بنـــام پـــروردگارم
هان!
ای مـن وقیـحی که اینـگونه وقیحانه در بـرابـرم ایسـتاده ای! تـویی که شمشــیر افکار پستت را برداشته ای و مغـرورانه به جنگ پروردگارت برخواسته ای! بدان که من هستم!. هستم و گاه غرق می شوم در رحمت پروردگارم. شب هنگام به درگاهش می روم و آنقدر اشک می ریزم تا مجهز به سلاح یقینم کند. آنگاه باز خواهم گشت و با چشم به هم زدنی تو را از سر راهم برخواهم داشت. آری! بدان که خدای من بر بنده حقیرش نظر رحمت دارد و مرا با تو تنها نخواهد گذاشت.
هان!
ای شهد تلخ زندگانی! بدان و آگاه باش؛ که هرگاه تو را می چشم، تلخی ات را آنچنان تا عمق جانم احساس می کنم که از تو بیزار می شوم. درست در مغز پر از ریایت فرو کن که من فریب تو را نخواهم خورد و تا ابد از تو بیزار خواهم بود.
+ نوشته شده در جمعه پانزدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 8:27 توسط ثنا
|