فلسفه عرفان عملى
فلسفه عرفان عملى
چرا انسان بايد از طريق سير و سلوك به مرحله نهايى توحيد برسد به تعبير ديگر، ارتباط بين وسيله و هدف چيست؟
حقيقت اين است كه انسان زمانى كه به وجود خود پى مىبرد خودش را موجودى مستقل مىپندارد؛ يعنى، توهّم مىكند كه در اصل خلقتش به چيزى و كسى نياز ندارد، خالقى باشد يا نباشد فرقى نمىكند! به تدريج كمالاتى را نيز كه كسب مىكند علم، قدرت، فن و هنر و... تمامى را از آن خود و قائم به روح خود مىداند. در مرتبه نازلتر خود را در افعال خويش مستقل در تأثير مىبيند. انسانهاى متعارف فكر مىكنند حركت دست و پا و ساير اعضا، تصرف انسان در طبيعت، كسب مقام و موقعيت و ثروت و... اصالتاً از آن خود اوست، وقتى به قارون گفتند: چرا اين همه اموال را حبس مىكنى و در اختيار ديگران نمىگذارى، قارون گفت: «انما اوتيته على علم عندي»1 «من با علم خود اين اموال را كسب كرده ام» مال من است! چرا به ديگران بدهم؟ درست است كه اين گفته در قرآن از زبان قارون نقل شده است، اما اين سخنِ تمامى زورمندان و زرپرستان عالم است، هر كسى كه حاضر نباشد، ديگران را در مال خودش شريك كند حرف دلش همين است كه: مال من است! با زحمت پيدا كرده ام! چنين انسانى خود را مالك و مستقل در مالكيت مىداند! خود را فاعل مستقل افعال خويش مىداند. اين توهّم و پندار، درست نقطه مقابل تفكر توحيدى است.
اولين قدم در مسير توحيد، نفى استقلال خود
همان گونه كه بيان شد اولين قدم در مسير توحيد اين است كه آدمى افعال خود را از خدا ببيند هدايت، روزى، مرض و شفا را نيز از او بداند «نمرود» از حضرت ابراهيم «على نبينا و آله و عليه السلام» پرسيد: خداى تو كيست، حضرت فرمود: «خداى من كسى است كه مرا سير و سيرآب مىكند. هنگام مرض شفا مىدهد. مىميراند و زنده مىكند و كسى است كه در روز قيامت هم اميد دارم مرا ببخشد»2
1ـ قصص/ 78-79.
2ـ شعراء / 79-83.
﴿ صفحه 236﴾
بينش انسان موحّد اين است كه نان و آب و مرض و شفا از جانب خداست. درست است كه بيمار بايد به پزشك مراجعه كند و از دارو استفاده نمايد تا بهبود پيدا كند. حضرت ابراهيم هم از اين وسائل و ابزار استفاده مىكرد، اما آنها را از خدا مىدانست، چنين تفكرى از درك متعارف بيرون است. اگر كسى از ديگرى بپرسد كه چه كسى شما را سير مىكند يا شما نان خور چه كسى هستيد، خواهد گفت: صاحب كار! رئيس اداره! دولت! كسى كه در اين ميان مطرح نيست خداست. اين درك عمومى را با درك و بينش ابراهيم(عليه السلام) مقايسه كنيد! ديدگاه كسى كه شفا را فقط از جانب دكتر و دارو مىپندارد با كسى كه آنها را از خدا مىداند دو بينش ناسازگار است. بايد ابراهيم شد تا بينش ابراهيمى پيدا كرد! اينجاست كه مسأله سير و سلوك و عمل به دستورات شريعت مطرح مىشود.
رابطه سير و سلوك و رسيدن به توحيد
اين دستورها و ارزشهاى رفتارى و به اصطلاح، سير و سلوك عملى است كه انسان را به مرحله والاى توحيد مىرساند، اما چگونه؟
اعتقاد به استقلال انسان به معنى شريك قائل شدن براى خداست؛ يعنى، اعتقاد به اينكه يك سلسله كارها را خدا و دستهاى ديگر را انسان انجام مىدهد. براى خود، جامعه، پدر و مادر، حكومت و... استقلال قائل شدن نوعى شرك است. براى رسيدن به «توحيد» بايد «شرك» را رد كرد و ردّ تمامى «شرك» به اين معناست كه انسان، تفكر استقلال خويش و ساير مخلوقات خدا را نفى كند. اولين قدمِ طرد استقلال، نفى استقلال در اراده و تصميم گيرى است. به جاى اينكه انسان بگويد: دلم چنين مىخواهد بايد بگويد خدا چنين مىخواهد. به جاى خواست و اراده خود، خواست و اراده خدا را بر افعال خويش حاكم كند. نفى شرك در اراده و پذيرفتن تابعيت اراده خدا اولين گام نفى استقلال و قدم به سوى توحيد است.
﴿ صفحه 237﴾
پس پاسخ اين سؤال كه: چرا نفى اراده خود و اطاعت از خدا در «رسيدن به مرحله شهود» مؤثر است، اين است كه: نفى اراده خود و اطاعت از خدا نفى شرك است، بايد شريك را كنار زد تا صاحب اصلى شناخته شود. كسى كه هواى نفس را به جاى خدا بگذارد چگونه مىتواند خدابين شود؟! «أفرأيتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هواه»1اتخاذ هواى نفس به عنوان «اله» همان شرك است! چنين شخصى به جاى گفتن «لااِله اِلاالله» هَوى را به جاى خدا مىنشاند و از عمق جان مىگويد: «لا اله الا هواى
1ـ جاثيه/ 25.
﴿ صفحه 238﴾
شرق و غرب و كفر و شرك، خواسته هاى نفسانى، ولى ملاك ارزش در اسلام سركوب خواسته هاى دل است. در مقام توحيد افعالى، بايد به جاى «دل» «خدا» را گذاشت و اراده خود را تابع اراده خدا كرد.
ابراز اين واقعيت با لفظ بسيار آسان است، اما اگر انسان بعد از صد سال رياضت هم به آن مرتبه برسد، هنر كرده است؛ يعنى، اگر انسانى صد سال زحمت بكشد و به گونهاى شود كه اراده و رفتار او تابع اراده خدا شود، مىتوان گفت كه در برابر بهاى پرداخته و عمر از دست رفته، متاع ارزش مندى را كسب كرده است و تمامى اين حقايق، تازه در اولين مرحله (توحيد افعالى) نهفته است و پيمودن مراحل بعدىِ توحيد (توحيد صفات و ذات) به مراتب سختتر و دشوارتر است و جز براى نوادر و اولياءِ خاص خدا ممكن نيست.
پس اولين اشتباه آدمى اين است كه خود را مالك خويشتن مىداند، در صورتى كه خدا مالك اوست. تمامى هستى مخلوق اوست، آدمى با استفاده از نيرويى كه خداى منان به او داده است صنعت، اختراع يا اكتشافى را ايجاد مىكند و آن را متعلق به خود مىپندارد؛ يعنى، در حالى كه اين كتاب، صنعت، دانش، اختراع و ... محصول نيروى خدايى است، آن را از خود مىپندارد. اگر مواد خام مال خداست، پس محصول هم مال خداست. چرا انسان ادعاى مالكيت مىكند؟! فاعل، مخلوقِ خدا ابزار كار، مخلوقِ خدا اما محصول مال انسان؟ نيروى بدنى، چشم، گوش، مغز، قلب، دست و پا و اراده و تفكر و ... مال خداست پس اختراع و ابتكار، صنعت و كتاب و... هم مال اوست.
نفى تفكر فرعونى
سر منشأ ادعاى نابجاى ربوبيت سلاطين و جبابره از همين نقطه است. ادعاى ربوبيت فرعونى ناشى از سرمستى او از نعمتهاى خداست. او در مقام استدلال بر
﴿ صفحه 239﴾
الوهيت خود مىگويد: «... و هذه الانهار تجرى من تحتى»1 از زير پاى من نهرها جارى است. منم كه اين همه نعمت دارم، پس من خداى شمايم! و اين تنها فرعون نبود كه چنين ادعائى مىكرد. به گفته يكى از بزرگان، ادعاى خدايى در دل همه انسانها هست، منتها جرأت ابراز آن را ندارند. در دل تمام انسانها (مگر نوادر) تفكر فرعونى نهفته است. اصل بدبختى ما همين است. تنها راه علاج اين بيمارى، عاقلانه انديشيدن و دست برداشتن از اين ادعاى دروغين است. رداى كبريائى فقط از آن خداست، كسانى كه به دروغ آن را غصب كردهاند بايد به صاحبش برگردانند. بزرگى و بزرگى فروشى در شأن انسان نيست. اگر اين ردا را به صاحب آن برگردانديم، متواضع، فروتن، خاكى و بنده خدا خواهيم شد. تا زمانى كه آدمى در دل، خود را خدا يا خدايى كوچك مىپندارد، در مقابل هيچ كس به واقع، فروتنى و در برابر خدا هم سجده نمىكند.
رسيدن به حقيقت توحيد با «عمل»، نه علم
اينكه مىگوئيم روح ارزشهاى اسلامى «توحيد» است، مبنى بر همين بينش برهانى و وجدانى است. رسيدن به آن مرتبه، تنها با گفتن و فكر كردن حاصل نمىشود. «اعتقاد» ممكن است با استدلال و بحث و جدل حاصل شود، اما باور دل و تجلى آن حقيقت در روح آدمى به «عمل» نياز دارد. ساختار روح انسان اين گونه است، اگر كسى در مورد انسان غير از اين فكر كند، انسان را نشناخته است. كم نيستند كسانى كه قضيهاى فلسفى به گونهاى مستدل براى آنها ثابت شده است، اما در مقام عمل بر خلاف اعتقاد خود عمل مىكنند. بين گفتار و عمل آنها سازگارى وجود ندارد. چرا؟ زيرا قلب باور نكرده است. ذهن نتيجه برهان را پذيرفته، اما دل نپذيرفته است. دل تنها وقتى مىپذيرد كه بيابد و «يافتن» بايد از راه عمل حاصل
1ـ زخرف/ 43.
﴿ صفحه 240﴾
شود. تا زمانى كه رفتار انسان با اعتقاد او مخالف باشد به ايمان، معرفت و يقينى نخواهد رسيد، حتى بسيارى از مواقع اگر آنچه را كه با برهان پذيرفته در عمل با آن مخالفت كند، همان امر پذيرفته شده نظرى را نيز انكار خواهد كرد. مداومت بر عملى كه خلاف اعتقاد انسان است، موجب سست شدن پايه هاى اعتقادى اوست. اين از عجايب روح آدمى است كه گاهى براى اثبات مطلبى استدلال مىكند، برهان اقامه مىكند و كتاب مىنويسد، اما چيزى نمىگذرد كه تمامى حرفهاى خود را پس مىگيرد. براى اينكه مثلاً، نام و شهرتى كسب كرده باشد و مطلب تازهاى گفته باشد، سخنانى را بر خلاف گفته هاى خدا و پيامبر مطرح مىكند، بجاى اينكه با استدلال گفته هاى قبلى خود را باطل كند، در يك كلام مىگويد «آن زمان چنان فكر مىكردم، ولى حالا چنين فكر مىكنم». قرآن مجيد در مورد چنين انسانهايى مىفرمايد: «ثمَّ كان عاقبة الذين اساؤا السوءى اَن كذّبوا بِايات الله»1 در اثر اعمال بدى كه بعضى از انسانها انجام مىدهند، كارشان به جايى مىرسد آنچه را كه قبلا پذيرفته بودند، انكار و آيات الهى را تكذيب مىكنند.
به هر حال، اين حقيقت انكار ناپذيراست كه روح آدمى تنها در برابر دليل تسليم نيست خواسته ها و گرايشهاى آدمى نيز در رفتار او نقش به سزائى دارند، حتى گاهى حق بر آدمى آشكار مىشود، اما عملا آن را انكار مىكند شبيه شخصى كه در مباحثهاى مغلوب مىشود و تشخيص مىدهد كه حق با طرف مقابل است، اما به دليل بعضى از خواسته ها و گرايشهاى نفسانى، حاضر به پذيرفتن واقعيت نيست. در ابتدا مىخواهد از اين طريق سخن حق را بفهمد ولى در ضمن بحث كه مطلب بر او آشكار مىشود و مىداند اشتباه كرده، با هزار زحمت تلاش مىكند كه حرف خود را به كرسى بنشاند و سخن خود را حق جلوه دهد، اين مرتبه ضعيف از شخصيت فردى است كه: «اتخذ الهه هواه» وقتى كه «هوى» «اله» شد، شخص در صدد است كه
1ـ روم/ 30.
﴿ صفحه 241﴾
هواى خود را پاى مال نكند و به تعبيرى غرور خود را نشكند، زيرا مىپندارد كه اعتراف به اشتباه، خُرد شدن شخصيت است. حال همين جريان را در مقياسى گستردهتر در نظر بگيريد! غلبه هواى نفس موجب مىشود كه فلان رئيس هم در مذاكره حرف همتاى خود را نپذيرد، ولو انكه حق با او باشد.
اولين گام در اصلاح و شايد راحت ترين آن ، اعتراف به اشتباه است، اما اگر آدمى قادر نبود در امر سادهاى از اين قبيل هم خودش را اصلاح كند، احتمال اصلاح او در ساير امور كمتر است. اگر كسى در يك مذاكره علمى از اعتراف به اشتباه عاجز باشد، چگونه مىتواند در موقعيتها و پستهاى مهم از شرّ اين رذيله خلاص شود؟ انسانى كه بدون داشتن هيچ پست و مسئوليتى خطاهاى خود را نمىپذيرد، چگونه توقع دارد كه فلان قدرتمند مستكبر خطاى خود را قبول كند؟
تلاش در جهت اصلاح بينش!
دليل اينكه اولين توصيه در نظام ارزشى اسلام خضوع، و خشوع و عبوديت خداست، اين است كه نوعاً انسانها در مورد خود يك سلسله بينش هاى غلط، عوضى و ناصحيح دارند. خود را مالك و مستقل دانستن با طى مراحل كمال، متناقض است. انسانى كه سراسر وجودش را نياز فرا گرفته و اصل وجودش را از ديگرى گرفته و لحظه به لحظه به افاضات او محتاج است، با چه رويى ادعاى مالكيت و استقلال مىكند؟!
كسى كه توانايى دفع مرضى از خود را ندارد و كوچك ترين اختلال در قلب يا مغز، او را از پاى در مىآورد و قدرت دفع غم و اندوه و خيالى را از خود ندارد چگونه «من» «من» مىگويد؟!! براى شروع اصلاح اخلاقى بايد ادعاهاى دروغين را كنار گذاشت به اشتباهات خود اعتراف كرد و تسليم حق، واقعيت و خدا شد.
اگر پرده هاى ظلمت كنار رود، نور معرفت و شهود تجلى مىكند. تمامى حجابها
﴿ صفحه 242﴾
از ناحيه اعمال انسانهاست، اگر "خود" از ميان برخاست و حجاب منيّت پاره شد، چهره محبوب ظاهر مىشود. آنگاه حقيقت را مىيابد و به كمال و ارزش مىرسد.
خلاصه سخن
حاصل سخن اينكه: ملاك ارزشهاى اسلام به دو صورت قابل تبيين است:
1. تكامل انسان ـ كه حقيقت او روح است ـ به تكامل خود آگاهى و علم است كه عين وجود اوست. تحقق اين خود آگاهى زمانى است كه انسان حقيقت خود را كه عين ارتباط با خدا و جلوهاى از اوست، بيابد؛ يعنى خود را عين ارتباط با خدا بيابد. مسير تكامل؛ يعنى كسب ارزشها، در همين جهت است كه «خودآگاهى» خودش را كه عين «خداآگاهى»! است بيابد. «خداآگاهى» از اين جهت كه وقتى انسان خود را عين ارتباط با خدا و وابسته به او يافت با «خودآگاهى» تفاوتى ندارد، درك خورشيد يا نور خورشيد فرقى نمىكند. در صورت يافتن اين حقيقت، «عرف نفسه2. فلسفه عرفان عملى، رسيدن به حقيقت توحيد است. «توحيد» مراتبى دارد كه از توحيد افعالى شروع و به توحيد صفاتى و ذاتى ختم مىشود. براى رسيدن به مقام توحيد افعالى، انسانها بايد استقلال در اراده را از خود نفى كنند و تمامى افعال در هستى را از آن خداى متعال بدانند. و با ادامه كار و اخلاص نيّت و متمركز كردن توجّهات قلبى لياقت يافتن مراتب كاملتر توحيد را پيدا می کند.