تعريف زبان‏
زبان از نعمت‏هاى بزرگ خدا و لطائف عجيب خلقت و از احسانات با ارزش اوست. چه اينكه اين عضو از نظر جسم كوچك و در مقام طاعت و عصيان بسى بزرگ است.
كفر و ايمان كه منتهى إليه طاعت و طغيان هستند جز با شهادت زبان معلوم نمى‏شوند هيچ موجود يا معدوم، خالق يا مخلوق، موجود خيالى يا علمى، گمانى و موهومى نيست كه در دسترس زبان نبوده و زبان اثباتا يا نفيا به حق يا باطل متعرض آن نشود.
اين خاصيت مشمول و فراگيرى، در هيچ يك از اعضاء ديگر انسان يافت نمى‏شود، مثلا چشم جز بر رنگها و صورتها دست نمى‏يابد، گوش جز با اصوات و دست جز با اجسام تماسى ندارند. و همينطور سائر اعضاء هر كدام محدوده‏اى خاص دارند، ولى زبان داراى ميدانى گسترده است و در خير و شرّ مجالى وسيع دارد.
هر كس آن را به حال خود گذاشته عنانش را رها نمايد به هلاك و خسران گرفتار مى‏شود، چه اينكه حركت دادنش زحمتى، و رها كردنش خرجى ندارد.
بنابر اين سزاوار است كه اين عضو پيوسته تحت حكم عقل و شرع قرار گيرد. از آن جهت كه طبع انسان تمايل دارد زبان را آزاد گذاشته، عنان آن را رها نمايد، شرع مقدس به حفظ و كنترل
       
آن ترغيب بسيار نموده است تا از برخورد اين دو، تعادل حاصل شود، درست به همان صورت كه در مورد گرسنگى گفته شد.
تحقيق در مورد زبان نياز به چند فصل بحث دارد.
فصل اول خطر رهائى زبان و فضيلت خاموشى‏
نبىّ اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: هر كه خاموشى گزيد نجات يافت [1].
و مى‏فرمايد: خاموشى حكمت است ولى فاعلش كم است [2].
و مى‏فرمايد: هر كس متعهد شود كه زبان و شهوتش را حفظ كند، من براى او بهشت را تعهّد مى‏كنم [3].
و مى‏فرمايد: هر كس از شرّ شكم و شهوت و زبانش محفوظ بماند، محفوظ است [4].
«به اين معنى كه ديگر هيچ خطرى متوجه او نيست».
و مى‏فرمايد: آيا جز فرآورده‏هاى زبان چيز ديگرى انسان را سرنگون مى‏كند؟ [5].
و مى‏فرمايد: هر كس به خدا و قيامت ايمان دارد يا نيكو سخن بگويد يا ساكت شود [6].
و مى‏فرمايد: زبان مؤمن بعد از قلبش قرار دارد بنابر اين هر وقت بخواهد چيزى بگويد اول آن را با قلبش مى‏سنجد سپس با زبان بيانش مى‏كند، ولى زبان منافق قبل از قلبش قرار دارد، هنگامى كه مى‏خواهد چيزى بگويد قبل از آنكه قلبش در آن تدبر كند، آن را به زبان مى‏راند [7].
و مى‏فرمايد: هر كس زياد سخن بگويد لغزشش زياد مى‏شود و كسى كه لغزشش زياد شد گناهش زياد مى‏شود، و كسى كه گناهش زياد شد به آتش سزاوارتر است [8].
و مى‏فرمايد: زبانت را حفظ كن زيرا سكوت صدقه‏اى است كه به خود مى‏دهى [1].
سپس فرمود: هيچ بنده‏اى پى به حقيقت ايمان نمى‏برد مگر زبانش را حفظ كند [2].
و در حديث است: كه أمير المؤمنين در راه مردى را ديد كه سخنان بيهوده مى‏گفت، حضرت ايستاد و گفت: اى مرد تو با اين سخن گفتنت نامه‏اى را به دو فرشته محافظت املاء مى‏كنى كه آن را به پروردگارت برسانند، پس آنچه را كه به كارت مى‏آيد بگو و آنچه را به كار نيايد رها كن [3].
امام سجّاد عليه السّلام مى‏فرمايد: هر روز صبح زبان آدمى به تمام جوارح سركشى مى‏كند و مى‏گويد:
چگونه شب را به صبح رسانديد؟ آنها در جواب مى‏گويند: اگر تو ما را رها كنى به خوبى. و آنگاه او را سوگند مى‏دهند و مى‏گويند: در مورد ما از خدا بترس، كه ما فقط به وسيله توست كه عقاب مى‏شويم يا پاداش مى‏گيريم.
امام باقر عليه السّلام مى‏فرمايد: شيعيان ما لالند [4].
و امام صادق عليه السّلام مى‏فرمايد: خواب استراحت جسد، و حرف زدن استراحت روح، و سكوت استراحت عقل است [5].
و مى‏فرمايد: در حكمت آل داوود آمده است: بر عاقل لازم است كه عارف به زمانش، متوجه امورش و حافظ زبانش باشد [6].
و مى‏فرمايد: لقمان به پسرش فرمود: پسركم اگر فرض كنى كه سخن از نقره است سكوت از طلا است [7].
أمير المؤمنين عليه السّلام مى‏فرمايد: انسان در زير زبان خود نهان است، پس سخن خود را بسنج و آن را بر عقل و معرفت عرضه كن، اگر براى خدا و در راه او بود سخن بگو و گر نه سكوت از آن سخن بهتر است [8].
از امام سجّاد عليه السّلام سؤال شد: سكوت بهتر است يا سخن گفتن؟ حضرت فرمود هر يك از اين دو آفاتى دارند، در صورتى كه هر دو عارى از آفت باشند سخن‏
گفتن بهتر است.
گفتند: چگونه سخن گفتن بهتر است؟ فرمود: خداى عز و جل انبياء و اوصياء را مبعوث كرد تا سخن بگويند نه آنكه ساكت باشند و هيچ كسى با سكوت مستحقّ بهشت و مستوجب دوستى خدا نمى‏شود و كسى به وسيله سكوت از آتش و غضب خدا در امان و محفوظ نمى‏شود همه اين‏ها فقط با سخن ميسّر مى‏شوند. من نمى‏توانم ماه را با خورشيد مقايسه كنم، تو اگر بخواهى فضيلت سكوت را بيان كنى، از كلام استفاده مى‏كنى در حالى كه فضيلت كلام را نمى‏توان با سكوت بيان كرد.
فصل دوم آفات زبان - آفاتى كه از ناحيه زبان متوجه انسان مى‏شود عبارتند از
1 - سخن مباح‏
ساده و كم زيان‏ترين آفت زبان سخن گفتن مباح است.
سخن گفتن بيهوده تضييع عمر شريف و تبديل متاع بهتر - عمر - به متاع پست و بى‏ارزش چون سخن بى‏فايده گفتن است و انسان به اين خاطر مورد محاسبه قرار خواهد گرفت.
در روايت است كه لقمان حكيم عليه السّلام بر داود نبىّ عليه السّلام وارد شد، ديد مشغول ساختن زره است.
لقمان كه قبلا زره نديده بود تعجب كرد و تصميم گرفت راجع به آن سؤالى كند ولى حكمتش اجازه نداد. وقتى جناب داود زره را تمام كرد آن را پوشيد و گفت براى جنگ خوب زرهى است.
آنگاه لقمان فرمود: سكوت حكمت است ولى فاعلش كم است، يعنى آنچه را مى‏خواستم، بدون سؤال فهميدم.
گفته‏اند: لقمان تا يك سال تمام براى فهميدن اين موضوع نزد داود مى‏رفت ولى چيزى نمى‏پرسيد.
علاج اين مرض آن است كه انسان بداند مرگ در پيش روى او قرار دارد و در مقابل هر كلمه‏اى مسئول خواهد بود، بداند كه اين لحظاتى كه در هنگام سخن گفتن بيهوده از دست مى‏دهد سرمايه او هستند و اين زبان دامى است كه مى‏توان بوسيله آن حور العين شكار كرد پس اگر از آن استفاده نكند دچار خسارت شده است.
علاج سكوت در مقام عمل آن است كه بعضى از سخنان لازم را نگويد تا به ترك سخنان غير ضرورى عادت كند
     
2 - غوطه‏ور شدن در باطل‏
غوطه‏ور شدن در باطل كه همان سخن گفتن درباره معاصى و گناهان است مثل حكايت حالات زنان، توصيف مجالس شراب، احوال فساق، تنعّم ثروتمندان و تكبّر پادشاهان.
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: گاهى انسان سخنى مى‏گويد كه همنشينان او مى‏خندند ولى خودش بدينوسيله بيش از ثريا تا زمين سقوط مى‏كند [1].
و مى‏فرمايد: روز قيامت خطاى كسانى از همه بيشتر است كه بيش از همه در سخن باطل غوطه‏ور مى‏شوند و آيه شريفه:«كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الخائِضِينَ» 74: 45[2]. به همين معنى اشاره دارد.
سخن گفتن درباره بدعتها و مذاهب باطل نيز در همين باب مى‏گنجد.
3 - مجادله و لجاجت در كلام (مراء)
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: با برادرت لجاجت نورز و با او شوخى نكن و به او وعده‏اى كه عملى نمى‏كنى نده [3].
و مى‏فرمايد: هر كس در حالى كه حقّ به جانب است از لجاجت صرف نظر كند خانه‏اى در قسمت بالاى بهشت براى او بناء مى‏شود، و هر كس در حالى كه بر باطل است از لجاجت چشم بپوشد خانه‏اى در وسط بهشت براى او بناء مى‏شود [4].
و مى‏فرمايد: هيچ بنده‏اى بطور كامل حقيقت ايمان را دارا نمى‏شود مگر دست از مجادله و لجاجت بردارد اگر چه بر حق باشد [5].
و جناب لقمان به پسرش مى‏فرمايد: پسرم با علماء مجادله نكن زيرا مبغوض آنها مى‏شوى [6].
تعريف مراء و مجادله‏
مراء عبارت از آن است كه كسى فقط براى اظهار زيركى خويش و تحقير ديگرى به سخن كسى اشكال كند تا نقص و خلل آن را اظهار نمايد. و مجادله عبارت از مرايى است كه براى اظهار و تقرير عقيده باشد.
4 - خصومت (منازعه)
خصومت عبارت از لجاجت در سخن گفتن است براى بدست آوردن مال يا حقّى.
خصومت بر دو نوع است:
گاهى به صورت ابتدايى است يعنى خود انسان آن را آغاز مى‏كند.
و گاهى اعتراضى است يعنى قبلا كلامى گفته شده و انسان در آن جدال مى‏كند و فرقش بامراء همين است كه مراء جز به صورت اعتراضى واقع نمى‏شود.
نبىّ اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: مبغوض‏ترين مردان نزد خدا انسان لجوج خصوم (منازعه‏گر) است [1].
و مى‏فرمايد: هر كس بدون علم و اطلاع در مسأله‏اى لجاجت ورزد تا زمانى كه در آن حال است مورد خشم و غضب الهى است [2].
5 - فحش و ناسزا و بد زبانى‏
منشأ اين صفت خباثت و پستى انسان است.
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: از فحش بر حذر باشيد زيرا خداى تعالى ناسزا و بدگويى را دوست ندارد [3].
و مى‏فرمايد: مؤمن ديگران را طعن و لعن نمى‏كند و فحاشى و بد زبانى نمى‏نمايد [4].
و مى‏فرمايد: دخول در بهشت بر فحّاش حرام است [5].
و مى‏فرمايد: اى عايشه اگر فحش بصورت انسانى متمثّل مى‏شد حتما بد انسانى بود [6].
و فرمود: خدا بدگوى فحّاش را كه صدايش را در كوچه و بازار بلند مى‏كند دوست ندارد [7].
و فرمود: بد گفتن به مسلمان فسق و جنگ با او كفر است [8].
6 - لعنت كردن [9]
لعنت فرستادن ناپسند است اگر چه به حيوان يا جمادى باشد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: مؤمن خصلت لعن كردن ندارد [1].
و فرمود: لعنت و غضب خدا را براى هم نخواهيد [2].
امّا اگر كسى به سبب بدعت گذارى در دين مستحقّ لعنت شد نه تنها لعنش جايز بلكه واجب مى‏شود.
خداى تعالى در اين باره مى‏فرمايد:«اولئكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ المَلائِكَةِ وَ النَّاسِ اجْمَعِينَ 2: 161[3].
و مى‏فرمايد:اولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاعِنُونَ 2: 159[4].
و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم دروغگويان را چنين لعنت مى‏كند: خداوند لعنت كند دروغگو را اگر چه به شوخى دروغ بگويد [5].
و امير المؤمنان عليه السّلام در قنوت بعضى از نوافل دو بت قريش را لعنت مى‏كرد.
7 - شعر و غناء
قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد:وَ اجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الاوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ 22: 30[6].
امام صادق عليه السّلام فرمود: منظور از گفتار باطل در اين آيه غناء است.
و فرمود: غناء لانه نفاق است [7].
امام باقر عليه السّلام فرمود: غناء از جمله گناهانى است كه خداى تعالى در مقابل آنها وعده آتش داده است.
و آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمود:وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَرى‏ لَهْوَ الْحَديثِ لِيُضِلَ عن سَبِيل اللَّهِ 31: 6[8].
معنى شعر
كلمه شعر در دو معنى استعمال مى‏شود:
1 - كلامى كه وزن و قافيه دارد، خواه سخن حقّ باشد يا باطل. بنابر اين مى‏توان گفت حديث معروف «انّ من الشّعر لحكمة» [1]. از نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم و بقيه مواردى كه در مدح شعر وارد شده است درباره كلام مقفّى و موزونى است كه مطلب حقّى را در برداشته و تلبيس و دروغى در آن نباشد.
2 - كلامى كه بر تخيّلات دروغين و تلبيسات مزخرفى كه هيچ اصل و حقيقتى در خارج ندارند مشتمل باشد. و آنچه در مذمت و نكوهش شعر وارد شده به همين معنى اشاره دارد. و هنگامى كه قريش قرآن را شعر و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم را شاعر مى‏ناميدند، منظورشان همين معنى بود و جوابى هم كه خداى تعالى به آنها مى‏دهد ناظر به همين معنى است.
مى‏فرمايد:وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِى لَهُ انْ هُو الا ذِكْرٌ وَ قُرآنٌ مُبِينٌ 36: 69[2].
و گر نه عبارات قرآن مانند شعر موزون نيست كه بتوان آن را شعر ناميد.
امام باقر عليه السّلام در تفسير آيه شريفه:«وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ» 26: 224[3]. مى‏فرمايد: آيا شاعرى را ديده‏ايد كه كسى از او پيروى كند؟ منظور از شعراء در اين آيه كسانى هستند كه براى غير خدا تحقيق كرده‏اند و لذا خود گمراه شده و ديگران را گمراه كرده‏اند.
8 - شوخى‏
اصل شوخى از نظر عقل نكوهيده و مذموم است و در شرع مقدس از آن نهى شده است. امّا مقدار كمى كه به معصيت خدا منجرّ نشود اشكال ندارد.
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: با برادرت جدال و شوخى نكن [4].
منظور حضرت در اين كلام اين است كه از افراط و زياده روى در شوخى جلوگيرى شود زيرا در كلام ديگرى مى‏فرمايد: من شوخى مى‏كنم ولى جز حقّ نمى‏گويم [5].
نمونه‏هايى از شوخيهاى حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم‏
در روايت است كه پيرزنى خدمت حضرت آمد.
حضرت به او فرمود: هيچ پيرزنى وارد بهشت نمى‏شود.
پير زن با شنيدن اين جمله به گريه افتاد.
حضرت فرمود: درست است كه هيچ پير زنى وارد بهشت نمى‏شود، ولى تو در آن هنگام پير زن نيستى زيرا خداى تعالى مى‏فرمايد:إنّا أَنْشَأْناهُنّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكارا عُرُبا أَتْرابا 56: 35 - 37[1].
و در روايت است كه زنى به نام امّ ايمن خدمت حضرت آمده عرض كرد:
شوهرم از شما مى‏خواهد كه نزد او برويد.
حضرت فرمود: شوهرت همان كسى است كه در چشمش لكّه سفيدى دارد؟ عرض كرد: نه، به خدا در چشم او هيچ لكه سفيدى نيست.
حضرت فرمود: آيا كسى هست كه در چشمش سفيدى نباشد؟ و در روايت است كه زنى خدمت حضرت آمده عرض كرد:
به من شترى بده كه سوارش شوم.
حضرت فرمود: يك بچه شتر به تو مى‏دهم.
عرض كرد: بچه شتر به چه كار من مى‏آيد؟ نمى‏توانم سوارش شوم.
فرمود: مگر شترى هست كه بچه شتر نباشد.
و در روايت است كه روزى حضرت با على عليه السّلام مشغول خوردن خرما بود، حضرت خرما مى‏خورد و هسته‏اش را جلو على عليه السّلام مى‏گذاشت، وقتى دست كشيدند تمام هسته‏ها جلو حضرت على عليه السّلام جمع شده بود.
حضرت فرمود: يا على تو چقدر پرخورى حضرت على عرض كردند: يا رسول اللّه پر خور كسى است كه خرما را با هسته مى‏خورد.
9 - مسخره و استهزاء
استهزاء و مسخره در صورتى كه منجرّ به اذيّت ديگران شوند حرام مى‏باشند.
قرآن مجيد در اين باره مى‏فرمايد:لا يَسْخَرْ قَوْمٌ من قَوْمٍ عسى‏ انْ يَكُونُوا خَيْرا مِنْهُمْ 49: 11[2].
معنى مسخره اين است كه كسى را تحقير و اهانت كنى و طورى ديگران را بر عيوب و نواقص‏
او توجّه دهى كه باعث خنده آنها شود.
اين عمل گاهى توسط تقليد از گفتار و كردار ديگران و گاهى به وسيله ايماء و اشاره محقّق مى‏شود.
حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: كسانى كه مردم را مسخره مى‏كنند در مقابلشان درى از درهاى بهشت گشوده مى‏شود و به آنها گفته مى‏شود بشتابيد، بشتابيد. وقتى آنها با تمام غم و غصه خود را به در مى‏رسانند در بسته مى‏شود، سپس در ديگرى گشوده مى‏شود و صدا مى‏زنند بشتابيد، بشتابيد، و هنگامى با تمام غم و ناراحتى خود را به در مى‏رسانند در بسته مى‏شود، و پيوسته اين عمل تكرار مى‏شود تا جائى كه وقتى در به روى آنها گشوده مى‏شود و مى‏گويند بشتابيد، آنها ديگر از جاى خود تكان نمى‏خورند.
10 - افشاء سرّ
افشاء سرّ عملى است كه باعث آزار و سبك شدن ديگران مى‏شود، لذا در شرع مقدس نهى شده و حرام است.
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: هنگامى كه كسى به شما چيزى گفت و گذشت آن سخن امانت است [1].
و فرمود: سخنانى كه بين شما هست امانت است [2].
11 - وعده دروغ‏
رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: وعده دينى است «بر گردن وعده دهنده» [3].
و فرمود سه خصلت است كه در هر كس باشند او منافق است اگر چه روزه بگيرد و نماز بخواند و خيال كند كه مسلمان است، آن خصلت‏ها عبارتند از اين كه در سخن دروغ گويد هنگامى كه وعده دهد عمل نكند و چون مورد اطمينان قرار گيرد خيانت كند [4].
12 - سخن و سوگند دروغ‏
اين عمل از زشت‏ترين گناهان و فاحش‏ترين عيوب است.
حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: چه خيانت بزرگى است كه به برادرت چيزى بگويى كه او تو را
تصديق كند و تو به او دروغ گفته باشى [1].
و مى‏فرمايد: دروغ باعث كم شدن روزى مى‏شود [2].
و مى‏فرمايد: مؤمن هر خصلتى را دارا مى‏شود و ممكن است با همان خصلت بميرد جز خيانت و دروغ كه در مؤمن راه ندارند [3].
على عليه السّلام فرمود: بزرگترين خطايا نزد خدا زبان دروغ پرداز است [4].
و نبى اكرم فرمود سه گروهند كه فرداى قيامت خدا با آنها سخن نمى‏گويد و به آنها توجّه نمى‏كند و آنها را از گناهانشان تزكيه نمى‏كند.
اول كسانى كه چون چيزى ببخشند منّت مى‏گذارند.
دوم كسانى كه كالاى خود را با سوگند دروغ بفروش مى‏رسانند.
سوم كسى كه بند شلوارش را سست مى‏بندد [5].
و فرمود: هر كس قسمى بخورد كه به اندازه بال پشه‏اى در آن دروغ باشد چون غبارى بر قلبش مى‏نشيند و تا قيامت باقى مى‏ماند [6].
و فرمود: چه شده كه مى‏بينم شما در ورطه دروغ افتاده‏ايد همچنان كه پروانگان در آتش سقوط مى‏كنند. در هر موردى دروغ بگوئيد به حساب شما نوشته مى‏شود مگر در مورد جنگ، زيرا اصل جنگ خدعه و مكر است و يا اينكه بين دو نفر كينه و دشمنى باشد و كسى بخواهد با دروغ بين آنها اصلاح كند و يا كسى با زنش سخنى به دروغ گويد كه رضايت او را جلب كند.
غيبت‏
بخش اول مذمّت و نكوهش غيبت‏
قرآن عزيز مى‏فرمايد:وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضا أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتا فَكَرِهْتُمُوهُ 49: 12[1].
نبى گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: كسى كه قدم در راهى بردارد كه از برادر مسلمانش غيبت كند يا عيوب و اسرار او را فاش نمايد، اوّلين قدمى را كه بر مى‏دارد در جهنّم مى‏نهد و خدا عيوب و اسرار او را در بين خلائق فاش مى‏كند.
و كسى كه غيبت مى‏كند روزه‏اش باطل و وضويش نقض مى‏شود و اگر در آن حال بميرد در حالى مرده حرام خدا را حلال شمرده است [2].
امام صادق عليه السّلام از نبى اكرم چنين روايت مى‏كند: غيبت در محو دين از مرض خوره در شكم انسان سريع‏تر عمل مى‏كند [3].
حضرت صادق عليه السّلام مى‏فرمايد: كسى كه درباره مؤمنى چيزى را بگويد كه چشمانش ديده و گوش‏هايش شنيده از جمله كسانى است كه خداى تعالى درباره آنان فرموده:«انَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ انْ تَشِيعَ الفاحِشَةُ فِى الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ الِيمٌ» 24: 19[4].
و مى‏فرمايد: هر كس بخواهد به وسيله چيزى كه درباره مؤمنى مى‏گويد ننگى را به او نسبت دهد و بنيان جوانمرديش را ويران كند، تا از چشم مردم بيفتد، خدا او را از تحت ولايت خود خارج و در ولايت شيطان داخل مى‏كند ولى شيطان هم او را نمى‏پذيرد [5]. و مى‏فرمايد: غيبت بر هر مسلمانى حرام است و حسنات را مى‏خورد همچنان كه آتش هيزم را [6].
بخش دوم معنى و حدود غيبت‏
رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم به اصحابش فرمود: آيا مى‏دانيد غيبت چيست؟ عرض كردند: خدا و رسولش بهتر مى‏دانند.
فرمود: غيبت اين است كه درباره برادرت چيزى بگويى كه او را خوش نيايد [7].
پرسيدند: اگر چيزى را كه مى‏گويى راست باشد باز هم غيبت است.
فرمود: اگر چيزى را كه مى‏گوئى در او باشد غيبتش را كرده‏اى و گر نه به او تهمت زده‏اى [1].
امام صادق عليه السّلام فرمود: غيبت آن است كه در امر دين برادرت چيزى بگويى كه انجام نداده است و چيزى را كه خدا بر آن پرده پوشانده منتشر كنى [2].
و در روايت ديگرى است كه غيبت عبارت از بيان امورى است كه خدا بر برادرت پنهان كرده است، امّا بيان امورى كه - مثل عصبانيت و عجله - ظاهر هستند غيبت محسوب نمى‏شود.
بايد توجه داشت كه تحقق غيبت فقط به واسطه زبان نيست بلكه غير از گفتار بوسيله نوشتن و ايماء و اشاره و حركت چشم و اعضاى ديگر و هر چيزى كه مقصود را بفهماند نيز محقق مى‏شود.
و به همين خاطر است كه گفته‏اند: قلم، زبان دوم انسان است.
از عايشه روايت شده كه روزى زنى كوتاه قد نزد ما آمد، وقتى برمى‏گشت من با دست به كوتاهى قدش اشاره كردم.
حضرت رسول فرمود: غيبتش را كردى.
يكى از اقسام غيبت «غيبت به تعريض است» يعنى وقتى نام كسى ذكر مى‏شود، «مثلا» بگويى: الحمد للّه كه ما را به حبّ جاه و دنيا مبتلا نكرد.
اين عمل غير از غيبت مشتمل بر ريا نيز هست.
بخش سوم علل و اسباب غيبت‏
علل و اسباب غيبت چند چيز است:
1 - تشفّى خاطر [3]، اين عكس العمل هميشه وقتى صورت مى‏گيرد كه انسان از كسى ناراحتى دارد و مى‏خواهد با ذكر معايب او خود را راحت كند.
2 - همراهى و موافقت با دوستان:
گاهى انسان به خاطر اينكه بر دوستانش بار گران نباشد و موجب فرار آنها نشود با آنها همراهى مى‏كند و آنها را در لذت بردن از غيبت ديگران يارى مى‏نمايد.
3 - شمارش يا مثل پيدا كردن:
اين در هنگامى است كه انسان كار زشتى انجام داده و بخاطر اينكه مورد مذمت و نكوهش قرار نگيرد مى‏گويد اگر من مال حرام خورده‏ام فلانى و فلانى هم مى‏خورند و اگر من اين كار را كرده‏ام فلانى و فلانى هم انجام مى‏دهند.
4 - پيشگيرى:
به اين معنى كه چون انسان مى‏داند از شرّ زبان شخصى در امان نيست سعى مى‏كند او را در نظر ديگران بى‏ارزش جلوه دهد تا سخنانش بى‏تأثير شود.
5 - تبرئه نفس:
اين در هنگامى است كه عملى را به انسان نسبت مى‏دهند و او براى تبرئه خودش فاعل اصلى را معرّفى مى‏كند.
6 - اظهار برترى:
به اين معنى كه انسان معايب و نواقص ديگرى را ذكر مى‏كند تا برترى خود را اثبات كند، مثل اين كه مى‏گويد فلانى نادان و نفهم است و منظورش اين است كه خودش دانا و فهميده است.
7 - حسد:
اين مورد در هنگامى است كه انسان مى‏بيند شخصى مورد احترام مردم است و نسبت به او حسادت مى‏ورزد و لذا تصميم مى‏گيرد با ذكر عيوبش او را در نظر مردم كوچك كند.
8 - شوخى و بذله گويى:
به اين معنى كه انسان براى به خنده آوردن ديگران شخصى را مورد غيبت قرار مى‏دهد.
9 - مسخره و استهزاء به منظور تحقير.
استهزاى ديگران همانطور كه در حضور شخص ممكن است در غياب او هم ممكن است و غيبت محسوب مى‏شود.
10 - تعجّب از فحشاء و منكر:
به اين معنى كه انسان كسانى را مى‏بيند كه مرتكب منكرات مى‏شوند و دچار تعجّب مى‏شود و از فرط تعجب براى ديگران بازگو مى‏كند.
11 - رحمت و شفقت:
اين در موردى است كه انسان كسى را گرفتار و مبتلا ديده، غمگين مى‏شود و از اين رو مطلب را بازگو مى‏كند.
12 - غضب به خاطر خدا:
         
و اين در هنگامى است كه انسان كسى را مى‏بيند كه مرتكب حرام شده و از ديدن آن غضبناك مى‏شود و لذا در غيابش آنچه را ديده بازگو مى‏كند [1].
در مورد علل سه‏گانه اخير سزاوار است كه اگر انسان مخلص است نام شخص را ذكر نكند.
بخش چهارم درمان مرض غيبت‏
براى درمان غيبت دو راه وجود دارد:
1 - راه اجمالى و خلاصه.
2 - راه تفصيلى راه اجمالى آن است كه غيبت كننده بداند در معرض خشم خداى تعالى است و به وسيله اين عمل حسنات خود را محو و ضايع مى‏كند و بدين وسيله مستحقّ آتش و عذاب الهى مى‏شود. و چه مانع و رادعى از اين بهتر.
در حكايت است كه مردى به ديگرى گفت: شنيده‏ام از من غيبت مى‏كنى آن مرد در جوابش گفت: ارزش تو براى من آنقدر نيست كه حسنات خود را در اختيار تو بگذارم.
راه تفصيلى در اين راه مبنا اين است كه انسان سبب غيبت را بشناسد و با ضدش آن را معالجه كند مثلا اگر سبب غيبت غضب است و براى تشفّى غيبت مى‏كند، غضبش را معالجه كند و بداند كه اگر غضبش را درباره او روا بدارد، ممكن است خدا نيز غضبش را بر او روا بدارد.
از نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مروى است كه جهنم درى دارد مخصوص كسانى كه غيظ و غضب خود را با معصيت خدا آرام مى‏كنند [2].
و اگر علتش موافقت و همراهى با رفقاست بداند كه با اين عمل براى رضاى مخلوق خشم خدا را بر مى‏انگيزد.
و اگر براى تنزيه و تبرئه نفس خويش غيبت مى‏كند بداند كه خشم خدا شديدتر از خشم مردم است در حالى كه اگر غيبت كند خشم خدا حتمى است و معلوم نيست بتواند مردم را راضى كند. و اگر براى مثل پيدا كردن است بداند كه عذرى بس جاهلانه مى‏آورد زيرا از كسى پيروى كرده كه پيرويش جايز نيست و در اين عمل به كسى مى‏ماند كه به پيروى از ديگرى خود را از بلندى پرتاب كند. و اگر براى مباهات و اظهار فضل غيبت مى‏كند، بداند كه با اين عمل فضل خود را در نزد خدا از بين برده در حالى كه از دست مردم هم در امان نيست، و اگر مردم با خبر شوند كه اين شخص با غيبت قصد اظهار فضل دارد از او روى گردان خواهند شد و دچار خسران دنيا و آخرت مى‏شود.
و اگر از روى حسد غيبت مى‏كند بداند كه عذاب دنيا و آخرت را بر خود روا داشته است، زيرا همانطور كه در محل خود ذكر مى‏شود حسود هميشه در عذاب است.
و اگر براى استهزاى ديگران غيبت مى‏كند و قصد رسوا كردن آنها را دارد بداند كه در محضر خداى تعالى و فرشتگان و انبياء و اوصياء، خود را رسوا كرده است و لذا خودش به مسخره و استهزاء سزاوارتر است.
و اگر به خاطر ترحّم غيبت مى‏كند بداند كه اگر چه ترحّم به خودى خود نيكو است ولى او مورد حسد شيطان قرار گرفته و حسناتش را به ديگران منتقل مى‏كند.
و اگر از گناه ديگران تعجب كرده است بداند كه اگر تعجب او را به غيبت وادارد بهتر است از خودش تعجب كند كه به خاطر دين يا دنياى ديگرى دين خود را از بين برده در حالى كه از عقوبت دنيوى در امان نيست.
زيرا ممكن است همانطور كه به بهانه تعجب پرده ستر ديگرى را پاره كرده، خدا پرده از كارهايش بردارد و او را رسوا كند.
بنابر اين روشن شد كه علاج اين مرض مهلك فقط معرفت و شناخت است و اين ايمان قوى است كه مى‏تواند زبان انسان را از غيبت باز دارد.
                    
بخش پنجم عذرهائى كه موجب تجويز غيبت مى‏شوند
1 - دادخواهى:
اگر انسان براى دادخواهى در نزد كسى كه مى‏تواند حقّ او را بگيرد از ديگرى كه بر او ظلم نموده بگونه‏اى تظلّم و دادخواهى كند كه مستلزم ذكر نام او باشد اشكال ندارد.
خداوند تعالى مى‏فرمايد:لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَولِ الا مَنْ ظُلِمَ 4: 148[1].
و رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: صاحب حقّ، حقّ سخن دارد [2].
و مى‏فرمايد: امروز و فردا كردن غنىّ ظلم است [3].
و مى‏فرمايد: كسى كه قادر است دينش را اداء كند و نمى‏كند عرضش حلال و عقوبتش جايز است [4].
2 - استفتاء «يعنى سؤال از مجتهد مفتى براى به دست آوردن فتواى او»:
مثل اينكه كسى از مجتهدى سؤال كند پدرم يا برادرم به من ظلم كرده راه خلاصى من از دست او چيست؟ ولى بهتر است در اين صورت هم با كنايه سخن بگويد و نام آن شخص را ذكر نكند.
3 - بر حذر داشتن مؤمنين از خطر و نصيحت مشورت كننده:
هنگامى كه انسان مى‏بيند شخصى بى‏لياقت ادعاى فقاهت مى‏كند و متصدى امورى مى‏شود كه اهليت و صالحيت آنها را ندارد، مى‏تواند مردم را به نواقص او توجه دهد.
همينطور اگر كسى براى خريد مملوكى يا ازدواج با زنى با انسان مشورت كند و انسان در آن زن يا مملوك عيبى سراغ دارد بايد تذكر دهد.
زيرا كسى كه ادعاى فقاهت مى‏كند بدعت گذار است و غيبت او جايز است. و كسى كه طرف مشورت قرار گرفته مورد اطمينان است.
4 - جرح شاهد يا راوى [5]:
هنگامى كه انسان ببيند شخص فاسقى در دادگاه بر امرى شهادت مى‏دهد يا روايتى نقل مى‏كند
براى حفظ حقوق مسلمين و احكام شرع بايد هر چه درباره او مى‏داند بيان كند.
5 - اگر آنچه را كه انسان پشت سر كسى مى‏گويد به گونه‏اى در آن شخص ظاهر باشد كه ديگران از او آگاه باشند اشكال ندارد، مثلا فاسقى كه تظاهر به فسق مى‏كند ذكر فسقش جايز است.
امام صادق عليه السّلام مى‏فرمايد: اگر فاسقى فسقش را اظهار كند، نه احترام دارد نه غيبت [1].
امام باقر عليه السّلام مى‏فرمايد: سه گروهند كه احترامى ندارند:
كسانى كه به متابعت هواى نفس در دين بدعت مى‏نهند، پيشوا و رهبر ظالم، فاسقى كه فسقش را اظهار مى‏كند [2].
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: كسى كه پوشش حياء را از صورت خود برداشت غيبت ندارد [3].
و مى‏فرمايد: فاسق غيبت ندارد [4].
از ظاهر اين روايات شريف استفاده مى‏شود كه غيبت فاسق در هر صورت جايز است حتى اگر خودش از شنيدن آن ناراحت شود [5].
6 - اگر كسى به اسم يا لقبى معروف باشد كه حاكى از عيب اوست و براى شناساندن او راه ديگرى نباشد گفتن آن اسم يا لقب اشكال ندارد مثل اعرج، اعمش، اشتر.
و در حديثى از حضرت صادق است كه ايشان فرمود: زينب عطّاره حولاء نزد زنان نبى صلى اللّه عليه و آله و سلّم اكرم آمد... [6].
7 - هنگامى كه دو نفر يا گروهى معصيتى را از ديگرى خبر دارند اگر آن را براى هم نقل كنند اشكال ندارد زيرا شنيدن آن چيزى بر علم سامع نمى‏افزايد البته جواز اين قسم به وضوح ثابت‏
نيست [1].
بخش ششم كفاره غيبت [2]
«غيبت از جمله گناهانى است كه مشتمل بر دو حقّ، يعنى حقّ اللّه و حقّ الناس، مى‏باشد. يعنى غيبت كننده از دو جهت مديون است اول نسبت به خداى تعالى كه مخالفتش را مرتكب شده، دوم نسبت به كسى كه آبرويش به وسيله غيبت مورد حمله قرار گرفته است. لذا كسى كه مى‏خواهد از اين گناه توبه كند بايد از هر دو جهت تسويه حساب نمايد».
براى اداى حقّ اللّه طبق قاعده عمومى توبه بر غيبت كننده واجب است پشيمان شده از كردار خويش متأسف باشد به اين اميد كه بدين وسيله از حقّ خدا پاك شود. اما براى اداى حقّ الناس قاعده اين است كه از صاحب حقّ كه غيبتش را كرده است طلب حليّت كند.
غير از اين قاعده بعضى از احاديث نيز بر اين حكم دلالت دارند.
ولى از بعضى اخبار چنين استفاده مى‏شود كه براى خروج از حق النّاس استغفار براى كسى كه غيبتش را كرده است كافى است.
به تبع اين اخبار به ظاهر متعارض در بين علما دو قول متعارض پيدا شده است، گروهى قائل به وجوب استحلال و گروه ديگرى قائل به كفايت استغفار شده‏اند.
امام صادق عليه السّلام مى‏فرمايد: از نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال شد: كفاره غيبت چيست؟ فرمود: اين است كه هرگاه كسى را كه غيبتش را كرده‏اى به ياد آورى براى او طلب مغفرت كنى [3].
در كتاب علل الشرايع از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود: غيبت از زنا سخت‏تر است.
سؤال شد: علتش چيست يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم؟ فرمود: زيرا زناكار توبه مى‏كند و خدا توبه‏اش را مى‏پذيرد، ولى غيبت كننده توبه مى‏كند امّا
خدا توبه‏اش را نمى‏پذيرد تا طرف مقابلش او را حلال كند [1].
هر يك از اين دو روايت دليلى بر يكى از دو قول هستند ولى روايتى از امام صادق عليه السّلام رسيده است كه مى‏تواند جامع بين دو قول باشد حضرت فرمود:
اگر غيبت كسى را كردى و او با خبر شد بايد از او طلب حليّت كنى ولى اگر مطلع نشد برايش طلب مغفرت كن [2].
دليل اين حكم اين است كه اگر شخص غيبت شده اطلاع نداشته باشد طلب حليت از او به منزله خبر دادن و موجب بر انگيختن فتنه و بر افروختن آتش كينه است.
اگر شخص غيبت شده به سبب مرگ يا مسافرت از دسترس خارج شده باشد مثل كسى است كه از غيبت خبر ندارد و استغفار كفايت مى‏كند.
14 - سخن چينى‏
«يكى از آفاتى كه از جانب زبان متوجه انسان است و باعث هلاكت او مى‏شود سخن چينى است».
خداوند متعال درباره كسانى كه به اين مرض كشنده مبتلا هستند مى‏فرمايد:
هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ اثِيمٍ عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيم 68: 11 - 14[3].
و مى‏فرمايد:وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ 104: 1[4].
در تفسير اين آيه شريفه گفته‏اند منظور از همزه سخن چين و منظور از لمزه غيبت كننده است.
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: هيچ سخن چينى داخل بهشت نمى‏شود [5].
و أمير المؤمنين عليه السّلام مى‏فرمايد: بدترين شما كسانى هستند كه سخن چينى مى‏كنند و بدين وسيله بين دوستان جدائى مى‏اندازند. و براى انسان‏هاى بى‏گناه در جستجوى عيبند [6].

امام باقر عليه السّلام فرمود: بهشت بر غيبت كنندگان و سخن چينان حرام است [1].
سخن چين كيست؟ سخن چين كسى است كه حرف ديگرى را به كسى كه سخن درباره‏اش گفته شده مى‏رساند، و آنچه را كه گوينده يا شنونده يا شخص ديگرى خوش ندارد آشكار شود، آشكار مى‏كند. اعم از اينكه مطلب را به وسيله سخن گفتن برساند يا به وسيله چيز ديگرى مثل نوشتن، رمز و اشاره. و فرقى نمى‏كند كه آنچه نقل مى‏كند عملى باشد يا گفتارى و فرقى نمى‏كند آنچه را نقل مى‏كند عيب و نقص گوينده باشد يا نه.
بنابر اين حقيقت سخن چينى همان افشاء سرّ و پرده درى است.
وظيفه انسان در مقابل سخن چين‏
كسى كه سخن چين، مطلبى را برايش نقل مى‏كند در مقابل او شش وظيفه دارد:
1 - اينكه او را تصديق نكند. چه اينكه، او فاسق است و قرآن مى‏فرمايد:انْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا 49: 6[2].
2 - اينكه او را از اين كار منع كند. چه اينكه خداى تعالى مى‏فرمايد:وَ أْمُرْ بالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ 31: 17[3].
و سخن چينى از منكرات است و نهى از آن واجب.
3 - اينكه او را مبغوض دارد، زيرا او مبغوض خداست.
4 - اينكه به شخصى كه مطلب از او نقل شده گمان بد نبرد زيرا خداى تعالى مى‏فرمايد:
وَ اجْتَنِبُوا كَثِيرا مِنَ الظَّنِّ انَّ بَعْضَ الظَّنِّ اثْمٌ 49: 12[4].
5 - اينكه سخن چينى او را به تحقيق و تجسّس وادار نكند كه خداى تعالى مى‏فرمايد:وَ لا تَجَسَّسُوا 49: 12[5].
6 - اينكه خودش مرتكب كارى كه ديگران را از او نهى مى‏كند نشود، يعنى سخن چينى او را براى كسى كه سخن از جانب او نقل شده، نقل نكند.
در روايت است كه مردى نزد امير المؤمنين عليه السّلام آمده و درباره ديگرى بدگوئى كرد حضرت‏
فرمود: اى مرد ما در آنچه گفتى تحقيق مى‏كنيم اگر راست گفته باشى بر تو خشم مى‏گيريم و اگر دروغ گفته باشى عقابت مى‏كنيم و اگر بخواهى از تو دست برداريم «و درباره آنچه گفتى تحقيق نكنيم» رهايت مى‏كنيم، عرض كرد: يا امير المؤمنين دست از من بردار [1].
دو زبانى‏
دو زبانى عبارت از اين است كه وقتى انسان بين دو نفر مخالف قرار مى‏گيرد با هر دو موافق باشد و با هر كدام موافق ميلش صحبت كند. اين عمل عين نفاق است [2].
رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: در روز قيامت آدم دو زبان در حالى محشور مى‏شود كه يك زبان از جلو و يك زبان از پشت سرش بيرون آمده و از هر دو زبانش آتش شعله مى‏كشد تا گونه‏هايش را مى‏سوزاند. سپس گفته مى‏شود اين همان كسى است كه در دنيا دو چهره بود، و دو زبان داشت و به اين صفت در قيامت معروف مى‏شود.
امام باقر عليه السّلام مى‏فرمايد: چه بد بنده‏اى است بنده دو چهره دو زبان كه در پيش روى برادرش او را بسيار مدح و ثناء مى‏گويد و پشت سر، غيبتش را مى‏كند اگر خدا چيزى به برادرش عطا كند به او حسد مى‏ورزد و اگر گرفتارى پيدا كند، خوارش مى‏كند.
16 - مدح در هر مدحى كه صورت مى‏گيرد شش آفت نهفته است كه چهار آفت متوجه مادح و دو تاى ديگر متوجه ممدوح است.
آفات مادح‏
1 - گاهى مادح در مدح افراط مى‏كند و افراط منجرّ به دروغ مى‏شود.
2 - گاهى مادح دچار رياء مى‏شود، زيرا قاعده اصلى در مدح آن است كه مدح وسيله‏اى براى اظهار حبّ ممدوح باشد، ولى گاه مى‏شود كه خود مادح به آنچه مى‏گويد معتقد نيست و حبّى در دل ندارد، و لذا گرفتار ريا و نفاق مى‏شود.
3 - بسيار اتّفاق مى‏افتد كه مادح بدون تحقيق در حقّ ممدوح چيزهائى مى‏گويد كه نه از آنها اطلاع دارد و نه براى اطلاع يافتن راهى پيش رو دارد [1].
4 - گاهى ممدوح فاسق يا ظالم است و مادح باعث خوشحالى و سرور او مى‏شود و خوشحال كردن فاسق حرام است.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: هنگامى كه فاسق مدح شود خداى تعالى به غضب مى‏آيد [2].
آفات ممدوح‏
1 - در بيشتر موارد مدح باعث ايجاد كبر و خود پسندى در ممدوح مى‏شود و اين دو از مهلكات هستند.
2 - در بعضى موارد اگر كسى را به نيكى مدح و ثناء گويند خوشحال و مسرور مى‏شود و از خود راضى شده در راه خير سست مى‏شود [3].
اگر مدح از اين آفات سالم بماند اشكالى ندارد.
در حديث است كه نبىّ مكرّم اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: بر صورت مداحان خاك بپاشيد [4].
هنگامى كه شخصى على عليه السّلام را مدح كرد، حضرت عرض كرد: خدايا بر من ببخش آنچه را كه اين‏ها نمى‏دانند و مرا به گفتار اينان مؤاخذه نكن و مرا بهتر از آنچه گمان مى‏كنند قرار بده.