عذر_توبه

اگر گفتند :ای آلوده !
بر خود نومید مباش
برگوی: در نومیدی بسی امید است.
اگر گفتند :دلت چون شب ظلمانی است،
برگوی :پایان شب سیه سپید است.
اگر گفتند :این در باز نمی شود چند کوبی؟!
برگوی:گفت پیغمبر که چون کوبی دری عاقبت زان در برون آید سری
اگر گفتند :در این کلبه احزان چند گریه می کنی ؟
برگوی:کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
اگر گفتند ای رنجور چند بلا کشی ؟!
برگوی :که یک کرشمه ترک صد بلا بکند.
اگر گفتند :دست از این کار بدار
برگوی حاش الله که روم ز پی کار دگر .
اگر گفتند :آخر کی به منزل می رسی؟!
برگوی :تبارک الله از این ره که نیست پایانش .
اگر گفتند :این زبان درازی ها از کجا آموخته ای ؟!
برگوی:آنچه استاد ازل گفت بگو آن می گویم .
اینجاست که می گویند :برو که دانیم عنقریب رنج و آسیب راهت برگرداند .
با ایشان پشت کن و به راه ادامه ده و در این راه این ترانه طاهر را زمزمه کن:
به خنجر گر برآرند دیده گونم
به آتش گر بسوزند استخونم
اگر بر ناخنو نم نی بکوبند
نگیرم دل ز یار مهربونم
حضرت استاد کریم محمود حقیقی
کتاب تجلی 1