امام خمینی نور همیشه تابنده
و درد از آن" رنجنامه " كه براي چندمين بار، ما را به ياد رنج هاي علي عليه السلام در" حكميت" و دردهاي امام مجتبي عليه السلام در صلح با معاويه انداخت و مظلوميت " عترت" را تجديد كرد.
اينك ، ماييم و درد فراق و داغ هجران .
ماييم و رنج يتيمي و غم بي پناهي و اندوه بي پدري .
" حسينيه جماران"، مسجد مدينه انقلابمان بود و امت تو مهاجران و انصاري بودند كه بارها با تو بيعت رضوان كردند .
دريغا كه ديگر خطبه هاي رسول انقلاب ، به گوش نمي رسد .
اينك ، آن صندلي كه بر آن مي نشستي و موعظه مي كردي و رهنمود مي دادي، در فراق تو همچون "ستون حنانه" ناله سر مي دهد .
ديگر"بلال" پس از تو اذان عشق نمي گويد و سايه دستانت بر سر ما چتر نوراني نمي شود.
ما شيفتگان ، پنجه نياز به ضريح كلامت مي افكنديم . پاي پنجره ولايت تو، دخيل مي بستيم ؛ و از كرامت تو، درد بي دردي خود را "شفا" مي گرفتيم.
حكومت اسلامي ما، زاييده "جهاد اكبر" تو بود. حوزه ها را جان دادي و اسلام را در سطح جهان، آبرو بخشيدي.
اي عزيز! .. اي يوسف سفر كرده !
ما يعقوب وار، چشم انتظار "فرج" هستيم.
چه كنيم؟ پس از تو، غم، خانه اي جز دل هاي ما را سراغ نمي گيرد .
اماما!... ما غريب و دل سوخته ايم و همه چيز برايت عزادار است.
دستي كه تو را شستشو داد و كفن كرد و به خاك سپرد، شاعري كه در سوگ تو شعر سرود، خطاطي كه نام تو را بر كتيبه هاي عزا نوشت ، خطيبي كه در " ياد تو" منبر رفت، صفحه روزنامه اي كه در سوگ تو" ويژه نامه" منتشر ساخت ، چاپخانه اي كه " اعلاميه" مجالس تو را چاپ كرد، اسيراني كه در زندان هاي بغداد، به اميد ديدار تو" اسارت" را تحمل مي كردند، همه و همه... در سوگ تو داغدار و غمگين اند.
حتي، آن سجاده كه سحرگاهان، خود را به پاي تو مي افكند و بوسه مي زند، حسينيه جماران، جايگاه خالي تو، قلمي كه با آن ، پيام مي نوشتي ، شمدي كه روي پا مي انداختي، چه غربت سوزناكي!...
اماما!... اين داغ، داغ جدايي است كه بر دلمان نشسته ، اين سوز، سوزعشق است كه به آتشمان كشيده و اين درد، درد فراق است كه بي تابمان كرده است. دلي كه در سوگ تو نسوزد ، " دل " نيست.
چشمي كه در عزاي تو نگريد، چشم نيست، روزن بي روشنايي است.
اي روح قدسي!
اي جان جان ها، اي جلوه آرمان ها، اي عصاره پيدا و پنهان ها!
سايه پرمهر الهي بودي كه بر سرمان سايه عزت افكندي !
نوحي بودي، منجي ما در طوفان ها ؛
ايوبي بودي ، صبر آموز امت در بال ها ؛
يعقوبي بودي، الهام بخش شكيبايي در فراق يوسف هاي جهاد و شهادت ؛
ابراهيمي بودي كه ما را آيين " تبرداري" و " بت شكني" آموختي ؛ خود، تبرزن توحيد بودي،" خليل ِ " حادثه انقلاب و فدا كننده " اسماعيل" در قربانگاه رضاي حق
امامي بودي كه با "امت" عشقي متقابل داشتي،
رهبري بودي كه "راه " سعادت را به "رهروان" مي آموختي.
اي كوچ شبانه ات مصيبت عظمي! آيا به راستي براي هميشه رفته اي؟
خوشا به حال شهيدان كه در" بهشت زهرا" ، همسايه ديوار به ديوار تواند.
اي امام!... اي نگين افتاده ازانگشتر امت، اي جان رفته از پيكر ايران، اي گوهر در خاك نهفته، اي پدر شهيدان و فرزندان شهدا، اي سالار بسيجيان عاشق!
دريغ از پرچم پر سخاوت دستانت كه ديگر از فراز جايگاهت در جماران، بر سرمان در اهتزاز نيست.
اينك مرقد پاك تو، پناهگاه دل هاي داغدار و جان هاي بي قرار و چشم هاي اشكبار است و سخنانت، نه تنها در" صحيفه نور"، بلكه "در صفحه جان" هر شيفته صادق و با معرفت است كه قدر آن گوهر تابناك را مي شناسد.
اي روح بلندخدايي! ، اي منادي اسلام ناب محمدي!
رحلت جانگدازت، روز رحلت پيامبر را در ذهن ها تداعي كرد و شور دلدادگانت ، كربلايي مجدد آفريد و غم رفتنت، عاشورايي بر پا ساخت.
چرا نسوزيم؟... كه هر سنگ سنگ اين سرزمين، هر برگ برگ درختان، هر ستاره و هر سپيده، تو را به ياد ما مي آورد.
اماما!... اي كلامت موزون، اي پيامت ميزان،
اي حاضر عصر غيبت، اي بار يافته به حضور!
بعد از تو، خاطره محزون است.
بعد از تو، خاطرمان خون است.
بعد از تو، واژه تهيدست است.
در سوگ تو، عقل، مجنون است.
عجيب نيست كه "خرداد" داغ ما را در آن سوگ بزرگ تازه كند و همواره دست در دامن حسرت و غم داشته باشيم و در فراق تو، كه معجون "عرفان و جهاد" و آميخته اي از" اشك و سلاح " بودي ، همچنان غمي سنگين و جاني غمگين داشته باشيم!
اماما! از آن جهان، دل هاي داغدار ما را به دعاي خيري تسلا بخش