نگاهی به رخدادهای پس از «سقیفه بنی ساعده» و غصب خلافت مولای علی(ع)
نگاهی به رخدادهای پس از «سقیفه بنی ساعده» و غصب خلافت مولای علی(ع)
پس از
واقعه «سقیفه بنی ساعده» که به غصب خلافت برحق مولای متقیّان امام علی ابن ابی
طالب(ع) منجر شد، روزی اعتراض شدید اصحاب بزرگ و طرفداران امام على (ع ) باعث شد كه
ابوبكر در بالاى منبر مجبور به خاموشی شود و نتواند پاسخ بگوید، و پس از مدتى سكوت
گفت : « ولیكم و لست بخیركم و على فیكم اقیلونى اقیلونى، من زمام رهبرى شما را بدست
گرفتم ، ولى تا على (ع) هست من بهترین فرد شما نیستم ، مرا رها كنید و به خودم
واگذارید.»
عمر خطاب به ابوبکر فریاد زد: «اى فرومایه از منبر پائین بیا، وقتى
كه تو نمى توانى به احتیاج و استدلال اصحاب پاسخ بدهى چرا خود را در چنین مقامى
قرار داده اى ؟...»
ابوبكر از منبر پائین آمد و به خانه خود رفت و سه روز از
خانه بیرون نیامد.
در این میان با تلاش افراد، چهار هزار نفر شمشیر بدست اجتماع
كرده وارد خانه ابوبكر شدند و او را همراه عمر، به سوى مسجد آوردند، عمر سوگند یاد
كرد كه اگر هر كدام از اصحاب على (ع ) مثل چند روز گذشته سخن بگوید. سرش را از بدنش
جدا مى سازم .
در چنین جو خطرناكى دو نفر از یاران على (ع )، برخاستند و سخن
گفتند، نخست «خالدبن سعید» برخاست و مقدارى سخن گفت.
سپس در این هنگام سلمان
برخاست و فریاد زد: الله اكبر الله اكبر، با این دو گوشم از رسول خدا (ص ) شنیدم ،
و اگر دروغ بگویم هر دو گوشم كر شود، كه فرمود: « هنگامى فرا رسد كه در مسجد، برادر
و پسر عمویم (على علیه السلام ) با چند نفر از اصحاب نشسته باشند، ناگاه جماعتى از
سگهاى دوزخ به سوى او بیایند و او و اصحابش را بكشند. فلست اشك الا و انكم هم، شكى
ندارم كه شما قطعا همان سگهاى دوزخ هستید.»
عمر تا این سخن را شنید به سوى سلمان
حمله كرد، ولى هنوز به سلمان نرسیده بود، امام على (ع ) گریبان عمر را گرفت و او را
به زمین كشانید، سپس به عمر گفت : «اى فرزند صحاك حبشیه! اگر مقدرات و دستور الهى،
و پیمان با رسول خدا، پیشى نگرفته بود، امروز به تو نشان مى دادم كه كدامیك از ما
ضعیفتر هستیم و یاران كمتر داریم .»
سپس امام على (ع ) اصحاب خود را ساكت كرد، و
به آنها فرمود: متفرق گردید، آنها نیز رفتند.......
به نقل از: « محمد
محمدى اشتهاردى، داستان دوستان، جلد 4، حکایت 112»