حکایت آفرینش به بیان ساده(3)



ابلیس-که تا پیش از انسان سلطنت بر اسمان ها را در اختیار داشت- رئیس محافظان باغی قرار گرفت که خداوند خاک خلقت موجودات و آدم را در آن آماده می نمود. روزی به یکباره با فرمانی روبرو شد که قطعه خاکی در وسط باغ- که توسط «عزرائیل» آورده شده بود-از تحت حفاظت او خارج و در اختیار دو فرشته از کروبیان به نام های «جبرئیل» و «میکائیل» قرار گرفته است. این امر ابلیس را به کاووش واداشت تا بفهمد دلیل اینکه حفاطت این قطعه از او گرفته شده چیست. بارها سعی کرد بر این خاک نزدیک شود ولی نتوانست. از «جبرئیل» و «میکائیل» دلیل بودن خاک در آن قطعه را جویا شد، اما باز جوابی نگرفت.

در عین حال اخبار حاکی از آن بود که موجودی خلق خواهد شد که به نیابت از خداوند بر تمامی عالم خلقت حکمرانی خواهد کرد. ابلیس که قبلاً طی شورش جنّیان، حکومت زمین را از دست داده بود، به صرافت افتاد تا مبادا حکومت خود بر آسمان ها را از دست بدهد. همین موضوع او را -که دچار نوعی خود بزرگ بینی گشته بود-از درون دچار نوعی نفرت به موجودی که در آینده خلق می شد، نمود.

تا زمانی که خداوند شروع به خلق حیوانات گوناگون نمود، ابلیس نیز نظاره گر خلقت های جدید بود تا خلقت حیوانات به پایان رسید . روزی ابلیس که در درون خویش از حسرت و خشم می سوخت، به آن قطعه خاک که شکل تن آدمی را به خود گرفته بود، نزدیک شده و در یک بزنگاه آب دهان خود را بر روی آن انداخت و به سرعت دور شد. «جبرئیل» فوراً آب دهان ابلیس را همراه با مقداری خاک برداشت. گفته شده است جای همین برداشتن همان قسمت ناف ادمی است. خداوند از همان آب دهان ابلیس و خاک همراه آن برای خلقت سگ استفاده کرد. حکمت پروردگار برای خلقت سگ نیز بر این منوال بود که سپس ابلیس به کنار گله اسبانی رفت که در آن باغ مشغول چرا بودند و آنها را از اینکه در اینده موجودی خلق می شود که از شما سواری می گیرد و در جنگ ها شما را به کشتن می دهد، بیم داد و گفت اگر می خواهید چنین نشود بر خاک یورش برید و آن خاک را پایمال کنید. اسبان نیز فریب خوردند و به سوی خاک آدم تاختند. در همین موقع سگ که از همان آب دهان ابلیس و خاک خلق شده بود با پارس کردن اسبان را از خاک دور نمود.

سپس خداوند مار را که در آن زمان هنوز دست و پا داشت و هیکلی تقریباً شبیه شتری با دستان کوتاه و دم دراز داشت، مامور دروازه باغ کرد که بعدها همین مار فریفته ابلیس شده و در فریب دادن حوا توسط ابلیس شرکت کرد. با اتمام خلقت حیوانات خداوند بر ادمی نظر کرد و جسمش را شکل داد و به فرشتگان فرمان داد زمانی که او را از کمر راست کردم و از روح خود درونش دمیدم و ایستاد همه سجده کنید.

همین موضوع باعث شد ابلیس دیگر طاقت از کف دهد و وارد عمل شود. از این رو به سراغ فرشتگان و جنیان تحت امر خویش رفت و گفت (نعوذ بالله) خداوند عدالت خویش را از دست داده از ما می خواهد بر موجود پستی که از خاک خلق می شود سجده کنیم من به شما دستور می دهم هر کس سجده کند مورد عذاب و خشم من قرار خواهد گرفت. شماری از ملائک و جنّیان که از فرمانروایی او بر خود وحشت داشتند، قول همکاری دادند ولی تعدادی نیز با او به مخالفت پرداختند و قدرت خدا را برتر دانستند

در ساعت موعود فرمان جمع شدن صادر شد ادم که دراز کشیده و کاملا بیهوش بود به یک باره با امر حضرت حق کمر راست نمود و خداوند از طریق بینی او روح خویش را بر درون آدم دمید.