غرور «فريب خوردگى»
غرور «فريب خوردگى»
فصل اول تعريف غرور و نكوهش آن
بدان كه كليد سعادت، بيدارى و تيز هوشى و منشأ شقاوت غفلت و غرور است غرور عبارت است از سكون و آرامش نفس به چيزى كه با هوايش موافق است و طبعش با شبهات و خدعههاى شيطان به آن مايل شده است، بنابراين كسى كه با شبههاى فاسد كه در ذهنش ايجاد شده فكر مىكند از خير دنيا يا آخرت بهرهمند است مغرور و فريب خورده است.
خداى تعالى مىفرمايد:لا تَغُرَّنَّكُمْ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُوُر 31: 33[1].
مىفرمايد:وَ لَكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ انْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الامانِىُّ حتَّى جاءَ امْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ 57: 14[2].
و نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: چه نيكوست خواب و افطار زيركان، اينان چگونه نسبت به بيدارى و كوشش احمقها مغبونند به تحقيق كه يك ذرّه عمل از صاحب تقوى و يقين برتر است
از پر كره زمين از عمل فريب خوردگان [1].
تمام اخبار و احاديثى كه در فضل علم و نكوهش جهل وارد شده است مىتوانند دليل مذمت غرور باشند زيرا غرور نوعى جهل است.
فريب خوردگان دنيا فريب خوردگان دنيا كفّار و سركشانى هستند كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح داده مىگويند دنيا نقد است و آخرت نسيه و نقد از نسيه بهتر است همچنين لذّات دنيا يقينى و آخرت مشكوك است و يقينى از مشكوك برتر است.
اين سخن عين جهل است چه اينكه اگر دنيا طلاى فانى باشد و آخرت سفال باقى مسلما سفال باقى از طلاى فانى برتر است پس چگونه دنيا مىتواند بهتر باشد در حالى كه دنيا سفال فانى و آخرت طلاى باقى است.
چون خداى تعالى مىفرمايد:ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ 16: 96[2].
و مىفرمايد:وَ لَلاخِرَةُ خَيْرٌ وَ ابْقى 87: 17[3].
و مىفرمايد:وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا الا مَتاعُ الْغُرُورِ 3: 185[4].
«اين آيات به صراحت به ما مىگويند كه نقد واقعى آخرت است و دنيا نقد نمايى است از نسيه پستتر و بر فرض كه آخرت نسيه باشد» نمىتوان گفت هر نقدى از نسيه برتر است زيرا چيزى كه زياد و ارزشمند است اگر چه نسيه هم باشد از نقد ناچيز بهتر است.
همين كسانى كه مىگويند نقد از نسيه برتر است عملا اين حرف را قبول ندارند زيرا گاهى پنج درهم نقد مىدهند كه ده درهم نسيه بگيرند و به دستور پزشك لذت نقد خوردنيها را از ترس درد نسيه رها مىكنند.
رنج سفر براى تاجر يقينى است ولى سودش مشكوك است، دانشجو به زحمت خود يقين، و به اجتهادش شك دارد مريض به تلخى دارو يقين دارد ولى شفايش مشكوك است پس نمىتوان بطور مطلق گفت يقينى از مشكوك بهتر است.
بنابر اين كسى كه به آخرت شك دارد به حكم احتياط بر او واجب است اين چند روزه كوتاه عمر دنيا را صبر كند پس اگر آخرت و آنچه دربارهاش گفتهاند دروغ بود چيز مهمّى را از دست نداده است ولى اگر صبر نكند و آخرت راست باشد جاويدان در آتش خواهد ماند و اين غير قابل تحمل است.
بماند كه آخرت امرى است يقينى كه عقل سليم و طبع مستقيم بر يقينى بودن آن شهادت مىدهند و جميع انبياء و اولياء و صالحان از وجود آن خبر دادهاند.
فريب خوردگى و غرور به خداى تعالى
اين نوع غرور مثل قول گروهى است كه مىگويند اگر خداى تعالى قيامتى به پا كند ما از ديگران سزاوارتريم و بهره بيشترى خواهيم داشت و سعادتمندتر خواهيم بود.
چنان كه قرآن مجيد از قول مردى كه با ديگرى در حال محاوره بود چنين نقل مىكند: «وَ ما اظَنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ الى رَبّى لاجِدَنَّ خَيْرا مِنْها مُنْقَلَبا 18: 36[1].
اين غرور به خاطر آن است كه از طرفى به نعمتهاى خدا در دنيا مىنگرند و نعمتهاى آخرت را با آن مقايسه مىكنند و از طرفى مىبينند كه خدا در مقابل اعمال زشتشان آنها را عذاب نمىكند و عذاب آخرت را با آن مىسنجند چنان كه قرآن كريم مىفرمايد:وَ يَقُولُونَ لَوْ لا يُعَذِّبُنا اللَّهُ بِما نَقُولُ 58: 8[2].
و از طرفى به مؤمنين نگاه مىكنند كه فقير و «در ظاهر» گرفته و پريشان حالند و مىگويند:
ا هؤلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا 6: 53[3].
و مىگويند:لَوْ كانَ خَيْرا ما سَبَقُونا الَيْهِ 46: 11[4].
و ادعا مىكنند كه خدا در دنيا با نعمتهايش به ما احسان كرده و احسان دليل محبت است پس خدا ما را دوست دارد و هر كس كسى را دوست داشته باشد در آينده هم به او احسان مىكند. اينها نمىدانند كه نعمتها و لذات دنيا و استدراج در نعمتها [5] نشانه پستى و بى ارزشى شخص مىباشند و اين لذات زهرهاى كشندهاند و همانطور كه پزشك بيمارش را از غذاهاى مضر پرهيز مىدهد خداى تعالى مؤمنين را از دنيا بر حذر مىدارد.
چه، اگر دنيا در نظر خدا ارزش داشت به هيچ كافرى حتى يك جرعه آبش را نمىنوشانيد.
قرآن عزيز مىفرمايد:ا يَحْسَبُونَ انَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ 23: 55 - 56[1].
و مىفرمايد:سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ 7: 182[2].
و مىفرمايد:فَتَحْنا عَلَيْهِمْ ابْوابَ كُلِّ شَيءٍ حَتَّى اذا فَرِحُوا بِما اوتُوا اخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَاذا هُمْ مُبْلِسُونَ» 6: 44[3].
اين غرور از آنجا ناشى مىشود كه اينان نسبت به خداى تعالى و صفاتش جاهلند زيرا اگر كسى خدا را شناخت از عذاب الهى غافل نمىشود [4
و با اين خيالات واهى خود را فريب نمىدهد بلكه به فرعون و قارون و پادشاهان گذشته مىنگرد كه چگونه خدا اول به آنها احسان كرد و سپس هلاكشان نمود.
وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الماكِرينَ 3: 54[5].
فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ الا الْقَوْمُ الخاسِرُونَ 7: 99[6].
فصل دوم گروههاى فريب خوردگان و جهات فريبشان
فريب خوردگان در دنيا بسيارند و جهات و زمينههائى كه در آن فريفته شدهاند مختلف است.
الف: يك گروه مؤمنين گناهكارند، مىگويند خدا كريم و رحيم است ما به رحمت خدا
اميدواريم و به كرمش چشم دوختهايم.
كه او فرمود:رَحْمَتى وَسِعَتْ كُلَّ شَيءٍ 7: 156[1].
گناهان بندگان در مقابل رحمت او چيزى نيست و رجاء، مرتبهاى پسنديده است.
در بحث رجاء مفصلا خواهيم گفت كه اينان چگونه فريفته و مفتون شدهاند ولى فعلا به طور خلاصه مىگوئيم كه اين حالت نفاق و خدعه با خداست كسى كه به چيزى اميدوار است در طلبش مىكوشد و هر كس از چيزى مىهراسد از آن مىگريزد.
همانطور كه اگر كسى ازدواج نكند يا ازدواج كند و آميزش نكند و در صورت آميزش نطفه را ضايع كند و آنگاه بگويد اميدوارم فرزندى داشته باشم احمق محسوب مىشود، از حماقت است كه كسى به رحمت خدا چشم بدوزد ولى عمل صالحى انجام ندهد و از كار زشتى نپرهيزد، چه اينكه خداى تعالى مىفرمايد:انَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِن الْمُحْسِنين 7: 56[2].
و مىفرمايد:انَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللَّه اولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ 2: 217[3].
يعنى مقام رجاء فقط لايق كسانى است كه ايمان آورده، هجرت و جهاد نمودهاند.
ب: گروه ديگر فريب خوردگان، سادات هاشمى و علوى هستند كه به اصل و نسب و پدران صالح مغرور شدهاند و غافلند كه خود با روش آنها كه جز ورع و تقوى نيست مخالفت مىكنند و نمىدانند كه اينان از پدران خود در نزد خدا محترمتر نيستند و آنان با تمام پرهيز و تقوائى كه داشتند هميشه ترسان و در حال گريه بودند ولى اينان با تمام گناهان و معاصى خود اميدوار و در امان نشستهاند.
ممكن است شيطان با وسوسه اين مطلب را به ايشان تلقين كند كه اگر كسى، كسى را دوست داشت به تبع او فرزندانش را نيز دوست مىدارد و خدا پدران سادات را دوست دارد پس سادات را هم دوست مىدارد بنابر اين لزومى ندارد كه در انجام عبادات و ترك گناهان كوشا باشند. ولى نبايد غافل شد كه خدا با احدى خويشى ندارد بلكه فقط بندگان مطيع را دوست مىدارد و با عاصيان دشمن است حضرت نوح عليه السّلام هنگامى كه فرزندش را در حال غرق شدن ديد عرض كرد:
رَبِّ انَّ ابْنى مِنْ اهْلِى 11: 45[4].
ولى خداوند متعال در جوابش مىفرمايد:انَّهُ لَيْسَ مِنْ اهْلِكَ انَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ 11: 46[1].
«از اين آيه شريفه استفاده مىشود كه تنها كسانى مىتوانند خود را به ائمه اطهار عليه السّلام و رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم نسبت دهند كه در سلوك و رفتار شبيه آنان باشند و گر نه صرف انتساب نسبى به آن بزرگواران براى نجات كافى نيست، در جايى كه فرزند بلا فصل نوح عليه السّلام در جلو چشمانش غرق مىشود - و مىدانيم كه غرق شدن در آن طوفان مساوى دخول جهنم است - با اين انتسابات بدون عمل طرفى بسته نمىشود» لذا در قرآن كريم آمده است كه حضرت إبراهيم عليه السّلام براى عمويش آزر طلب مغفرت كرد ولى به حال او سودى نداشت.
كسى كه گمان كند با تقواى پدر نجات مىيابد مانند كسى است كه گمان كند با خوردن پدر سير، با نوشيدن او سيراب و با علم او دانشمند مىشود و با كوشش و طىّ طريق پدر به كعبه مىرسد و آن را مىبيند، «زهى خيال باطل».
فصل سوم غرور اهل علم علماء فريفته شده چند گروهند
1 - كسانى كه علوم عقلى و شرعى «نقلى» را با تعمق كافى خوانده و فرا گرفتهاند ولى فراموش كردهاند كه اعضاء و جوارح خود را از گناه باز دارند و به طاعت ملزم كنند و غافل ماندهاند كه اگر علم به مرحله عمل نرسد وزر و وبال است و جز دورى از خدا ثمرى ندارد و نمىدانند كه علم عمل را صدا مىزند اگر جوابش را داد مىماند و گر نه كوچ مىكند. و كسانى در روز قيامت در شديدترين عذاب معذّب خواهند بود كه از علم خود نفعى نبرده باشند.
2 - كسانى كه پس از علم به عمل پرداخته و اعضاء و جوارح را از گناهان ظاهر باز داشتهاند ولى رئيس اعضاء يعنى قلب را فراموش كرده و او را از معاصى مهلك و زهرهاى كشنده كه باعث از دست رفتن حيات ابدى مىشوند دور نكردهاند و حقد و حسد، رياء و تكبر، خود پسندى و جاه طلبى همچنان بر قلبشان حكومت مىكند و چه بسا حقائق و اقسام اين صفات را نمىشناسند تا چه رسد به اينكه در فكر علاج و ريشه كنى آنها باشند، به مستحبات زائد روى آورده و واجبات اخلاق را ترك مىكنند اينها به حقيقت انسانيت متّصف نشده ولى مىپندارند در مقامى هستند كه خدا آنها را عذاب نخواهد كرد بلكه شفاعتشان را در مورد ديگران خواهد پذيرفت و گمان مى
كنند چنان احترامى نزد خدا دارند كه در باره گناهان سؤالى از ايشان نخواهد كرد.
3 - گروهى كه اين اخلاق باطنى و مضرّات و چگونگى آنها را مىدانند ولى چون به مرض خود پسندى دچارند گمان مىكنند صفت رذيلهاى در وجودشان نيست و مقامشان در نزد خدا بالاتر از آن است كه به اين امراض مبتلايشان كند چه اينكه اين گونه امراض مخصوص عوام است و چنانچه آثار كبر و رياست طلبى و برترى جوئى را در خود مشاهده كنند در توجيهش مىگويند اين تكبر نيست بلكه طلب عزت دين، اظهار شرف علم، يارى دين خدا و به خاك ماليدن دماغ مخالفين است.
و هرگاه به علت حسدى كه در درون دارند زبانشان به بدگوئى همرديفان و كسانى كه نظر علمى آنها را قبول ندارند گشوده شود اظهار مىدارند اين غضب براى خداست و براى رد ظلم و عداوت ناحقّ است و هرگز به خود گمان نمىبرند كه اين حسد است كه شعله كشيده و وجودشان را در خود مىسوزاند در حالى كه اگر عالم ديگرى مورد طعن قرار گيرد نه تنها اين گونه عصبانى نمىشوند بلكه ممكن است خوشحال هم باشند.
و هنگامى كه به وسوسه ريا گرفتار مىشوند فورى توجيه مىكنند كه ريا از ما دور است بلكه هدف از اين كار اظهار علم و عمل است تا ديگران اقتدا كنند و به دين خدا هدايت شوند تا از عذاب خدا خلاص شوند ولى نمىانديشند كه اگر همين مردم از عالم ديگرى پيروى كنند و هدايت شوند چنين خوشحال نمىشوند در حالى كه اگر هدفشان اصلاح مردم است بايد از اصلاح مردم بدست هر كس باشد خوشحال و مسرور باشند و چه بسا به اين معنى هم متوجه شوند ولى شيطان دست بر ندارد و بگويند من به اين خاطر مىخواهم مردم از من پيروى كنند كه اگر توسط من هدايت شوند اجر و ثواب آن براى من خواهد بود پس خوشحالى و سرور من بخاطر ثواب است نه به خاطر حرف مردم.
اين چيزى است كه ايشان به خود گمان مىبرند ولى خدا بر اندرون وجودشان آگاه است و عمل زشتشان را مىبيند.
عمل زشت در نظرشان تزئين شده و آن را نيكو مىبينند، سعيشان در زندگى دنيا تباه شده و فكر مىكنند كه كار خوب انجام مىدهند.
4 - كسانى كه به علم فتاوى و قضاوت و دعاوى و تفاصيل معاملات دنيوى كه بين مردم جارى است اكتفاء كرده و عمر خود را در مباحثى چون سلم، اجاره، ظهار، لعان، جنايات، دعاوى، شهادات، حيض و استحاضه صرف كرده و بدينوسيله اعمال و عبادات ظاهر و باطن را تضييع
كردهاند و از اعضاء و جوارح خود مواظبت نكردهاند و زبان خود را از غيبت، شكم خود را از خوردن حرام، و پاهايشان را از رفتن به سوى سلطان باز نداشتهاند امراض قلبى چون كبر، ريا، حقد، خود پسندى، حسد و ساير مهلكات را در حالى كه علاجشان واجب عينى است معالجه نكرده و به واجب كفائى مشغول شدهاند در حالى كه اشتغال به واجب كفايى قبل از فراغت از واجب عينى معصيت است.
اينها به كسى مىمانند كه به امراض خطرناكى چون بواسير و سرسام دچار است و هر آن به مرگ نزديكتر مىشود و در عين نياز به شناخت دارو و استفاده از آن خود را به يادگيرى مسائل استحاضه و تكرار آن در طول شبانه روز مشغول كرده است در حالى كه مىداند او مرد است و مرد نه حيض مىشود نه استحاضه ولى احتمال مىدهد كه زنى حيض يا استحاضه شود و در اين باره از او سؤال كند. و اين نهايت فريب خوردگى است. همينطور است بيچارهاى كه حبّ دنيا بر او مسلط است و به متابعت شهوات، حسد، كبر، ريا و سائر مهلكات باطنى دچار است و در اين حال به يادگيرى فقه مىكوشد و چه بسا قبل از آن كه توبه و تلافى كرده باشد مرگ او را در گيرد و با خدا ملاقات كند در حالى كه خدا از او غضبناك است.
5 - گروهى كه به علم كلام و مجادله باطل پرداخته و در رد مخالفين و تحقيق در اشكالات آنها عمر سپرى مىكنند و معتقدند كه بنده نمىتواند عملى بدون ايمان داشته باشد و ايمان كامل نمىشود مگر جدلها و آنچه را كه آنها ادلّه اعتقادى مىنامند، بداند اينان مىپندارند كه هيچ كس از ايشان به خدا و صفات او عالمتر نيست و كسى كه به مذهب آنها معتقد نباشد و علوم ايشان را فرا نگيرد ايمان ندارد.
اين گروه داراى اصناف بسيارى است كه هر كدام ديگرى را لعن و تكفير مىكند و هر كدام مردم را به سوى خود مىخواند، اشاعره، معتزله، خوارج و نواصب از اين جملهاند و اينها همه فريب خوردگانند اگر چه بعضى بر حق و بعضى بر باطلند گمراهان آنها مغرورند چون از ضلالت خود غافلند و گمان مىكنند نجات يافتهاند و آنها كه بر حقند از آن جهت مغرورند كه گمان كردهاند جدل مهمترين امور و برترين عبادات است. در حالى كه در حديث نبوى وارد است كه: هرگز قومى بعد از هدايت گمراه نشدند مگر به اين خاطر كه از عمل محروم شدند و به جدل پرداختند. 6 - گروهى كه خود را به موعظه ديگران مشغول كردهاند، بهترين افراد اين گروه كسانى هستند كه در مورد اخلاق نفسانى و صفات قلبى چون خوف و رجاء، صبر، شكر، توكل، زهد، يقين، اخلاص، صدق و نظائر آنها صحبت مىكنند اينان گمان مىكنند كه اگر درباره اين صفات صحبت كنند خود نيز بدانها متّصف مىشوند در حالى كه خدا مىداند كه اين صفات حميده از آنها دور است مگر همان مقدار كمى كه مسلمانان عوام هم از آن بىبهره نيستند ولى مؤمنين زيرك نفس خود را در اين باره مىآزمايند و به آرايشهاى ظاهرى قناعت نمىكنند بلكه از نفس خود حقيقت مىخواهند.
7 - گروهى كه به حفظ كلمات و احاديث زهّاد قناعت كردهاند اين افراد در واقع كلماتى را حافظند كه خود به معانى آن جاهلند و چيزهايى مىگويند كه خود بدان متّصف نيستند.
8 - گروهى كه تمام اوقات را در شنيدن و جمع آورى حديث و پيدا كردن اسناد عالى و كمياب [1] صرف مىكنند و از تدبر در معانى دقيق آن غفلت مىورزند.
9 - گروهى كه از تدبّر در احاديث غفلت نكردهاند ولى مهمتر از آن را «كه همان عمل به احاديث و به كار بستن آنهاست» فراموش كردهاند.
10 - گروهى كه خود را به علم نحو و لغت و شعر و لغات غريبه مشغول كردهاند به گمان اينكه از علماى امت اسلام كه به آنها وعده مغفرت داده شده مىباشند مىگويند قوام دين به كتاب و سنّت است و قوام كتاب و سنّت به علم نحو و لغت.
اين گروه عمر خود را در مطالب دقيق ادبى و لغات غريبه تلف نمودهاند و به كسى مىمانند كه تمام عمر خود را به يادگيرى خط و خوشنويسى بگذراند به گمان اين كه علوم را جز با خط نمىتوان حفظ كرد پس بايد آن را آموخت چنين شخصى اگر تفكر كند مىداند كه يادگيرى اصل خط - يعنى حدى كه بتواند نوشتهها را بخواند - براى او كافى است و بيش از آن فوق حد نياز است.
اينها چون كسانى هستند كه تمام عمر خود را در تصحيح مخارج حروف در قرآن ضايع و به همين اكتفاء مىكنند. اين هم غرور و فريب است چه اينكه هدف از حروف، معانى آنهاست.
فصل چهارم غرور عابدان و ارباب عمل
1 - گروهى از عباد كنندگان واجبات را رها كرده، به مستحبات و كارهاى زائد سرگرم شدهاند و چه بسا آنقدر در امور زائد فرو رفته كه به اسراف و تجاوز از حد منتهى مىشوند. مثل كسانى كه در
وضوء دچار وسوسه شده و بيش از حد در انجام آن دقت مىكنند آبى را كه شرع مقدس به طهارتش حكم كرده با احتمالات ضعيف نجس مىدانند ولى هنگامى كه مسأله خوردن حلال و اجتناب از حرام پيش مىآيد احتمالات بسيار قوى را كه در حرمت مالى هست بعيد مىدانند.
اينان گاهى چنان با وسوسه خود سرگرم مىشوند و تطهير و وضوء را طول مىدهند كه وقت نماز مىگذرد و بدين گونه نماز را ضايع مىكنند.
2 - گروه ديگرى در نيّت نماز دچار وسواس مىشوند تا از جماعت عقب مىمانند وقت نماز مىگذرد و آنها هنوز نيّت نكردهاند. تكبير مىگويند ولى در صحت نيّتشان ترديد دارند و در اين رهگذر حضور قلب، خشوع و خضوعى را كه در نماز لازم و واجب است از دست مىدهند.
3 - گروه ديگرى در اداى حروف از مخارج صحيح وسواس دارند و هميشه در فكر تمرين و تصحيح اداى حروفند به طورى كه از معانى قرآن غافل مىشوند.
4 - گروه ديگرى فريفته قرائت قرآن شدهاند به سرعت تمام قرآن مىخوانند و چه بسا در شبانه روز يك بار قرآن را ختم مىكنند زبانشان به تلاوت قرآن مشغول و قلبشان در وادى آرزوها سرگردان است.
خداى تعالى مىفرمايد:لَوْ انْزَلْنا هذا الْقُرآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعا مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ 59: 21[1].
ولى اين خواننده ترس خدا ندارد در حالى كه اگر مقدار كمى قرآن با تدبر و تفكر و آداب لازم مىخواند برايش از زياد بىتدبّر بهتر بود.
5 - گروه ديگرى فريفته مواظبت بر روزهاند نفوس خود را با گرسنگى و تشنگى به زحمت مىاندازند ولى زبانشان را از غيبت باز نمىدارند و قلوبشان را از صفات رذيله پاك نمىكنند اينان واجب را رها كرده و مستحب را گرفتهاند.
6 - گروه ديگرى فريب حج و زيارت مشاهد را خوردهاند. حج به جا مىآورند و زيارت مىكنند بدون اين كه حقوق ديگران را ادا كرده يا براى توشه حلال فكرى كرده باشند در بين راه نمازشان ضايع و از تطهير لباس و بدن عاجز مىشوند.
7 - گروه ديگرى امامت مسجد يا اذان آن را بعهده مىگيرند و گمان مىكنند كه در مسير خير و صلاحند امّا اگر در غيبت آنها ديگرى امامت يا اذان را متقبل شود به قدرى ناراحت مىشوند كه گوئى قيامت بر پا شده اگر چه آن شخص اعلم و پرهيزكارتر از آنها باشد.
8 - گروه ديگرى مشغول امر به معروف و نهى از منكر مردم شده و خود را فراموش كردهاند و
هنگامى كه كسى او را به معروفى امر كند ناراحت شده، رياست طلبى مىكند و خود را برتر از آن مىداند كه ديگرى او را راهنمائى كند. و اگر در هنگامى كه مرتكب عمل ناشايستى شده كسى او را نهى كند غضب مىكند كه من خودم ديگران را امر و نهى مىكنم حالا تو مرا نهى مىكنى اين گروه از اين كار خود هدفى جز رياست ندارند.
9 - گروه ديگرى در مكّه يا مشاهد متبركه مجاور شده و خود فريفته اين معنى شدهاند بدون اين كه ظاهر و باطن خود را از گناهان و پليدىها پاك نموده باشند دائما چشم و دل به اموال مردم دوخته و نمىدانند كه انگيزه مجاورتشان علاقهاى است كه به ستايش ديگران دارند و اگر قرار بود كسى از حالشان با خبر نباشد ماندن بر آنها آسان نبود.
10 - گروهى ديگر در خوراك و لباس و مسكن اظهار زهد مىكنند و خود مىپندارند كه از جمله زاهدانند ولى خدا مىدانند كه چه ميل و رغبت و اشتياقى به جاه و منزلت در قلوب ديگران دارند كه خود بزرگترين لذّت دنياست.
11 - گروه ديگرى به خواندن نماز شب و نوافل و مستحبات ديگر حرص مىورزند در حالى كه از اداى فرائض و انجام واجبات لذّتى احساس نمىكنند و هيچ گاه براى اداى آنها در اوّل وقت تعجيلى ندارند.
12 - گروه ديگرى آنچنانند كه يكى از عرفاء توصيف مىكند:
گروهى هستند كه به اهل ذكر و تصوّف معروفند اين گروه ادعا مىكنند كه از ظاهر سازى و تكلّف بدورند لباسهاى كهنه مىپوشند و در حلقهها و جلسات مىنشينند اذ كارى را اختراع كرده و اشعارى را زمزمه مىكنند با صداى بلند لا اله الا اللّه مىگويند ولى علم و معرفت ندارند.
از خود شهيق و نهيقى اختراع كردهاند، در فتنهها غوطه مىخورند، بدعتها را گرفته و از سنتها دور ماندهاند، صدايشان را بلند مىكنند و شيهههاى زشت مىكشند.
13 - گروه ديگرى ادعاى علم و معرفت و مشاهده معبود مىكنند و خود را در مقام محمود مجاور و در مرحله عين و شهود ملازم مىدانند در حالى كه از اين امور جز اسمى فرا نگرفتهاند كلماتى پراكنده از طامات [1] حفظ كرده و نزد افراد نادان تكرار مىكنند چنانكه گوئى وحى است كه بر آنان نازل شده يا از آسمان خبرى به ايشان رسيده است.
بندگان خدا و علماء دين را به ديده حقارت مىنگرند در باره عوام مىگويند اجيرانى هستند كه در زحمت گرفتارند، در باره علماء مىگويند حديث بين آنها و خدا پرده افكنده است.
اينان به حدّى براى خود كرامت قائلند كه هيچ ملك مقرّبى نيست نه علمى دارند و نه عملى مردم بى خطّ و احمق از هر سو در دستهها و گروهها به سويشان مىآيند بيش از آنچه حجّاج به سوى مكه روند، دورشان را مىگيرند و به ايشان گوش فرا مىدهند و چه بسا براى آنها سجده مىكنند چنانكه گوئى معبودى يافتهاند. دستشان را مىبوسند و بر پايشان مىفتند.
به مردم اجازه شهوترانى و خوردن شبههناك مىدهند چون حيوانات با مردم مىخورند و اهميت نمىدهند كه از حلال بدست آمده يا از حرام همانطور كه حلواى مردم را هضم مىكنند دينشان را مىكوبند تا بارهاى گناهان خود را به طور كامل به اضافه بار گناه كسانى كه با نا آگاهى بدست آنها گمراه شدهاند در قيامت به دوش كشند و چه بد محمولهاى بر دوش دارند.
فصل پنجم غرور ثروتمندان
1 - گروهى از ثروتمندان در ساختن مساجد، مدارس، كاروانسراها، پلها و چيزهائى كه همه مردم آن را مىبينند حرص مىورزند و بعد اسم خود را بر آجر نوشته بر بالاى آن نصب مىكنند بدين خيال كه نامشان جاويد و آثارشان بعد از مرگ باقى باشد مىپندارند مشمول مغفرت الهى هستند در حالى كه فريب خوردهاند زيرا:
اولا: اين اموال اگر از حرام محفوظ باشند از شبهه خالى نيستند.
ثانيا: ريا بر ايشان غالب است چه، اگر يكى از آنها را مكلّف كنيم كه يك دينار خرج كند و نامش را بر آن ننويسد و كسى از دادنش با خبر نشود نفسش به او اجازه نمىدهد در حالى كه خدا از انفاق او آگاه است اسمش را بنويسد يا ننويسد او مىداند. پس اگر اين انسان خدا را در نظر دارد و به مردم بى توجه است به كتيبه احتياجى نيست.
و چه بسا در همسايگى يا شهرشان فقرائى باشد كه صرف مال در راه آنها بهتر از صرف كردن در مساجد و زينت دادن آنهاست.
2 - گروه ديگر كسانى هستند كه اموال خود را به عنوان صدقات به فقرا و مساكين مىدهند ولى براى انفاق مجالس عمومى را برمىگزينند و از فقرا كسانى را انتخاب مىكنند كه عادت به تشكر دارند و انفاق ايشان را فاش مىكنند ولى صدقه دادن در خفا و به غير كسانى كه تشكر مىكنند يا به غير آشنايانى كه با آنها آمد و شد دارند را خوش ندارند اگر چه از اولويت و اهميت بيشترى برخوردار باشد.
بعضى از ايشان معتقدند اگر فقير آنچه را مىگيرد مخفى كند و افشا نكند كفران نعمت كرده و جنايت بزرگى در حق او مرتكب شده است.
3 - گروهى ديگر اموال خود را در حج و زيارات مصرف مىكنند و چه بسا خويشان و همسايگان ايشان محروم و گرسنهاند.
4 - گروهى به مقتضاى بخلى كه در درون دارند مال خود را حفظ كرده و به عباداتى كه مانند نماز و روزه و ختم قرآن احتياج به صرف مال ندارد مشغول مىشوند و گمان مىكنند در مسير خير و صلاحند زيرا بخل بر آنها مسلّط شده «و از تشخيص واقعيت عاجزند» اين چنين شخصى بيش از آنچه به كسب فضائل و انجام عبادات مستحبى نياز داشته باشد به ريشه كن نمودن بخلش به وسيله انفاق مال محتاج است. اينان در مثل به كسى مىمانند كه مارى در آستين دادى و هر لحظه به مرگ نزديكتر مىشود و در اين حال خود را به ساختن داروهاى سردى سرگرم كرده تا صفراى خود را تسكين دهد.
5 - گروه ديگرى چنان بخل بر آنها غلبه كرده كه اجازه نمىدهد جز زكات واجب از مال خود انفاق كنند زكات را هم از پستترين نوع مال كه خود هيچ رغبتى به آن ندارند اخراج مىكنند و به فقرائى مىدهند كه براى آنها خدمت كنند و در رفع حوائج آنها ساعى باشند و مىپندارند كه زكات را براى رضاى خدا دادهاند.
خلاصه آنكه اشكال و انواع غرور و فريب غير قابل شمارش است.
و انسان بايد از تمام آنها بر حذر باشد.
در كتاب مصباح الشريعه از امام صادق عليه السّلام چنين نقل مىكند.
مغرور در دنيا مسكين و در آخرت مغبون است زيرا چيز برتر را به بهاى پستى فروخته است.
و دچار عجب و خودپسندى مشو (و گمان مكن كه مغرور نيستى) كه چه بسا فريفته به مال يا صحت بدنت باشى به گمان اينكه هميشگى هستند و شايد فريفته عمر طولانى و اولاد و اصحابت باشى به اين پندار كه تو را نجات مىدهند.
و چه بسا فريب حالت خود و آرزوها و رسيدن به آنها را خورده باشى و گمان كنى كه راستگويى و هميشه درست مىگويى و خطا نمىكنى.
و چه بسا بر تقصيرات و كوتاهى خود در عبادت پشيمانى و از اينكه مردم اين حال را در تو مىبينند مغرور شدهاى در حالى كه خدا خلاف آن را در قلب تو مىبيند.
و شايد نفس خود را وادار به عبادت كردهاى و ميلى به عبادت ندارى در حالى كه خدا اخلاص مىخواهد.
و شايد به علم و اصل و نسب خود افتخار مىكنى ولى از اسرارى كه خدا مىداند آگاه نيستى و شايد كه غير خدا را بخوانى و گمان كنى خدا را خواندهاى.
و شايد كه خود را ناصح و خيرخواه مردم حساب كنى در حالى كه مىخواهى به سوى تو تمايل پيدا كنند.
و چه بسا نفس خود را نكوهش كنى ولى در حقيقت آن را ستوده باشى پس بدان كه از تاريكيهاى غرور و كدورت آرزوهاى نفسانى خارج نمىشوى مگر با انابه صادقانه به سوى خدا و خشوع در برابر او و شناخت عيوب نفس كه با عقل و علم موافقت ندارند و دين و شريعت و الگوى سنت و ائمه هدى آن را نمىپسندند.
و اگر به حالتى كه دارى راضى باشى هيچ كسى مانند تو با عملش بدبخت نشده و عمرش را ضايع نكرده است پس مايه حسرت روز قيامت را براى خود فراهم كردهاى.