«ولايت‏» واژه‏اى عربى است كه از كلمه «ولى‏» گرفته شده است. «ولى‏» در لغت‏عرب، به معناى آمدن چيزى است در پى چيز ديگر; بدون آنكه فاصله‏اى در ميان آن دو باشد كه لازمه چنين توانى و ترتبى، قرب و نزديكى آن دو به يكديگر است. از اينرو، اين واژه با هيئت‏هاى مختلف (به فتح و كسر) درمعانى «حب و دوستى‏» ، «نصرت و يارى‏» ، «متابعت و پيروى‏» ، و «سرپرستى‏» استعمال شده كه وجه مشترك همه اين معانى همان قرب معنوى است.

مقصود از واژه «ولايت‏» در بحث ولايت فقيه، آخرين معناى مذكور يعنى «سرپرستى‏» است. ولايت‏به معناى سرپرستى، خود داراى اقسامى است و بايد هر يك توضيح داده شود تا روشن گردد كه در اين مساله، كدام‏يك از آنها موردنظر مى‏باشد.

ولايت تكوينى، ولايت‏بر تشريع، ولايت تشريعى

ولايت‏سرپرستى، چند سنخ است كه به حسب آنچه سرپرستى مى‏شود (مولى‏عليه) متفاوت مى‏گردند. ولايت‏سرپرستى، گاه ولايت تكوينى است، گاهى ولايت‏بر تشريع است، و زمانى ولايت در تشريع. ولايت تكوينى به دليل آنكه به تكوين و موجودات عينى جهان مربوط مى‏شود، رابطه‏اى حقيقى ميان دو طرف ولايت وجود دارد و ولايتى حقيقى است، اما ولايت‏بر تشريع و نيز ولايت در تشريع با دو قسم خود كه در صفحات بعدى توضيح داده مى‏شود همگى ولايت‏هاى وضعى و قراردادى هستند; يعنى رابطه سرپرست‏با سرپرستى شده، رابطه على و معلولى نيست كه قابل انفكاك و جدايى نباشد.

«ولايت تكوينى‏» يعنى سرپرستى موجودات جهان و عالم خارج و تصرف عينى داشتن در آنها; مانند ولايت نفس انسان بر قواى درونى خودش. هر انسانى نسبت‏به قواى ادراكى خود مانند نيروى وهمى و خيالى و نيز بر قواى تحريكى خويش مانند شهوت و غضب، ولايت دارد; بر اعضاء و جوارح سالم خود ولايت دارد; اگر دستور ديدن مى‏دهد، چشم او اطاعت مى‏كند و اگر دستور شنيدن مى‏دهد، گوش او مى‏شنود و اگر دستور برداشتن چيزى را صادر مى‏كند، دستش فرمان مى‏برد و اقدام مى‏كند; البته اين پيروى و فرمانبرى، در صورتى است كه نقصى در اين اعضاء وجود نداشته باشد.

بازگشت اين ولايت تكوينى، به «علت و معلول‏» است. اين نوع از ولايت، تنها بين علت و معلول تحقق مى‏يابد و بر اساس آن، هر علتى، ولى و سرپرست معلول خويش است و هر معلولى، مولى‏عليه و سرپرستى‏شده و در تحت ولايت و تصرف علت‏خود مى‏باشد.

از اينرو، ولايت تكوينى (رابطه على و معلولى)، هيچ گاه تخلف‏بردار نيست و نفس انسان اگر اراده كند كه صورتى را در ذهن خود ترسيم سازد، اراده‏كردنش همان و ترسيم كردن و تحقق بخشيدن به موجود ذهنى‏اش همان. نفس انسان، مظهر خدائى است كه: «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون‏» (1) و لذا هرگاه چيزى را اراده كند و بخواهد باشد، آن چيز با همين اراده و خواست، در حيطه نفس، موجود و متحقق مى‏شود. ولى واقعى و حقيقى اشياء و اشخاص كه نفس همه انسان‏ها در ولايت داشتن مظهر اويند، فقط و فقط، ذات اقدس الهى است; چنانكه در قرآن كريم ولايت را در وجود خداوند منحصر مى‏كند و مى‏فرمايد: «فالله هو الولى‏» (2) .

«ولايت‏بر تشريع‏» همان ولايت‏بر قانونگذارى و تشريع احكام است; يعنى اينكه كسى، سرپرست جعل قانون و وضع‏كننده اصول و مواد قانونى باشد. اين ولايت كه در حيطه قوانين است و نه در دايره موجودات واقعى و تكوينى، اگر چه نسبت‏به وضع قانون تخلف‏پذير نيست‏يعنى با اراده مبدء جعل قانون، بدون فاصله، اصل قانون جعل مى‏شود، ليكن در مقام امتثال، قابل تخلف و عصيان است; يعنى ممكن است افراد بشر، قانون قانونگذارى را اطاعت نمايند و ممكن است دست‏به عصيان بزنند و آن را نپذيرند; زيرا انسان بر خلاف حيوانات، آزاد آفريده شده و مى‏تواند هر يك از دو راه عصيان و اطاعت را انتخاب كند و در عمل آن را بپيمايد. در مباحث گذشته گفته شد (3) كه تنها قانون كامل و شايسته براى انسان، قانونى است كه از سوى خالق انسان و جهان و خداى عالم و حكيم مطلق باشد و لذا، ولايت‏بر تشريع و قانونگذارى، منحصر به ذات اقدس اله است; چنانكه قرآن كريم در اين باره فرموده است: «ان الحكم الا لله‏» (4) .

«ولايت تشريعى‏» يعنى نوعى سرپرستى كه نه ولايت تكوينى است و نه ولايت‏بر تشريع و قانون، بلكه ولايتى است در محدوده تشريع و تابع قانون الهى كه خود بر دو قسم است: يكى ولايت‏بر محجوران و ديگرى ولايت‏بر جامعه خردمندان.

پيش از آنكه به بيان دو قسم ولايت تشريعى بپردازيم، يادسپارى اين نكته ضرورى است كه ولايت تشريعى با دو قسمش، همانند ولايت‏بر تشريع، مربوط به رابطه تكوينى و على و معلولى نيست، بلكه از امور اعتبارى و قراردادى است (5) ; البته ولايت‏بر تشريع، با يك تحليل عقلى كه ضمنا اشاره شد، به سنخ ولايت تكوينى برمى‏گردد; زيرا قلمرو ولايت‏بر تشريع، همانا فعل خود شارع است; يعنى او ولايت‏بر اراده تشريع دارد كه از آن به «ارادة‏التشريع‏» ياد مى‏شود نه «اراده تشريعيه‏» .

ولايت‏بر محجوران; ولايت‏بر جامعه خردمندان

ولايت در محدوده تشريع، در قرآن كريم و در روايات اسلامى، گاهى به معناى تصدى امور مردگان يا كسانى كه بر اثر قصور علمى يا عجز عملى يا عدم حضور، نمى‏توانند حق خود را استيفا كنند آمده و گاهى به معناى تصدى امور جامعه انسانى.

به عنوان نمونه; فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در واقعه غدير خم:

«الست اولى بكم من انفسكم‏» (6) ;

«من كنت مولاه فعلي مولاه‏» (7)

و همچنين آياتى مانند

«النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم‏» (8)

و

«انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏» (9) ،

بازگوكننده ولايت و سرپرستى و اداره امور جامعه اسلامى است و از سوى ديگر، آياتى نظير:

«و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل‏» (10)

و

«و اهله ثم لنقولن لوليه ما شهدنا مهلك اهله‏» (11)

و

«فان كان الذى عليه الحق سفيها او ضعيفا او لا يستطيع ان يمل هو فليملل وليه بالعدل‏» (12) ،

درباره ولايت‏سرپرستى مردگان و سفيهان و محجوران است.

در فقه اسلامى نيز همين دو گونه از ولايت آمده است. ولايت‏بر جامعه، اعم از كشوردارى و قضاء و داورى، در مبحث جهاد و امر به معروف و نهى از منكر فقه مطرح شده است. همه فقيهانى كه به فلسفه فقه انديشيده‏اند، ضرورت والى براى جامعه را به روشنى درك كرده‏اند; مثلا فقيه بزرگوار، صاحب جواهر (ره)، در بخش امر به معروف و نهى از منكر، پس از طرح مساله جنگ و امر به معروف و نهى از منكر مى‏گويد:

«مما يظهر بادنى تامل في النصوص و ملاحظتهم حال الشيعة وخصوصا علماء الشيعة في زمن الغيبة والخفاء بالتوقيع الذي جاء الى مفيد من ناحية المقدسة وما اشتمل عليه من التبجيل والتعظيم بل لولا عموم الولاية لبقى كثير من الامور المتعلقة بشيعتهم معطلة فمن الغريب وسوسة بعض الناس في ذلك بل كانه ما ذاق من طعم الفقه شيئا» (13) .

آنچه اين فقيه بزرگوار بر آن تاكيد دارد، يك مساله عقلى است. وى پس از انديشه در انبوهى از احكام اسلامى در زمينه‏هاى گوناگون حيات بشرى، به اين نتيجه رسيد كه اين احكام فراوان، به قطع، نيازمند متولى و مجرى است و در غير اين صورت، امور زندگى شيعيان در عصر غيبت ولى عصر (عج)، معطل مى‏ماند. وى براى تاكيد بر اين مساله مى‏گويد: كسى كه در ولايت فقيه وسوسه كند، گويا طعم فقه را نچشيده و فلسفه وجودى دين و احكام آن را درنيافته است. ايشان در نهايت مى‏گويد: بعيد است كه فقيه جامع‏الشرايط، حق جهاد ابتدائى نداشته باشد (14) . صاحب جواهر (ره) در مبحث قضاء جواهر نيز همين مطالب را درباره گستره ولايت فقيه در عصر غيبت آورده است (15) .

امام صادق (عليه‏السلام) مى‏فرمايد: در روز قيامت، خداى عز وجل از شخص مومن سؤال مى‏كند: زمانى كه من مريض شدم، چرابه عيادت من نيامدى؟ شخص مومن مى‏گويد: شما كه مريض نمى‏شويد. فرمود: فلان بنده مؤمن كه مريض شد، اگر او را عيادت مى‏كردى، مرا عيادت كرده بودى (34) .

اين سخنان، كنايه و مجاز و استعاره و تشبيه نيست، بلكه‏از قبيل حق را در آينه مؤمن ديدن است; كه مؤمن، آيت‏خداوند مى‏باشد.