غرور «فريب خوردگى»
فصل اول تعريف غرور و نكوهش آن‏
بدان كه كليد سعادت، بيدارى و تيز هوشى و منشأ شقاوت غفلت و غرور است غرور عبارت است از سكون و آرامش نفس به چيزى كه با هوايش موافق است و طبعش با شبهات و خدعه‏هاى شيطان به آن مايل شده است، بنابراين كسى كه با شبهه‏اى فاسد كه در ذهنش ايجاد شده فكر مى‏كند از خير دنيا يا آخرت بهره‏مند است مغرور و فريب خورده است.
خداى تعالى مى‏فرمايد:لا تَغُرَّنَّكُمْ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُوُر 31: 33[1].
مى‏فرمايد:وَ لَكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ انْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الامانِىُّ حتَّى جاءَ امْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ 57: 14[2].
و نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: چه نيكوست خواب و افطار زيركان، اينان چگونه نسبت به بيدارى و كوشش احمق‏ها مغبونند به تحقيق كه يك ذرّه عمل از صاحب تقوى و يقين برتر است‏
از پر كره زمين از عمل فريب خوردگان [1].
تمام اخبار و احاديثى كه در فضل علم و نكوهش جهل وارد شده است مى‏توانند دليل مذمت غرور باشند زيرا غرور نوعى جهل است.
فريب خوردگان دنيا فريب خوردگان دنيا كفّار و سركشانى هستند كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح داده مى‏گويند دنيا نقد است و آخرت نسيه و نقد از نسيه بهتر است همچنين لذّات دنيا يقينى و آخرت مشكوك است و يقينى از مشكوك برتر است.
اين سخن عين جهل است چه اينكه اگر دنيا طلاى فانى باشد و آخرت سفال باقى مسلما سفال باقى از طلاى فانى برتر است پس چگونه دنيا مى‏تواند بهتر باشد در حالى كه دنيا سفال فانى و آخرت طلاى باقى است.
چون خداى تعالى مى‏فرمايد:ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ 16: 96[2].
و مى‏فرمايد:وَ لَلاخِرَةُ خَيْرٌ وَ ابْقى‏ 87: 17[3].
و مى‏فرمايد:وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا الا مَتاعُ الْغُرُورِ 3: 185[4].
«اين آيات به صراحت به ما مى‏گويند كه نقد واقعى آخرت است و دنيا نقد نمايى است از نسيه پست‏تر و بر فرض كه آخرت نسيه باشد» نمى‏توان گفت هر نقدى از نسيه برتر است زيرا چيزى كه زياد و ارزشمند است اگر چه نسيه هم باشد از نقد ناچيز بهتر است.
همين كسانى كه مى‏گويند نقد از نسيه برتر است عملا اين حرف را قبول ندارند زيرا گاهى پنج درهم نقد مى‏دهند كه ده درهم نسيه بگيرند و به دستور پزشك لذت نقد خوردنيها را از ترس درد نسيه رها مى‏كنند.
رنج سفر براى تاجر يقينى است ولى سودش مشكوك است، دانشجو به زحمت خود يقين، و به اجتهادش شك دارد مريض به تلخى دارو يقين دارد ولى شفايش مشكوك است پس نمى‏توان بطور مطلق گفت يقينى از مشكوك بهتر است.
بنابر اين كسى كه به آخرت شك دارد به حكم احتياط بر او واجب است اين چند روزه كوتاه عمر دنيا را صبر كند پس اگر آخرت و آنچه درباره‏اش گفته‏اند دروغ بود چيز مهمّى را از دست نداده است ولى اگر صبر نكند و آخرت راست باشد جاويدان در آتش خواهد ماند و اين غير قابل تحمل است.
بماند كه آخرت امرى است يقينى كه عقل سليم و طبع مستقيم بر يقينى بودن آن شهادت مى‏دهند و جميع انبياء و اولياء و صالحان از وجود آن خبر داده‏اند.
فريب خوردگى و غرور به خداى تعالى‏
اين نوع غرور مثل قول گروهى است كه مى‏گويند اگر خداى تعالى قيامتى به پا كند ما از ديگران سزاوارتريم و بهره بيشترى خواهيم داشت و سعادتمندتر خواهيم بود.
چنان كه قرآن مجيد از قول مردى كه با ديگرى در حال محاوره بود چنين نقل مى‏كند: «وَ ما اظَنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ الى‏ رَبّى لاجِدَنَّ خَيْرا مِنْها مُنْقَلَبا 18: 36[1].
اين غرور به خاطر آن است كه از طرفى به نعمت‏هاى خدا در دنيا مى‏نگرند و نعمتهاى آخرت را با آن مقايسه مى‏كنند و از طرفى مى‏بينند كه خدا در مقابل اعمال زشتشان آنها را عذاب نمى‏كند و عذاب آخرت را با آن مى‏سنجند چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد:وَ يَقُولُونَ لَوْ لا يُعَذِّبُنا اللَّهُ بِما نَقُولُ 58: 8[2].
و از طرفى به مؤمنين نگاه مى‏كنند كه فقير و «در ظاهر» گرفته و پريشان حالند و مى‏گويند:
ا هؤلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا 6: 53[3].
و مى‏گويند:لَوْ كانَ خَيْرا ما سَبَقُونا الَيْهِ 46: 11[4].
و ادعا مى‏كنند كه خدا در دنيا با نعمتهايش به ما احسان كرده و احسان دليل محبت است پس خدا ما را دوست دارد و هر كس كسى را دوست داشته باشد در آينده هم به او احسان مى‏كند. اين‏ها نمى‏دانند كه نعمت‏ها و لذات دنيا و استدراج در نعمت‏ها [5] نشانه پستى و بى ارزشى شخص مى‏باشند و اين لذات زهرهاى كشنده‏اند و همانطور كه پزشك بيمارش را از غذاهاى مضر پرهيز مى‏دهد خداى تعالى مؤمنين را از دنيا بر حذر مى‏دارد.
چه، اگر دنيا در نظر خدا ارزش داشت به هيچ كافرى حتى يك جرعه آبش را نمى‏نوشانيد.
قرآن عزيز مى‏فرمايد:ا يَحْسَبُونَ انَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ 23: 55 - 56[1].
و مى‏فرمايد:سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ 7: 182[2].
و مى‏فرمايد:فَتَحْنا عَلَيْهِمْ ابْوابَ كُلِّ شَي‏ءٍ حَتَّى اذا فَرِحُوا بِما اوتُوا اخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَاذا هُمْ مُبْلِسُونَ» 6: 44[3].
اين غرور از آنجا ناشى مى‏شود كه اينان نسبت به خداى تعالى و صفاتش جاهلند زيرا اگر كسى خدا را شناخت از عذاب الهى غافل نمى‏شود [4
و با اين خيالات واهى خود را فريب نمى‏دهد بلكه به فرعون و قارون و پادشاهان گذشته مى‏نگرد كه چگونه خدا اول به آنها احسان كرد و سپس هلاكشان نمود.
وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الماكِرينَ 3: 54[5].
فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ الا الْقَوْمُ الخاسِرُونَ 7: 99[6].
فصل دوم گروههاى فريب خوردگان و جهات فريبشان‏
فريب خوردگان در دنيا بسيارند و جهات و زمينه‏هائى كه در آن فريفته شده‏اند مختلف است.
الف: يك گروه مؤمنين گناهكارند، مى‏گويند خدا كريم و رحيم است ما به رحمت خدا
اميدواريم و به كرمش چشم دوخته‏ايم.
كه او فرمود:رَحْمَتى‏ وَسِعَتْ كُلَّ شَي‏ءٍ 7: 156[1].
گناهان بندگان در مقابل رحمت او چيزى نيست و رجاء، مرتبه‏اى پسنديده است.
در بحث رجاء مفصلا خواهيم گفت كه اينان چگونه فريفته و مفتون شده‏اند ولى فعلا به طور خلاصه مى‏گوئيم كه اين حالت نفاق و خدعه با خداست كسى كه به چيزى اميدوار است در طلبش مى‏كوشد و هر كس از چيزى مى‏هراسد از آن مى‏گريزد.
همانطور كه اگر كسى ازدواج نكند يا ازدواج كند و آميزش نكند و در صورت آميزش نطفه را ضايع كند و آنگاه بگويد اميدوارم فرزندى داشته باشم احمق محسوب مى‏شود، از حماقت است كه كسى به رحمت خدا چشم بدوزد ولى عمل صالحى انجام ندهد و از كار زشتى نپرهيزد، چه اينكه خداى تعالى مى‏فرمايد:انَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِن الْمُحْسِنين 7: 56[2].
و مى‏فرمايد:انَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللَّه اولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ 2: 217[3].
يعنى مقام رجاء فقط لايق كسانى است كه ايمان آورده، هجرت و جهاد نموده‏اند.
ب: گروه ديگر فريب خوردگان، سادات هاشمى و علوى هستند كه به اصل و نسب و پدران صالح مغرور شده‏اند و غافلند كه خود با روش آنها كه جز ورع و تقوى نيست مخالفت مى‏كنند و نمى‏دانند كه اينان از پدران خود در نزد خدا محترم‏تر نيستند و آنان با تمام پرهيز و تقوائى كه داشتند هميشه ترسان و در حال گريه بودند ولى اينان با تمام گناهان و معاصى خود اميدوار و در امان نشسته‏اند.
ممكن است شيطان با وسوسه اين مطلب را به ايشان تلقين كند كه اگر كسى، كسى را دوست داشت به تبع او فرزندانش را نيز دوست مى‏دارد و خدا پدران سادات را دوست دارد پس سادات را هم دوست مى‏دارد بنابر اين لزومى ندارد كه در انجام عبادات و ترك گناهان كوشا باشند. ولى نبايد غافل شد كه خدا با احدى خويشى ندارد بلكه فقط بندگان مطيع را دوست مى‏دارد و با عاصيان دشمن است حضرت نوح عليه السّلام هنگامى كه فرزندش را در حال غرق شدن ديد عرض كرد:
رَبِّ انَّ ابْنى‏ مِنْ اهْلِى‏ 11: 45[4].
ولى خداوند متعال در جوابش مى‏فرمايد:انَّهُ لَيْسَ مِنْ اهْلِكَ انَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ 11: 46[1].
«از اين آيه شريفه استفاده مى‏شود كه تنها كسانى مى‏توانند خود را به ائمه اطهار عليه السّلام و رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم نسبت دهند كه در سلوك و رفتار شبيه آنان باشند و گر نه صرف انتساب نسبى به آن بزرگواران براى نجات كافى نيست، در جايى كه فرزند بلا فصل نوح عليه السّلام در جلو چشمانش غرق مى‏شود - و مى‏دانيم كه غرق شدن در آن طوفان مساوى دخول جهنم است - با اين انتسابات بدون عمل طرفى بسته نمى‏شود» لذا در قرآن كريم آمده است كه حضرت إبراهيم عليه السّلام براى عمويش آزر طلب مغفرت كرد ولى به حال او سودى نداشت.
كسى كه گمان كند با تقواى پدر نجات مى‏يابد مانند كسى است كه گمان كند با خوردن پدر سير، با نوشيدن او سيراب و با علم او دانشمند مى‏شود و با كوشش و طىّ طريق پدر به كعبه مى‏رسد و آن را مى‏بيند، «زهى خيال باطل».
فصل سوم غرور اهل علم علماء فريفته شده چند گروهند
1 - كسانى كه علوم عقلى و شرعى «نقلى» را با تعمق كافى خوانده و فرا گرفته‏اند ولى فراموش كرده‏اند كه اعضاء و جوارح خود را از گناه باز دارند و به طاعت ملزم كنند و غافل مانده‏اند كه اگر علم به مرحله عمل نرسد وزر و وبال است و جز دورى از خدا ثمرى ندارد و نمى‏دانند كه علم عمل را صدا مى‏زند اگر جوابش را داد مى‏ماند و گر نه كوچ مى‏كند. و كسانى در روز قيامت در شديدترين عذاب معذّب خواهند بود كه از علم خود نفعى نبرده باشند.
2 - كسانى كه پس از علم به عمل پرداخته و اعضاء و جوارح را از گناهان ظاهر باز داشته‏اند ولى رئيس اعضاء يعنى قلب را فراموش كرده و او را از معاصى مهلك و زهرهاى كشنده كه باعث از دست رفتن حيات ابدى مى‏شوند دور نكرده‏اند و حقد و حسد، رياء و تكبر، خود پسندى و جاه طلبى همچنان بر قلبشان حكومت مى‏كند و چه بسا حقائق و اقسام اين صفات را نمى‏شناسند تا چه رسد به اينكه در فكر علاج و ريشه كنى آنها باشند، به مستحبات زائد روى آورده و واجبات اخلاق را ترك مى‏كنند اين‏ها به حقيقت انسانيت متّصف نشده ولى مى‏پندارند در مقامى هستند كه خدا آنها را عذاب نخواهد كرد بلكه شفاعتشان را در مورد ديگران خواهد پذيرفت و گمان مى‏
كنند چنان احترامى نزد خدا دارند كه در باره گناهان سؤالى از ايشان نخواهد كرد.
3 - گروهى كه اين اخلاق باطنى و مضرّات و چگونگى آنها را مى‏دانند ولى چون به مرض خود پسندى دچارند گمان مى‏كنند صفت رذيله‏اى در وجودشان نيست و مقامشان در نزد خدا بالاتر از آن است كه به اين امراض مبتلايشان كند چه اينكه اين گونه امراض مخصوص عوام است و چنانچه آثار كبر و رياست طلبى و برترى جوئى را در خود مشاهده كنند در توجيهش مى‏گويند اين تكبر نيست بلكه طلب عزت دين، اظهار شرف علم، يارى دين خدا و به خاك ماليدن دماغ مخالفين است.
و هرگاه به علت حسدى كه در درون دارند زبانشان به بدگوئى همرديفان و كسانى كه نظر علمى آنها را قبول ندارند گشوده شود اظهار مى‏دارند اين غضب براى خداست و براى رد ظلم و عداوت ناحقّ است و هرگز به خود گمان نمى‏برند كه اين حسد است كه شعله كشيده و وجودشان را در خود مى‏سوزاند در حالى كه اگر عالم ديگرى مورد طعن قرار گيرد نه تنها اين گونه عصبانى نمى‏شوند بلكه ممكن است خوشحال هم باشند.
و هنگامى كه به وسوسه ريا گرفتار مى‏شوند فورى توجيه مى‏كنند كه ريا از ما دور است بلكه هدف از اين كار اظهار علم و عمل است تا ديگران اقتدا كنند و به دين خدا هدايت شوند تا از عذاب خدا خلاص شوند ولى نمى‏انديشند كه اگر همين مردم از عالم ديگرى پيروى كنند و هدايت شوند چنين خوشحال نمى‏شوند در حالى كه اگر هدفشان اصلاح مردم است بايد از اصلاح مردم بدست هر كس باشد خوشحال و مسرور باشند و چه بسا به اين معنى هم متوجه شوند ولى شيطان دست بر ندارد و بگويند من به اين خاطر مى‏خواهم مردم از من پيروى كنند كه اگر توسط من هدايت شوند اجر و ثواب آن براى من خواهد بود پس خوشحالى و سرور من بخاطر ثواب است نه به خاطر حرف مردم.
اين چيزى است كه ايشان به خود گمان مى‏برند ولى خدا بر اندرون وجودشان آگاه است و عمل زشتشان را مى‏بيند.
عمل زشت در نظرشان تزئين شده و آن را نيكو مى‏بينند، سعيشان در زندگى دنيا تباه شده و فكر مى‏كنند كه كار خوب انجام مى‏دهند.
4 - كسانى كه به علم فتاوى و قضاوت و دعاوى و تفاصيل معاملات دنيوى كه بين مردم جارى است اكتفاء كرده و عمر خود را در مباحثى چون سلم، اجاره، ظهار، لعان، جنايات، دعاوى، شهادات، حيض و استحاضه صرف كرده و بدينوسيله اعمال و عبادات ظاهر و باطن را تضييع
كرده‏اند و از اعضاء و جوارح خود مواظبت نكرده‏اند و زبان خود را از غيبت، شكم خود را از خوردن حرام، و پاهايشان را از رفتن به سوى سلطان باز نداشته‏اند امراض قلبى چون كبر، ريا، حقد، خود پسندى، حسد و ساير مهلكات را در حالى كه علاجشان واجب عينى است معالجه نكرده و به واجب كفائى مشغول شده‏اند در حالى كه اشتغال به واجب كفايى قبل از فراغت از واجب عينى معصيت است.
اين‏ها به كسى مى‏مانند كه به امراض خطرناكى چون بواسير و سرسام دچار است و هر آن به مرگ نزديك‏تر مى‏شود و در عين نياز به شناخت دارو و استفاده از آن خود را به يادگيرى مسائل استحاضه و تكرار آن در طول شبانه روز مشغول كرده است در حالى كه مى‏داند او مرد است و مرد نه حيض مى‏شود نه استحاضه ولى احتمال مى‏دهد كه زنى حيض يا استحاضه شود و در اين باره از او سؤال كند. و اين نهايت فريب خوردگى است. همينطور است بيچاره‏اى كه حبّ دنيا بر او مسلط است و به متابعت شهوات، حسد، كبر، ريا و سائر مهلكات باطنى دچار است و در اين حال به يادگيرى فقه مى‏كوشد و چه بسا قبل از آن كه توبه و تلافى كرده باشد مرگ او را در گيرد و با خدا ملاقات كند در حالى كه خدا از او غضبناك است.
5 - گروهى كه به علم كلام و مجادله باطل پرداخته و در رد مخالفين و تحقيق در اشكالات آنها عمر سپرى مى‏كنند و معتقدند كه بنده نمى‏تواند عملى بدون ايمان داشته باشد و ايمان كامل نمى‏شود مگر جدل‏ها و آنچه را كه آنها ادلّه اعتقادى مى‏نامند، بداند اينان مى‏پندارند كه هيچ كس از ايشان به خدا و صفات او عالم‏تر نيست و كسى كه به مذهب آنها معتقد نباشد و علوم ايشان را فرا نگيرد ايمان ندارد.
اين گروه داراى اصناف بسيارى است كه هر كدام ديگرى را لعن و تكفير مى‏كند و هر كدام مردم را به سوى خود مى‏خواند، اشاعره، معتزله، خوارج و نواصب از اين جمله‏اند و اين‏ها همه فريب خوردگانند اگر چه بعضى بر حق و بعضى بر باطلند گمراهان آنها مغرورند چون از ضلالت خود غافلند و گمان مى‏كنند نجات يافته‏اند و آنها كه بر حقند از آن جهت مغرورند كه گمان كرده‏اند جدل مهم‏ترين امور و برترين عبادات است. در حالى كه در حديث نبوى وارد است كه: هرگز قومى بعد از هدايت گمراه نشدند مگر به اين خاطر كه از عمل محروم شدند و به جدل پرداختند. 6 - گروهى كه خود را به موعظه ديگران مشغول كرده‏اند، بهترين افراد اين گروه كسانى هستند كه در مورد اخلاق نفسانى و صفات قلبى چون خوف و رجاء، صبر، شكر، توكل، زهد، يقين، اخلاص، صدق و نظائر آنها صحبت مى‏كنند اينان گمان مى‏كنند كه اگر درباره اين صفات صحبت كنند خود نيز بدانها متّصف مى‏شوند در حالى كه خدا مى‏داند كه اين صفات حميده از آنها دور است مگر همان مقدار كمى كه مسلمانان عوام هم از آن بى‏بهره نيستند ولى مؤمنين زيرك نفس خود را در اين باره مى‏آزمايند و به آرايش‏هاى ظاهرى قناعت نمى‏كنند بلكه از نفس خود حقيقت مى‏خواهند.
7 - گروهى كه به حفظ كلمات و احاديث زهّاد قناعت كرده‏اند اين افراد در واقع كلماتى را حافظند كه خود به معانى آن جاهلند و چيزهايى مى‏گويند كه خود بدان متّصف نيستند.
8 - گروهى كه تمام اوقات را در شنيدن و جمع آورى حديث و پيدا كردن اسناد عالى و كمياب [1] صرف مى‏كنند و از تدبر در معانى دقيق آن غفلت مى‏ورزند.
9 - گروهى كه از تدبّر در احاديث غفلت نكرده‏اند ولى مهمتر از آن را «كه همان عمل به احاديث و به كار بستن آنهاست» فراموش كرده‏اند.
10 - گروهى كه خود را به علم نحو و لغت و شعر و لغات غريبه مشغول كرده‏اند به گمان اينكه از علماى امت اسلام كه به آنها وعده مغفرت داده شده مى‏باشند مى‏گويند قوام دين به كتاب و سنّت است و قوام كتاب و سنّت به علم نحو و لغت.
اين گروه عمر خود را در مطالب دقيق ادبى و لغات غريبه تلف نموده‏اند و به كسى مى‏مانند كه تمام عمر خود را به يادگيرى خط و خوشنويسى بگذراند به گمان اين كه علوم را جز با خط نمى‏توان حفظ كرد پس بايد آن را آموخت چنين شخصى اگر تفكر كند مى‏داند كه يادگيرى اصل خط - يعنى حدى كه بتواند نوشته‏ها را بخواند - براى او كافى است و بيش از آن فوق حد نياز است.
اين‏ها چون كسانى هستند كه تمام عمر خود را در تصحيح مخارج حروف در قرآن ضايع و به همين اكتفاء مى‏كنند. اين هم غرور و فريب است چه اينكه هدف از حروف، معانى آنهاست.
فصل چهارم غرور عابدان و ارباب عمل‏
1 - گروهى از عباد كنندگان واجبات را رها كرده، به مستحبات و كارهاى زائد سرگرم شده‏اند و چه بسا آنقدر در امور زائد فرو رفته كه به اسراف و تجاوز از حد منتهى مى‏شوند. مثل كسانى كه در
وضوء دچار وسوسه شده و بيش از حد در انجام آن دقت مى‏كنند آبى را كه شرع مقدس به طهارتش حكم كرده با احتمالات ضعيف نجس مى‏دانند ولى هنگامى كه مسأله خوردن حلال و اجتناب از حرام پيش مى‏آيد احتمالات بسيار قوى را كه در حرمت مالى هست بعيد مى‏دانند.
اينان گاهى چنان با وسوسه خود سرگرم مى‏شوند و تطهير و وضوء را طول مى‏دهند كه وقت نماز مى‏گذرد و بدين گونه نماز را ضايع مى‏كنند.
2 - گروه ديگرى در نيّت نماز دچار وسواس مى‏شوند تا از جماعت عقب مى‏مانند وقت نماز مى‏گذرد و آنها هنوز نيّت نكرده‏اند. تكبير مى‏گويند ولى در صحت نيّتشان ترديد دارند و در اين رهگذر حضور قلب، خشوع و خضوعى را كه در نماز لازم و واجب است از دست مى‏دهند.
3 - گروه ديگرى در اداى حروف از مخارج صحيح وسواس دارند و هميشه در فكر تمرين و تصحيح اداى حروفند به طورى كه از معانى قرآن غافل مى‏شوند.
4 - گروه ديگرى فريفته قرائت قرآن شده‏اند به سرعت تمام قرآن مى‏خوانند و چه بسا در شبانه روز يك بار قرآن را ختم مى‏كنند زبانشان به تلاوت قرآن مشغول و قلبشان در وادى آرزوها سرگردان است.
خداى تعالى مى‏فرمايد:لَوْ انْزَلْنا هذا الْقُرآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعا مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ 59: 21[1].
ولى اين خواننده ترس خدا ندارد در حالى كه اگر مقدار كمى قرآن با تدبر و تفكر و آداب لازم مى‏خواند برايش از زياد بى‏تدبّر بهتر بود.
5 - گروه ديگرى فريفته مواظبت بر روزه‏اند نفوس خود را با گرسنگى و تشنگى به زحمت مى‏اندازند ولى زبانشان را از غيبت باز نمى‏دارند و قلوبشان را از صفات رذيله پاك نمى‏كنند اينان واجب را رها كرده و مستحب را گرفته‏اند.
6 - گروه ديگرى فريب حج و زيارت مشاهد را خورده‏اند. حج به جا مى‏آورند و زيارت مى‏كنند بدون اين كه حقوق ديگران را ادا كرده يا براى توشه حلال فكرى كرده باشند در بين راه نمازشان ضايع و از تطهير لباس و بدن عاجز مى‏شوند.
7 - گروه ديگرى امامت مسجد يا اذان آن را بعهده مى‏گيرند و گمان مى‏كنند كه در مسير خير و صلاحند امّا اگر در غيبت آنها ديگرى امامت يا اذان را متقبل شود به قدرى ناراحت مى‏شوند كه گوئى قيامت بر پا شده اگر چه آن شخص اعلم و پرهيزكارتر از آنها باشد.
8 - گروه ديگرى مشغول امر به معروف و نهى از منكر مردم شده و خود را فراموش كرده‏اند و
هنگامى كه كسى او را به معروفى امر كند ناراحت شده، رياست طلبى مى‏كند و خود را برتر از آن مى‏داند كه ديگرى او را راهنمائى كند. و اگر در هنگامى كه مرتكب عمل ناشايستى شده كسى او را نهى كند غضب مى‏كند كه من خودم ديگران را امر و نهى مى‏كنم حالا تو مرا نهى مى‏كنى اين گروه از اين كار خود هدفى جز رياست ندارند.
9 - گروه ديگرى در مكّه يا مشاهد متبركه مجاور شده و خود فريفته اين معنى شده‏اند بدون اين كه ظاهر و باطن خود را از گناهان و پليدى‏ها پاك نموده باشند دائما چشم و دل به اموال مردم دوخته و نمى‏دانند كه انگيزه مجاورتشان علاقه‏اى است كه به ستايش ديگران دارند و اگر قرار بود كسى از حالشان با خبر نباشد ماندن بر آنها آسان نبود.
10 - گروهى ديگر در خوراك و لباس و مسكن اظهار زهد مى‏كنند و خود مى‏پندارند كه از جمله زاهدانند ولى خدا مى‏دانند كه چه ميل و رغبت و اشتياقى به جاه و منزلت در قلوب ديگران دارند كه خود بزرگترين لذّت دنياست.
11 - گروه ديگرى به خواندن نماز شب و نوافل و مستحبات ديگر حرص مى‏ورزند در حالى كه از اداى فرائض و انجام واجبات لذّتى احساس نمى‏كنند و هيچ گاه براى اداى آنها در اوّل وقت تعجيلى ندارند.
12 - گروه ديگرى آنچنانند كه يكى از عرفاء توصيف مى‏كند:
گروهى هستند كه به اهل ذكر و تصوّف معروفند اين گروه ادعا مى‏كنند كه از ظاهر سازى و تكلّف بدورند لباسهاى كهنه مى‏پوشند و در حلقه‏ها و جلسات مى‏نشينند اذ كارى را اختراع كرده و اشعارى را زمزمه مى‏كنند با صداى بلند لا اله الا اللّه مى‏گويند ولى علم و معرفت ندارند.
از خود شهيق و نهيقى اختراع كرده‏اند، در فتنه‏ها غوطه مى‏خورند، بدعت‏ها را گرفته و از سنت‏ها دور مانده‏اند، صدايشان را بلند مى‏كنند و شيهه‏هاى زشت مى‏كشند.
13 - گروه ديگرى ادعاى علم و معرفت و مشاهده معبود مى‏كنند و خود را در مقام محمود مجاور و در مرحله عين و شهود ملازم مى‏دانند در حالى كه از اين امور جز اسمى فرا نگرفته‏اند كلماتى پراكنده از طامات [1] حفظ كرده و نزد افراد نادان تكرار مى‏كنند چنانكه گوئى وحى است كه بر آنان نازل شده يا از آسمان خبرى به ايشان رسيده است.
بندگان خدا و علماء دين را به ديده حقارت مى‏نگرند در باره عوام مى‏گويند اجيرانى هستند كه در زحمت گرفتارند، در باره علماء مى‏گويند حديث بين آنها و خدا پرده افكنده است.
اينان به حدّى براى خود كرامت قائلند كه هيچ ملك مقرّبى نيست نه علمى دارند و نه عملى مردم بى خطّ و احمق از هر سو در دسته‏ها و گروه‏ها به سويشان مى‏آيند بيش از آنچه حجّاج به سوى مكه روند، دورشان را مى‏گيرند و به ايشان گوش فرا مى‏دهند و چه بسا براى آنها سجده مى‏كنند چنانكه گوئى معبودى يافته‏اند. دستشان را مى‏بوسند و بر پايشان مى‏فتند.
به مردم اجازه شهوترانى و خوردن شبهه‏ناك مى‏دهند چون حيوانات با مردم مى‏خورند و اهميت نمى‏دهند كه از حلال بدست آمده يا از حرام همانطور كه حلواى مردم را هضم مى‏كنند دينشان را مى‏كوبند تا بارهاى گناهان خود را به طور كامل به اضافه بار گناه كسانى كه با نا آگاهى بدست آنها گمراه شده‏اند در قيامت به دوش كشند و چه بد محموله‏اى بر دوش دارند.
فصل پنجم غرور ثروتمندان‏
1 - گروهى از ثروتمندان در ساختن مساجد، مدارس، كاروانسراها، پل‏ها و چيزهائى كه همه مردم آن را مى‏بينند حرص مى‏ورزند و بعد اسم خود را بر آجر نوشته بر بالاى آن نصب مى‏كنند بدين خيال كه نامشان جاويد و آثارشان بعد از مرگ باقى باشد مى‏پندارند مشمول مغفرت الهى هستند در حالى كه فريب خورده‏اند زيرا:
اولا: اين اموال اگر از حرام محفوظ باشند از شبهه خالى نيستند.
ثانيا: ريا بر ايشان غالب است چه، اگر يكى از آنها را مكلّف كنيم كه يك دينار خرج كند و نامش را بر آن ننويسد و كسى از دادنش با خبر نشود نفسش به او اجازه نمى‏دهد در حالى كه خدا از انفاق او آگاه است اسمش را بنويسد يا ننويسد او مى‏داند. پس اگر اين انسان خدا را در نظر دارد و به مردم بى توجه است به كتيبه احتياجى نيست.
و چه بسا در همسايگى يا شهرشان فقرائى باشد كه صرف مال در راه آنها بهتر از صرف كردن در مساجد و زينت دادن آنهاست.
2 - گروه ديگر كسانى هستند كه اموال خود را به عنوان صدقات به فقرا و مساكين مى‏دهند ولى براى انفاق مجالس عمومى را برمى‏گزينند و از فقرا كسانى را انتخاب مى‏كنند كه عادت به تشكر دارند و انفاق ايشان را فاش مى‏كنند ولى صدقه دادن در خفا و به غير كسانى كه تشكر مى‏كنند يا به غير آشنايانى كه با آنها آمد و شد دارند را خوش ندارند اگر چه از اولويت و اهميت بيشترى برخوردار باشد.
بعضى از ايشان معتقدند اگر فقير آنچه را مى‏گيرد مخفى كند و افشا نكند كفران نعمت كرده و جنايت بزرگى در حق او مرتكب شده است.
3 - گروهى ديگر اموال خود را در حج و زيارات مصرف مى‏كنند و چه بسا خويشان و همسايگان ايشان محروم و گرسنه‏اند.
4 - گروهى به مقتضاى بخلى كه در درون دارند مال خود را حفظ كرده و به عباداتى كه مانند نماز و روزه و ختم قرآن احتياج به صرف مال ندارد مشغول مى‏شوند و گمان مى‏كنند در مسير خير و صلاحند زيرا بخل بر آنها مسلّط شده «و از تشخيص واقعيت عاجزند» اين چنين شخصى بيش از آنچه به كسب فضائل و انجام عبادات مستحبى نياز داشته باشد به ريشه كن نمودن بخلش به وسيله انفاق مال محتاج است. اينان در مثل به كسى مى‏مانند كه مارى در آستين دادى و هر لحظه به مرگ نزديك‏تر مى‏شود و در اين حال خود را به ساختن داروهاى سردى سرگرم كرده تا صفراى خود را تسكين دهد.
5 - گروه ديگرى چنان بخل بر آنها غلبه كرده كه اجازه نمى‏دهد جز زكات واجب از مال خود انفاق كنند زكات را هم از پست‏ترين نوع مال كه خود هيچ رغبتى به آن ندارند اخراج مى‏كنند و به فقرائى مى‏دهند كه براى آنها خدمت كنند و در رفع حوائج آنها ساعى باشند و مى‏پندارند كه زكات را براى رضاى خدا داده‏اند.
خلاصه آنكه اشكال و انواع غرور و فريب غير قابل شمارش است.
و انسان بايد از تمام آنها بر حذر باشد.
در كتاب مصباح الشريعه از امام صادق عليه السّلام چنين نقل مى‏كند.
مغرور در دنيا مسكين و در آخرت مغبون است زيرا چيز برتر را به بهاى پستى فروخته است.
و دچار عجب و خودپسندى مشو (و گمان مكن كه مغرور نيستى) كه چه بسا فريفته به مال يا صحت بدنت باشى به گمان اينكه هميشگى هستند و شايد فريفته عمر طولانى و اولاد و اصحابت باشى به اين پندار كه تو را نجات مى‏دهند.
و چه بسا فريب حالت خود و آرزوها و رسيدن به آنها را خورده باشى و گمان كنى كه راستگويى و هميشه درست مى‏گويى و خطا نمى‏كنى.
و چه بسا بر تقصيرات و كوتاهى خود در عبادت پشيمانى و از اينكه مردم اين حال را در تو مى‏بينند مغرور شده‏اى در حالى كه خدا خلاف آن را در قلب تو مى‏بيند.
و شايد نفس خود را وادار به عبادت كرده‏اى و ميلى به عبادت ندارى در حالى كه خدا اخلاص مى‏خواهد.
و شايد به علم و اصل و نسب خود افتخار مى‏كنى ولى از اسرارى كه خدا مى‏داند آگاه نيستى و شايد كه غير خدا را بخوانى و گمان كنى خدا را خوانده‏اى.
و شايد كه خود را ناصح و خيرخواه مردم حساب كنى در حالى كه مى‏خواهى به سوى تو تمايل پيدا كنند.
و چه بسا نفس خود را نكوهش كنى ولى در حقيقت آن را ستوده باشى پس بدان كه از تاريكيهاى غرور و كدورت آرزوهاى نفسانى خارج نمى‏شوى مگر با انابه صادقانه به سوى خدا و خشوع در برابر او و شناخت عيوب نفس كه با عقل و علم موافقت ندارند و دين و شريعت و الگوى سنت و ائمه هدى آن را نمى‏پسندند.
و اگر به حالتى كه دارى راضى باشى هيچ كسى مانند تو با عملش بدبخت نشده و عمرش را ضايع نكرده است پس مايه حسرت روز قيامت را براى خود فراهم كرده‏اى.