شهوت کلام و زبان
تعريف زبان
زبان از نعمتهاى بزرگ خدا و لطائف عجيب خلقت و از احسانات با ارزش اوست. چه اينكه اين عضو از نظر جسم كوچك و در مقام طاعت و عصيان بسى بزرگ است.
كفر و ايمان كه منتهى إليه طاعت و طغيان هستند جز با شهادت زبان معلوم نمىشوند هيچ موجود يا معدوم، خالق يا مخلوق، موجود خيالى يا علمى، گمانى و موهومى نيست كه در دسترس زبان نبوده و زبان اثباتا يا نفيا به حق يا باطل متعرض آن نشود.
اين خاصيت مشمول و فراگيرى، در هيچ يك از اعضاء ديگر انسان يافت نمىشود، مثلا چشم جز بر رنگها و صورتها دست نمىيابد، گوش جز با اصوات و دست جز با اجسام تماسى ندارند. و همينطور سائر اعضاء هر كدام محدودهاى خاص دارند، ولى زبان داراى ميدانى گسترده است و در خير و شرّ مجالى وسيع دارد.
هر كس آن را به حال خود گذاشته عنانش را رها نمايد به هلاك و خسران گرفتار مىشود، چه اينكه حركت دادنش زحمتى، و رها كردنش خرجى ندارد.
بنابر اين سزاوار است كه اين عضو پيوسته تحت حكم عقل و شرع قرار گيرد. از آن جهت كه طبع انسان تمايل دارد زبان را آزاد گذاشته، عنان آن را رها نمايد، شرع مقدس به حفظ و كنترل
آن ترغيب بسيار نموده است تا از برخورد اين دو، تعادل حاصل شود، درست به همان صورت كه در مورد گرسنگى گفته شد.
تحقيق در مورد زبان نياز به چند فصل بحث دارد.
فصل اول خطر رهائى زبان و فضيلت خاموشى
نبىّ اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: هر كه خاموشى گزيد نجات يافت [1].
و مىفرمايد: خاموشى حكمت است ولى فاعلش كم است [2].
و مىفرمايد: هر كس متعهد شود كه زبان و شهوتش را حفظ كند، من براى او بهشت را تعهّد مىكنم [3].
و مىفرمايد: هر كس از شرّ شكم و شهوت و زبانش محفوظ بماند، محفوظ است [4].
«به اين معنى كه ديگر هيچ خطرى متوجه او نيست».
و مىفرمايد: آيا جز فرآوردههاى زبان چيز ديگرى انسان را سرنگون مىكند؟ [5].
و مىفرمايد: هر كس به خدا و قيامت ايمان دارد يا نيكو سخن بگويد يا ساكت شود [6].
و مىفرمايد: زبان مؤمن بعد از قلبش قرار دارد بنابر اين هر وقت بخواهد چيزى بگويد اول آن را با قلبش مىسنجد سپس با زبان بيانش مىكند، ولى زبان منافق قبل از قلبش قرار دارد، هنگامى كه مىخواهد چيزى بگويد قبل از آنكه قلبش در آن تدبر كند، آن را به زبان مىراند [7].
و مىفرمايد: هر كس زياد سخن بگويد لغزشش زياد مىشود و كسى كه لغزشش زياد شد گناهش زياد مىشود، و كسى كه گناهش زياد شد به آتش سزاوارتر است [8].
و مىفرمايد: زبانت را حفظ كن زيرا سكوت صدقهاى است كه به خود مىدهى [1].
سپس فرمود: هيچ بندهاى پى به حقيقت ايمان نمىبرد مگر زبانش را حفظ كند [2].
و در حديث است: كه أمير المؤمنين در راه مردى را ديد كه سخنان بيهوده مىگفت، حضرت ايستاد و گفت: اى مرد تو با اين سخن گفتنت نامهاى را به دو فرشته محافظت املاء مىكنى كه آن را به پروردگارت برسانند، پس آنچه را كه به كارت مىآيد بگو و آنچه را به كار نيايد رها كن [3].
امام سجّاد عليه السّلام مىفرمايد: هر روز صبح زبان آدمى به تمام جوارح سركشى مىكند و مىگويد:
چگونه شب را به صبح رسانديد؟ آنها در جواب مىگويند: اگر تو ما را رها كنى به خوبى. و آنگاه او را سوگند مىدهند و مىگويند: در مورد ما از خدا بترس، كه ما فقط به وسيله توست كه عقاب مىشويم يا پاداش مىگيريم.
امام باقر عليه السّلام مىفرمايد: شيعيان ما لالند [4].
و امام صادق عليه السّلام مىفرمايد: خواب استراحت جسد، و حرف زدن استراحت روح، و سكوت استراحت عقل است [5].
و مىفرمايد: در حكمت آل داوود آمده است: بر عاقل لازم است كه عارف به زمانش، متوجه امورش و حافظ زبانش باشد [6].
و مىفرمايد: لقمان به پسرش فرمود: پسركم اگر فرض كنى كه سخن از نقره است سكوت از طلا است [7].
أمير المؤمنين عليه السّلام مىفرمايد: انسان در زير زبان خود نهان است، پس سخن خود را بسنج و آن را بر عقل و معرفت عرضه كن، اگر براى خدا و در راه او بود سخن بگو و گر نه سكوت از آن سخن بهتر است [8].
از امام سجّاد عليه السّلام سؤال شد: سكوت بهتر است يا سخن گفتن؟ حضرت فرمود هر يك از اين دو آفاتى دارند، در صورتى كه هر دو عارى از آفت باشند سخن
گفتن بهتر است.
گفتند: چگونه سخن گفتن بهتر است؟ فرمود: خداى عز و جل انبياء و اوصياء را مبعوث كرد تا سخن بگويند نه آنكه ساكت باشند و هيچ كسى با سكوت مستحقّ بهشت و مستوجب دوستى خدا نمىشود و كسى به وسيله سكوت از آتش و غضب خدا در امان و محفوظ نمىشود همه اينها فقط با سخن ميسّر مىشوند. من نمىتوانم ماه را با خورشيد مقايسه كنم، تو اگر بخواهى فضيلت سكوت را بيان كنى، از كلام استفاده مىكنى در حالى كه فضيلت كلام را نمىتوان با سكوت بيان كرد.
فصل دوم آفات زبان - آفاتى كه از ناحيه زبان متوجه انسان مىشود عبارتند از
1 - سخن مباح
ساده و كم زيانترين آفت زبان سخن گفتن مباح است.
سخن گفتن بيهوده تضييع عمر شريف و تبديل متاع بهتر - عمر - به متاع پست و بىارزش چون سخن بىفايده گفتن است و انسان به اين خاطر مورد محاسبه قرار خواهد گرفت.
در روايت است كه لقمان حكيم عليه السّلام بر داود نبىّ عليه السّلام وارد شد، ديد مشغول ساختن زره است.
لقمان كه قبلا زره نديده بود تعجب كرد و تصميم گرفت راجع به آن سؤالى كند ولى حكمتش اجازه نداد. وقتى جناب داود زره را تمام كرد آن را پوشيد و گفت براى جنگ خوب زرهى است.
آنگاه لقمان فرمود: سكوت حكمت است ولى فاعلش كم است، يعنى آنچه را مىخواستم، بدون سؤال فهميدم.
گفتهاند: لقمان تا يك سال تمام براى فهميدن اين موضوع نزد داود مىرفت ولى چيزى نمىپرسيد.
علاج اين مرض آن است كه انسان بداند مرگ در پيش روى او قرار دارد و در مقابل هر كلمهاى مسئول خواهد بود، بداند كه اين لحظاتى كه در هنگام سخن گفتن بيهوده از دست مىدهد سرمايه او هستند و اين زبان دامى است كه مىتوان بوسيله آن حور العين شكار كرد پس اگر از آن استفاده نكند دچار خسارت شده است.
علاج سكوت در مقام عمل آن است كه بعضى از سخنان لازم را نگويد تا به ترك سخنان غير ضرورى عادت كند
2 - غوطهور شدن در باطل
غوطهور شدن در باطل كه همان سخن گفتن درباره معاصى و گناهان است مثل حكايت حالات زنان، توصيف مجالس شراب، احوال فساق، تنعّم ثروتمندان و تكبّر پادشاهان.
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: گاهى انسان سخنى مىگويد كه همنشينان او مىخندند ولى خودش بدينوسيله بيش از ثريا تا زمين سقوط مىكند [1].
و مىفرمايد: روز قيامت خطاى كسانى از همه بيشتر است كه بيش از همه در سخن باطل غوطهور مىشوند و آيه شريفه:«كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الخائِضِينَ» 74: 45[2]. به همين معنى اشاره دارد.
سخن گفتن درباره بدعتها و مذاهب باطل نيز در همين باب مىگنجد.
3 - مجادله و لجاجت در كلام (مراء)
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: با برادرت لجاجت نورز و با او شوخى نكن و به او وعدهاى كه عملى نمىكنى نده [3].
و مىفرمايد: هر كس در حالى كه حقّ به جانب است از لجاجت صرف نظر كند خانهاى در قسمت بالاى بهشت براى او بناء مىشود، و هر كس در حالى كه بر باطل است از لجاجت چشم بپوشد خانهاى در وسط بهشت براى او بناء مىشود [4].
و مىفرمايد: هيچ بندهاى بطور كامل حقيقت ايمان را دارا نمىشود مگر دست از مجادله و لجاجت بردارد اگر چه بر حق باشد [5].
و جناب لقمان به پسرش مىفرمايد: پسرم با علماء مجادله نكن زيرا مبغوض آنها مىشوى [6].
تعريف مراء و مجادله
مراء عبارت از آن است كه كسى فقط براى اظهار زيركى خويش و تحقير ديگرى به سخن كسى اشكال كند تا نقص و خلل آن را اظهار نمايد. و مجادله عبارت از مرايى است كه براى اظهار و تقرير عقيده باشد.
4 - خصومت (منازعه)
خصومت عبارت از لجاجت در سخن گفتن است براى بدست آوردن مال يا حقّى.
خصومت بر دو نوع است:
گاهى به صورت ابتدايى است يعنى خود انسان آن را آغاز مىكند.
و گاهى اعتراضى است يعنى قبلا كلامى گفته شده و انسان در آن جدال مىكند و فرقش بامراء همين است كه مراء جز به صورت اعتراضى واقع نمىشود.
نبىّ اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: مبغوضترين مردان نزد خدا انسان لجوج خصوم (منازعهگر) است [1].
و مىفرمايد: هر كس بدون علم و اطلاع در مسألهاى لجاجت ورزد تا زمانى كه در آن حال است مورد خشم و غضب الهى است [2].
5 - فحش و ناسزا و بد زبانى
منشأ اين صفت خباثت و پستى انسان است.
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: از فحش بر حذر باشيد زيرا خداى تعالى ناسزا و بدگويى را دوست ندارد [3].
و مىفرمايد: مؤمن ديگران را طعن و لعن نمىكند و فحاشى و بد زبانى نمىنمايد [4].
و مىفرمايد: دخول در بهشت بر فحّاش حرام است [5].
و مىفرمايد: اى عايشه اگر فحش بصورت انسانى متمثّل مىشد حتما بد انسانى بود [6].
و فرمود: خدا بدگوى فحّاش را كه صدايش را در كوچه و بازار بلند مىكند دوست ندارد [7].
و فرمود: بد گفتن به مسلمان فسق و جنگ با او كفر است [8].
6 - لعنت كردن [9]
لعنت فرستادن ناپسند است اگر چه به حيوان يا جمادى باشد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: مؤمن خصلت لعن كردن ندارد [1].
و فرمود: لعنت و غضب خدا را براى هم نخواهيد [2].
امّا اگر كسى به سبب بدعت گذارى در دين مستحقّ لعنت شد نه تنها لعنش جايز بلكه واجب مىشود.
خداى تعالى در اين باره مىفرمايد:«اولئكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ المَلائِكَةِ وَ النَّاسِ اجْمَعِينَ 2: 161[3].
و مىفرمايد:اولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاعِنُونَ 2: 159[4].
و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم دروغگويان را چنين لعنت مىكند: خداوند لعنت كند دروغگو را اگر چه به شوخى دروغ بگويد [5].
و امير المؤمنان عليه السّلام در قنوت بعضى از نوافل دو بت قريش را لعنت مىكرد.
7 - شعر و غناء
قرآن كريم در اين باره مىفرمايد:وَ اجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الاوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ 22: 30[6].
امام صادق عليه السّلام فرمود: منظور از گفتار باطل در اين آيه غناء است.
و فرمود: غناء لانه نفاق است [7].
امام باقر عليه السّلام فرمود: غناء از جمله گناهانى است كه خداى تعالى در مقابل آنها وعده آتش داده است.
و آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمود:وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَرى لَهْوَ الْحَديثِ لِيُضِلَ عن سَبِيل اللَّهِ 31: 6[8].
معنى شعر
كلمه شعر در دو معنى استعمال مىشود:
1 - كلامى كه وزن و قافيه دارد، خواه سخن حقّ باشد يا باطل. بنابر اين مىتوان گفت حديث معروف «انّ من الشّعر لحكمة» [1]. از نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم و بقيه مواردى كه در مدح شعر وارد شده است درباره كلام مقفّى و موزونى است كه مطلب حقّى را در برداشته و تلبيس و دروغى در آن نباشد.
2 - كلامى كه بر تخيّلات دروغين و تلبيسات مزخرفى كه هيچ اصل و حقيقتى در خارج ندارند مشتمل باشد. و آنچه در مذمت و نكوهش شعر وارد شده به همين معنى اشاره دارد. و هنگامى كه قريش قرآن را شعر و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم را شاعر مىناميدند، منظورشان همين معنى بود و جوابى هم كه خداى تعالى به آنها مىدهد ناظر به همين معنى است.
مىفرمايد:وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِى لَهُ انْ هُو الا ذِكْرٌ وَ قُرآنٌ مُبِينٌ 36: 69[2].
و گر نه عبارات قرآن مانند شعر موزون نيست كه بتوان آن را شعر ناميد.
امام باقر عليه السّلام در تفسير آيه شريفه:«وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ» 26: 224[3]. مىفرمايد: آيا شاعرى را ديدهايد كه كسى از او پيروى كند؟ منظور از شعراء در اين آيه كسانى هستند كه براى غير خدا تحقيق كردهاند و لذا خود گمراه شده و ديگران را گمراه كردهاند.
8 - شوخى
اصل شوخى از نظر عقل نكوهيده و مذموم است و در شرع مقدس از آن نهى شده است. امّا مقدار كمى كه به معصيت خدا منجرّ نشود اشكال ندارد.
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: با برادرت جدال و شوخى نكن [4].
منظور حضرت در اين كلام اين است كه از افراط و زياده روى در شوخى جلوگيرى شود زيرا در كلام ديگرى مىفرمايد: من شوخى مىكنم ولى جز حقّ نمىگويم [5].
نمونههايى از شوخيهاى حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم
در روايت است كه پيرزنى خدمت حضرت آمد.
حضرت به او فرمود: هيچ پيرزنى وارد بهشت نمىشود.
پير زن با شنيدن اين جمله به گريه افتاد.
حضرت فرمود: درست است كه هيچ پير زنى وارد بهشت نمىشود، ولى تو در آن هنگام پير زن نيستى زيرا خداى تعالى مىفرمايد:إنّا أَنْشَأْناهُنّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكارا عُرُبا أَتْرابا 56: 35 - 37[1].
و در روايت است كه زنى به نام امّ ايمن خدمت حضرت آمده عرض كرد:
شوهرم از شما مىخواهد كه نزد او برويد.
حضرت فرمود: شوهرت همان كسى است كه در چشمش لكّه سفيدى دارد؟ عرض كرد: نه، به خدا در چشم او هيچ لكه سفيدى نيست.
حضرت فرمود: آيا كسى هست كه در چشمش سفيدى نباشد؟ و در روايت است كه زنى خدمت حضرت آمده عرض كرد:
به من شترى بده كه سوارش شوم.
حضرت فرمود: يك بچه شتر به تو مىدهم.
عرض كرد: بچه شتر به چه كار من مىآيد؟ نمىتوانم سوارش شوم.
فرمود: مگر شترى هست كه بچه شتر نباشد.
و در روايت است كه روزى حضرت با على عليه السّلام مشغول خوردن خرما بود، حضرت خرما مىخورد و هستهاش را جلو على عليه السّلام مىگذاشت، وقتى دست كشيدند تمام هستهها جلو حضرت على عليه السّلام جمع شده بود.
حضرت فرمود: يا على تو چقدر پرخورى حضرت على عرض كردند: يا رسول اللّه پر خور كسى است كه خرما را با هسته مىخورد.
9 - مسخره و استهزاء
استهزاء و مسخره در صورتى كه منجرّ به اذيّت ديگران شوند حرام مىباشند.
قرآن مجيد در اين باره مىفرمايد:لا يَسْخَرْ قَوْمٌ من قَوْمٍ عسى انْ يَكُونُوا خَيْرا مِنْهُمْ 49: 11[2].
معنى مسخره اين است كه كسى را تحقير و اهانت كنى و طورى ديگران را بر عيوب و نواقص
او توجّه دهى كه باعث خنده آنها شود.
اين عمل گاهى توسط تقليد از گفتار و كردار ديگران و گاهى به وسيله ايماء و اشاره محقّق مىشود.
حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: كسانى كه مردم را مسخره مىكنند در مقابلشان درى از درهاى بهشت گشوده مىشود و به آنها گفته مىشود بشتابيد، بشتابيد. وقتى آنها با تمام غم و غصه خود را به در مىرسانند در بسته مىشود، سپس در ديگرى گشوده مىشود و صدا مىزنند بشتابيد، بشتابيد، و هنگامى با تمام غم و ناراحتى خود را به در مىرسانند در بسته مىشود، و پيوسته اين عمل تكرار مىشود تا جائى كه وقتى در به روى آنها گشوده مىشود و مىگويند بشتابيد، آنها ديگر از جاى خود تكان نمىخورند.
10 - افشاء سرّ
افشاء سرّ عملى است كه باعث آزار و سبك شدن ديگران مىشود، لذا در شرع مقدس نهى شده و حرام است.
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: هنگامى كه كسى به شما چيزى گفت و گذشت آن سخن امانت است [1].
و فرمود: سخنانى كه بين شما هست امانت است [2].
11 - وعده دروغ
رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: وعده دينى است «بر گردن وعده دهنده» [3].
و فرمود سه خصلت است كه در هر كس باشند او منافق است اگر چه روزه بگيرد و نماز بخواند و خيال كند كه مسلمان است، آن خصلتها عبارتند از اين كه در سخن دروغ گويد هنگامى كه وعده دهد عمل نكند و چون مورد اطمينان قرار گيرد خيانت كند [4].
12 - سخن و سوگند دروغ
اين عمل از زشتترين گناهان و فاحشترين عيوب است.
حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: چه خيانت بزرگى است كه به برادرت چيزى بگويى كه او تو را
تصديق كند و تو به او دروغ گفته باشى [1].
و مىفرمايد: دروغ باعث كم شدن روزى مىشود [2].
و مىفرمايد: مؤمن هر خصلتى را دارا مىشود و ممكن است با همان خصلت بميرد جز خيانت و دروغ كه در مؤمن راه ندارند [3].
على عليه السّلام فرمود: بزرگترين خطايا نزد خدا زبان دروغ پرداز است [4].
و نبى اكرم فرمود سه گروهند كه فرداى قيامت خدا با آنها سخن نمىگويد و به آنها توجّه نمىكند و آنها را از گناهانشان تزكيه نمىكند.
اول كسانى كه چون چيزى ببخشند منّت مىگذارند.
دوم كسانى كه كالاى خود را با سوگند دروغ بفروش مىرسانند.
سوم كسى كه بند شلوارش را سست مىبندد [5].
و فرمود: هر كس قسمى بخورد كه به اندازه بال پشهاى در آن دروغ باشد چون غبارى بر قلبش مىنشيند و تا قيامت باقى مىماند [6].
و فرمود: چه شده كه مىبينم شما در ورطه دروغ افتادهايد همچنان كه پروانگان در آتش سقوط مىكنند. در هر موردى دروغ بگوئيد به حساب شما نوشته مىشود مگر در مورد جنگ، زيرا اصل جنگ خدعه و مكر است و يا اينكه بين دو نفر كينه و دشمنى باشد و كسى بخواهد با دروغ بين آنها اصلاح كند و يا كسى با زنش سخنى به دروغ گويد كه رضايت او را جلب كند.
غيبت
بخش اول مذمّت و نكوهش غيبت
قرآن عزيز مىفرمايد:وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضا أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتا فَكَرِهْتُمُوهُ 49: 12[1].
نبى گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: كسى كه قدم در راهى بردارد كه از برادر مسلمانش غيبت كند يا عيوب و اسرار او را فاش نمايد، اوّلين قدمى را كه بر مىدارد در جهنّم مىنهد و خدا عيوب و اسرار او را در بين خلائق فاش مىكند.
و كسى كه غيبت مىكند روزهاش باطل و وضويش نقض مىشود و اگر در آن حال بميرد در حالى مرده حرام خدا را حلال شمرده است [2].
امام صادق عليه السّلام از نبى اكرم چنين روايت مىكند: غيبت در محو دين از مرض خوره در شكم انسان سريعتر عمل مىكند [3].
حضرت صادق عليه السّلام مىفرمايد: كسى كه درباره مؤمنى چيزى را بگويد كه چشمانش ديده و گوشهايش شنيده از جمله كسانى است كه خداى تعالى درباره آنان فرموده:«انَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ انْ تَشِيعَ الفاحِشَةُ فِى الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ الِيمٌ» 24: 19[4].
و مىفرمايد: هر كس بخواهد به وسيله چيزى كه درباره مؤمنى مىگويد ننگى را به او نسبت دهد و بنيان جوانمرديش را ويران كند، تا از چشم مردم بيفتد، خدا او را از تحت ولايت خود خارج و در ولايت شيطان داخل مىكند ولى شيطان هم او را نمىپذيرد [5]. و مىفرمايد: غيبت بر هر مسلمانى حرام است و حسنات را مىخورد همچنان كه آتش هيزم را [6].
بخش دوم معنى و حدود غيبت
رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم به اصحابش فرمود: آيا مىدانيد غيبت چيست؟ عرض كردند: خدا و رسولش بهتر مىدانند.
فرمود: غيبت اين است كه درباره برادرت چيزى بگويى كه او را خوش نيايد [7].
پرسيدند: اگر چيزى را كه مىگويى راست باشد باز هم غيبت است.
فرمود: اگر چيزى را كه مىگوئى در او باشد غيبتش را كردهاى و گر نه به او تهمت زدهاى [1].
امام صادق عليه السّلام فرمود: غيبت آن است كه در امر دين برادرت چيزى بگويى كه انجام نداده است و چيزى را كه خدا بر آن پرده پوشانده منتشر كنى [2].
و در روايت ديگرى است كه غيبت عبارت از بيان امورى است كه خدا بر برادرت پنهان كرده است، امّا بيان امورى كه - مثل عصبانيت و عجله - ظاهر هستند غيبت محسوب نمىشود.
بايد توجه داشت كه تحقق غيبت فقط به واسطه زبان نيست بلكه غير از گفتار بوسيله نوشتن و ايماء و اشاره و حركت چشم و اعضاى ديگر و هر چيزى كه مقصود را بفهماند نيز محقق مىشود.
و به همين خاطر است كه گفتهاند: قلم، زبان دوم انسان است.
از عايشه روايت شده كه روزى زنى كوتاه قد نزد ما آمد، وقتى برمىگشت من با دست به كوتاهى قدش اشاره كردم.
حضرت رسول فرمود: غيبتش را كردى.
يكى از اقسام غيبت «غيبت به تعريض است» يعنى وقتى نام كسى ذكر مىشود، «مثلا» بگويى: الحمد للّه كه ما را به حبّ جاه و دنيا مبتلا نكرد.
اين عمل غير از غيبت مشتمل بر ريا نيز هست.
بخش سوم علل و اسباب غيبت
علل و اسباب غيبت چند چيز است:
1 - تشفّى خاطر [3]، اين عكس العمل هميشه وقتى صورت مىگيرد كه انسان از كسى ناراحتى دارد و مىخواهد با ذكر معايب او خود را راحت كند.
2 - همراهى و موافقت با دوستان:
گاهى انسان به خاطر اينكه بر دوستانش بار گران نباشد و موجب فرار آنها نشود با آنها همراهى مىكند و آنها را در لذت بردن از غيبت ديگران يارى مىنمايد.
3 - شمارش يا مثل پيدا كردن:
اين در هنگامى است كه انسان كار زشتى انجام داده و بخاطر اينكه مورد مذمت و نكوهش قرار نگيرد مىگويد اگر من مال حرام خوردهام فلانى و فلانى هم مىخورند و اگر من اين كار را كردهام فلانى و فلانى هم انجام مىدهند.
4 - پيشگيرى:
به اين معنى كه چون انسان مىداند از شرّ زبان شخصى در امان نيست سعى مىكند او را در نظر ديگران بىارزش جلوه دهد تا سخنانش بىتأثير شود.
5 - تبرئه نفس:
اين در هنگامى است كه عملى را به انسان نسبت مىدهند و او براى تبرئه خودش فاعل اصلى را معرّفى مىكند.
6 - اظهار برترى:
به اين معنى كه انسان معايب و نواقص ديگرى را ذكر مىكند تا برترى خود را اثبات كند، مثل اين كه مىگويد فلانى نادان و نفهم است و منظورش اين است كه خودش دانا و فهميده است.
7 - حسد:
اين مورد در هنگامى است كه انسان مىبيند شخصى مورد احترام مردم است و نسبت به او حسادت مىورزد و لذا تصميم مىگيرد با ذكر عيوبش او را در نظر مردم كوچك كند.
8 - شوخى و بذله گويى:
به اين معنى كه انسان براى به خنده آوردن ديگران شخصى را مورد غيبت قرار مىدهد.
9 - مسخره و استهزاء به منظور تحقير.
استهزاى ديگران همانطور كه در حضور شخص ممكن است در غياب او هم ممكن است و غيبت محسوب مىشود.
10 - تعجّب از فحشاء و منكر:
به اين معنى كه انسان كسانى را مىبيند كه مرتكب منكرات مىشوند و دچار تعجّب مىشود و از فرط تعجب براى ديگران بازگو مىكند.
11 - رحمت و شفقت:
اين در موردى است كه انسان كسى را گرفتار و مبتلا ديده، غمگين مىشود و از اين رو مطلب را بازگو مىكند.
12 - غضب به خاطر خدا:
و اين در هنگامى است كه انسان كسى را مىبيند كه مرتكب حرام شده و از ديدن آن غضبناك مىشود و لذا در غيابش آنچه را ديده بازگو مىكند [1].
در مورد علل سهگانه اخير سزاوار است كه اگر انسان مخلص است نام شخص را ذكر نكند.
بخش چهارم درمان مرض غيبت
براى درمان غيبت دو راه وجود دارد:
1 - راه اجمالى و خلاصه.
2 - راه تفصيلى راه اجمالى آن است كه غيبت كننده بداند در معرض خشم خداى تعالى است و به وسيله اين عمل حسنات خود را محو و ضايع مىكند و بدين وسيله مستحقّ آتش و عذاب الهى مىشود. و چه مانع و رادعى از اين بهتر.
در حكايت است كه مردى به ديگرى گفت: شنيدهام از من غيبت مىكنى آن مرد در جوابش گفت: ارزش تو براى من آنقدر نيست كه حسنات خود را در اختيار تو بگذارم.
راه تفصيلى در اين راه مبنا اين است كه انسان سبب غيبت را بشناسد و با ضدش آن را معالجه كند مثلا اگر سبب غيبت غضب است و براى تشفّى غيبت مىكند، غضبش را معالجه كند و بداند كه اگر غضبش را درباره او روا بدارد، ممكن است خدا نيز غضبش را بر او روا بدارد.
از نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مروى است كه جهنم درى دارد مخصوص كسانى كه غيظ و غضب خود را با معصيت خدا آرام مىكنند [2].
و اگر علتش موافقت و همراهى با رفقاست بداند كه با اين عمل براى رضاى مخلوق خشم خدا را بر مىانگيزد.
و اگر براى تنزيه و تبرئه نفس خويش غيبت مىكند بداند كه خشم خدا شديدتر از خشم مردم است در حالى كه اگر غيبت كند خشم خدا حتمى است و معلوم نيست بتواند مردم را راضى كند. و اگر براى مثل پيدا كردن است بداند كه عذرى بس جاهلانه مىآورد زيرا از كسى پيروى كرده كه پيرويش جايز نيست و در اين عمل به كسى مىماند كه به پيروى از ديگرى خود را از بلندى پرتاب كند. و اگر براى مباهات و اظهار فضل غيبت مىكند، بداند كه با اين عمل فضل خود را در نزد خدا از بين برده در حالى كه از دست مردم هم در امان نيست، و اگر مردم با خبر شوند كه اين شخص با غيبت قصد اظهار فضل دارد از او روى گردان خواهند شد و دچار خسران دنيا و آخرت مىشود.
و اگر از روى حسد غيبت مىكند بداند كه عذاب دنيا و آخرت را بر خود روا داشته است، زيرا همانطور كه در محل خود ذكر مىشود حسود هميشه در عذاب است.
و اگر براى استهزاى ديگران غيبت مىكند و قصد رسوا كردن آنها را دارد بداند كه در محضر خداى تعالى و فرشتگان و انبياء و اوصياء، خود را رسوا كرده است و لذا خودش به مسخره و استهزاء سزاوارتر است.
و اگر به خاطر ترحّم غيبت مىكند بداند كه اگر چه ترحّم به خودى خود نيكو است ولى او مورد حسد شيطان قرار گرفته و حسناتش را به ديگران منتقل مىكند.
و اگر از گناه ديگران تعجب كرده است بداند كه اگر تعجب او را به غيبت وادارد بهتر است از خودش تعجب كند كه به خاطر دين يا دنياى ديگرى دين خود را از بين برده در حالى كه از عقوبت دنيوى در امان نيست.
زيرا ممكن است همانطور كه به بهانه تعجب پرده ستر ديگرى را پاره كرده، خدا پرده از كارهايش بردارد و او را رسوا كند.
بنابر اين روشن شد كه علاج اين مرض مهلك فقط معرفت و شناخت است و اين ايمان قوى است كه مىتواند زبان انسان را از غيبت باز دارد.
بخش پنجم عذرهائى كه موجب تجويز غيبت مىشوند
1 - دادخواهى:
اگر انسان براى دادخواهى در نزد كسى كه مىتواند حقّ او را بگيرد از ديگرى كه بر او ظلم نموده بگونهاى تظلّم و دادخواهى كند كه مستلزم ذكر نام او باشد اشكال ندارد.
خداوند تعالى مىفرمايد:لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَولِ الا مَنْ ظُلِمَ 4: 148[1].
و رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: صاحب حقّ، حقّ سخن دارد [2].
و مىفرمايد: امروز و فردا كردن غنىّ ظلم است [3].
و مىفرمايد: كسى كه قادر است دينش را اداء كند و نمىكند عرضش حلال و عقوبتش جايز است [4].
2 - استفتاء «يعنى سؤال از مجتهد مفتى براى به دست آوردن فتواى او»:
مثل اينكه كسى از مجتهدى سؤال كند پدرم يا برادرم به من ظلم كرده راه خلاصى من از دست او چيست؟ ولى بهتر است در اين صورت هم با كنايه سخن بگويد و نام آن شخص را ذكر نكند.
3 - بر حذر داشتن مؤمنين از خطر و نصيحت مشورت كننده:
هنگامى كه انسان مىبيند شخصى بىلياقت ادعاى فقاهت مىكند و متصدى امورى مىشود كه اهليت و صالحيت آنها را ندارد، مىتواند مردم را به نواقص او توجه دهد.
همينطور اگر كسى براى خريد مملوكى يا ازدواج با زنى با انسان مشورت كند و انسان در آن زن يا مملوك عيبى سراغ دارد بايد تذكر دهد.
زيرا كسى كه ادعاى فقاهت مىكند بدعت گذار است و غيبت او جايز است. و كسى كه طرف مشورت قرار گرفته مورد اطمينان است.
4 - جرح شاهد يا راوى [5]:
هنگامى كه انسان ببيند شخص فاسقى در دادگاه بر امرى شهادت مىدهد يا روايتى نقل مىكند
براى حفظ حقوق مسلمين و احكام شرع بايد هر چه درباره او مىداند بيان كند.
5 - اگر آنچه را كه انسان پشت سر كسى مىگويد به گونهاى در آن شخص ظاهر باشد كه ديگران از او آگاه باشند اشكال ندارد، مثلا فاسقى كه تظاهر به فسق مىكند ذكر فسقش جايز است.
امام صادق عليه السّلام مىفرمايد: اگر فاسقى فسقش را اظهار كند، نه احترام دارد نه غيبت [1].
امام باقر عليه السّلام مىفرمايد: سه گروهند كه احترامى ندارند:
كسانى كه به متابعت هواى نفس در دين بدعت مىنهند، پيشوا و رهبر ظالم، فاسقى كه فسقش را اظهار مىكند [2].
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: كسى كه پوشش حياء را از صورت خود برداشت غيبت ندارد [3].
و مىفرمايد: فاسق غيبت ندارد [4].
از ظاهر اين روايات شريف استفاده مىشود كه غيبت فاسق در هر صورت جايز است حتى اگر خودش از شنيدن آن ناراحت شود [5].
6 - اگر كسى به اسم يا لقبى معروف باشد كه حاكى از عيب اوست و براى شناساندن او راه ديگرى نباشد گفتن آن اسم يا لقب اشكال ندارد مثل اعرج، اعمش، اشتر.
و در حديثى از حضرت صادق است كه ايشان فرمود: زينب عطّاره حولاء نزد زنان نبى صلى اللّه عليه و آله و سلّم اكرم آمد... [6].
7 - هنگامى كه دو نفر يا گروهى معصيتى را از ديگرى خبر دارند اگر آن را براى هم نقل كنند اشكال ندارد زيرا شنيدن آن چيزى بر علم سامع نمىافزايد البته جواز اين قسم به وضوح ثابت
نيست [1].
بخش ششم كفاره غيبت [2]
«غيبت از جمله گناهانى است كه مشتمل بر دو حقّ، يعنى حقّ اللّه و حقّ الناس، مىباشد. يعنى غيبت كننده از دو جهت مديون است اول نسبت به خداى تعالى كه مخالفتش را مرتكب شده، دوم نسبت به كسى كه آبرويش به وسيله غيبت مورد حمله قرار گرفته است. لذا كسى كه مىخواهد از اين گناه توبه كند بايد از هر دو جهت تسويه حساب نمايد».
براى اداى حقّ اللّه طبق قاعده عمومى توبه بر غيبت كننده واجب است پشيمان شده از كردار خويش متأسف باشد به اين اميد كه بدين وسيله از حقّ خدا پاك شود. اما براى اداى حقّ الناس قاعده اين است كه از صاحب حقّ كه غيبتش را كرده است طلب حليّت كند.
غير از اين قاعده بعضى از احاديث نيز بر اين حكم دلالت دارند.
ولى از بعضى اخبار چنين استفاده مىشود كه براى خروج از حق النّاس استغفار براى كسى كه غيبتش را كرده است كافى است.
به تبع اين اخبار به ظاهر متعارض در بين علما دو قول متعارض پيدا شده است، گروهى قائل به وجوب استحلال و گروه ديگرى قائل به كفايت استغفار شدهاند.
امام صادق عليه السّلام مىفرمايد: از نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال شد: كفاره غيبت چيست؟ فرمود: اين است كه هرگاه كسى را كه غيبتش را كردهاى به ياد آورى براى او طلب مغفرت كنى [3].
در كتاب علل الشرايع از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود: غيبت از زنا سختتر است.
سؤال شد: علتش چيست يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم؟ فرمود: زيرا زناكار توبه مىكند و خدا توبهاش را مىپذيرد، ولى غيبت كننده توبه مىكند امّا
خدا توبهاش را نمىپذيرد تا طرف مقابلش او را حلال كند [1].
هر يك از اين دو روايت دليلى بر يكى از دو قول هستند ولى روايتى از امام صادق عليه السّلام رسيده است كه مىتواند جامع بين دو قول باشد حضرت فرمود:
اگر غيبت كسى را كردى و او با خبر شد بايد از او طلب حليّت كنى ولى اگر مطلع نشد برايش طلب مغفرت كن [2].
دليل اين حكم اين است كه اگر شخص غيبت شده اطلاع نداشته باشد طلب حليت از او به منزله خبر دادن و موجب بر انگيختن فتنه و بر افروختن آتش كينه است.
اگر شخص غيبت شده به سبب مرگ يا مسافرت از دسترس خارج شده باشد مثل كسى است كه از غيبت خبر ندارد و استغفار كفايت مىكند.
14 - سخن چينى
«يكى از آفاتى كه از جانب زبان متوجه انسان است و باعث هلاكت او مىشود سخن چينى است».
خداوند متعال درباره كسانى كه به اين مرض كشنده مبتلا هستند مىفرمايد:
هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ اثِيمٍ عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيم 68: 11 - 14[3].
و مىفرمايد:وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ 104: 1[4].
در تفسير اين آيه شريفه گفتهاند منظور از همزه سخن چين و منظور از لمزه غيبت كننده است.
نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: هيچ سخن چينى داخل بهشت نمىشود [5].
و أمير المؤمنين عليه السّلام مىفرمايد: بدترين شما كسانى هستند كه سخن چينى مىكنند و بدين وسيله بين دوستان جدائى مىاندازند. و براى انسانهاى بىگناه در جستجوى عيبند [6].
امام باقر عليه السّلام فرمود: بهشت بر غيبت كنندگان و سخن چينان حرام است [1].
سخن چين كيست؟ سخن چين كسى است كه حرف ديگرى را به كسى كه سخن دربارهاش گفته شده مىرساند، و آنچه را كه گوينده يا شنونده يا شخص ديگرى خوش ندارد آشكار شود، آشكار مىكند. اعم از اينكه مطلب را به وسيله سخن گفتن برساند يا به وسيله چيز ديگرى مثل نوشتن، رمز و اشاره. و فرقى نمىكند كه آنچه نقل مىكند عملى باشد يا گفتارى و فرقى نمىكند آنچه را نقل مىكند عيب و نقص گوينده باشد يا نه.
بنابر اين حقيقت سخن چينى همان افشاء سرّ و پرده درى است.
وظيفه انسان در مقابل سخن چين
كسى كه سخن چين، مطلبى را برايش نقل مىكند در مقابل او شش وظيفه دارد:
1 - اينكه او را تصديق نكند. چه اينكه، او فاسق است و قرآن مىفرمايد:انْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا 49: 6[2].
2 - اينكه او را از اين كار منع كند. چه اينكه خداى تعالى مىفرمايد:وَ أْمُرْ بالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ 31: 17[3].
و سخن چينى از منكرات است و نهى از آن واجب.
3 - اينكه او را مبغوض دارد، زيرا او مبغوض خداست.
4 - اينكه به شخصى كه مطلب از او نقل شده گمان بد نبرد زيرا خداى تعالى مىفرمايد:
وَ اجْتَنِبُوا كَثِيرا مِنَ الظَّنِّ انَّ بَعْضَ الظَّنِّ اثْمٌ 49: 12[4].
5 - اينكه سخن چينى او را به تحقيق و تجسّس وادار نكند كه خداى تعالى مىفرمايد:وَ لا تَجَسَّسُوا 49: 12[5].
6 - اينكه خودش مرتكب كارى كه ديگران را از او نهى مىكند نشود، يعنى سخن چينى او را براى كسى كه سخن از جانب او نقل شده، نقل نكند.
در روايت است كه مردى نزد امير المؤمنين عليه السّلام آمده و درباره ديگرى بدگوئى كرد حضرت
فرمود: اى مرد ما در آنچه گفتى تحقيق مىكنيم اگر راست گفته باشى بر تو خشم مىگيريم و اگر دروغ گفته باشى عقابت مىكنيم و اگر بخواهى از تو دست برداريم «و درباره آنچه گفتى تحقيق نكنيم» رهايت مىكنيم، عرض كرد: يا امير المؤمنين دست از من بردار [1].
دو زبانى
دو زبانى عبارت از اين است كه وقتى انسان بين دو نفر مخالف قرار مىگيرد با هر دو موافق باشد و با هر كدام موافق ميلش صحبت كند. اين عمل عين نفاق است [2].
رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: در روز قيامت آدم دو زبان در حالى محشور مىشود كه يك زبان از جلو و يك زبان از پشت سرش بيرون آمده و از هر دو زبانش آتش شعله مىكشد تا گونههايش را مىسوزاند. سپس گفته مىشود اين همان كسى است كه در دنيا دو چهره بود، و دو زبان داشت و به اين صفت در قيامت معروف مىشود.
امام باقر عليه السّلام مىفرمايد: چه بد بندهاى است بنده دو چهره دو زبان كه در پيش روى برادرش او را بسيار مدح و ثناء مىگويد و پشت سر، غيبتش را مىكند اگر خدا چيزى به برادرش عطا كند به او حسد مىورزد و اگر گرفتارى پيدا كند، خوارش مىكند.
16 - مدح در هر مدحى كه صورت مىگيرد شش آفت نهفته است كه چهار آفت متوجه مادح و دو تاى ديگر متوجه ممدوح است.
آفات مادح
1 - گاهى مادح در مدح افراط مىكند و افراط منجرّ به دروغ مىشود.
2 - گاهى مادح دچار رياء مىشود، زيرا قاعده اصلى در مدح آن است كه مدح وسيلهاى براى اظهار حبّ ممدوح باشد، ولى گاه مىشود كه خود مادح به آنچه مىگويد معتقد نيست و حبّى در دل ندارد، و لذا گرفتار ريا و نفاق مىشود.
3 - بسيار اتّفاق مىافتد كه مادح بدون تحقيق در حقّ ممدوح چيزهائى مىگويد كه نه از آنها اطلاع دارد و نه براى اطلاع يافتن راهى پيش رو دارد [1].
4 - گاهى ممدوح فاسق يا ظالم است و مادح باعث خوشحالى و سرور او مىشود و خوشحال كردن فاسق حرام است.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: هنگامى كه فاسق مدح شود خداى تعالى به غضب مىآيد [2].
آفات ممدوح
1 - در بيشتر موارد مدح باعث ايجاد كبر و خود پسندى در ممدوح مىشود و اين دو از مهلكات هستند.
2 - در بعضى موارد اگر كسى را به نيكى مدح و ثناء گويند خوشحال و مسرور مىشود و از خود راضى شده در راه خير سست مىشود [3].
اگر مدح از اين آفات سالم بماند اشكالى ندارد.
در حديث است كه نبىّ مكرّم اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: بر صورت مداحان خاك بپاشيد [4].
هنگامى كه شخصى على عليه السّلام را مدح كرد، حضرت عرض كرد: خدايا بر من ببخش آنچه را كه اينها نمىدانند و مرا به گفتار اينان مؤاخذه نكن و مرا بهتر از آنچه گمان مىكنند قرار بده.