ولایت
مقصود از واژه «ولايت» در بحث ولايت فقيه، آخرين معناى مذكور يعنى «سرپرستى» است. ولايتبه معناى سرپرستى، خود داراى اقسامى است و بايد هر يك توضيح داده شود تا روشن گردد كه در اين مساله، كداميك از آنها موردنظر مىباشد.
ولايت تكوينى، ولايتبر تشريع، ولايت تشريعى
ولايتسرپرستى، چند سنخ است كه به حسب آنچه سرپرستى مىشود (مولىعليه) متفاوت مىگردند. ولايتسرپرستى، گاه ولايت تكوينى است، گاهى ولايتبر تشريع است، و زمانى ولايت در تشريع. ولايت تكوينى به دليل آنكه به تكوين و موجودات عينى جهان مربوط مىشود، رابطهاى حقيقى ميان دو طرف ولايت وجود دارد و ولايتى حقيقى است، اما ولايتبر تشريع و نيز ولايت در تشريع با دو قسم خود كه در صفحات بعدى توضيح داده مىشود همگى ولايتهاى وضعى و قراردادى هستند; يعنى رابطه سرپرستبا سرپرستى شده، رابطه على و معلولى نيست كه قابل انفكاك و جدايى نباشد.
«ولايت تكوينى» يعنى سرپرستى موجودات جهان و عالم خارج و تصرف عينى داشتن در آنها; مانند ولايت نفس انسان بر قواى درونى خودش. هر انسانى نسبتبه قواى ادراكى خود مانند نيروى وهمى و خيالى و نيز بر قواى تحريكى خويش مانند شهوت و غضب، ولايت دارد; بر اعضاء و جوارح سالم خود ولايت دارد; اگر دستور ديدن مىدهد، چشم او اطاعت مىكند و اگر دستور شنيدن مىدهد، گوش او مىشنود و اگر دستور برداشتن چيزى را صادر مىكند، دستش فرمان مىبرد و اقدام مىكند; البته اين پيروى و فرمانبرى، در صورتى است كه نقصى در اين اعضاء وجود نداشته باشد.
بازگشت اين ولايت تكوينى، به «علت و معلول» است. اين نوع از ولايت، تنها بين علت و معلول تحقق مىيابد و بر اساس آن، هر علتى، ولى و سرپرست معلول خويش است و هر معلولى، مولىعليه و سرپرستىشده و در تحت ولايت و تصرف علتخود مىباشد.
از اينرو، ولايت تكوينى (رابطه على و معلولى)، هيچ گاه تخلفبردار نيست و نفس انسان اگر اراده كند كه صورتى را در ذهن خود ترسيم سازد، ارادهكردنش همان و ترسيم كردن و تحقق بخشيدن به موجود ذهنىاش همان. نفس انسان، مظهر خدائى است كه: «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون» (1) و لذا هرگاه چيزى را اراده كند و بخواهد باشد، آن چيز با همين اراده و خواست، در حيطه نفس، موجود و متحقق مىشود. ولى واقعى و حقيقى اشياء و اشخاص كه نفس همه انسانها در ولايت داشتن مظهر اويند، فقط و فقط، ذات اقدس الهى است; چنانكه در قرآن كريم ولايت را در وجود خداوند منحصر مىكند و مىفرمايد: «فالله هو الولى» (2) .
«ولايتبر تشريع» همان ولايتبر قانونگذارى و تشريع احكام است; يعنى اينكه كسى، سرپرست جعل قانون و وضعكننده اصول و مواد قانونى باشد. اين ولايت كه در حيطه قوانين است و نه در دايره موجودات واقعى و تكوينى، اگر چه نسبتبه وضع قانون تخلفپذير نيستيعنى با اراده مبدء جعل قانون، بدون فاصله، اصل قانون جعل مىشود، ليكن در مقام امتثال، قابل تخلف و عصيان است; يعنى ممكن است افراد بشر، قانون قانونگذارى را اطاعت نمايند و ممكن است دستبه عصيان بزنند و آن را نپذيرند; زيرا انسان بر خلاف حيوانات، آزاد آفريده شده و مىتواند هر يك از دو راه عصيان و اطاعت را انتخاب كند و در عمل آن را بپيمايد. در مباحث گذشته گفته شد (3) كه تنها قانون كامل و شايسته براى انسان، قانونى است كه از سوى خالق انسان و جهان و خداى عالم و حكيم مطلق باشد و لذا، ولايتبر تشريع و قانونگذارى، منحصر به ذات اقدس اله است; چنانكه قرآن كريم در اين باره فرموده است: «ان الحكم الا لله» (4) .
«ولايت تشريعى» يعنى نوعى سرپرستى كه نه ولايت تكوينى است و نه ولايتبر تشريع و قانون، بلكه ولايتى است در محدوده تشريع و تابع قانون الهى كه خود بر دو قسم است: يكى ولايتبر محجوران و ديگرى ولايتبر جامعه خردمندان.
پيش از آنكه به بيان دو قسم ولايت تشريعى بپردازيم، يادسپارى اين نكته ضرورى است كه ولايت تشريعى با دو قسمش، همانند ولايتبر تشريع، مربوط به رابطه تكوينى و على و معلولى نيست، بلكه از امور اعتبارى و قراردادى است (5) ; البته ولايتبر تشريع، با يك تحليل عقلى كه ضمنا اشاره شد، به سنخ ولايت تكوينى برمىگردد; زيرا قلمرو ولايتبر تشريع، همانا فعل خود شارع است; يعنى او ولايتبر اراده تشريع دارد كه از آن به «ارادةالتشريع» ياد مىشود نه «اراده تشريعيه» .
ولايتبر محجوران; ولايتبر جامعه خردمندان
ولايت در محدوده تشريع، در قرآن كريم و در روايات اسلامى، گاهى به معناى تصدى امور مردگان يا كسانى كه بر اثر قصور علمى يا عجز عملى يا عدم حضور، نمىتوانند حق خود را استيفا كنند آمده و گاهى به معناى تصدى امور جامعه انسانى.
به عنوان نمونه; فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در واقعه غدير خم:
«الست اولى بكم من انفسكم» (6) ;
«من كنت مولاه فعلي مولاه» (7)
و همچنين آياتى مانند
«النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم» (8)
و
«انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكوة و هم راكعون» (9) ،
بازگوكننده ولايت و سرپرستى و اداره امور جامعه اسلامى است و از سوى ديگر، آياتى نظير:
«و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل» (10)
و
«و اهله ثم لنقولن لوليه ما شهدنا مهلك اهله» (11)
و
«فان كان الذى عليه الحق سفيها او ضعيفا او لا يستطيع ان يمل هو فليملل وليه بالعدل» (12) ،
درباره ولايتسرپرستى مردگان و سفيهان و محجوران است.
در فقه اسلامى نيز همين دو گونه از ولايت آمده است. ولايتبر جامعه، اعم از كشوردارى و قضاء و داورى، در مبحث جهاد و امر به معروف و نهى از منكر فقه مطرح شده است. همه فقيهانى كه به فلسفه فقه انديشيدهاند، ضرورت والى براى جامعه را به روشنى درك كردهاند; مثلا فقيه بزرگوار، صاحب جواهر (ره)، در بخش امر به معروف و نهى از منكر، پس از طرح مساله جنگ و امر به معروف و نهى از منكر مىگويد:
«مما يظهر بادنى تامل في النصوص و ملاحظتهم حال الشيعة وخصوصا علماء الشيعة في زمن الغيبة والخفاء بالتوقيع الذي جاء الى مفيد من ناحية المقدسة وما اشتمل عليه من التبجيل والتعظيم بل لولا عموم الولاية لبقى كثير من الامور المتعلقة بشيعتهم معطلة فمن الغريب وسوسة بعض الناس في ذلك بل كانه ما ذاق من طعم الفقه شيئا» (13) .
آنچه اين فقيه بزرگوار بر آن تاكيد دارد، يك مساله عقلى است. وى پس از انديشه در انبوهى از احكام اسلامى در زمينههاى گوناگون حيات بشرى، به اين نتيجه رسيد كه اين احكام فراوان، به قطع، نيازمند متولى و مجرى است و در غير اين صورت، امور زندگى شيعيان در عصر غيبت ولى عصر (عج)، معطل مىماند. وى براى تاكيد بر اين مساله مىگويد: كسى كه در ولايت فقيه وسوسه كند، گويا طعم فقه را نچشيده و فلسفه وجودى دين و احكام آن را درنيافته است. ايشان در نهايت مىگويد: بعيد است كه فقيه جامعالشرايط، حق جهاد ابتدائى نداشته باشد (14) . صاحب جواهر (ره) در مبحث قضاء جواهر نيز همين مطالب را درباره گستره ولايت فقيه در عصر غيبت آورده است (15) .
امام صادق (عليهالسلام) مىفرمايد: در روز قيامت، خداى عز وجل از شخص مومن سؤال مىكند: زمانى كه من مريض شدم، چرابه عيادت من نيامدى؟ شخص مومن مىگويد: شما كه مريض نمىشويد. فرمود: فلان بنده مؤمن كه مريض شد، اگر او را عيادت مىكردى، مرا عيادت كرده بودى (34) .
اين سخنان، كنايه و مجاز و استعاره و تشبيه نيست، بلكهاز قبيل حق را در آينه مؤمن ديدن است; كه مؤمن، آيتخداوند مىباشد.