با تشکر از دوست خوبم صادقی که این درددل رو برام فرستاده

شب آرزوها بود و دلم گرفته خیلی گرفته.
 از کی؟ از چی؟
 از هیچکس.
 فقط دوست دارم درد دل کنم پیش خدا.
خدایی که می گن اونقدر نزدیکه بهت و همه حرفاتو می شنوه.
فقط یک سوال ازش دارم.
چرا؟ چرا منو گذاشته کنار.
 اونشب اینقدر ناراحت بودم.
بیماریم اونقدر اعصابمو بهم ریخته بود ولی تنها چیزی که دلمو شکونده این بود که خدا منو فراموش کرده.
 دیگه بهم کاری نداره.
 آخ که چقدر می سوزی وقتی این فکر به سرت می زنه که خدا بهت بی توجهه.
 
خدایا هق هق گریه هامو ببین.
من امشب نیومدم که بگم منو شفا بدی.
 من امشب نیومدم که از بیماریم پیشت ناله کنم.
 من امشب اومدم که بگم هر بلایی که می خوای سرم بیار ولی نگاهم کن.
اومدم بگم که اگه دنیا را بهم بدی ولی از من رو برگردونی یک ارزن برام ارزش نداره.
 
من امشب دلم از تنهایی پره.
از بی کسی.
از بی اعتنایی.
خدایا این کارو باهام نکن.
 من که گفتم جنبه این امتحانا رو ندارم.
 من بنده خودتم.
تحمل این بی توجهی ها رو ندارم.
خدایا این کارو با من نکن.
 نگاهم کن.....
نگاهم کن
نگاه...