دین خود را به هوس بر سر دنیا مفروش

بی خبر ! گنج طلا را به مطلّا مفروش


دامن آلوده مشو ٬ تا به " عزیزی " برسی

عصمت " یوسف " خود را به " زلیخا " مفروش


تو که داری لب نانی ٬ به در خواجه مرو

آبروی صدف خویش ٬ به دریا مفروش


ای که با درد گران ٬ منّت درمان نکشی

گوهر معجز خود را به مسیحا مفروش


گریه ها عِقد گهر میشود از دولت شب

قطره ی اشکِ سحر را به ثریّا مفروش


نفسی ٬ عمرِ شتابنده به فرمان تو نیست

فرصت طاعت امروز ٬ به فردا مفروش


زیرکان را به فریبی نتوان برد ز راه

به خریدار عمل ٬ این همه تقوا مفروش


تشنه ی عشق خدا شو نه خریدار بهشت

یار را در طلب سِدره و طوبا مفروش


به یکی وسوسه از راه مرو ٬ آدم باش

قصر فردوس خدا داده ٬ به حّوا مفروش