عوامل رشد (3)
باب چهارم: شكر
فصل اول فضيلت شكر
يكى از فضائل شكر آن است كه خداى تعالى آن را در كنار ذكر خود قرار داده، مىفرمايد:
اذْكُرُونى اذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لى وَ لا تَكْفُرُونِ 2: 152[1].
در حالى كه خود فرموده:وَ لَذِكْرُ اللَّهِ اكْبَرُ 29: 45[2].
و مىفرمايد:ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ انْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ 4: 147[3].
و مىفرمايد:وَ سَنَجْزِى الشَّاكِرِينَ 3: 145[4].
و مىفرمايد:لَئِنْ شَكَرْتُمْ لازِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ انَّ عَذابى لَشَدِيدٌ 14: 7[5].
و مىفرمايد:وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ 34: 14[6].
در كافى از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:
اجر كسى كه مىخورد و شكر مىگزارد، مانند اجر روزه دارى است كه فقط براى خدا روزه مىگيرد. و تندرست سپاسگزار، اجرش به اندازه گرفتار صابر، و پاداش بهرهمند شاكر، به اندازه محروم قانع است [1].
و باز مىفرمايد: خداى تعالى باب افزايش نعمتش را به روى كسى كه در شكر را بر او گشوده نمىبندد [2].
و فرمود: به هر كس شكر عطا شود افزايش نيز عطاء مىشود، كه خداى تعالى مىفرمايد:لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأزِيدَنَّكُمْ 14: 7[3].
و فرمود: هر گاه خدا به بندهاى نعمتى دهد، اگر بنده آن را با قلبش بشناسد و با زبانش ستايش كند، چون كلامش به پايان رسد خدا دستور مىدهد به نعمتش بيفزايند [4].
امام باقر عليه السّلام مىفرمايد: حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم در شب نوبت عايشه پيش او بود.
عايشه گفت: يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم چرا خود را زحمت مىدهى در حالى كه خدا گناهان گذشته و آيندهات را بخشيده است؟ [5] حضرت فرمود: اى عايشه آيا بنده شكر گزارى نباشم؟ و فرمود: حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم روى انگشتان پايش مىايستاد تا اين آيه نازل شد: «طه ما انْزَلْنا عَلَيْكَ القُرآنَ لِتَشقى 20: 1 - 2[6].
امام صادق عليه السّلام فرمود: در تورات نوشته شده: هر كس به تو نعمت داد شكرش نه، و هر كس شكرت نهاد نعمتش ده. زيرا نعمت با شكر زوال ندارد، و با كفران باقى نمىماند. شكر موجب افزايش نعمت و امان از دگرگونى احوال است [7].
از امام صادق عليه السّلام درباره آيه شريفه: «وَ امَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث 93: 11»[8] سؤال شد كه مراد از نعمت چيست؟
حضرت فرمود: يعنى برتريهاى كه داده، چيزهايى كه به تو بخشيده، و نيكىهايى كه در حقّت كرده است.
آنگاه فرمود: دين خدا، عطايا و بخششها و نعمتهاى خدا را بازگو كن [1].
و فرمود: سه چيز است كه با وجود آنها ضررى متوجه انسان نيست:
دعاء به هنگام گرفتارى، استغفار به هنگام گناه و شكر به هنگام نعمت [2].
و فرمود: شكر نعمت عبارت است از اجتناب محرمات، و شكر كامل اين است كه بگويى:
«الحمد للّه رب العالمين» [3].
و فرمود: شكر هر نعمتى - هر چه بزرگ باشد - ستايش خداست [4].
و فرمود: هر نعمتى را خدا به بندهاش عطاء كند، چه بزرگ باشد و چه كوچك، اگر بنده بگويد:
«الحمد للّه رب العالمين» شكرش را اداء كرده است [5].
و فرمود: گاهى انسان يك جرعه آب مىنوشد و به واسطه آن خدا بهشت را برايش واجب مىكند.
سپس فرمود: ظرف آب را به دست مىگيرد، آن را به لب مىگذارد و بسم اللّه مىگويد، و مىنوشد ولى قبل از آنكه سيراب شود، آن را از لب بر مىدارد و خدا را سپاس مىگويد. دوباره به لب مىگذارد و مىنوشد، و چون سيراب شد آن را از لب برمىدارد و خدا را سپاس مىگويد. به همين سبب خداى عز و جل بهشت را براى او واجب مىكند.
امام كاظم عليه السّلام مىفرمايد: هر كس خدا را به خاطر نعمتى حمد كند شكر نعمتش را به جا آورده، و حمد از آن نعمت برتر است [6].
عمر بن يزيد مىگويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: من از خدا خواستم مالى به من دهد، عطا كرد، از او خواستم فرزندى به من دهد، داد، از او خواستم خانهاى به من عطا كند، عطا كرد.
مىترسم اين عطاى پى در پى از باب استدراج باشد.
حضرت فرمود: بخدا قسم همراه حمد استدراج نيست. در روايت است كه حضرت چهارپايى
را بر در مسجد بسته بود، وقتى بيرون آمد آن را نديد. فرمود: اگر خدا آن را به من برگرداند چنان كه سزاوار است شكر او را به جا مىآورم. ديرى نپاييد كه حيوان را برايش آوردند. حضرت فرمود: «الحمد للّه». عرض شد: فدايت شوم آيا نفرمودى خدا را چنان كه سزاوار است شكر مىكنم، فرمود: مگر نشنيدى؟ گفتم: الحمد للّه.
و مىفرمايد: هنگامى كه حادثهاى مسرّت بخش براى حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم پيش مىآمد، مىفرمود: سپاس خدا را به خاطر اين نعمت [1]. و چون امرى غم انگيز حادث مىشد، مىفرمود:
سپاس خدا راست در هر حال [2].
و مىفرمايد: هنگامى كه مبتلائى را ديدى، بطورى كه نشنود سه بار بگو سپاس خدايى را كه مرا عافيت بخشيد از آنچه تو را به آن مبتلا كرد، و اگر مىخواست مبتلا كند مىتوانست مبتلا كند [3]. هر كس اين را بگويد هرگز بلايى بر او عارض نمىشود.
فصل دوم تعريف و حقيقت شكر
شكر از برترين اعمال است و از سه عنصر علم و حال و عمل تنظيم مىشود، علم همان اصل و ريشه شكر است كه حال را به وجود مىآورد، و حال عمل را به ارمغان مىآورد.
علم، عبارت از آن است كه بدانى نعمت، استقلال ندارد و وابسته به نعمت دهنده است. و حال، همان شادى و سرورى است كه از نعمت دادن او به انسان دست مىدهد. و عمل، اقدام به چيزى است كه مقصود و محبوب منعم است.
اين عمل ممكن است توسط قلب، زبان يا اعضاى ديگر انجام شود.
علم
كسى كه قصد شكرگزارى دارد سزاوار است بداند كه نعمتها همگى از جانب خداست، و واسطهها همگى مسخّر اراده او هستند، اوست كه با رحمت خود آنها را در تسخير اراده انسان قرار داده، و در قلوب آنها اعتقاد و رأفتى قرار مىدهد كه خود را مجبور مىدانند آن نعمت را به او برسانند.
اين معرفت، همان شكر قلبى است.
حال
شادمانى و سرور از نعمت، همراه با حال خضوع و تواضع خود نيز شكرى است جداگانه، همانطور كه شناخت، خود نيز شكر است.
اگر سرور انسان از نعمت فقط به اين جهت باشد كه مىتواند خود را به نعمت دهنده نزديك كند، و توجهى به خود نعمت دادن منعم نكند، اين خوشحالى نيز يكى از مراتب بلند شكر است. و نشانه اين گونه خوشحالى آن است كه از نعمتهاى دنيا خوشحال نباشد مگر به اين خاطر كه دنيا مزرعه آخرت، و ياور انسان در رسيدن به آن است و تنها به نعمتهايى مسرور باشد كه داراى اين خاصيت هستند ولى از نعمتهايى كه انسان را از خدا غافل مىكنند محزون و غمگين شود، اين سرور نيز شكر قلبى است.
«تا اينجا معلوم شد كه شناخت و شادمانى از شئون قلب و شكر قلبى هستند».
امّا عملى كه از اين سرور زاييده از شناخت ناشى مىشود، هم به قلب تعلق دارد، هم به زبان و جوارح.
عمل قلبى، قصد و نيّت خير براى جميع خلق خدا است، و عمل زبانى اظهار شكر خدا است با ستايشهايى كه مفيد شكرند. و عمل به جوارح به كار گرفتن نعمتهاى خدا در راه طاعت، و پرهيز از بكارگيرى آنها در معصيت پروردگار است.
مثلا شكر چشم آن است كه هر عيبى را در مسلمانى ديد بپوشاند، و شكر گوش آن كه هر عيبى را درباره مسلمانى شنيد پنهان كند، اين گونه اعمال، از جمله شكر نعمت اعضاى بدن هستند.
ارباب معرفت مىگويند: هر كس نعمت چشم را كفران كند، نعمت خورشيد را نيز كفران كرده، چه اينكه عمل ديدن به وسيله خورشيد كامل مىشود. چشم «در بدن» و خورشيد «در خارج» خلق شدهاند تا انسان به وسيله آن دو آنچه را براى دين و دنيايش مفيد است ببيند. و بوسيله آن دو از هر چه به حال دين و دنيايش مضرّ است بپرهيزد بالاتر از اين، منظور از خلقت زمين و آسمان، و خلقت دنيا و تمام اسباب موجود در آن، اين است كه انسان از آنها در راه رسيدن به خدا كمك بگيرد.
و رسيدن به خدا جز با محبت و انس با او در دنيا، و دل كندن از زرق و برق آن صورت نبندد، و انس جز با ذكر دائم حاصل نشود، و محبت جز با شناختى كه از دوام فكر به دست مىآيد در قلب ننشيند، و دوام ذكر و فكر جز با بقاء بدن ميسّر نگردد، و بدن باقى نمىماند مگر با بقاء زمين و آب و هوا، و اين همه نشود مگر با خلقت زمين و آسمان و ساير اعضاء.
پس همه اينها براى بدن است، و بدن مركب نفس است، و آن نفسى به خدا بر مىگردد كه با معرفت و طول عبادت به اطمينان رسيده باشد. پس هر كس چيزى را در غير طاعت مصرف كند نعمت خدا را در تمامى آنچه براى انجام گناهش لازم است كفران كرده است. و لذا شاكر حقيقى كم است آنچنان كه خداى تعالى فرمود:وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ 34: 13[1].
فصل سوم معنى شكر در حق خداى تعالى
ممكن است كسى بگويد: تشكر و قدردانى فقط از منعمى معقول است كه از شكر بهرهاى ببرد. مثلا ما از پادشاهان تشكر مىكنيم، به اين صورت كه يا آنها را تمجيد مىكنيم تا در قلوب محلّى پيدا كنند، و سخاوت و كرمشان براى مردم آشكار شود و شهرت و مقامشان زياد گردد، يا به آنها خدمتى مىكنيم، و به اين وسيله آنها را در رسيدن به بعضى از اهدافشان كمك مىكنيم، و يا به صورت خدمه در مقابلشان مىايستيم، تا سياهى لشكرشان زياد، و مقامشان برتر رود.
ولى در مورد خداى تعالى تمام اين بهرهها محال است. زيرا اولا: خداى متعال از بهره، و هدف، نياز، انتشار جاه، حشمت و ازدياد سياهى لشكر و امثال آن منزه است.
ثانيا: تمام آنچه را كه ما با اختيار خود در راه او انجام مىدهيم، هر كدام نعمتى ديگر است كه از جانب او بر ما ارزانى مىشود. زيرا جوارح ما، قدرت ما، اراده ما، انگيزه ما و تمام امورى كه سبب حركت مىشوند، و خود حركت ما همگى مخلوق خدا و نعمت خدايند. پس با نعمت چگونه مىتوان شكر نعمت نهاد.
اگر پادشاهى به ما يك اسب عطاء كند، و ما يكى ديگر از اسبان او را نگهداريم تا او سوار شود، و او به پاداش اين خدمت اسب ديگرى به ما عطا كند، اسب دوم نمىتواند بعنوان شكر اسب اول - از جانب ما باشد - بلكه خود، چون اسب اول در خور شكرى است. و مىدانيم كه شكر شكر جز با نعمت ديگرى ممكن نيست. و همين طور ادامه مىيابد تا بطور كلى شكر خدا محال شود.
و از طرفى مىدانيم كه شرع مقدس دستور به شكر داده، پس چگونه مىتوان بين اين دو جمع كرد.
جواب: اين اشكال براى حضرت داود عليه السّلام يا حضرت موسى عليه السّلام بنابر اختلاف روايت - نيز پيش آمد.
در كافى از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه خداى تعالى وحى كرد: يا موسى شكر كن مرا چنانكه سزاوارم.
عرض كرد: پروردگارا چگونه چنانكه سزاوارى شكرت كنم؟ در حالى كه هر شكر من نعمتى است كه تو ارزانى داشتى.
فرمود: اى موسى اكنون كه دانستى همه از من است مرا شكر كردى.
و در حديث ديگرى است: كه موسى عليه السّلام گفت: هر شكر من نعمتى است از تو كه خود شكر ديگرى را ايجاب مىكند.
فرمود: چون دانستى كه نعمتها همه از من است، همين را به جاى شكر، از تو مىپذيرم.
و از امام سجاد عليه السّلام است كه وقتى به هنگام قرائت آيه شريفه: «وَ انْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» 14: 34[1].
فرمود: منزه است خدائى كه به هيچ كس، از شناخت نعمتش بيش از آنكه بداند در شناخت مقصر است بهره نداد، همانطور كه به هيچ كسى از شناخت خود بيش از علم به اينكه او را درك نكرده نصيب نكرد [2].
آنچه گفتيم جواب دليل دوم بود.
اما جواب دليل اول: اينكه خداى متعال از بندگانش شكر مىخواهد - مثل تمام تكاليف - نفعش به خود بندگان بر مىگردد.
توضيح مطلب: اينكه، مثلا پادشاهى براى بندهاى كه از او دور است لباس، وسيله سوارى و پول نقدى مىفرستد تا بتواند سفر كرده، به خدمت ملك برسد حال مىتوان براى اين پادشاه دو حالت تصور كرد.
1 - اينكه قصدش از احضار عبد استفاده از خدمات او باشد.
2 - اينكه از وجود عبد هيچگونه بهرهاى متوجه او نبوده، و حضورش به اندازه ذرهاى به ملك او نيفزايد ولى او مىخواهد بندهاش را با اين نزديكى بهرهمند كند، و او را به سعادت برساند.
در اين صورت نفع متوجه عبد است نه ملك.
و اينكه خدا از بندگانش شكر خواسته درست حالت دوم را دارد كه تمام منافع به بندگان بر مىگردد.
فصل چهارم طريق تحصيل شكر
راه تحصيل شكر از علم و عمل مركب مىشود.
يعنى بايد خدا را بشناسى و در مصنوعات او تفكر كنى، و در امور دنيا به زير دستان توجه كنى تا «از موقعيت خود راضى شده» شكر خداى به جا آورى. و در امور دين به بالاتر توجه كنى و براى رسيدن به مقام و مرتبه او تلاش نمائى. در مصيبتها خدا را شكر كنى كه به مصيبتى بزرگتر گرفتار نشدى، و مصيبت در دينت وارد نشد، و عقوبت اعمالت را در دنيا داده، براى آخرتت ذخيره نكردند، و ثوابى كه به خاطر اين مصيبت به تو مىدهند بهتر است، و به اين وسيله محبت دنيا در دلت كم مىشود و چه بسا دنيايى را كه رأس هر خطيئه و گناه است مبغوض تو گردانيدهاند.
پس در حقيقت اين مصائب نعمتهايى هستند كه بايد شكرشان را به جا آورد. زيرا هيچ مصيبتى وارد نمىشود مگر آنكه كفّاره گناهى باشد، يا سبب رياضتى براى نفس، يا موجب بالا رفتن درجهاى.
ولى در همين حال بايد از خداى متعال تقاضاى عافيت كرد، كه عافيت از بلا بهتر است.
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه هدى عليهم السّلام از بلاى دنيا و بلاى آخرت به خدا پناه مىبردند، و مىگفتند:
پروردگارا در دنيا و آخرت به ما حسنه و نيكى عطا كن [1]. و از شماتت دشمنان، و سوء قضاء و حلول بلاء به خدا پناه مىبردند.
و نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمود: از خدا عافيت بخواهيد، كه هيچ چيز بهتر از عافيت به بندگان عطا نشده مگر يقين [2].
منظور حضرت از يقين عافيت قلب از مرض جهل است.