ذکر. یعنی ذاکر در یک نفس، سه یا پنج یا هفت یا بیست و یک بار، ذکر گوید. به گفته بهاء الدین نقشبند :: «رعایت عدد، در ذکر قلبی، برای جمع خواطر متفرقه است». و نیز هم ایشان گفته است: «وقوف عددی اولین مرتبه علم لدنی است». علاء الدین عطار : می گوید: «در ذکر، بسیار گفتن شرط نیست، باید که هر چه گوید، از سر وقوف و حضور باشد، تا فایده بر آن مرتبت شود» و در ذکر قلبی، چون عدد از بیست و یک، بگذرد و اثر ظاهر نشود، دلیل باشد، بر بی حاصلی آن عمل. و اثر آن ذکر آن بود که: در زمان نفی، وجود بشریت منفی شود، و در زمان اثبات، اثری از آثار تصرفات جذبات الوهیت مطالعه افتد.
11- وقوف قلبی:
وقوف قلبی را بر دو معنی گرفته اند. یکی آن که، دل ذاکر در عین ذکر، واقف و آگاه باشد، به حق سبحانه. و در این معنی عبیدالله احرار : گفته است: «وقوف قلبی عبارت از، آگاهی و حاضر بودن دل است، به جناب حق سبحانه، بر آن وجه که دل را، هیچ بایستی غیر از حق سبحانه نباشد». باز هم ایشان گوید: «در حین ذکر، ارتباط و آگاهی به مذکور، شرط است، و این آگاهی را، شهود و وصول، و وجود و وقوف قلبی، گویند». معنی دیگر؛ آن است که ذاکر، از دل خود واقف باشد. یعنی «در اثنای ذکر، متوجه به این قطعه لحم صنوبری شکل شود، که او را به مجاز، دل می گویند. و او را، مشغول و گویا به ذکر گرداند، و مگذارد که، از ذکر و مفهوم ذکر، غافل و ذاهل گردد. خواجه بهاء الدین نقشبند : در ذکر، بازداشتن نفس (حبس نفس) را لازم نمی شمردند، اگر چه آن را مفید می دانستند. ولی وقوف قلبی را (به هر دو معنی که گفته شد) لازم می دانسته اند. «رعایت وقوف قلبی را مهم تر می داشتند، و لازم می شمردند. زیرا که خلاصه آنچه مقصود است از ذکر، وقوف قلبی است».