مدعیان عشق امام زمان علیه السلام و دلدادگان حقیقی

توسل و یادآوری به ساحت مقدس امام زمان علیه السلام یکی از وظایف شیعه در دوران غیبت آن امام همام است که شنیدن برخی حکایات، شیفتگی و دلبستگی خاصی در وجود انسان پدیدار می کند. در این رابطه یکی از اساتید در یکی از جلسات هفتگی شان به داستان زیر اشاره فرمودند:
شیخ علی اکبر نهاوندی قدس سره نقل می کند: زمانی از نجف اشرف برای انجام کاری به حله (یکی از شهرهای عراق)سفر کردم . هنگام عبور از میان بازار آن شهر چشمم به قبه مسجد مانندی افتاد که بر سر در آن زیارت کوتاهی از حضرت صاحب الزمان و خلیفه الرحمان علیه السلام بود و بالای آن نوشته شده بود:«هذا مقام صاحب الزمان، این جا مقام و جایگاه امام زمان (عج) است.» مردم آن سامان از دور و نزدیک به زیارت آن مکان جنت نشان می آمدند و با دعا وتضرع و زاری به ساحت قدس باری تعالی توسل و تقرب می جستند . من از اهالی حله علت نام گذاری آن مکان را به مقام صاحب الزمان جویا شدم. همگی به اتفاق آرا گفتند: این مکان ، خانه مردی عالم ، زاهد ، عابد و باتقوا به نام شیخ علی بوده که همیشه در انتظار ظهور حضرت مهدی علیه السلام به سر می برده است.
او پیوسته نسبت به امام زمان علیه السلام عتاب و خطاب می کرد و می گفت دراین غیبت از انظار در این زمان ، برای چیست؟ در حال یکه مخلصین شما در شهرها و اقطار عالم هم چون برگ درختان و قطره های باران فراوان هستند. در همین شهر خودمان، شیفتگان و دوستان شما بیش از هزار نفرند. پس چرا ظهور نمی فرمایید تا دنیا را پر از قسط و عدل نمایید؟» تا آنکه روزی شیخ علی با همان حال سر به بیابان نهاد و همان سخنان را آغاز کرد که ناگهان دید: شخصی در هیات عربی بدوی نزد او حاضر است و به او فرمود: جناب شیخ ، به که این همه عتاب و خطاب می نمایی؟ عرض کرد: خطابم به حجت وقت امام زمان علیه السلام است که با وجود این همه مخلص و ارادتمندی که در این عصر دارد چرا ظهور نمی کند در حالی که فقط بیش از هزار نفر از محبان و یاران حضرت در حله هستند.
آقا فرمودند: ای شیخ ، صاحب الزمان من هستم . با من این همه عتاب و خطاب نکن! مطلب این گونه نیست که تو فکر کرده ای ! اگر 313 نفر اصحاب من موجود بودند ، ظاهر می شدم. در شهر حله که می گویی بیش از هزار نفر مخلص واقعی دارم ، جز تو و فلان شخص قصاب ، کسی دوست با اخلاص من نیست. حال اگر می خواهی صورت واقع برایت مکشوف و روشن شود ، برو مخلصین مرا که می شناسی ، در شب جمعه به منزلت دعوت کن و در صحن حیاط ، مجلسی آماده ساز. فلان قصاب را هم دعوت کن و دو بزغاله روی بام خانه ات ببند. آن گاه منتظر ورود من باش تا حاضر شوم و واقع امر را به تو بفهمانم و آگاهت کنم که اشتباه نموده ای . چون فرمایشات حضرت به پایان رسید، امام از نظر شیخ غایب شدند.
شیخ علی حلاوی، مسرور از این ماجرا با خوشحالی فراوان به حله برگشت. نزد قصاب رفت و قضیه زا با او در میان گذاشت. آن دو با کمک یکدیگر 40 نفر را از بین هزار نفری که ایشان از ابرار و منتظران حقیقی حضرت حجت علیه السلام می پنداشتند انتخاب کردند و دعوت نمودند که در شب جمعه به منزل شیخ بیایند تا به لقای امام عصر علیه السلام مشرف شوند. شب جمعه موعود فرا رسید . مرد قصاب با آن 40 نفر برگزیده به خانه شیخ علی حلاوی آمدند و در صحن حیاط نشستند. همه با وضو، رو به قبله، در حال ذکر و صلوات و دعا در انتظار قدوم قائم منتظر علیه السلام لحظه شماری می کردند. شیخ علی نیز طبق فرمان حضرت، قبلاً دو بزغاله را روی پشت بام بسته بود و خود در صحن حیاط، در حضور میمانان، تشریف فرمایی مولا را انتظار می کشید. چون پاسی از شب گذشت، به ناگاه همگی دیدند نور با عظمت و درخشانی که به مراتب از خورشید و ماه درخشنده تر بود، در آسمان ظاهر شد و تمام آفاق را روشن ساخت. سپس آن نور به طرف خانه شیخ علی آمد تا آن که بر پشت بام منزل قرار گرفت و فرود آمد. دقایقی بیش نگذشت که صدایی از پشت بام، آن مرد قصاب را فرا خواند. مرد قصاب امتثال امر کرده، برخاست و روی بام رفت و به خدمت حضرت شرفیاب شد. پس از چند لحظه امام به او فرمودند: یکی از این دو بزغاله را نزدیک ناودان ذبح کن، به طوری که تمام خونش از ناودان سرازیر گردد و در صحن خانه جاری شود، آن 40 نفر گمان کردند که حضرت مهدی علیه السلام مرد قصاب را گردن زده و این خون اوست که از ناودان فرو می ریزد. پس از اندکی صدایی از پشت بام به گوش رسید و شیخ علی حلاوی را احضار فرمود. شیخ برخاست و خود را به روی بام رساند، دید مرد قصاب سالم و سلامت روی بام در محضر امام ایستاده ، اما یکی از دو بزغاله را سر بریده و خون بزغاله بوده که در صحن حیاط جاری شده است. در این هنگام، قصاب به امر حضرت بزغاله دوم را نیز نزدیک ناودان سر برید و بار دوم خون از ناودان به میان حیاط سرازیر شد. وقتی آن 40نفر دوباره خون تازه را در صحن منزل جاری دیدند، گمان شان تبدیل به یقین شد و همگی قطع پیدا کردند که حجت ابن الحسن اواحنا فداء مرد قصاب و شیخ علی حلاوی را به قتل رسانده و زود است که نوبت یک یک آن ها فرا رسد و ملاقات با امام زمان علیه السلام به قیمت جان شان تمام شود. از این روی بی درنگ از جا برخاستند و از منزل شیخ علی حلاوی گریختند . سپس حضرت رو به شیخ علی کرده ، فرمودند: اینک به میان حیاط برو و به آنان بگو که به روی پشت بام بیایند تا با من دیدار کنند. شیخ علی از بام به زیر آمد و هنگامی که به صحن حیاط رسید، حتی یکنفر از آن 40 برگزیده را ندید و دانست که همه فرار کردند . به سرعت به پشت بام برگشت و گریختن آن 40 نفر را به عرض مبارک آن حضرت رسانید. حضرت فرمودند:«ای شیخ، دیگر آن همه با من عتاب و خطاب نکن! این شهر حله بود که می گفتی بیش از هزار نفر از یاران ومخلصان ما فقط در این شهر هستند . پس چه شد که بین آن دوستان انتخاب شده ، کسی جز تو و این مرد قصاب باقی نمانده است؟! اینک سایر جاها را نیز به همین گونه قیاس کن!» این جمله را فرمود و از نظر آن دو ناپدید گشت.
پس از این ماجرا شیخ علی حلاوی آن بقعه را مرمت کرد و به مقام صاحب الزمان علیه السلام موسوم نمود. از آن زمان تاکنون آن مقام شریف، محل طواف مردم و زیارت گاه عام و خاص است.