حالاتـي عجيب از آيت اله سيد عبدالكريم كشميري(قدس اله نفسه الزكيه)
حالاتـي عجيب از آيت اله سيد عبدالكريم كشميري(قدس اله نفسه الزكيه)
عظمت نجف در نظر آيت اله كشميري
شاگردان مى گويند :گاهى آن قدر توصيف نجف را مى كرد كه انگار شهر ديگرى در دنيا وجود ندارد و مى فرمود: همه ايران يك نجف نخواهد شد .مى گفت :نجف چيز ديگرى است. حتى مساجد كوچك آن جا داراى يك معنويتى است كه مساجد بزرگ ايران مثل مسجد گوهرشاد خراسان آن معنويت را ندارد در نجف سيصد و شصت پيامبر دفن هستند و كربلا دويست و شصت پيامبر، قبر حضرت آدم و نوح در كنار قبر اميرالمؤمنين مى باشد. آن قدر نجف مهم است كه مانند مرحوم شيخ زين العابدين مرندى كه مجتهدى مسلم و باتقوا بود گاهى مى آمد جلو درب صحن اميرالمؤمنين آن جا كه گداها مى نشستند، مى نشست. مى گفتند آقا اين جا خوب نيست مى فرمود: اين جا، جائى است كه امام زمان (عج) و حضرت خضر (ع) به طرف حرم مى روند من هم نشسته ام تا شايد توجهى به من كنند.
همسر ايشان مى گويد :(قبلاً كه در نجف بوديم) حتى بعثى هاي صدام هم تا آخر هيچ بى احترامى به آقا نكردند و هيچ آسيبى نرساندند. يعنى در حقيقت همان ها هم يك محبت و علاقه درونى به آقاى كشميرى داشتند، تمام آنها به ايشان احترام مى گذاشتند و دوستشان داشتند. حاج صاحب مى گويد :من به ايشان گفتم آقا مى خواهم از عراق بروم اين جا خيلى اختناق است و صدام اذيت مى كند براى من استخاره بگيريد كه بروم يا نه. ايشان استخاره گرفتند و گفتند استخاره خيلى خوب است. بعد از آن يك روز به من گفتند: من هم استخاره گرفته ام گفته اند زودتر برو. اما چيز ديگرى نمى گفتند. و اين گونه مى شود كه در سال 1359 به ايران مى آيد و ابتدا در تهران و سپس در قم ساكن مى شود.
تاثير معنوي آيت اله كشميري
حاج صاحب عضدالله مي گويد: خيلى اتفاق مى افتاد كه وقتى ايشان با يك نفر صحبت مى كر آن فرد منقلب مى شد. يك بار شخصى آمده بود پيش ايشان و حرف هاى خوبى نمى زد. آقاى كشميرى به من گفتند كم كم بايد او را به راه بياوريم، و البته به طور كلى با مردم خيلى حرف مى زد.
يك رفيقى داشتند كه قصاب بود و حلال و حرام را رعايت نمى كرد. يك بار ايشان نشستند و با او صحبت كردند يك دفعه آن فرد متحول شد و از آن به بعد مى ديدم كه وقتى مى خواهد به حرم يا به منزل برود عبايش را روى سرش مى كشد و مى رود، خانم او آمد و از من پرسيد چه اتفاقى افتاده است كه او شبها مى رود داخل اتاق و در را مى بندد و تا صبح قرآن مى خواند؟ من گفتم ايشان با آقا سيد عبدالكريم نشسته و منقلب شده است.
نورانيت آيت اله كشميري در دوران كودكي
هنوز 7 يا 8 سال بيشتر ندارد كه پيرمردى 70 ساله كه در مدرسه جدش ساكن است او را صدا مى زند و به او مى گويد :پسر جان در سرت نور است، تو به درد بازى نمى خورى .و او اين جمله را به خاطر مى سپارد. اين پيرمرد كسى جز شيخ مرتضى طالقانى نيست. او بسيار اهل تفكر و عبادت است و اولين شخصى است كه از سيد عبدالكريم دستگيرى مى كند. حجره سيد عبدالكريم در كنار حجره اوست و او بيشتر از ده سال، تا سن 21 سالگى از محضر شيخ بهره مى برد، درس اخلاق او را مى نويسد و بيشترين استفاده را در اخلاق و اذكار از او مى برد.
عنايت آيت الله قاضى به ايشان
آيت الله قاضى 79 ساله با اين كه تنها افرادى را به شاگردى مى پذيرد كه مجتهد باشند، سيد عبدالكريم كشميرى را مى پذيرد و به او مى گويد :در سرت نور است. و رفتارش با او مانند رفتار يك پدر مهربان است و او را دوست دارد. وقتى صحبت از خرما مى شود و سيد عبدالكريم مى گويد من خرماى درى را دوست دارم، بعد از ساعتى كه از جدايى آنها از يكديگر مى گذرد، سيد عبدالكريم مى بيند كه در خانه را مى زنند. در را كه باز مى كند مى بيند كه آقاى قاضى براى او خرماى درى خريده و آورده است.
عنايت اميرالمؤمنين على (ع) به ايشان
پدر سيد عبدالكريم، سيد محمد على كشميرى، داماد آيت الله سيد محمد كاظم يزدى، خود زاهد و عابد است و به مستحبات و واجبات بسيار پاى بند بود، اما زهد زياد او و نيز نسبت تصوف به آيت الله قاضى باعث مى شود تا از رفتن عبدالكريم به نزد آقاى قاضى به هر بهانه ممانعت به عمل بياورد. گاهى به او مى گويد :مى ترسم ديوانه شوى. گاهى از كفش دار حرم حضرت امير (ع) مى پرسد: آيا عبدالكريم به حرم آمده است؟ و اگر كفش دار بگويد او را نديدم، آن روز با سيد عبدالكريم حرف نمى زند. و زمانى كه او مى خواهد از نجف به كربلا و كاظمين براى زيارت برود تا دم ماشين مى رود و او را سفارش مى كند كه اگر بغداد بروى تو را عاق مى كنم و حتى در ماشين هم شخصى را مامور مى كند كه مواظب او باشد چرا كه بغداد را شهرى غير مذهبى مى داند .و سرانجام سيد عبدالكريم كه از حساسيت هاى پدر به تنگ آمده به حرم اميرالمؤمنين على (ع) مى رود و از اين كه كار حرامى انجام نمى دهد به حضرت امير پناه مى برد و از او كمك مى خواهد و چون بر آن آستان روى مى نهد و در راه آن خاندان به صدق قدم بر مى دارد، فراز مسند خورشيد جايگاهش و همت شاه نجف بدرقه راهش مى گردد. پدر عبدالكريم در خواب حضرت امير(ع) را مى بيند كه به او مى فرمايد :من از شكم تا سر عبدالكريمم. و پدر از آن به بعد ديگر خيلى به او كارى ندارد. و اين چنين او از محضر سيدالعرفـا آيت الله قاضى بهره ها مى برد.
ارتباط با عالم ديگر
حاج صاحب عضدالله مى گويد :ايشان روزها معمولا روزه بود و دو سه روز پشت سر هم روزه مى گرفت، غذا كم مى خورد و قرآن بسيار مى خواند. گاهى سه، چهار روز در هفته به وادى السلام مى رفت و من دنبال ايشان مى رفتم، شب هاى جمعه هم ساعت يازده و يا نصف شب به آن جا مى رفت و هميشه تسبيح دستش بود و دعا مى خواند. به من مى گفتند بيا برويم آن جا كارهايى هست كه شما نمى دانيد و من هم خجالت مى كشيدم از ايشان بپرسم كه آن جا چه مى كنند. گاهى نصف شب ها كه به آن جا مى رفتيم، مى گفتند ارواح مؤمنين را ببين! مى گفتم آقا من نمى بينم. ولى ايشان مى گفتند نه ببين مؤمنين حلقه حلقه نشسته اند... و البته من چيزهايى از اين سيد بزرگوار ديدم كه نمى توانم همه آن ها را بگويم. فقط يك روز كه آن جا بوديم گفتم آقا برويم ديگر؟! گفتند: نه حالا بنشين بعداً مى رويم، يك چيزهايى هست بگذار تمام شود.من تعجب مى كردم.بعد از مدتى گفتند تمام شد برويم .
استخاره هاي آيت الله كشميرى
يكى از مراجعات آيت الله كشميرى در نجف و بعد از آن در ايران براى استخاره بود و ايشان انواع استخارات را وارد بودند با تسبيح، با قرآن و الهامى، و از تسبيح و قرآن را هم كه اقسام گوناگون دارد مى دانستند.روزى سوال شد استخاره هاى شما صدرصد است؟ فرمود: وقتى حال استخاره باشد صد درصد است. همان طور كه شاعر هر وقت بخواهد مى تواند شعر بگويد و وقتى ذوق گفتن شعرش بيايد شروع به شعر گفتن مى كند. مى فرمودند:
استخاره با تسبيح يادگارى از مرحوم شيخ مرتضى طالقانى است و اصل استخاره با قرآن از دستورالعمل شيخ على اكبر اراكى بود كه از او دستورالعملی برای استخاره خواستم، ایشان یک اربعین روزه به اضافه سوره نور را با عدد و شرایط مخصوصی فرمودند، من هم انجام دادم تا اين كه سه خواب ديديم :
اول: در عالم رويا ديدم اميرالمؤمنين (ع) در ايوان طلا، ايستاده و نوح پيامبر با عمامه بزرگ در عقب سر ايشان ايستاده است. امام (ع) به من تسبيح دادند.
دوم: اينكه آقا سید ابوالحسن اصفهانی در صحن امیرالمؤمنین علیه السلام بودند و به من تسبیح دادند.
سوم: در خواب ديدم در كفم چيزى مانند ماه است و كم كم نور آن زياد مى شود. بعد از آن فهم استخاره داده شد و مراجعاتم زياد شد. تا جايى كه روزى چند استخاره گرفتم و به زحمت افتادم. پس خدمت آقاى حداد اين مشكل را عرض كردم و ايشان مطلبى دقيق فرمودند.
يك نوع استخاره ايشان به اين نحو بود كه با تسبيح استخاره مى گرفتند و با آيه قرآن كريم جواب مى دادند. عرض شد حافظ كل قرآن هستيد؟ فرمود: نه، عرض شد با آيات چطور جواب مى دهيد؟ فرمود: به دلم الهام مى شود. گاهى دست روى جلد قرآن مى گذاشتند و جواب استخاره را مى دادند از ايشان سوال شد چطور مى شود كه شما دست روى جلد قرآن مى گذاريد و جواب استخاره را مى دهيد؟ فرمود: وقتى حالش آمد همه چيز در جواب به ذهن و قلب مى آيد: استخاره ديگرى كه با قرآن، آن هم براى عده اى خاص مى گرفتند اين بود كه بعد از باز كردن قرآن، شش ورق را مى شمردند، آيه اول صفحه اول، يا آيه سوم صفحه سوم و آيه ششم صفحه ششم را نگاه مى كردند بعد طبق برداشت خاص، گاهى آينده و ثمرات آن كار و يا آفات آن را بيان مى كردند و گاهى گذشته شخص را مى گفتند و اين بستگى به حال استخاره اى ايشان داشت. البته اين قاعده هميشگى نبود، چه بسا قبل آيه و بعد آيه و گاهى چند آيه اطراف را هم مى ديدند و مطالبى را بيان مى داشتند.
مى فرمودند :هر گاه انسان سه مرتبه صلوات بفرستد و صد مرتبه استخير الله برحمته خيره فى عافيه بگويد، بعد يك قبضه تسبيح را بگيرد، دانه وسط يكى بيايد بسيار خوب، دو تا ميانه مايل به بدى، سه تا زحمت دارد و عاقبتش خوب، و چهار تا بسيار بد است اين استخاره رد ندارد و (براى اهلش) به دل الهام مى شود.
در چند سال آخر عمر كه كسالت جسمانى داشتند، كم حرف مى زند و بيشتر تفكر مى كردند و گاهى بعد از تفكر يك لا اله الا الله مى گفتند. ايشان زمانى كه در نجف بودند، صبح ها قريب دو ساعت به ظهر مانده در يكى از ايوان هاى صحن اميرالمؤمنين (ع) مى نشستند و افراد مختلف در اين موقع براى گرفتن استخاره به ايشان مراجعه مى كردند.
توصيه هاى آيت الله كشميرى
اين ها توصيه هاى هميشگى آيت الله كشميرى است: ذكر، نماز با توجه، نماز شب، قرآن، خلوت، سكوت و...
سيد محمود كشميرى مى گويد :ما نمى دانيم او چه مى گفت، فقط مى دانيم بيست و چهار ساعت در حال ذكر بود حتى در حال راه رفتن، و زبانشان از صبح تا شب به ذكر الهى مترنم بود. فاصله خانه ما تا صحن حضرت امير (ع) خيلى زياد بود. حدود سه تا چهار كيلومتر. و او اين مسير را هر روز در نجف چهار بار پياده رفت و آمد مى كرد و در طول راه زبانش از ذكر نمى ايستاد.
ايشان دائم در حضور بود، دائم متوجه بود، و خودش از اين حضور تعبير به خدمت مى كرد، و هميشه اين دعا را مى خواند: و حالى فى خدمتك سرمدا.
پسر ايشان مى گويد :در اين عالم نبود، با ما هم كه نشسته بود من مى دانم نصف وجودش با ما نبود، من اين را حس مى كردم! عبادت هايش درونى بود هميشه هم به من مى گفت: القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله
ايشان اگر دهان شان باز بود معلوم بود كه گاهى مشغول به ذكر لا اله الا الله بودند.
از او مى خواهند تمام عرفان را تنها در يك عبارت خلاصه كند و او تمام مجاهدت ها، تمام رياضت ها و تمام سلوكش را در يك كلام خلاصه مى كند و مى گويد :قطع از ما سوى الله.
شاگردان مى گويند :ايشان همان حرف آقاى قاضى را مى فرمودند كه از اين جا تا بهشت يك قدم است. قدم اول را بگذاريد روى هواى نفس، قدم دومى در بهشت است .
داستاني شگفت
ايشان مى فرمودند :روزى به ذهنم آمد كه كسى مثل من هست كه استخاره كند، به زنى برخورد كردم با عباى سياه و حالت زنان روستايى و چادر نشين. مدتى او را مى ديدم كه زن ها به او مراجعه مى كنند و او با تسبيحى كه دست دارد برايشان استخاره مى گيرد. روزى به يكى از خدام صحن مطهر گفتم هنگام ظهر كه كار اين زن تمام مى شود او را نزد من بياور، از او سوالاتى دارم. خادم يك روز پس از اين اين كه كار استخاره آن زن تمام شد او را نزد من آورد از او سوال كردم استخاره را از كه آموختى؟ چه ذكرى مى خوانى؟ و چگونه مسائل را به مردم مى گويى؟ گفت: من داستانى دارم و شروع به تعريف آن كرد:
من زنى بودم كه با شوهر و فرزندانم زندگى عادى را مى گذراندم. شوهرم در اثر حادثه اى از دنيا رفت و من با چهار فرزند يتيم ماندم. خانواده شوهرم به اين عنوان كه من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است، مرا از خود طرد كردند. خانواده خودم هم اعتنايى به مشكلات مادى من نداشتند لذا زندگى را با زحمات زياد و رنج فراوان مى گذراندم و به ناچار متوسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع) شدم، در بين ما رسم است كه اگر حاجتى داريم به حرم حضرت ابوالفضل (ع) مى آييم و سه روز اعتصاب غذا مى كنيم تا حاجتمان را بگيريم و اكثرا هم حاجت خود را مى گيرند. من تصميم گرفتم اين رسم را انجام دهم. پس رفتم كنار ضريح حضرت عباس (ع) و اعتصاب غذا را شروع كردم. روز سوم بود كه كنار ضريح خوابم برد و حضرت عباس (ع) به خوابم آمد و حاجتم را برآورد و فرمود: تو براى مردم استخاره بگير. عرض كردم: من كه استخاره بلد نيستم. فرمود تو تسبيح را به دست بگير، ما حاضريم به تو مى گوييم كه چه بگويى، از خواب بيدار شدم و با خود گفتم: اين چه خوابى است كه ديده ام؟ آيه به درستى حاجت من روا شده است و ديگر مشكلى نخواهم داشت؟ مردد بودم كه چه كار كنم. بالاخره تصميم گرفتم كه اعتـصابم را شكسته و از حرم خارج شوم، ببينم چه مى شود. از حرم خارج شدم و به صحن آمدم. از يكى از راهروهاى خروجى كه مى گذشتم زنى به من برخورد كرد و گفت: استخاره مى گيرى؟ تعجب كردم اين زن چه مى گويد؟ معمول نيست كه زن استخاره بگيرد. آن هم زنى چادر نشين و روستايى. گفتم: من كه تسبيح براى استخاره ندارم فورا تسبيحى به من داد و گفت: اين تسبيح را بگير و استخاره كن. دست بردم و با توجهى كه به حضرت ابوالفضل (ع) داشتم، مشتى از دانه هاى تسبيح را گرفتم، ديدم حضرت حضرت در مقابلم ظاهر شد و فرمود به اين زن چه بگويم. از آن روز من هفته اى يك بار به اين جا مى آيم و زنانـى كه وضع مرا مى دانند نزدم مى آيند و من براى ايشان استخاره مى گيرم و با پول حاصله وسايل معيشت خودم و فرزندانم را تهيه مى كنم.
حالات نماز و مقام محمود
حاج صاحب عضدالله مى گويد :بعضى وقت ها با هم به مسجد كوفه مى رفتيم و ايشان تا صبح آن جا مى ماندند و نماز مى خواندند و عبادت مى كردند. ما كه با ايشان بوديم خسته مى شديم و مى خوابيديم، ايشان به ما مى گفتند شما بخوابيد من فردا ظهر مى خوابم و مرتب در مسجد كوفه به ذكر و عبادت مشغول بودند. پسر ايشان مى گويد :ايشان شب ها به پشت بام مى رفت و من ايشان را نمى ديدم. و شاگردان نيز تنها مى دانند كه او بيدارى شب هايش خيلى زياد بوده است. اما او در بين مستحبات بيشتر از همه تاكيد بر نماز شب مى كند و از اولين توصيه هايش به افراد، نماز شب و بيدارى سحر است !مى گويد :براى كسى كه طاقت بيدارى سحر و بين الطلوعين هر دو را ندارد بيدارى سحر افضل است. رمز موفقيت را در هم نشينى با بزرگان و نماز شب مى داند چرا كه نماز شب نشانه صدق است و آن كه بيدارى شب ندارد، كافر عشق است. مى گويد :بيدارى شب مقام محمود مى آورد و مقام محمود مجاورت با خداست.
حاج صاحب عضدالله مى گويد :ايشان وقتى نماز مى خواندند، يك چيزهايى مى ديدم كه خيلى تعجب مى كردم، نمازشان براى من دلچسب بود مثلا يك وقتى حمد مى خواندند، خيلى معطل مى كردند و طول مى دادند، بعضى وقت ها سجده هاشان طولانى مى شد يك روز از ايشان علت آنرا پرسيدم، فرمودند اين ها يك چيزهايى غيبى است نمى توانم بگويم .و سيد محمود كشميرى در شرح احوالات پدر مى گويد :نمازش در خانه، مناجاتى بود، مخصوصا در قنوت كه شايد نيم ساعت طول مى كشيد، حرف مى زد و اين تازه مربوط به اوايلش بود، من از نمازهايى كه مى خواند لذت مى بردم. يك طورى صحبت مى كرد كه واقعا دلچسب بود و من با اين كه در اين عوالم نبودم لذت مى بردم.
همسر ايشان نيز مى گويد :ايشان نماز صبح را در خانه مى خواندند و بعد از تعقيبات مشغول مطالعه و تدريس مى شدند. ظهر نماز ظهر را اغلب در مسجد بازار بزرگ مى خواندند و قبل از غروب هم از خانه خارج مى شدند و نماز مغرب و عشاء را در صحن حضرت امير (ع) مى خواندند و بعد از آن هم در صحن حضرت على(ع) نزديك مقبره جدشان مباحثه داشتند و شب ها هم به وادى السلام مى رفتند و تا نيمه شب به عبادت مشغول بودند.
خودش مى گويد :من از ابتدا هم عاشق اين راه بودم و از اول با پيرمردها مى نشستم. هر كسى را مى ديدم كه از اين راه بويى برده است از او دستور مى گرفتم.
قرائت قرآن
يكى از شاگردان مى گويد :من كسى را نديدم مثل ايشان اهل قرآن باشد، عجيب بود مخصوصا قبل از سكته شان گاهى هر سه روز يك بار ختم قرآن مى كردند. وقتى قرآن مى خواندند چهره شان واقعا ديدنى بود. يك قرآن بزرگ داشتند، مى گذاشتند جلوشان و قرآن مى خواندند، و آن وقت چهره شان مثل مهتاب مى درخشيد، معلوم بود كه در عالم ديگرى است، عجيب به قرآن علاقه داشتند. ايشان در ماه رمضان و حتى ماه هاى قبل از آن، سه روز يك بار قرآن را ختم مى كردند يعنى روزي ده جزء. و البته به كارهاى ديگر هم مى رسيدند و اين خير و بركتى بود كه از جهت زمانى در كار ايشان بود.
حالات ذكر و سكوت
ايشان بسيار سكوت مي كردند. حتى آن ها كه يك بار به ملاقاتش رفته اند و او برايشان صحبتى نكرده است اين نكته را درك كرده و گفته اند كه سكوت او برايشان درس ها داشته است. پدرم با هيچ كس رابطه نداشت همه او را دوست داشتند ولى ايشان غالبا سكوت مى كردند. و شاگردان مى گويند :سكوت ايشان هميشه بر حرف زدنشان ترجيح داشت. اصلا ايشان حرف نمى زدند مگر اين كه سوال مى كردى و گرنه اصلا آدم اهل حرف نبودند، كلا آدم ساكتى بودند، ساكت و متوجه و بعد از سكته هم ساكت تر شده بودند، حتى ساعتى آدم پيش شان مى نشست، به زور بايد سوالى مى كردى كه حاج آقا چيزى بفرماييد. گاهى مى گفت چه بگويم؟ يا گاهى جملات جزئى داشتند مثلا فاذكرونى اذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون.
خودش به يكى از شاگردان مى گويد :يك دفعه بابى از معارف بر من باز شد كه آنقدر برايم سنگين بود كه اگر حرام نبود دست خودم را به سيم برق وصل مى كردم تا بميرم. اما اين اسرار و اين معارف هميشه در درون مى ماند و او مهر سكوت بر لب مى زند. و البته اين سكوت او نيز براى ما درس آموز است. ما نيز اگر بدانيم آن كه هر روز در محضرش حاضريم و دل به او داده ايم، شنواست و از نماز و ذكر گرفته تا حرف هاى معمولى و حتى صحبت هاى ناروايمان همه و همه را مى شنود، سكوت و ادب در كلاممان همانند آيت الله كشميرى مى شود.
و حاج صاحب عضدالله نيز چنين مى گويد :به من مى گفت: شما توكلتان بايد به خدا قرص و محكم باشد. گفتم چطور آقـا؟ گفت: قلبت، توجهت، يك جا باشد نه همه جا، فقط به خدا توجه ات راست باشد، مستقيم باشد، صادق باشد، صادقانه !باز هم از او مى پرسند:براى عموم طلبه ها شما چه توصيه اى مى كنيد كه به مقصدى كه امام زمان (عج) مى خواهند، برسند؟ مى گويد :نماز شب! تهجد! بندگى !
شاگردان مى گويند :احوال عبادى اش از ما مخفى بود. آخر، ما از بيست و چهار ساعت مگر چقدر او را مى ديديم؟ وقتى هم كه مى ديديم سكوت بود و سكوت ....و آن سكوت برايشان تعجب آور است و بالاخره از او مى پرسند: آقا شما قبلا اين همه ذكر و اشتغال عبادى داشتيد الان چرا ساكتيد؟ و جواب مى شنوند :الان اشتغال من بيشتر است، ذكر قلبى مى گويم، از اول صبح كه بيدار مى شوم تا شب مشغولم. و اين راز سكوت اوست. يكى از شاگردان مى گويد : خيلى دلم مى خواست بدانم ايشان ارتباطشان با خدا چگونه است، يك بار پيش شان بودم، به قلب شان اشاره كردند و فرمودند سرت را بگذار اين جا، گوشم را گذاشتم و ديدم يك كلمه اى دائم تكرار مى شود. گفتم آقا ذكر شما فلان كلمه است؟ فرمودند بله. مثل ساعت كه دائم كار مى كند اين كلمه تكرار مى شد، ارتباطشان با خدا اين گونه بود.
و باز مى گويند :آقاى كشميرى ويژگى عجيبى در ذكر داشت. در هر حال ذكر مى گفت و خيلى حال عجيبى داشت. كسى را هم راه نمى داد. اگر هم كسى بود ايشان آن قدر مشغول ذكر بود كه فرصتى را كه با كسى صحبت كند، نداشت و اين اواخر مخصوصا بيشتر در حال ذكر درونى بود. خيلى وقت ها آدم احساس مى كرد ايشان دارد هوالحى مى گويد، با نفس كشيدنش حى مى گويد.
حاج صاحب عضدالله مى گويد :ايشان بسيار ساده لباس مى پوشيدند. يك روز من گفتم: آقا لباستان كهنه شده است، گفتند: نه همين بس است تازه زياد هم هست. گفتم : نگاه مردم ! گفتند: من با مردم كارى ندارم با خدا كار دارم. و سرانجام همسر ايشان مى گويد :به طور كلى مى شود گفت ايشان در يك حال و هواى ديگرى زندگى مى كردند و به مسائل جزئى توجهى نداشتند.
كرامتي ديگر
سید ... تاجر فرش، دو دختر داشت و 18 سال دارای بچه نبود، ناراحتی قلبی هم داشت. بواسطه یکی از دوستان خدمت استاد رسید. استاد فرمودند: ناراحتی قلبی شما خوب می شود... پس از معاینه اطباء دیدند دیگر مشکل قلب ندارد. روزی دیگر فرمودند: شما بچه دار می شوید و خدا یک پسر سالم به شما می دهد. آقا سید تعجب می کند و برای کارش به آلمان می رود و بعد خانواده اش به او اطلاع می دهند که حامله است. دکترها بوسیله سونوگرافی و معاینه گفتند بچه دختر است! سید به رئیس بیمارستان تهران می گوید آقائی گفته است بچه پسر است، او در جواب می گوید: آخوندها این چیزها را نمی دانند گوش به حرف آخوندها نده!
دو روز قبل از زایمان سید خدمت استاد می رسد و عرض می کند، دکتر متخصص زایشگاه تهران می گوید: بچه دختر است. فرمود: پسر است اسمش را علی بگذار. دو روز بعد خانواده اش زایمان کرد و پسر بود! رئیس بیمارستان تعجب کرد و به سید گفت مرا پیش این آقا ببر که این چنین دقیق خبر داده است... .
زيارت امامزاده شاه جمال
استاد با یکی از شاگردان به زیارت امامزاده شاه جمال (از اولاد حضرت موسی بن جعفر علیه السلام) واقع در جاده قدیم اصفهان ـ قم رفتند، دعای احتجاب می خواندند، بعد خطاب به امامزاده فرمود: بنی امیه شما سادات را آواره کردند و صدام ما را آوراه کرد، دو مرتبه به دیدن شما آمدم، شما به دیدنم نیامدید. بعد از ظهر استاد و شاگردشان یک خواب مانند هم دیدند. و آن این بود که می بینند که امامزاده شاه جمال که گندمگون و شکلش مانند حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است می آید. آن تلمیذ می خواهد دست ایشان را ببوسد که امامزاده می فرماید. اول آن آقا و بطرف استاد می رود و با استاد معانقه می کند. و زمزمه استاد و تلمیذ این بود که: و من یشابه أبه فما ظلم ( کنایه از اینکه چقدر با پدرش موسی بن جعفر علیه السلام شباهت دارد).