«وحدت وجود» از منظر عارف واصل میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(ره)
«وحدت وجود» از منظر عارف واصل
میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(ره)
اى عزیز! حقیقت وجود را از اشیاء نفى كردن به آن معنا نیست كه همه چیز، خداست و به معناى آن نیست كه موجودات، با خدا اتحاد داشته باشند. وحدت غیر از اتحاد است؛ زیرا اتحاد باید میان دو چیز صورت گیرد و آن با قول به وحدت، منافات دارد. حلول و اتحاد اینجا محال است كه در وحدت دویى عین ضلال است «وحدت» یعنی یکتایی و یکی بودن و مراد از وجود، حقیقت وجود حقّ است و «وحدت وجود» یعنی آنکه وجود واحد حقیقی است و وجود اشیاء عبارت از تجلّی حق به صورت اشیاء است و کثرات مراتب، امور اعتباری اند و از غایت تجدد فیض رحمانی، تعیّنات اکوان، نمودی دارند و ظهور امر متکثّره و تجلّیات متنوعه در وحدت ذات و کمال صفات او قادّح نیست. گرنه حسنش دائماً در جلوه استاین نمود و بود عالم از کجا استاز تجلّی جمال وحدّت استدر حقیقت اینکه کثرت را بقا استهستی عالم هم هستی او استبی بقای حق، جهان عین فنا استپرتو آفتاب که بر زمین افتد در حدّ ذات خود منقسم و متکّثر نمی گردد و اگر بر شیشه متلوّنی(رنگارنگ) تابد هریک به رنگی نماید. وحدۀت ذاتش تجلّی کرد و شد کثرت عیانباز پیدا زین کثیر آن واحد یکتاستی عارفان گویند کان ذات قدیم لابشرطکه نه جزء است و نه کل اندر مثل دریاستیبحر لاحدّی برون از کمّ و کیف و مدّ و جزرنی فزون گشتی بشی و نه زشیئی کاستیبحر اول را که ذات است آن به ترتیب وجودنیست جز یک موج و آن یک حضرت اسماستی و بالاخره، هر سالکی که بدین دریای نور رسیده و در این دریای نور غرق نشده، بوئی از مقام وحدت نیافت. هر که به مقام وحدت نرسید، به لقای بقای خدا مشرف نشد. ای سالک، چون کثرت برخاست و حلول و اتحّاد برخاست، قرب و بُعد، فراق و وصال برخاست، خدای ماند و بس. سرانجام اینکه اهل توحید حقیقت را واحد و احدّیت را اصل و منشاء تمام مراتب وجود می دانند و گویند: «وجود حقیقی منحصر به حق است و دیگران پرتوی از نور او تراوشی از فیض وجود اویند». محیّ الدین ابن عربی را به عنوان مؤسس طریقت «وحدّت وجود» به شکل کاملش شناخته اند، زیرا همه آنانی که پیش از او بودند، توجیهات و نظرات مختلفی در باره «وحدت وجود» ارائه می نمودند و آنانی که پس از وی آمدند از وی متأثر گشته و یا از وی نقل کرده اند. طریقت وی در باره «وحدت وجود»، آن است که «همه هستی یکی است». وی در کتاب فصوص الحکم به این معنا تأکید بیشتری می کند تا آنجا که می گوید: « فسبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها». و این ابیات را می سراید که فما نظرت عینی الی غیر وجهه ولا سمعت اذنی خلاف کلامه یعنی: چشم من جز او ننگریست، و گوشم محالف گفتارش نشنید. و ادامه می دهد که: «ای آفریننده اشیاء در نفس خود، تو جامع و فراگیرنده آفریدگانی. آنچه که هستیش در تو بی پایان است، می آفرینی و تو محدود، تنگ، فراخ و گسترده ای. وی در باره وجود گوید: « حقیقت وجود اصل است. مشاء جمیع آثار و ذاتاٌ طارد عدم است. خیر محض است. واحد است به وحدت شخصی نه سنخی. وحدت ذاتی نه عددی. لا به شرط است از جمیع شروط حتی از شرط اطلاق. مطلق است از جمیع قیود، حتی از قید اطلاق، بر آن قیاس که علمای عقلی در باره کلّیِ طبیعی گفته اند. همانطور که وجود واحد است، موجود، یعنی موجود قائم به ذات، که داحد حقیقت وجود است از بات وجدان الشی نفسه، نیز واحد است. حقیقت وجود و موجود به معنای مذکور، عبارت است از حق تعالی است که وجود صرف و خالص و واجب، خیر محض و لاشرط و مطلق از همه شروط و قیود است، مبداء و منشاء جمیع آثار است. پس در دار هستی تنها یک حقیقت و یک وجود و یک موجود راستین است و او «حق تعالی» است. بنابر این راست که: «لا وجود و لاموجود الا الله»-یعنی که جز حقّ، وجود صرف و موجود راستین نیست. نهایت، این حقیقت بحث، و این حقیقت واحد را شؤون و اطوار و تجلیّات و تعیّنات و ظهوراتی است که در موطن علم، در ملابس اسماء و اعیان ثابته، در مرحله ذهن در مجالی اذهان و در مرتبه خارج در مظاهر اعیان و موجودات خارجی ظهور می یابد. در نتیجه این ظهور و تجلّی و تعیّن و تطور، کثرت پیدا می شود و عالم پدیدار می گردد. پس هم حقّ است هم خلق، هم ظاهر متحقق است هم مظاهر، هم وحدت درست هم کثرت، منتهی وجود حقّ، ذات وجود و وجود راستین است، وجود خلق، تجلیّات و ظهور آنکه در اینجا خلق به معنی تجلی و ظهور است. ظاهر واحد است و مظاهر کثیر. وحدّت در ذات و حقیقت وجود است، کثرت در مجالی و مظاهر آن. البته در عرفان ابن عربی، گاهی دیده می شود که حقّ و خلق عین هم شناخته می شود و گاهی هم غیر حق. آنجا که عین هم شناخته می شوند، مقصود از حقّ، حقّ مخلوقٌ بِه است و آنجا که غیرهم و ممتاز از هم شناخته می شوند، مقصود از حق، ذات احدّیت حقّ است که متعالی و منزه از خلق است.ابن عربی در کتاب فصوص الحکم (در فصّ ادریسی ص 79 نسخه قیصری) گوید:فالحق خلقُ یهذا الوجه فاعتیرو ولیس خلقا بهذا الوجه فادکروجمع و فرق فان العین واحده و هی الکثیرة لاتبقی و لاتذر در بیت نخست اینگونه مراد می کند که وجود حقیقت واحده است و بر خلاف آنچه حواس به ما عرضه می دارد، از کثرات موجودات خارجی و نیز بر خلاف آنچه عقول به آن می رسند از ثنویان، خداوند و عالم و حقّ و خلق در حقیقت وجود، تکثر و تعدّد و دوگانگی نیست، بلکه حقّ و خلق دو وجه حقیقت فارد و عین واحد است که اگر از جهت وحدت به آن نظر کنی آن را حقّ یابی و حقّ نامی و اگر از جهت کثرت به آن نظر کنی، آن را خلق بینی و خلق گویی. یعنی که: «حقّ به اعتبار ظهورش در صور اعیّان و قبول احکام آنها خلق است. اما به اعتبار احدّیت ذاتی در حضرت احدّیت و به اعتبار اسماء اولی در حضرت الهیت، دیگر خلق نیست، بلکه حق است که متعالی از خلق است. اما در شعر دوم این معنا را افاده می کند که: « جمع کن و فرق بگذار، زیرا عین و ذات یکی است که بعد از جمع میان حق و خلق در جمع باقی نمانی، بلکه میان حقّ و خلق فرق بگذار. و نیز در مقام تفریق جمع را رها کن بلکه در عین تفریق میان حقّ و خلق جمع کن و در عین جمع میان آنها فرق بگذار».گفتنی است علاوه بر «آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی-ره» که در بالا سخن با نام ایشان آغاز شد، در میان علماء، حکما، و عارفان متأله شیعه معاصر، حضرات آیات عظام آقایان «آسیدعلی آقا قاضی-ره»، «امام روح الله خمینی-ره»، «علامه طباطبائی-ره»، «آشیخ جواد انصاری همدانی-ره» «شیخ محمد تقی بهجت-ره»، «آسید هاشم حداد-ره» و شمار کثیر دیگر، از پیروان طریفت «وحدت وجود» بوده اند. در مقابل آنان «مکتب تفکیک» مطرح بوده که پایگاه اساسی فکری آنان در سال های گذشته در شهر مشهد مقدس و شماری از باورمندان به آن در قم هستند که با پیروان طریق «وحدت وجود» مخالف هستند. اینگونه مخالفت ها گاه موجب دشواری هایی برای اهل توحید فراهم آورده و افراد نورسیده و نوپا را در برابر آنان برانگیخته است. در این ارتباط گویند: حكیمى در اصفهان بوده كه عادتش بر آن بوده كه به هنگام غذا خوردن به نوكرش دستور مىداد كه غذا را به مقدار خوراك خودش و هر كس كه بر سفره او باشد، تهیه كند و با مهمانش هر كه بود، غذا مىخورد. اتفاقاً روزى یكى از طلبههاى اصفهان كه كارى با حكیم داشت، وقت غذا خوردن حكیم سر رسید، حكیم به نوكرش دستور خرید غذاى دو نفرى داد و خادم نیز غذا براى دو نفر تهیه كرد و آورد. حكیم به آن طلبه فاضل فرمود: بسم الله؛ بفرمایید با هم غذا بخوریم. طلبه گفت: نه، من غذا نمىخورم. حكیم پرسید: غذا خوردهاى؟! گفت: نه. حكیم فرمود: اگر غذا نخوردهاى، پس چرا شركت نمىكنى؟! گفت: من در غذا خوردن با شما احتیاط مىكنم! حكیم فرمود: از چه نظر احتیاط مىكنى؟! گفت: شنیدهام كه شما قائل به وحدت وجود هستید و این كفر است و مرا جایز نیست كه از غذاهاى شما بخورم، زیرا دست شما با آن غذا تماس مىگیرد، غذا را نجس مىكند!!
حكیم فرمود: تو از وحدت وجود چه تصور كردهاى كه قائل به آن را كافر مىدانى؟!
گفت: براى اینكه كسى كه قائل به وحدت وجود است، قائل است به این كه همه چیز، خداست.
حكیم فرمود: اشتباه فهمیدهاى، زیرا من یكى از قائلین به وحدت وجودم و من هرگز چنین فكر نمىكنم كه همه چیز خداست. زیرا یكى از آن همه چیز، جناب شما هستید و من تو را ..... هم تصور نمىكنم تا برسد به خدا بودنت. بیا و غذایت را بخور و این احتیاط ها را كنار بگذار.
اى عزیز! حقیقت وجود را از اشیاء نفى كردن به آن معنا نیست كه همه چیز، خداست و به معناى آن نیست كه موجودات، با خدا اتحاد داشته باشند. وحدت غیر از اتحاد است؛ زیرا اتحاد باید میان دو چیز صورت گیرد و آن با قول به وحدت، منافات دارد. حلول و اتحاد اینجا محال است كه در وحدت دویى عین ضلال است «وحدت» یعنی یکتایی و یکی بودن و مراد از وجود، حقیقت وجود حقّ است و «وحدت وجود» یعنی آنکه وجود واحد حقیقی است و وجود اشیاء عبارت از تجلّی حق به صورت اشیاء است و کثرات مراتب، امور اعتباری اند و از غایت تجدد فیض رحمانی، تعیّنات اکوان، نمودی دارند و ظهور امر متکثّره و تجلّیات متنوعه در وحدت ذات و کمال صفات او قادّح نیست. گرنه حسنش دائماً در جلوه استاین نمود و بود عالم از کجا استاز تجلّی جمال وحدّت استدر حقیقت اینکه کثرت را بقا استهستی عالم هم هستی او استبی بقای حق، جهان عین فنا استپرتو آفتاب که بر زمین افتد در حدّ ذات خود منقسم و متکّثر نمی گردد و اگر بر شیشه متلوّنی(رنگارنگ) تابد هریک به رنگی نماید. وحدۀت ذاتش تجلّی کرد و شد کثرت عیانباز پیدا زین کثیر آن واحد یکتاستی عارفان گویند کان ذات قدیم لابشرطکه نه جزء است و نه کل اندر مثل دریاستیبحر لاحدّی برون از کمّ و کیف و مدّ و جزرنی فزون گشتی بشی و نه زشیئی کاستیبحر اول را که ذات است آن به ترتیب وجودنیست جز یک موج و آن یک حضرت اسماستی و بالاخره، هر سالکی که بدین دریای نور رسیده و در این دریای نور غرق نشده، بوئی از مقام وحدت نیافت. هر که به مقام وحدت نرسید، به لقای بقای خدا مشرف نشد. ای سالک، چون کثرت برخاست و حلول و اتحّاد برخاست، قرب و بُعد، فراق و وصال برخاست، خدای ماند و بس. سرانجام اینکه اهل توحید حقیقت را واحد و احدّیت را اصل و منشاء تمام مراتب وجود می دانند و گویند: «وجود حقیقی منحصر به حق است و دیگران پرتوی از نور او تراوشی از فیض وجود اویند». محیّ الدین ابن عربی را به عنوان مؤسس طریقت «وحدّت وجود» به شکل کاملش شناخته اند، زیرا همه آنانی که پیش از او بودند، توجیهات و نظرات مختلفی در باره «وحدت وجود» ارائه می نمودند و آنانی که پس از وی آمدند از وی متأثر گشته و یا از وی نقل کرده اند. طریقت وی در باره «وحدت وجود»، آن است که «همه هستی یکی است». وی در کتاب فصوص الحکم به این معنا تأکید بیشتری می کند تا آنجا که می گوید: « فسبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها». و این ابیات را می سراید که فما نظرت عینی الی غیر وجهه ولا سمعت اذنی خلاف کلامه یعنی: چشم من جز او ننگریست، و گوشم محالف گفتارش نشنید. و ادامه می دهد که: «ای آفریننده اشیاء در نفس خود، تو جامع و فراگیرنده آفریدگانی. آنچه که هستیش در تو بی پایان است، می آفرینی و تو محدود، تنگ، فراخ و گسترده ای. وی در باره وجود گوید: « حقیقت وجود اصل است. مشاء جمیع آثار و ذاتاٌ طارد عدم است. خیر محض است. واحد است به وحدت شخصی نه سنخی. وحدت ذاتی نه عددی. لا به شرط است از جمیع شروط حتی از شرط اطلاق. مطلق است از جمیع قیود، حتی از قید اطلاق، بر آن قیاس که علمای عقلی در باره کلّیِ طبیعی گفته اند. همانطور که وجود واحد است، موجود، یعنی موجود قائم به ذات، که داحد حقیقت وجود است از بات وجدان الشی نفسه، نیز واحد است. حقیقت وجود و موجود به معنای مذکور، عبارت است از حق تعالی است که وجود صرف و خالص و واجب، خیر محض و لاشرط و مطلق از همه شروط و قیود است، مبداء و منشاء جمیع آثار است. پس در دار هستی تنها یک حقیقت و یک وجود و یک موجود راستین است و او «حق تعالی» است. بنابر این راست که: «لا وجود و لاموجود الا الله»-یعنی که جز حقّ، وجود صرف و موجود راستین نیست. نهایت، این حقیقت بحث، و این حقیقت واحد را شؤون و اطوار و تجلیّات و تعیّنات و ظهوراتی است که در موطن علم، در ملابس اسماء و اعیان ثابته، در مرحله ذهن در مجالی اذهان و در مرتبه خارج در مظاهر اعیان و موجودات خارجی ظهور می یابد. در نتیجه این ظهور و تجلّی و تعیّن و تطور، کثرت پیدا می شود و عالم پدیدار می گردد. پس هم حقّ است هم خلق، هم ظاهر متحقق است هم مظاهر، هم وحدت درست هم کثرت، منتهی وجود حقّ، ذات وجود و وجود راستین است، وجود خلق، تجلیّات و ظهور آنکه در اینجا خلق به معنی تجلی و ظهور است. ظاهر واحد است و مظاهر کثیر. وحدّت در ذات و حقیقت وجود است، کثرت در مجالی و مظاهر آن. البته در عرفان ابن عربی، گاهی دیده می شود که حقّ و خلق عین هم شناخته می شود و گاهی هم غیر حق. آنجا که عین هم شناخته می شوند، مقصود از حقّ، حقّ مخلوقٌ بِه است و آنجا که غیرهم و ممتاز از هم شناخته می شوند، مقصود از حق، ذات احدّیت حقّ است که متعالی و منزه از خلق است.ابن عربی در کتاب فصوص الحکم (در فصّ ادریسی ص 79 نسخه قیصری) گوید:فالحق خلقُ یهذا الوجه فاعتیرو ولیس خلقا بهذا الوجه فادکروجمع و فرق فان العین واحده و هی الکثیرة لاتبقی و لاتذر در بیت نخست اینگونه مراد می کند که وجود حقیقت واحده است و بر خلاف آنچه حواس به ما عرضه می دارد، از کثرات موجودات خارجی و نیز بر خلاف آنچه عقول به آن می رسند از ثنویان، خداوند و عالم و حقّ و خلق در حقیقت وجود، تکثر و تعدّد و دوگانگی نیست، بلکه حقّ و خلق دو وجه حقیقت فارد و عین واحد است که اگر از جهت وحدت به آن نظر کنی آن را حقّ یابی و حقّ نامی و اگر از جهت کثرت به آن نظر کنی، آن را خلق بینی و خلق گویی. یعنی که: «حقّ به اعتبار ظهورش در صور اعیّان و قبول احکام آنها خلق است. اما به اعتبار احدّیت ذاتی در حضرت احدّیت و به اعتبار اسماء اولی در حضرت الهیت، دیگر خلق نیست، بلکه حق است که متعالی از خلق است. اما در شعر دوم این معنا را افاده می کند که: « جمع کن و فرق بگذار، زیرا عین و ذات یکی است که بعد از جمع میان حق و خلق در جمع باقی نمانی، بلکه میان حقّ و خلق فرق بگذار. و نیز در مقام تفریق جمع را رها کن بلکه در عین تفریق میان حقّ و خلق جمع کن و در عین جمع میان آنها فرق بگذار».گفتنی است علاوه بر «آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی-ره» که در بالا سخن با نام ایشان آغاز شد، در میان علماء، حکما، و عارفان متأله شیعه معاصر، حضرات آیات عظام آقایان «آسیدعلی آقا قاضی-ره»، «امام روح الله خمینی-ره»، «علامه طباطبائی-ره»، «آشیخ جواد انصاری همدانی-ره» «شیخ محمد تقی بهجت-ره»، «آسید هاشم حداد-ره» و شمار کثیر دیگر، از پیروان طریفت «وحدت وجود» بوده اند. در مقابل آنان «مکتب تفکیک» مطرح بوده که پایگاه اساسی فکری آنان در سال های گذشته در شهر مشهد مقدس و شماری از باورمندان به آن در قم هستند که با پیروان طریق «وحدت وجود» مخالف هستند. اینگونه مخالفت ها گاه موجب دشواری هایی برای اهل توحید فراهم آورده و افراد نورسیده و نوپا را در برابر آنان برانگیخته است. در این ارتباط گویند: حكیمى در اصفهان بوده كه عادتش بر آن بوده كه به هنگام غذا خوردن به نوكرش دستور مىداد كه غذا را به مقدار خوراك خودش و هر كس كه بر سفره او باشد، تهیه كند و با مهمانش هر كه بود، غذا مىخورد. اتفاقاً روزى یكى از طلبههاى اصفهان كه كارى با حكیم داشت، وقت غذا خوردن حكیم سر رسید، حكیم به نوكرش دستور خرید غذاى دو نفرى داد و خادم نیز غذا براى دو نفر تهیه كرد و آورد. حكیم به آن طلبه فاضل فرمود: بسم الله؛ بفرمایید با هم غذا بخوریم. طلبه گفت: نه، من غذا نمىخورم. حكیم پرسید: غذا خوردهاى؟! گفت: نه. حكیم فرمود: اگر غذا نخوردهاى، پس چرا شركت نمىكنى؟! گفت: من در غذا خوردن با شما احتیاط مىكنم! حكیم فرمود: از چه نظر احتیاط مىكنى؟! گفت: شنیدهام كه شما قائل به وحدت وجود هستید و این كفر است و مرا جایز نیست كه از غذاهاى شما بخورم، زیرا دست شما با آن غذا تماس مىگیرد، غذا را نجس مىكند!!
حكیم فرمود: تو از وحدت وجود چه تصور كردهاى كه قائل به آن را كافر مىدانى؟!
گفت: براى اینكه كسى كه قائل به وحدت وجود است، قائل است به این كه همه چیز، خداست.
حكیم فرمود: اشتباه فهمیدهاى، زیرا من یكى از قائلین به وحدت وجودم و من هرگز چنین فكر نمىكنم كه همه چیز خداست. زیرا یكى از آن همه چیز، جناب شما هستید و من تو را ..... هم تصور نمىكنم تا برسد به خدا بودنت. بیا و غذایت را بخور و این احتیاط ها را كنار بگذار.
منابع: -میرزا
جوادآقا ملکی تبریزی، رساله لقاء الله؛ ص 221 – 223. -مستمك العروة الوثقى؛ ج 1 ص
391. - مصباح الهدى فى شرح عروه الوثقى؛ ج 1 ص 410؛ -موسوعه الامام الخویى؛ ج 3 ص
76.- محیّ الدین ابن عربی، فصوص الحکم، صص. 2-201.-محیّ الدین ابن عربی، ترجمان
الاشواق، صص. 16-15.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم آذر ۱۳۹۲ ساعت 22:35 توسط ثنا
|