فنا در عرفان
فنا واژه ای است عربی و در لغت به معنای نیست و نابود شدن است. و در اصطلاح عارفان،
مستغرق شدن بنده در حق را گویند. بدان گونه که بشریت بنده در ربوبیت حق محو شود.برای
تبیین آنچه گفته شد توجه به مقدمات زیر ضروری است:
1. چنان که می دانیم خدای متعال به مشیت حکیمانه ی خویش، بشر را به گونه ای آفرید که در
طول حیات، مدام به کمال مطلق و از رهگذر آن به بقا و جاودانگی خویش می اندیشد و برای
دست یابی به این هدف از هیچ جهد و کوششی دریغ نمی نماید. او هر آنچه را که فاقد آن است
می جوید و می طلبد و وقتی به آن دست می یابد، میل و اشتیاق به بهتر و کامل تر از آن در
وجودش جوانه می زند و او را به حال خود وا نمی گذارد که:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
البته باید توجه داشت خواستگاه این احساس و تمنای درونی حقیقی است نه اعتباری و مجازی،
بلکه واقعیتی است منطبق با جایگاه و شأن انسانی تا با بهره گیری از این موهبت که مختص به
او هم هست خودش را از حضیض به اوج برساند و به موطن و جایگاه اوّلیه اش برگردد که:هر
کسی کو دور ماند از اصل خویشباز جوید روزگار وصل خویش
2. انسان موجودی است مختار و انتخابگر که در دو قوس صعود و سقوط می تواند تا بی انتها
پیش رود.3. آدمی در طریق کمال موانعی را پیش روی خود دارد که عرفا از آنها به تعینات و
انیات. فردیه تعبیر می نمایند و تا پشت پا به این تعینات نزند و این سدها را نشکند، نمی تواند
به اهداف خویش دست یازد، اینها همان غبار راه و حجاب ها ی ظلمانی اند که مانع از تابش
نور حق بر بنده می گردند.
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
با عنایت به این مقدمات می گوییم: هرگاه سالک منزل ها را یکی پس از دیگری بپیماید تا
آن جا که دیگر از جمیع انیات و تعینات و تعلقات مادی و حتی معنوی خلع شده و جدا گردیده
و مندک و ذوب در حضرت احدیت شود به مقام فنا دست یافته است. در چنین حالتی است که
خویشتن خویش را فراموش نموده محو جمال معشوق گشته و به هر چه که می نگرد فقط و فقط
او را می بیند و بس.لذا اهل معنا گفته اند که گوینده ی (انا الحق) نخواسته دعوی الاهیت کند،
بلکه نفی انیت خویش نموده است، به این معنا که من در وجود خویش، خودم را نمی بینم و تو
را مشاهده می کنم چه این که خود گفته است:بینی و بینک انی ینازعنی فارفع بفضلک انی من
البین.
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردارکه با وجود تو
کس نشنود ز من که منم